eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۷.mp3
8.83M
[تلاوت صفحه سی و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 *پاکان* همه چی خوب بود...همه چی طبق خواسته های قلبم بود...من بودم...آیه بود...ویه دنیااحساس شیرین...یه دنیااحساس که هرلحظه که میگذشت وجودمونو لبریزمیکرد...ازنگاه هایی که برای اولین باربی پروابهم مینداخت...ازلبخندهای شرمگینش...میفهمیدم که اونم حال منوداره...اونم مثل من حالش خوبه...اونم مثل من قلبش به تپش افتاده...وچقدرازاینکه وقتی میدیدم خرگوش کوچولوی من ازاینکه مال خودم خطابش میکنم ذوق میکنه وخجالت هم میکشه لذت میبردم...آیه برام متفاوت بود...خاص بود...ناب بود...آیه شایددختربابابابوداماخواهر من نبود...آیه تمام احساسات خوبم بود...تمام باورم...تومدتی که شناختمش باکاراش ورفتارش بهم این باوروداده بود که نجابت وپاکی وجوددارن...بانجابت وپاکی که تووجودش داشت این باوروبهم داده بود...لحظات خوبی رومیگذروندیم که نگاه سرکش من همه چیوخراب کردوآیه توچندلحظه محوشد...تمام لحظات شیرین کناررفت آیه رفت ومن موندم بایه دنیاپشیمونی...کاش نگاهموکنترل میکردم...کاش اینطور نمیشدتاآیه هنوزهم اینجابود...کنارمن...کاش ...اماحالا آیه نبودومن مونده بودم باکلی ظرف که فقط بخاطربودن درکنارخرگوش کوچولوم میخواستم بشورمشون وحالا حتی تحمل دیدنشونونداشتم... *** عصربودتوسالن نشسته بودم وبه لحظاتی که من وآیه غرق هم شده بودیم فکرمیکردم...وهرلحظه که میگذشت پشیمونیم بخاطرخراب کردن اون لحظات بیشتروبیشترمیشد...صدای زنگ آیفون ازفکراوردتم بیرون بلندشدم وبه سمت آیفون رفتم وبه صفحش نگاه انداختم فرنوش بود ...پس بگو ظهرداشتن قرارمیذاشتن...دروبدون حرفی بازکردم ورفتم سمت درساختمون وبازکردم ومدتی بعدفرنوش جلوم ظاهرشدن بادیدنم اخم کردامامودب سلام کردومن هم جوابشودادم پرسید:آیه کجاست؟ که ازپشت سرم صدای آیه اومد:آیه اینجاست هردوبه سمت هم دوییدن وپریدن بغل هم انگاری که ۱۰ ساله همدیگه روندیدن...من هم دست کمی ازاونانداشتم چون خیره شده بودم به آیه انگارنه انگارکه ظهرکم مونده بودبانگاهم دختره رودرسته قورت بدم...ازهم جداشدن وفرنوش پرسید:حاضری بریم؟ -اره بریم باکنجکاوی پرسیدم:کجا؟ آیه نیم نگاهی بهم انداخت وباحالت رسمی گفت :میریم بیرون وبعددست فرنوشوگرفت و"بااجازه ای"گفت وبیرون رفت وفرنوش روهم دنبال خودش کشید سریع رفتم طبقه بالا و وارداتاقی شدم که پنجره اش روبه خیابون بود...پنجره روبازکردم وبه بیرون سرک کشیدم یدفعه چشمم خوردبه ماشین فرهود...یعنی قراربودسه تایی برن بیرون؟ دیگه منتظرنشدم فرنوش وآیه سوارماشین شن وبرن وپنجره روباتمام توانم کوبیدم ولگدمحکمی به دیوارزدم وفریادزدم:لعنتی چرابایدآیه باخواستگاری که بهش جواب منفی داده بره بیرون؟؟؟... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 نکنه جواب منفیش موقتیه؟؟نکنه بخاطرفرهودواسه من نازمیکنه؟؟.. نه آیه نبایدفرهودودوست داشته باشه آیه مال فرهودنمیشه...آیه بایدمال من بشه...ایه بایدعاشق من بشه...چون من هنوزپی نقشمم چون هنوزم تردیدایی به آیه دارم...آیه خرگوش کوچولوی منه نمیذارم فرهودازم بگیرتش... مدتی گذشته بودومن هنوزعصبی به اجسام اطرافم حمله میکردم که موبایلم زنگ خورد به صفحش نگاه انداختم سوگل بود...شایدسوگلیم بتونه کمی ارومم کنه هرچند من خرگوش کوچولومومیخواستم اماخرگوش من الان درکناریه مرددیگه بود...خرگوش پاکم داشت تصویرزیبایی روکه توذهنم ازش ساخته بودم خراب میکردوکم کم داشتم به پاک بودنی که به تازگی باورش کرده بودم شک میکردم ...جواب تماس سوگلودادم:جونم سوگلم؟ -سلام عشقم خوبی؟ -خوبم توخوبی گلم؟ -توخوب باشی منم خوبم، پاکانی بادوستام میخوایم بریم دربندمیای دیگه؟ بدفکریم نبود:البته که میام مگه میشه سوگلیموتنهابذارم ؟!! ریزخندید:پس میام دنبالت باشه عزیزم -خدافظ- خدافظی- تماسوقطع کردم وسریع لباس پوشیدم وقبل رفتن به باباخبردادم وواردحیاط شدم وروی تاب نشستم...دوباره غرق فکرشده بودم فکرآیه...که صدای بوق ماشین باعث شدافکارموکناربزنم وبلندشم رفتم بیرون وسوارماشین شدم وسوگل که روصندلی راننده نشسته بودبه سمتم مایل شدوگونم روبوسید لبخندی زدم وگفتم:خوبی؟ -باتوکه باشم خوبم چیزی نگفتم واونم حرکت کرد...تمام طول راه به این فکرمیکردم که چرا زیباییا و لوندیای سوگل که شایدچندین برابرآیه بودنمیتونست تصویرآیه روحتی برای یه لحظه هم که شده ازذهنم کناربزنه ...بارسیدن به مقصد و توقف ماشین سوگل ،ماشین دیگه ای که ۴ تاسرنشین داشت دوتادخترودوتاپسرکنارمون متوقف شدوسوگل دستی براشون تکون دادوگفت :چه همزمان باهم رسیدیم. روی تختی نشستیم وسفارش دادیم سوگل خودشو تااخرین حدممکن چسبونده بود به من ومن هم دستمو روکمرش گذاشته بودم یدفعه گفت:ازدخترای چادری متنفرم حس میکنم میخوان خودشونو نشون بدن تعجب کردم چرایدفعه ای همچین حرفی زده بودوحرفش تیری بودبه سمت آیه چادری من؟کی مال من شده بود این خرگوش کوچولوی ریزه میزه؟ متعجب پرسیدم:یدفعه ای این چه حرفی بودزدی؟ به تختی که بافاصله ای ازتخت ماقرارداشت اشاره کردوگفت:اون دخترروببین همچین خودشوپوشونده که انگارتوچله زمستونیم گرمش نمیشه؟ نگاهم روآیه ثابت موند اون اینجاچیکارمیکرد...؟کنارفرنوش بودوبالبخندباکسی که روبه روش نشسته بودصحبت میکردوهمینطورشرمگین ...وکسی که روبه روش بودیه مردبودومطمئنافرهود...اخم کردم...انگارتازه یادم اومدکه ایناباهم اومدن بیرون ...آیه نگاهشوچرخوندکه نگاهمون باهم تلاقی کردلبخندحاصل ازحرف زدن بافرهودکه رولبش بودبادیدن من ماسید واین باعث.غلیظ شدن اخمم بود...چندلحظه مات به من وسوگل که تقریباتوبغل هم بودیم نگاه کردوحس کردم پوزخند زد...نگاهشوگرفت وبه فرهوددوخت وبه حرف زدن بااون مشغول شد ولی من نگاهم رو اون خشک شد...گرمم شده بود سوگلو پس زدم...دکمه ای دیگه ازلباسموبازکردم امابی فایده بود...حرصی بودم...عصبی بودم...آیه بایدبه من نگاه میکرد...برای من حرف میزد...لبخندای آیه برای منه...خجالت کشیدنش وشرم وحیاش برای منه ...تمام آیه مال منه!!تمامش ...دندونامو بهم فشارمیدادم وهربازدممو باحرص بیرون میدادم ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری از من بخواد حاضرم کل زندگیمو بدم🥹😍                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
آهنگ ها وفادارترینن روی هیچ آهنگی نمیشه دوتا خاطره ذخیره کنی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
دقیقا 💚🌺                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
یه دیوونه رو هیشکی نمیتونه آروم کنه جز اونی که دیوونش کرده!                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
خدا خودش گفته...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
✋💖 💚🌹 👌توصیف قشنگی‌ست دراین عالم هستی 🌹 تـو عـرش بَـرینی و من از فـرش زمینم 💐 آواره نه! در حسرت دیـدار تـو بی‌شک 💞 ویـرانه‌ی ویـرانه‌ی ویـرانه تریـنم اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🌸 🌼🍃 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 ◾▪◾▪ 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۳۸.mp3
8.54M
[تلاوت صفحه سی و هشتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 نگاهای آیه به فرهود...لبخندایی که تحویل فرهود میداد داشت نابودم میکرد...باچشمایی که مطمئن بودم بخاطرعصبانیت سرخ شده خیره بودم بهشون ورفتارای آیه روزیرنظرداشتم...حس میکردم داره برای فرهود دلبری میکنه اونوقت همین خانوم همیشه ازدستم فرارمیکرد... این دخترکه الان بافرهود،لاس میزد ویه چادرسرش کرده بودوادعای پاکی داشت موفق شده بودفریبم بده ومن باورکرده بودم پاکه...باورکرده بودم نجیبه...باورکرده بودم اون حرمت اون چادرومثل لعیانمی‌شکونه...امااونم حرمت شکن بود...اونم مثل لعیابود...مدتی بعدهرسه بلندشدن ورفتن ومن خیره شده بودم به مسیررفتنشون یدفعه به خودم اومدم من چراهنوزنشسته بودم بایدمیرفتم سراغش بایدیه تف مینداختم تو صورتش بایدچادر سرشو ازوجودش عاری میکردم...بایدیه کاری میکردم تاآبی بشه روآتیش درونم ...سریع روبه جمع گفتم :بچه هامن بایدبرم ببخشید وسریع بلندشدم وبی توجه به سوگل وسوال پیچاش ازشون دورشدم...لعنتی ،حتی ماشینم نداشتم ...هرطورکه بودیه تاکسی گرفتم ورفتم خونه ...آیه هنوزبرنگشته بودمعلوم بودهنوزازبودن بافرهودجونش سیرنشده لباس عوض کردم وبعدحرف زدن با باباوجواب دادن به سوالاش که چرازودبرگشتم رفتم حیاط ومنتظرآیه روتاب نشستم وباپام روزمین ضرب گرفتم.... خیلی عصبی بودم ومیدونستم باوضعیت عصابم یه طوفان درراهه یه طوفان که خرابیاش تامدت هادرست نمیشه....اونقدربه درخیره شدم که بالاخره آیه باکلید دروبازکرد و اومدتو وقتی منودیداخم کردوبه سمت ساختمون رفت سریع رفتم سمتش ومچ دستشوگرفتم وبیخیال به صداش که میگفت:چیکارمیکنی ولم کن بردمش به سمتی ازحیاط که پنجره هاوتراس های اتاقابه اون سمت دیدنداشتن ایستادم ودستشوول کردم که یدفعه سیلی محکمی بهم زدکه صورتم به سمت راست مایل شد...عصبی ترشدم اماقبل ازاینکه من فریادمورهاکنم اون فریادشورهاکرد:دفعه اخرت باشه به من دست میزنیا -عه اینجوریاست ادا و اطوارات واسه منه وعشوه ودلبریات مال فرهود؟؟ باحرص فریاد زد:آره عشوه هام ،دلبریام همه چیم مال فرهوده به توچه ها؟ به توچه که من برای فرهوددلبری میکنم؟؟؟ دیگه هیچ کنترلی نداشتم رواعصابم، رواحساساتم...رودستام که به سمت چادرش رفتن نداشتم باخشم چادرشو ازسرش کندم ومچاله کردم وانداختمش زمین.بهت زده نگاهم کرد ...یه غمی تونگاهش بود امامن اونقدرعصبی بودم که اعتنایی نکردم وچادرشو لگدمال کردم. عصبی گفتم:دیگه این چادروسرت نکن وقتی لیاقتشونداری دیگه ادعای پاکی نکن وقتی پاک نیستی دیگه تظاهرنکن دیگه حرمت این چادرونشکون. مات نگاهم کرد یدفعه اشکاش جاری شدن...دوباره اشک ریخت...دوباره سالحشوروکرد...قلبم مچاله شدچرا طاقت اشک ریختنشو نداشتم؟چرا اشکاش سوهان روحم بود؟...چرا اینقدر رواشکاش حساس بودم...؟؟بااینکه باهرقطره اشکی که ازچشماش سقوط میکرد قلبم ترک میخورد پوزخندزدم وگفتم:گفته بودم خلع سلاحت میکنم توبازازسلاحت استفاده کردی؟؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بی توجه به لحنم وپوزخندروی لبم همینطورسکوت کردواشک ریخت سکوتش عصبی ترم کردونگاه معصومش به من ناراحتم کرد...شایداگه مثل چندلحظه پیش سرم فریادمیکشیدوکتکم میزدکمترعصبی میشدم اماحالا سکوتش داشت دیوونم میکرد ...نفس عمیقی کشید و خم شد و گوشه چادرشوکه قسمتیش زیرپای من بودوگرفت وتوسکوت منتظرشد که برم کنار...خیره نگاهش کردم وکلافه دستی به صورتم کشیدم وکناررفتم چادرشوبرداشت وبدون نیم نگاهی به من قدم برداشت وبه سمت ساختمون رفت ومن موندم بادنیاییی ازپشیمونی....مگه اعتراف نکردکه واسه فرهود عشوه میریزه پس چرا پشیمون بودم ازرفتارم؟مگه کتکم نزد؟مگه اونم سرم داد نزد؟پس برای چی پشیمون بودم ؟چراناراحت بودم ؟چرا؟ توی پریشونی و ناراحتی های خودم به سمت خونه راه افتادم وقتی داشتم از جلوی راهرویی که با پایین رفتن از پله هاش میرسیدم به آیه رد می شدم صدای هق هق بلند آیه به بدتر شدن حالم دامن زد برای چی گریه میکرد ؟حالا که دیگه من پیشش نبودم تا بخواد با اشک ریختن دل سنگم رو آب کنه حالا که دیگه نیازی به تظاهر کردن خوب و پاک بودنش نبود حالا خودش بود و خودش که میدونست امروز با خواستگاری که بهش جواب منفی داده بود رفته بود بیرون و با تظاهر به حجب و حیاش از فرهود که هیچ از من هم دلبری میکرد اما یک چیز مهم هست که نه آیه میدونه و نه هیچ فرد دیگه ای اینکه من کسیم که یک عمر با لعیا بودم و اون نتونست برای من نقش بازی کنه لعیا بازیگر قهاری بود و با اینحال نتونست کاری از پیش ببره من هرگز حتی برای یک لحظه گول تظاهر های لعیا رو نخوردم پس این حجب و حیاهای تظاهری آیه هم نمیتونست منو گول بزنه من پاکانی بودم که با همه ی پاکدامن بودن اسمش غرق در مرداب گناه بودم و میدونستم و می شناختم جنس هم جنس های خودم رو ....آیه شاید عین من نبود شاید عین لعیا نبود ولی کم کم می شد چون عنصر وجودی تمام دخترهایی که توی تمام عمرم دیدم یه چیز بود...خیانت!! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
ما خوشی هامون رو استوری نمی‌کنیم که همه ببین! اونایی که باید ببینن، تو خوشیا کنارمونن                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
هر چقدم ناراحتم کنی، بازم دوست دارم                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
چون عشق آمد از عقل دیگر مگوی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
به تو ثابت می کنم از همه مهم تری                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
تو روزای ابری زندگیت خودت،خورشید خودت باش!                    @Aksneveshteheitaa                ●○●