eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز سیزدهم) 🤲 خدایا مرا بر مقدراتت صبور کن...@hedye110
روایت شده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام هنگام افطار این دعا را زمزمه می‌کردند:  «بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ لَکَ صُمْنا وَعَلى رِزْقِکَ اَفْطَرْنا فَتَقَبَّلْ مِنّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ»  خدایا براى تو روزه  گرفتیم و با روزى تو افطار می‌کنیم پس از ما بپذیر که به راستى تو شنوا و دانایى. @delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌دوست﷽ گشاییم دفترصبح را به‌ فر عشق فروزان کنیم محفل را بسم الله النور روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش وکمک‌مان کن تازیباترین روز را داشته باشیم سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هر سخن جز سخنی از تو شنیدن سخت است همــه را دیــدن و روی تو ندیـدن سخت است فرج مولا صلواتـــــ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 صدای مردی که پشت وانتی نشسته و بلندگویی جلوی دھانش گرفته میپیچد میان خیابان. -سبزی قورمه. سبزی آش. سبزی خوردن. خونه دار. بچه دار. زنبیل و بردار و بیار. خنده ام می گیرد به جریان زندگی میان شریان ھای شھر تھران. به خودم می گویم: "یاد بگیر لیلی. تو ھم جاری شو". **** می روم آشپزخانه و کتری را پر آب می کنم و می گذارم روی گاز. صدای مامان می آید: -بیا بشین کارت دارم. دستم را به لبه گاز می گیرم. نفس عمیقی می کشم. پر از درد. از کجا باید شروع کنم؟!. چطور باید بگویم که چند ماه دیگر تنھای تنھا خواھد شد؟!. چطور از رفتنم بگویم؟!. خدا کند تحملش را داشته باشد. بغضم را قورت می دھم. -اومدم مامان جان. او را به زور با خودم به خیابان بردم و برایش لباس خریدم. با ھم میان خیابان شلوغ ولی عصر پرسه زدیم. دستانم را دور بازویش حلقه کردم و او با تعجب به من نگاه کرد. از بغض خفه می شدم و لبخند می زدم. شام رستوران نایب رفتیم و مامان را مھمان کردم. فھمیده بود چیزی این میان غریب است ولی مثل ھمیشه سکوت کرده بود. پا به پای من ھمه جا آمد و در سکوت ھمراھی ام کرد. بار این خبر دارد مرا تا می کند. بابی خواسته بود کمکی کند ولی این لحظه فقط و فقط مال من و مامان است. کاش زیاد غصه نخورد!. کاش بدون من زیاد سختش نشود!. لبخند به لبم می کشم و می روم داخل پذیرایی. روی کاناپه نشسته و نگاھش منتظر است. روبرویش می نشینم. سکوت می کنیم. نگاھم را پایین می اندازم و او مستقیم خیره است به من. -بگو!. لبم را تر می کنم و شروع می کنم. -چند وقت پیش کنار خیابون یه موتوری کیفمو زد. حواسش جمع می شود. -من کیفو ول نکردم. خوردم زمین. پھلوم گرفت به جدول. مامان تکیه اش را از کاناپه می گیرد. اخم می کند و دقیق می شود. -رفتم دکتر. سونوگرافی نوشت. جوابشو بردم نشون دادم. گفت مریضم. اشکم می ریزد پایین. جانم دارد به لبم می رسد. دلم دارد می ترکد. خیلی دست تنھام. خیلی. مامان با تردید می گوید: -مریضی؟!. چه مریضی؟!. صدایم می لرزد. دلم می لرزد. شانه ام می لرزد و من دست تنھام. -خوب.. می دونی... یه بیماری سخت مامان. پلک می زند و من اشک می ریزم. -چه بیماری؟!. -من... من... یعنی... سرطان دارم مامان. متاسفم. تکان نمی خورد. نگاھش را نمی گیرد. مثل یک تکه سنگ شده. لرزان می گویم: -مامان. گوشه لبش پرپر می کند. کم کم لبخند می زند . لبخندی پر درد. لبخندی از سرناباوری. -تمومش کن لیلی. این بازی مسخره ای که راه انداختی رو تمومش کن. میخوای به خاطر نبودن کتابات دعوات نکنم یا به خاطر نرفتن به کنفرانس مشھد؟!. بعد زل می زند به چشمان من که حرفش را تایید کنم. اشک ھایم می ریزند. سرم را به دو طرف تکان می دھم. -متاسفم مامان. با عصبانیت داد می زند: -بھت می گم تمومش کن. نمی شنوی؟!. من ھم صدایم را بالا می برم تا خوب به گوشش برسد. -متاسفم مامان. ولی من سرطان دارم. نزدیک دو ماھه که فھمیدم. با بابی رفتیم و دکترھا ھم تایید کردن. روی چھار دست و پا می روم جلو. مقابلش می نشینم. دست می گذارم روی زانوھایش. چشم از من و کارھایم برنمی دارد. لبخند می زنم. -مامان من خوبم. حالم خوبه. ناراحت نشو. باشه ؟!. حرف نمی زند. پلک نمی زند. روی حرفھایم اصرار می کنم. -مامانم من باھاش کنار اومدم. مامان ھلی به من می دھد که با پشت روی زمین می افتم. از جایش بلند می شود. یک دور دور خودش می چرخد.حرکاتش را دنبال می کنم. برایش نگرانم. دست می گذارد روی سینه اش. نگاھش می افتد روی دیوار، روی پنجره، روی قاب عکس بابا. سعی می کند نفس بکشد ولی نمی تواند. حس می کنم چیزی توی گلویش گلوله شده و نفسش را بند آورده. از جایم بلند می شوم. با دست پشتش را نوازش می کنم و با بغض می گویم: -مامان نریز تو خودت.دھانش را مثل ماھی باز می کند و می بندد. دست روی گلویش می کشد. بمیرم برایت. اشکم می ریزد. التماسش می کنم. -مامان جانم جیغ بکش. بریز بیرون. نفس مامان بالا نمی آید. از گوشه چشم نگاھم می کند و سرش را فقط تکان می دھد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اينم از نسل جديد از قديم گفتن: احمق ترين انسانها کسیست که فکر کنه طرف مقابلش احمقه حتی کودکان را نباید احمق فرض کرد اگر زبان ندارند که حرفشان را بزنند. 🦋🔷🦋   @mosbat_andishi          🔶🔺🔶
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصل دین تسلیم شدن به خداست🍃🍃🍃 دکتر الهی قمشه ای                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸صبح است و 🍃دلم میل به اعجاز تو دارد 🌸صبح است و 🍃به لبخند تو محتاج ترینم 🌸تا هستی و 🍃آرامش چشمان تو اینجاست؛ 🌸دیوانه‌ تــرین 🍃عاشق خوشبخت زمینــم 🌸لب را بگُشــا، 🍃تا شِکر از کام تـو خیـــزد 🌸چشمی بگُشا تا به طلوعی بنِشینم ‌‌ ‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎ 🌸 سلام ‌‌‌‌صبحتون بخیر 🦋🔷🦋   @mosbat_andishi          🔶🔺🔶
17.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥰🍂 انزلی آی انزلی، خوشگلی جان دلی 😍😍                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز چهاردهم) 🤲 خدایا مرا از خطاها و افتادن در گناهان دور بدار...@emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
Tahdir joze14.mp3
3.84M
جزء چهاردهم 👤با صدای استاد معتز آقایی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊