eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🥀آن زمان... 🍂ثامن غریبُ 🥀این زمان 🍂قائم غریب... ‌ 😔شیعیان در غفلتُ 💔ُ بر لب، همہ أمَّن یجیب فرج مولا صلواتـــــ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
77.mp3
11.23M
[تلاوت صفحه هفتاد و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 مثل اون وقتایی که بابا جلو روم بود و ازم چیزی میخواست و من عین سربازها پا به زمین میکوفتم و احترام میذاشتم و بله قربان میگفتم و بابا دنبالم میکرد بله چشم گفتم اما فرقش این بود که بابا نادر بابا حسینم نبود که بیفته دنبالم و با قلقلک هاش منو آسی کنه فقط یه فرشته ی مهربون بود که میخواست جای بابامو بگیره و من اینو میدونستم که اگه همه ی فرشته های دنیا و بهشت هم که جمع بشن هیچکی بابای خودم نمیشه..... همراه با یه ظرف پر از پفیال و چیپس و پفک پیش بابا رفتم و شروع به خوردن کردیم و همراه با فیلم با مزه ای که بابا گذاشته بود در حال خندیدن بودیم که پاکان لباس بیرون پوشیده از اتاقش بیرون اومد و بی توجه به ما داشت به سمت در خروجی میرفت که صدای بابا مانع برداشتن قدم بعدیش شد :کجا میری ؟بازم میری پیش دوست دخترت ؟ پاکان با غیض نگاهی به من انداخت و جواب داد :نه خیر *پاکان به یه مهمونی دعوت شده بودم ولی دلم نمیخواست چشمم به دوست دخترم بی افته دختری که چندین بارباهاش بودم و شب رو دی کنار او سپری کنم چون دلم درگروی عشق آیه بودومن نمیتونستم به عشق واحساسی که به آیه داشتم خیانت کنم من نبایدخیانت میکردم ...سوگل رو تو مهمونی دیدم اومد طرفم خودش رو به من نزدیک کرد با اخم بهش فهموندم نزدیکم نشه و اون بدون توجه به رفتار من خودش رو بهم چسبوند و چیزایم گفت که نفهمیدم خیلی مست بوداینبارمحکم زدم توگوشش چون معلوم نبودچطورمیخواست وسوسم کنه وغریزم روتحریک.سریع از مهمونی زدم بیرون وسوارماشین شدم وبه سمت خونه روندم شیشه روتااخرین حدپایین دادم تاهوای سردکمی حالم روبهترکنه وتمام طول راه خودموبخاطررفتن به اون مهمونی کذایی سرزنش کردم ساعت:1/0نصفه شب بودکه رسیدم خونه همه جاتاریک بودوفقط یه نورضعیف ازسالن به چشمم میخوردسرکی کشیدم نورچراغ قوه موبایل بودکه پشت وروروی میزگذاشته شده بود،رفتم جلو،آیه رودیدم که روی مبل درازکشیده بودوچشماش بسته بودن چشمام گردشدخرگوش کوچولوچراتوخونه ی خودش نخوابیده بود?این یه فرصت طلایی برای من بودکه یه دل سیرنگاهش کنم تاتصویرسوگل روکامل ازمقابل چشمام پس بزنم گوشه مبل نشستم وتمام اجزای صورتش روازنظرگذروندم خوشگل ترین جزصورتش چشمای تاریکش بودن که الان بسته بودن ومن نمیتونستم محودرپاکیشون بشم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 یدفعه سرفه کرد.فقط یه چادرروش انداخته بودکتمودراوردم وسریع انداختم روش که اروم چشمهاش بازشدن تامنودیدخواست تکون بخوره که مانع شدم وپرسیدم:چرااینجاخوابیدی? -خیلی دیرکردی تااین وقت شب مهمونی بودی? لبخندی شیطانی زدم:پس نگران من بودی؟ بشم- درسته نگران بودم هرچی باشه برادرمیا بایدم نگرانت اخمام رفت توهم وسریع گفتم:من برادرتونیستم -چراهستی ،خودت گفتی یادت رفت؟ راجب تودچارسوءتفاهم نشه- اونطوری گفتم که سامان دست برداره برای اینکه یه وقت لبهاش که کش اومدن منم ناخوداگاه لبخندزدم وگفتم:خیلی خب خرگوش کوچولوپاشوبروتوخونت بخواب وچندتاهم پتوبکش روخودت انگارداری سرمامیخوری سرفه کردوگفت:نه بابامن به این راحتیاسرمانمیخورم – کاملا مشخصه با لبخندی دلنشین از روی مبل بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد و با آرامشی که توی چهره اش موج میزد شب بخیری گفت و به سمت خونه اش رفت با آرامش و خیال آسوده میرفت به سمت حصار امن و تنهاییش تا خوابی دلچسب رو مهمون چشماش کنه دریغ از اینکه نمیدونست با اون لبخند قشنگش مثل جرثقیلی که به قصد خرابی با شدت هر چه تمام تر به دیواره های خانه ای مخروبه میکوبه و سعی در فروپاشی دیواره های باقی مانده ی اون داره،دیواره های قلب من رو فرو می پاشونه....لبخند آیه برای من همین حکم رو داشت همون جرثقیلی که نرم نرمک و بدون هیچ هشدار قبلی ای به سمت قلب مفلوک و تنهای من هجوم آورد و با قدرت دیواره های سنگی اش رو نابود کرد همون خورشیدی که با گرمای دلنشینش دیواره های یخ بسته قلبم رو ذوب کرد .... توی اتاقم بودم و دراز کش منتظر دستای ماورایی خوابی که این روزها بدجور بهم حروم شده بود ،بودم. دلتنگ بودم برای دوباره دیدن لبخند خرگوش کوچولو و همه و همه ی این ها خواب رو از چشمهام گریزون کرده بود من تو همین مدت کوتاه به شدت دلتنگ آیه ام و کی میشه که بتونم به عنوان زن خودم سفت و سخت تو آغوشم حلش کنم ؟ با شنیدن و درک زمزمه های قلبم روی تخت نیم خیز شدم این ذهن رویا پرداز من تا کجا ها رو خیال بافی کرده بود ؟ یعنی واقعا من آیه رو به عنوان همسر آینده ام میخواستم ؟ منی که به هیچ وجه اسمی از ازدواج نمی آوردم و از زندگی مشترک بیزار بودم ،منی که با انزجار به جنس مونث نگاه میکردم و همشون رو به خاطر ذهنیت قبلی ای که از لعیا داشتم به یک چشم میدیدم و باور داشتم که این موجودات کثیف و خیانت کارند ؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیه‌السلام ...... 🌺 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
ماه ربیع الاول، بهار زندگی است ⭕️ مقام معظم رهبری: بعضی از اهل معرفت و اهل سلوک معنوی معتقدند که ماه ربیع‌الاول، به معنای حقیقی کلمه، ربیع حیات است، ربیع زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابی‌عبداللّه جعفربن‌محمدالصّادق ولادت یافته‌اند و ولادت پیغمبر سرآغاز همه‌ی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
آنکه بودنش بدون منت و ابدیست، خداست❤️                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
"                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
حالتون که بد شد به ما زنگ نزنید ما همین خطو وقتی حالتون خوب بود داشتیم....»😏 🤷‍♀ @harfe_hesab132
این کانال رو هم به دوستانتون معرفی کنی🌸🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄ روزگارتان از رحمت  «الرَّحْمَنُ الرَّحِیم» لبریز سفرهٔ تان از نعمت   «رَبُّ الْعَالَمِين» سرشار روزتون پراز لطف وعنایت خداوند ‌ سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد راز شـب تار بـر مـلا خواهــــد شد در راه، عزیـزی‌ ست که با آمـدنش هر قطب‌نمـا، قبله‌نمـا خواهـد شد @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
78.mp3
9.51M
[تلاوت صفحه هفتاد و هشتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 آیه با من چه کرده بود که خواب به خاطر کوبش های تند قلبم از من فراری بود و ذهن و خیال فرصت طلب من هم با فراری دادن خواب آیه رو به همسری من در آورده بودن و همه میدونن که من پیرو عقلمم و عشقی که من شنیده بودم بیشتر قلب رو درگیر میکرد و مثل اینکه من فرق داشتم و خوب میدونم که اول عقل من بوده که درگیر آیه شده و بعد این کوبش های سینه درنده ای که با کوبش های قدرتمند و متوالی سعی در شکافتن و بیرون پریدن از قفسه ی سینه ام رو داشتن و عجیب این قلب لا مذهب عجول بود و بی غرور و اگه به این بود که فردا اعترافی عاشقانه نثار آیه میکرد و خلاص... و عقلم نهیب میزد و سرکوب میکرد شورش قلب سرکش و سرتقم رو که سعی در فهموندن این قضیه داشت که آیه هنوز هم که هنوزه ذهنیت منفی ای از من تو ذهن داره و شاید بروز نده اما با کوچک ترین اشتباهی اون ذهنیت با قدرت و خودنمایی بیشتری جلوی چشمهاش جولون میده و من میدونم که تا وقتی این ذهنیت وجود داره جواب من منفیه و قلبیه که بی شک زیر پای آیه له میشه *آیه* خشکی گلوم اذیتم میکرد و با هر قورت دادن آب دهانم برای مرطوب کردن و رفع اندکی از این خشکی عذاب آور درد شدید و غیر قابل تحملی توی گلوم میپیچید .من باز مریض شده بودم وچقدرمن متنفربودم ازسرماخوردگی هایی که دم به دیقه تاتقی به توقی میخوره میان سراغم ...از بچگی خاطرات خوبی نداشتم از مریض بودنم گرچه همیشه بابا بالا سرم بود و توی تمام دوران بیماری تنهام نمیگذاشت اما اونقدر این دوران به من سخت میگذشت که بعد از تموم شدنش تنها چیزی که به یاد میاوردم درد های طاقت فرسا و جان نکاهی بود که به جونم افتاده بود ...دیگه چه برسه به الانی که بابایی نبود تا پرستارم باشه. گلوم خیلی درد میکرد ومیدونستم تا دو دقیقه بعد آبریزش بینی هم به جمع نعمت های پرسود من اضافه میشه و من متنفرم از زمانی که دماغم در اثر برخورد زیاد با دستمال کاغذی زخم میشه و سوزشش به جمع سوزش گلوم اضافه میشه.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 با درد و کوفتگی ای که توی عضله هام نشسته بود به سختی از جام بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم 1دقیقه ای میگذشت که میز رو حاضر و آماده چیده بودم و خودم هم بین در یخچال در حال گشت و گذار کردن میون دنیای رنگارنگ قرص ها بودم و دنبال یه قرص سرماخوردگی ساده میگشتم یا شایدم مسکنی برای تسکین گلو درد وحشتناکی که به گلوم پنجه میکشید با صدای پاکان که پر شوق و ذوق سلام میداد لحظه ای به عقب برگشتم و با دیدن صورت شاد و هیجان زده اش کمی انرژی گرفتم و بعد با صدای گرفته ناشی از گلو دردم سلام دادم لحظه ای قیافش رو در هم کشید اما بعد از گذر ثانیه هایی صدای قهقهش به هوا رفت چشم غره ای حواله ی لبخند پر صداش کردم و با صدای خروسیم جیغ زدم :خنده داره ؟ خندش تشدیدشدومیون خنده هاش گفت:واااااای خدا صداشو بیماری به اندازه ی کافی دل نازک و عصبی ام کرده بود و این حرف پاکان جرقه ای بود برای عصبی تر شدنم سریع بسته ی قرصی را که در دستم از حرص میفشردم به صورتش پرت کردم خنده اش قطع نشد هیچ بیشتر هم شد دوباره گفت :خب چرا عصبی میشی کی بود دیشب میگفت من به این راحتیا مریض نمیشم ؟چی شد پس ؟ در حالی که با همان صدای مزخرف جیغ میکشیدم و حنجرم روبیشتر از پیش به درد میاوردم گفتم :حالا که شدم بازم دلیلی برای مسخره کردن نمیبینم پاکان در حالی که هنوز لبخندی بر لب داشت و خنده در پس و پیش چشمهاش معلوم بودگفت :مسخره ات نکردم اما دیدن خرگوش کوچولویی با صدای خروسی برام جالب بود در حالی که نرم نرمک لبخندی روی لب من هم مینشست سری به نشانه ی تاسف تکان دادم و با وارد شدن بابا به بحث و جدل موجود بین خودم و پاکان هم خاتمه دادم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻