eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
• . دختر؎ سھ سالھ بود کھ پدرش آسمانـے شد . . دانشگاه کھ قبول شد ، همھ گفتند : با سهمیھ قبول شده :) ۅلۍ هیچوقت نفهمیدند کلاس اول وقتۍ خواستند بھ او یاد بدهند کھ بنویسد بابا . . یك هفتھ در تب سوخت :))💔'😭😭 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
در عجبم از اون آدمایی که اصرار به نشون دادن شخصیتی دارند که ندارند !! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
قلبش از سنگ بود 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
اگه موندنی نیستید تنهایی کسیو خراب نکنید سخته یکی دوباره به تنهاییش عادت کنه… 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
AUD-20211218-WA0001.mp3
1.47M
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
واااااااااای چه کانالیه این کانال😊🌻 خدائی نیای ضرر کردی😔😊 از گرفته تا کلا برای خودش باشی و نیای تو این کانال☺️ از محالاته😊 eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی ها کجائید📣📣📣📣📣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110
💚 ، ساده مداوا نمیشود باید به هم رسید، و الّا نمیشود از بسته ‌ایم به دخیل تا تو این گره ‌ها وا نمیشود 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 مادرم با ترس یا ابولفضلی گفت و احمد رو توی آغوشش جا به جا کرد:-میدونستم این اشرف آخرش کار خودش رو میکنه،از صبح فقط ذکر میگفتم که خدا بلا رو از سرمون دور کنه،مراد بی چشم و رو حیف اون همه کار که آقات براش نکرد! سرچرخوندمو نگاهی به اطراف انداختم:-آنا آقام کجا رفت؟ آهی کشی و گفت:-عزیزتو صدا کرد باهم رفتن توی اتاقش انگار کار مهمی باهاش داشت،پاشو آبی به سر و صورتت بزن هم رنگ میت شدی،آقات گفت چند دقیقه دیگه مراسم رو ادامه میدیم! سری تکون دادمو همراه مادرم سمت مطبخ راه افتادیم،تا همه چیز به خوبی و خوشی حل نمیشد رنگ و روی من برنمیگشت حالم‌ مثل اسپند روی آتیش بود و دلم مثل سیر و سرکه میجوشید! به محض ورود به مطبخ آنام احمد رو توی بغل ثمین خانوم گذاشت و هر دو با هم بیرون رفتند،سریع سینی چایی حاضر کردمو پا تند کردم سمت مهمونخونه،حیاط عمارت تقریبا خالی از آدم بود و به جز کارگر و نوکرایی که از ترس خشم اربابشون به خود میلرزیدم همه چپیده بودن توی مهمونخونه،نگران حال و روز گلناز هم بودم اما خیالم راحت بود که اصغری و آناش هستن که مراقبش باشن،نگران ضربه ای به در اتاق آقام کوبیدم و قبل از اینکه بهم اجازه ورود بده با سینی چای وارد شدم،عصبی سر به سمتم چرخوند اما تا خواست چیزی بگه با دیدن من و سینی چای توی دستم حرفشو خورد و رو به عزیز گفت:-شاهد از غیب رسید،عزیز آیسن میگه این گردنبنده اشرفه،راست میگه؟ عزیز که روی زمین نشسته بود اخمی بهم کرد و تکیشو داد به عصاشو گفت:-ارسلان نذار اون زن به هدفش برسه،اون دنبال آتیش زدن این عمارت نیست،میخواد آتیش به جون تو بندازه،دست از سرش بردار ندیدش بگیر،به هر حال هر چی باشه مادر برادرزادته! نگاهم به چشمای اورهان گره خورد با اینکه مشخص بود خودش نگرانه اما با برهم گذاشتن پلکش خواست بهم بفهمونه که همه چیز درست میشه! با اینکه چشمم آب نمیخورد بتونه آقامو قانع کنه اما کمی دلگرم شدم،با صدای آقام با دستای لرزون سینی رو زمین گذاشتم:-میخوام نباشه عزیز،این زن زندگی هممون رو سیاه کرده فقط بگو گردنبند اونه یا نه؟! عزیز تن صداشو آروم تر کرد و‌گفت:-ارسلان کاری نکن دیگه نتونی تو چشمای برادرزادت نگاه کنی، این دختر همین یه مادر که براش مونده همینم ازش نگیر خدارو خوش نمیاد! -پس مال ا‌ونه،نگران نباش عزیز برای سحرناز هم بهتره همچین مادری نداشته باشه،دیدی که حتی جون اونم براش مهم نبود،میخواست اونم وسط این آتیش بسوزونه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻