eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
حقیرترین آدم اونیه که تو زمان دعوا درددلی که باهاش کردی رو بهت طعنه بزنه                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
من دل میسپارم به شادی های در راه مانده و روزهای خوب تر ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
اگه دیدین یکی یهویی و بی دلیل رفتارش باهاتون عوض شده چیزی نیست ! یا با قبلی آشتی کرده یا با بعدی آشنا شده!! آدما رو تا لیاقتشون همراهی کنید                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
سبزن آرزوها ... در برگ های زردم ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
هیچ پرنده ای با بار سنگین اوج نمیگیره کینه اگر به دل داشته باشی ، سنگینی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚یاصاحب الزمان از سختی تمامی دوران دلم گرفت ازاین همه گناه فراوان دلم گرفت از این همه دورویی وبیمهری و نفاق ازقحطی نبودن ایمان دلم گرفت نوری که بی توجلوه کند تارمیشود حتی بهشت بی تو همان نار میشود @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
۹۳.mp3
6.8M
[تلاوت صفحه نود و سوم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان باچشمانی که ازفرط ناراحتی قرمزشده بودن نگاهم کردوباصدای گرفته ای گفت:مهم نیست امیدوارم خوشبخت شی من که لیاقت تورونداشتم امیدوارم سامان داشته باشه اینوگفت وازآشپزخونه خارج شدشدومن موندم وآشپزخونه ای که به دورسرم میچرخیدچشمام سیاهی رفت روی زمین رو زانوهام افتادم وکاورروبرداشتم وبه کاغذداخلش نگاه انداختم لبخندتلخی زدم وسط این همه چیزای ناراحت کننده یه چیزی اونقدرشیرین بودکه تمام تلخی هاروپوشش میداد...اعتراف شیرین پاکان!پاکان منودوست داشت...احساسم متقابل بود...وچه رویایی ازاین شیرین تر...وچه شیرینی ازحقیقی بودن این رویادلچسب تر...برای این اتفاق خوشایندچقدربایدشکرمیکردم به درگاه خداکه مهرمن روهم به دل پاکان انداخته بود...خداخیلی منودوست داشت که باعث شده بودپاکان میون این همه دختری که دورش کردن به من علاقمندبشه....مدتی توآشپزخونه موندم ووقتی به خودم مسلط شدم چاییاروعوض کردم وبعدازچنددم عمیق به سالن رفتم واول ازهمه به بابانادرتعارف کردم وبعدبابای سامان وبعدرسیدم به پاکان بدون اینکه نگاهم کنه گفت:نمیخورم اصرارنکردم وکناربابانشستم که بابای سامان آقامنوچهرجرعه ای ازچای داغش نوشیدوگفت:خب نادربریم سراصل مطلب وقتی تاییدباباروگرفت شروع کردبه توضیح دارایی واموال سامان ونمیدونست نه خونه متریش توفرشته برام مهمه نه ماشین :11میلیونی شاسی بلندش وحتی اگه آسمون به زمین هم بیادبازهم نمیتونه واردقلبم بشه توقلب من فقط یه نفربوداونم پاکان باچشم پوشی ازاموال ودارایی های مادی وحتی معنویش ...فقط پاکان مهم بود...فقط وجودپاکان مهم بودوبس...سرموانداختم پایین ودرحالی که نگاه سنگین سامان رو روخودم حس میکردم محسوس به پاکان خیره شده بودم امااون تمام حواسش به گل های قالی بودومن فقط به اخم غلیظ درعین حال جذابش خیره شده بودم که باصدای آقامنوچهراجبارا نگاهموازپاکان گرفتم:خب نادرخان جواب بله روبه مامیدی یانه؟ بابالبخندی زدوگفت:من که هیچ کاره ام آیه خودش بایدجواب بده.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 همه منتظربه من نگاه کردن حتی پاکان هم ازگل های قالی دل کند ونگاه منتظرش روبه من دوخت نفس حبس شدمو آزادکردم وحرفی روکه پس ازفهمیدن حقایق آماده کرده بودم به زبون آوردم:جواب من منفیه بهت وتعجب روتوصورت تک تکشون دیدم وبرام مهم نبود اگرکسی ازلحن صریح وبی شرم وحیام ناراحت میشدومن چه خودخواه شده بودم ازوقتی که مسخ نگاه عسلی پاکان شده بودم...به پاکان نگاه کردم اونم شوکه شده بودامابرق خوشحالی رو توچشماش میدیدم ...وهمین برای شجاع شدنم وایستادگی دربرابرتمام عوامل منفی مقابلم کافی بود...قبل ازهمه سامان لب بازکرد:آیه چی داری میگی؟ اگه جوابت منفی بودپس چراگذاشتی بیایم؟ فقط سکوت کردم چی داشتم بگم؟حق بااون بودکسی که مرتکب اشتباه شده بودمن بودم و یه گناهکارچی داشت بگه جزسکوت؟آقامنوچهرپوزخندی باصدازدوگفت:حدس میزدم ازکجامعلوم دست خورده پاکان نباشه- بابانادرباتعجب گفت:چی؟ بالاخره این دختریه مدت پیش پسرلعیا زندگی کرده خون درلحظه ای دررگ هام منجمدشدتمام وجودم سرشارازیه حس عصبانیت شددلم میخواست بلندشم وسقف روروی سراین مردگستاخ خراب کنم اماازمن زودترباباوپاکان بلندشدن وبابایقه ء آقامنوچهرروگرفت وفریازد:دفعه اول وآخرت باشه همچین انگایی روبه دخترپاک من میزنیا آقامنوچهرخونسردگفت:مطمئنی دخترت زیردست پسرت که خون همون مادرتورگ هاشه پاک مونده؟ بابانادر:گیریم که بادختروپسرمن مشکل داری چرازن مرده منوازگورمیکشی بیرون مگه زن من من چیکارکرده که اینطوری راجبش حرف میزنی مردحسابی؟ نادرساعت خواب مرد؟ سرتومثل کبک کردی زیربرف ونفهمیدی وقتی توسفرهای کاریت بودی-زنت چندتامردآورده تواتاق خواب؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
4_5924692894165240651.mp3
9.25M
💢 آهنگ جدید سینا شعبانخانی به نام نقطه حساس ‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎ ‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌ ‌‎‌‌ ‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
پریشان خاطریم اما توان ایستادن هست ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
چی خوشحالت میکنه همونو برات آرزو میکنم ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
*-به خودش توکل کن ⸾ 🌧💙 ♥️¦⇠ 🍃اَللّٰھُم‌؏َـجَل‌َلَوِلیِّڪ‌َالفَࢪَجِ🍃 •––––––☆––––––• @delneveshte_hadis110
‹💙☁️› - - من‌صبـۅࢪم‌امـاخیـاݪ‌اندیشہ تۅبۍقـࢪاࢪم‌مۍڪند(: - - 💙⃟☁️¦⇢ 💙⃟☁️¦⇢ ♥️¦⇠ 🍃اَللّٰھُم‌؏َـجَل‌َلَوِلیِّڪ‌َالفَࢪَجِ🍃                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
مثل تو، ندیدم هیچ سربازی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دیدن روی تو آسوده میسر نشود این عطا بر من آلوده مقدر نشود هرکسی سمت ظهور تو قدم بردارد دلش از ظلمت ایام مکدر نشود... @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۹۴.mp3
8.81M
[تلاوت صفحه نود و چهارم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان نه نبایداینطورمیشد...نبایدمنوچهرخان حقیقتوانقدربی رحمانه به صورت باباکه عاشقانه زن مُردشودوست داشت میکوبید...نبایداین حقایق روکه مادرمن یه خائن وبدکاره بوده روآشکارمیکرد...باباماتش برده بوددستش که یقه منوچهرخانوسفت گرفته بودشل شدوافتادوبه زورسعی کرد آروم باشه وگفت:چی داری میگی؟ -پسرت حتماشاهده خیانتای مادرش بوده ازاون بپرس باباپرسشگرانه به من نگاه کردبایدچی میگفتم برای این مردی که کنارم داشت زیرآوارخیانت همسر مُردش کمرخم میکرد؟تاخواستم نزدیک برم دستشوبه علامت تکون نخورجلوگرفت وگفت: فقط بگودروغه؟ سکوت کردم وچه تلخ بودکه این سکوت تاییدیه حرف منوچهرخان بود...نه میتونستم بگم دروغه وزن تویه الهه قداست وپاکی بوده نه میتونستم بگم همه چیزحقیقته محضه وزنی که بعدازمرگش هم عاشقانه دوسش داشتی یه بدکاره خائن بوده ...پس فقط بایدسکوت میکردم وباباهم معنای سکوت منومتوجه شدوبعدچندبارپلک زدن بی توجه وبی اعتنابه همه چیزباقدم های سست وآروم به سمت پله هارفت ومن خواستم برم که منوچهرخان باپوزخندگفت: فکرکنم تنهاباشه بهتره اونقدرعصبی بودم که فریادزدم:فکرکنم شماهم گم شین بهتره منوچهرخان به سمتم حمله ورشدکه سامان مانعش شدوگفت:بابابهتره بریم ووقتی اوناازخونه بیرون رفتن کلافه خودم رورومبل تک نفره انداختم وچشمام روبستم وباانگشت به شقیقم فشارآوردم مدتی بعدآروم چشمام روبازکردم که نگاهم باشب تاریک وخاموش چشمای آیه که به اشک نشسته بودوبه من نگاه میکردتلاقی کرد وقتی چشمای زیباشودیدم دلم خواست کمی دردودل کنم وتمام غم هایی که این همه مدت توقلبم تلنبارشده بودروبه زبون بیارم بغضم روقورت دادم وگفتم:از6سالگیم یادمه که وقتی بابامسافرت کاری بودازاتاقشون صدای خنده های مستانه لعیایعنی مامانم میومدتا01سالگیم که لعیازنده بودبیش ترشباوضعیت همین بودهرشب مادرم کناریه مردغریبه تواتاق خواب مشترکش باپدرم شبشوصبح میکردومن پشت دراتاق به صداهایی که میومدگوش میدادم وگریه میکردم ونمیدونستم پشت اون دربسته چی داره میگذره وفقط میدونستم چیزخوشایندی نیست وقتی ده سالم بودلعیاتویه حادثه مردوباباهیچ وقت حقیقت وجودی زنشونشناخت...... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 وقتی بزرگترشدم فهمیدم که پشت اون دربسته چی میگذشته فهمیدم که مادرم چیکاره بوده ووقتی یه مردکامل شدم شروع کردم به بازی دادن جنس مادرم بخاطرهمین انقدر به تومشکوک بودم ولی توخیلی بالعیافرق داشتی ومن دیرفهمیدم. صورت آیه خیس ازاشک شده بودومن طاقت دیدن سیل اشکاش رونداشتم دستم روجلوبردم تااشکشوپاک کنم وقتی دستم به نزدیک ترین فاصله ازصورتش قرارگرفت یادم افتادکه هنوزمن به این خانوم کوچولومحرم نیستم فکرمیکردم صورتشوعقب بکشه اماعقب نکشیدومن چشمام گردشدوچیزی که به ذهنم رسیدروبه زبون آوردم:یعنی مشکلی نداری اگه صورتتولمس کنم؟ بالبخندی گفت:میدونم که اینکارونمیکنی بهت اعتماددارم لبخندزدم یه لبخندتلخ که ناشی ازیه شیرینی عمیق میون یه تلخی زهرمانندبود دستموپایین آوردم وفقط نگاهش کردم که بالحن آرامش بخشی گفت:تقصیرتونیست...تونیستی که بایدخودتوسرزنش کنی .حتی نبایدمادرتوسرزنش کنی هرچقدرم بدبوده و باشه مادرت بوده والانم دستش ازدنیاکوتاه نبایدم خودتوببازی بایدبه باباکمک کنیم تابااین قضیه کناربیاد... لبخندزدم این دخترچه قدرت خاصی داشت که فقط باچندجمله کوتاه حالمودگرگون کرده بودویک آرامش دلچسب روبهم منتقل کرده بود " "آیه بالبخندی نگاهم کردوگفت:مثل قرص مسکن میمونی تعجب کردم چرامنوشبیه قرص میکردباقیافه ای متعجب نگاهش کردم وگفتم:چی شد یهومنوبه قرص مسکن شبیه کردی؟ -آخه هردوتون خیلی خوب آدموآروم میکنین نمیدونم چرادیگه ازاون شرم وحیاوخجالت کشیدن هاخبری نبود...دیگه حتی سرخ وسفیدوهزاررنگ هم نمیشدم .پاکان دیگه برام یه مردغریبه نبودپاکان حتی عضوجدایی ازمن نبود...پاکان جزئی ازوجودمن بود...ومگه آدم ازجزئی ازوجودخودش خجالت میکشه ؟؟?درجواب حرفش به لبخندی اکتفاکردم واون هم که میدونستم غرق دنیایی ازغم وغصه ست لبخندتلخی زدوهیچی نگفت منم ترجیح دادم سکوت کنم...یه سکوت شیرین بینمون حاکم شد...سکوتی که خاموش بوداماپربودازعاشقانه ها...عاشقانه های آرومی که بین من وپاکان ردوبدل میشد...وفقط من وپاکان بودیم که میتونستیم حسش کنیم ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻