شاخه ات را میشکنند....
وبعد به نداشتن سایه متهمت میکنند....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
خود را به خدا بسپار
وقتی که دلت تنگ است
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از پایان ماجرا از چیزی مطمئن نشو!
عاقبت به خیر شدن انسان ها تا لحظه آخر هم مشخص نیست...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم💐
#سلام_همهی_زندگیم❤️
🌺 گرچه یک عمر من از دلبر خود بیخبرم
🌸 لحظهای نیست که یادش برود از نظرم
🌺 نه که امروز بُوَد دیده من بر راهش
🌸 از همان روز ازل منتظر منتظرم
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
#صبحتون_مهدوی❤️
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۱۰۷.mp3
8.71M
[تلاوت صفحه صد و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتدويستچهاردهم 🦋
🌿﷽🌿
حتی دیگه سعی نمیکردم صدای گریموکنترل کنم
وزارمیزدم وفکرکنم حق داشتم که انقدربی قراربشم کم چیزی نبودمن تنهاکس وهمه کسموازدست
داده بودم ...پدرمن مرده بودوامروزفهمیده
بودم اگه خودشو سپربلای بابانادرنمیکردپدرمن الان زنده
بود...کنارم بود...بااینکه الان همه چی
داشتم یه پدرخوب یه خونه گرم یه تکیه گاه که سعی
میکردسریع ترباهم ازدواج کنیم وخوشبخت
بودم امامن حاضربودم تمام این خوشبختی هاروبدم
ودوباره کنارپدرم باشم!
همینطورگریه میکردم که یدفعه به خودم اومدم ودیدم
فرهود مقابلم روزانوهاش نشسته نگاهش
کردم که باتعجب پرسید:چی شده؟چراداری گریه میکنی؟ یه باردیگه بغضم شکست ومن هم صدای شکستنش
رو رهاکردم که فرهودپرسید:پاکان ناراحتت
کرده آره ؟
حتی توان اینونداشتم که باسرم جواب منفی بدم یدفعه
فرهودخواست بلندشه ومن فهمیدم که
میخوادبه دنبال پاکان بره بخاطرهمین سریع گوشه استین
کتش روگرفتم ومانعش شدم دوباره به
حالت قبل برگشت واینباردستشوجلوآوردکه اشکهام
روپاک کنه ومن نمیدونم چراصورتش هم
جلومیومد!!؟؟؟حتی قدرت اینونداشتم که پسش بزنم
یاحداقل خودموکناربکشم چون میدونستم
نیت خوبی نداره...تودلم خداخدامیکردم که یه بلای
آسمونی روسرش نازل بشه یابه هرجوردیگه ای
ازمن دوربشه چون من خشکم زده بودواونقدرذهنم
درگیرحقیقت های آشکارشده بودکه حتی دیگه
قادرنبودم خودم رو از خطراحتمالی
فرهوددورکنم...دستشوکشیدعقب اماصورتش همچنان
نزدیک
میومدخیلی آروم ...وچشماش هم آروم آروم بسته میشدن
ومن هم هنوزمثل یه مجسمه سنگی
خشکم زده بود...تمام فاصله هاداشت ازمیون میرفت ومن
چراتکون نمیخوردم؟همیشه درمقابل
پاکان گاردمیگرفتم حالا اماهمینطورنشسته بودم؟حالا حتی قدرت تکون خوردنم نداشتم وفقط
منتظربودم که خودخدانجاتم بده ازکابوسی که
فرهودتوسرش داشت ...یدفعه فرهودعقب کشیده
شد.نگاهم روپاکان ثابت موند...به لحظه نکشیدکه مشت
محکمی حوالی صورت
فرهودکردوفریادزد:داشتی چه غلطی میکردی؟....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتدويستپانزدهم 🦋
🌿﷽🌿
مشت دوم ...مشت سوم...وفرهودکه شوکه شده بودحتی
نمیتونست ازخودش دفاع کنه ومن هم که
هنوزبی رمق روی زمین افتاده بودم وهیچ کس هم اون
اطراف نبودوشایدهم بابت این موضوع
بایدخداروشکرمیکردم چون حداقل جشن نامزدی بهترین
دوستم خراب نمیشد...مدتی
بعدفرهودهم به پاکان حمله ورشدومن هم باچشمایی که
کم کم دیدشون تارمیشدبه
اوناودرگیریشون خیره شده بودم که یدفعه همه چی سیاه
شدودیگه نفهمیدم چی شد...
چشماموکه بازکردم وبه اطراف نگاه انداختم خودموتواتاق
پاکان وروتخت خواب پاکان دیدنم
چشمام گردشد...من اینجاچیکارمیکردم؟اولش ترسیدم
اماوقتی نگاه نگران باباوپاکان
روبالا سرخودم دیدم خیالم راحت شد...ولحظه ای بخاطربی
اعتمادی نسبت به مردی که دیوانه
وارعاشقش بودم ازخودم بدم اومد...به محض بازشدن
چشمام هردوسریع پرسیدن:حالت خوبه؟
گفتم:خوبم
وسعی کردم لبخندبزنم امانمیدونم چقدرموفق بودم
وآیااین لبخندمن بیشترشبیه دهن کجی نبود؟؟
بابا بانگاهی مغموم گفت:ازدست من ناراحتی بابا؟
شماکه تقصیری ندارین-
نه بابایی فقط یکم هضم این موضوع برام سخته وگرنه
بابا آه پرحسرتی کشیدوگفت:اگه میتونستم زمانوبه عقب
برمیگردوندم ونمیذاشتم بابات طوریش
بشه اماحیف که نمیتونم
بعدگفتن این حرف ازاتاق بیرون رفت که پاکان
گفت:بابا جریانو برام گفت خیلی ناراحت شدم
سعی کردم لرزش چونم روپنهون کنم اماازچشم پاکان
دورنموندولی هیچی نگفت تا راحت باشم
یدفعه یادفرهودودرگیری بینشون افتادم بانگرانی
پرسیدم:جشن فرنوش خراب شد؟
-نه نذاشتم کسی بفهمه
نفس راحتی کشیدم وانگارکه تازه قرمزی گونش رودیدم
.گفتم:الهی بمیرم
اخم کردوگفت:خدانکنه دیگه این حرفونزن
لبخندزدم به این عشق بزرگ که در ازای مرگ پدرم به
دست آورده بودم...به این مردخوب که سعی داشت جای پدرموپرکنه امانمیدونست
جای پدرمن جزباخودش پرنمیشه...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻