فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🅾♨️ پروژهی حضور دختران در استادیومها، از #انقلاب_جنسی تا #انحراف_جنسی برای تغییر حکومت ایران!!
🎞 این مستند قبل از #غائله_روسری_ژینا منتشر و هشدار داده شده بود!
❌ کلیپ: بخشی از مستند سریالی «خارج از دید ۲» 🎥❌
@Alachiigh
#خبرخوب
🔴 این مدرسهای که رئیسی امروز در خرماکلای مازندران افتتاح کرد #مجهزترین مدرسه روستایی کشوره!
فضایی برای آموزش دامداری، مرغداری و گلخانه و نگهداری گلهای تزیینی داره که دانش آموزان علاوه بر تحصیل یاد میگیرن چطور اشتغالزایی و کارآفرینی کنند
به یه عده بگیم اینجا سوئیسه بلکه یکم ذوق کنن
👈 ای کاش همه مدارس ایران این شکلی میشد
✍وارده
#روشنگری
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۰ صبحونه آماده بود و زهرا هم فکر کنم تو اتاق محدثه بود. چند لقمه خوردم
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسمت۸۱و۸۲
با عجله رفتم اتاقش.
_آقای دکتر خانمم چش شده؟چه اتفاقی افتاده خواهش میکنم بگین.
_اول شما بشینین آروم باشین تا خدمتتون عرض کنم.
نشستم و منتظر شدم حرف بزنه.
_ببینین خانم شما دچار بیماری قلبی بودن. الانم حمله خفیفی بهشون وارد شده و متاسفانه سکته کردن. اما خفیف..
_یعنی چی آقای دکتر؟ الان حالش خوبه؟
_حال خانمتون خوبه اما نه زیاد. باید مدتی تحت درمان و نظر ما باشن تا حالشون بهتر بشه.
_تو ای سی یو؟
_بله.
_اونوقت..حالش خوب میشه؟
_بله بهتر میشن اگه خدا بخواد.الانم از دست شما جز دعا کاری ساخته نیست.
_بچه اش چی؟ نمیتونم بیارمش اینجا؟
_نخیر آقا بهتره فرزندتون رو مدتی جایی بزارین تا همسرتون شرایط بهتری پیدا کنن.
رفتم تو فکر. زهرا ناراحتی قلبی داشته و به من چیزی نگفته.
_متاسفانه از اونجایی که پیداست خانمتون راجب به ناراحتی قلبیشون چیزی به شما نگفتن.
سرمو تکون دادم و بلند شدم.
_ممنون دکتر بااجازتون.
از اتاقش بیرون رفتم و رو صندلی نزدیکی نشستم.
خیلی حالم خراب بود. واقعا نمیدونستم با این من قدر نشناس چیکار کنم؟
دلم میخواست زهرا انقدر کتکم میزد تا اینکه موضوع به این مهمی رو ازم پنهون میکرد.
کم کم همه باخبر شدن و میومدن عیادت. زهرا یکبار به هوش اومده بود ولی نذاشتن من باهاش حرف بزنم.
دیدار هام خلاصه میشد به یک شیشه بزرگی که بین من و زهرا کشیده شده بود.
محدثه پیش زندایی موند و منم صبح تا شب که سرکار بودم، شبا میومدم بیمارستان و رو صندلی خوابم میبرد.
خیلی روزای سختی بود به علاوه اینکه حق دیدن زهرا رو هم نداشتم.
⚜خیلی به دکتر اصرار کردم که بالاخره گذاشت ببینمش. اونم فقط۵دقیقه.
لباس مخصوصی پوشیدم و رفتم بالای سرش.
_زهراجان؟ عزیزدلم؟ بیدار شو خانمی. دلم برات خیلی تنگ شده الان یک هفته است از پشت این شیشه های لعنتی میبینمت.
دارم دیوونه میشم از این فاصله و دوری. دکترا فقط۵دقیقه وقت دادن بهم که باهات حرف بزنم.
محدثه بیتابی میکنه. دلش شما رو میخواد. نمیخوای بیدارشی بغلش کنی؟
آروم پلکاش تکون خورد، جون گرفتم. خدایا شکرت که بیدار شد.
_کارن؟
_جان کارن. دردت به جونم چرا نگفتی ناراحتی قلبی داری؟ چرا از من موضوع به این مهمی رو پنهون کردی؟ من که شوهرتم، همدمتم..
با صدایی که از ته چاه درمیومد گفت:اگه همدمم بودی...اینهمه اذیتم نمیکردی، آزارم نمیدادی که به..این روز بیفتم.
اشکام آروم آروم میریخت رو بالش زهرا. راست میگی من خیلی نامردم، خیلی بی معرفتم که قدر فرشته ای مثل تو رو ندونستم.
_آره حق با تویه. من بهت بد کردم منو ببخش.
_مواظب محدثه باش.
پرستاری اومد و منو بیرون کرد. لحظه آخر فقط دستای سردش رو لمس کردم و رفتم.
از اینکه دیده بودمش حس خوبی داشتم اما از طرفی هم آزارم میداد، دیدنش تو این حال.
سریع با ماشین رفتم خونه زندایی و چند ساعتی پیش دخترم موندم. یکم استراحت کردم و باز راه افتادم سمت بیمارستان.
کم کم تو خیابونا داشتن پارچه سیاه میکشیدن؛ میگفتن محرمه.
من که سر در نمیاوردم اما شنیده بودم عزاداری یکی از اماماشونه برای همین همه شهر رو سیاه پوش میکنن به احترامش.
خیلی برام عجیب بود که امامی انقدر پیش مردم عزت و احترام داشته باشه که شهر براش سیاه پوش بشه.
مگه چیکار کرده؟ مردم چرا انقدر دوسش دارن؟
هرجا میرفتی یک یا حسین زده بودن به دیوار.
زهرا یک هفته دیگه هم موند تو بیمارستان. دکترش می گفت حالش اصلا خوب نیست. می گفت فقط دعا کنین همین و بس. می گفت احتمال یک سکته دیگه هم هست.
ته دلم با تمام حرفاش خالی میشد. حس بدی بود عشقتو از دست بدی. شریک زندگیتو برای دومین بار از دست بدی.
زندایی راه افتاد تو روضه ها و جلسه ها بخاطر دعا و نذر برای خوب شدن دخترش.
وضعیت قلب زهرا روز به روز بدتر میشد و من نگران تر.
می گفتم میبرمش خارج اما دکترا میگفتن کاری از دست اونا برنمیاد.
فقط خدا الان میتونه همسرتون رو شفا بده همین و بس.
یک شب راه افتادم تو خیابونا. حجله های سیاه و سینه زنا و زنجیر زنا تو خیابون راه افتاده بودن.
برام عجیب بود اما حال اون شبم یک چیز دیگه بود. حال یک مردی که همه چیش رو از دست داده و نمیخواد آخرین امید زندگیشو از دست بده.
من دیگه اون کارن مغرور نبودم فقط دلم میخواست زهرام شفا پیدا کنه. بازم برگرده سر خونه و زندگیم اونوقت من دیگه غلط بکنم اذیتش کنم.
فقط برگرده..
👇👇👇
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسمت۸۱و۸۲ با عجله رفتم اتاقش. _آقای دکتر خانمم چش شده؟چه اتفاقی افتاده خواهش م
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸۳و۸۴
یک حسینیه اون نزدیکا بود که از داخلش صدای مداحی و روضه میومد.
نمیدونم چرا اما کشیده شدم تو حسینیه. انگار یک دستی منو هل داد تو. رفتم بین جمعیتی که زار میزدن و با دست میزدن تو سراشون.
بین جمعیت گم شدم. صدای مداح بلند بود و راحت به گوشم میرسید.
دلمو آتیش میداد این نوحه. خیلی سوزناک بود و صدای مداح هم دامن میزد به این سوزناکی. ناخود آگاه اشک از چشمم سرازیر شد.
تا مشکتو تو آب زدی موجای دریا شد آروم
تا رو به ساحل اومدی بغضی نشست توی گلوم
همون دم بود غربت دنیا شد نصیبم
رو لب گل کرد نالههای امّن یجیبم
بلند شو بنگر که شمشیرا رو کشیدند
آخه میدونند بدون تو من غریبم
اباالفضل
دشمن با داغ اکبرم آتیش زده بر جگرم
حالا شکسته با غمت مثل سر تو کمرم
روی قلبم دیگه این زخم غم میمونه
کمرم دیگه مثل مادر خم میمونه
میدونی چه فکری میسوزونه دلم رو
تو این فکرم خواهرم بی محرم میمونه
پاشو ببین توی حرم عزاخونه به پا شده
تا آرزوی کوفیان با کشتنت روا شده
بدون تو توی هر خیمه پا میذارن
رد پاهاشونو تو آتیش جا میذارن
دیگه زینب دستاشو روی سر میگیره
پیش چشماش داغمو رو دلها میذارن
دیگه حرفامم دست خودم نبود. باکلی اشک رو گونه هام داد زدم:یا اباالفضل من زهرامو ازتو میخوام. زهرا باید خوب بشه اگه نشه منم مسلمون نمیشم.
باز زدم زیر گریه و افتادم رو زمین. خیلی حالم خراب بود برای همین یکی منو برد بیرون ودیگه نفهمیدم چیشد.
وقتی به هوش اومدم چند نفر بالای سرم بودن و منم نمیدونم کجا بودم.
سرم به شدت درد میکرد. سرمی که به دستم وصل بود بهم فهموند اوردنم بیمارستان.
_چه اتفاقی..برام افتاده؟
یک مرد ریشوی مذهبی گفت:غش کردی داداش آوردیمت بیمارستان. خوبی؟
_سرم...درد میکنه.
پرستاری اومد تو اتاق و بهم گفت:ان شالله بهتر میشین. فشارتون خیلی پایین بوده.
همون مرد ریشوئه گفت:میشه بگی بچه کجایی؟چیشد که اومدی تو اون حسینیه؟معلومه ایرانی نیستی.
_آره ایرانی نیستم..من..خانومم بیمارستانه..باید برم پیشش.
_کجا داداشم؟ باید باشی هنوز حالت خوب نیست.
سرمو گرفتم و گفتم:کی میتونم برم؟ خانمم منتظرمه. نباید تنهاش بزارم.
یک پسر نسبتا جوونی که لباس سیاه پوشیده بود،گفت:بزار خوب بشی بعد برو.
کمی که گذشت و مردا خواستن برن که دست همون مرد اولی رو گرفتم و گفتم:میشه بمونی؟کارت دارم.
بقیه رفتن و اون موند.
_اسمت چیه؟
_ابالفضل
با شنیدن این اسم تنم لرزید، دلم ریخت یهو.
اباالفضل، چه اسم آشنایی!چه اسم قشنگی!چقدر این اسم به گوشم، به قلبم، به وجودم آشنا بود.
_معنی اسمت یعنی چی؟
با بهت و حیرت گفت:یعنی..پدر فضل، خداوند و صاحب هنر. چطور؟
_حضرت اباالفضل کیه؟
از سوالام گیج شده بود. گفت:برادر امام حسین بود که بهش میگفتن سقای کربلا. تو حادثه ای که میرفت آب بیاره برای بچه های علقمه، شهید شد.
_شهید شد؟یعنی مرد؟
_نه داداش به قتل رسید اونم با مظلومیت. امامای ما همه شهید شدن نه اینکه مرده باشن.
_چه فرقی میکنه؟
_کسی که شهید میشه یعنی با مظلومیت کشته شده.
بازم نفهمیدم اما دیگه چیزی نپرسیدم. فقط اشکام جاری شدند و دست خودم نبود.
موقع رفتنشون دست گذاشت رو شونه ام و گفت:داداش ،حضرت اباالفضل باب الحوائجه هر چی بخوای ازش دست رد به سینه ات نمیزنه.
اینو گفت و رفت.
#ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🌹شهید محمود صدیقیراد 🌹
باشهدا راحت حرف بزنید
وصیتنامه شهید 👇
🙏🙏
"هر وقت خواستید از روبروی گلزار شهدا رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید، همین! من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول میکنم"
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌#ببینید و #بشنوید
⚠️بحرانی که تن رهبری را لرزاند!!
🚫 ایران، زیر خط بقاء!!
🎙برشی ازسخنرانی حجه الاسلام راجی
به مناسبت #روز_ملی_جمعیت
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🟡 🎥 مستند سقوط آزاد
قسمت اول
🔻چگونه منچستر انگلیس به یک توالت بزرگ تبدیل شد؟!
⚠️ از #بی_حجابی تا #برهنگی در قلب اروپا
#سقوط_آزاد
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ سوالی که هنوز برام حل نشده اینه که چرا خیلی از سلبریتی های داخلی هنوز نسبت به اتفاقات تکاندهنده ای که در غزه رخ داده و همچنانادامهداره، بی تفاوتند؟!
🔔مگه بنی آدم اعضای یکدیگر نبود؟!
❌ظاهراً خارجی ها معنای این بیت شعر سعدی رو بهتر از سلبریتی های داخلی درک کردند...
#روشنگری
#غزه
#نسل_کشی
#سلبریتی
#انسان_مادون
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۳و۸۴ یک حسینیه اون نزدیکا بود که از داخلش صدای مداحی و روضه میومد. نمی
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸۵
حالم که بهتر شد از بیمارستان رفتم بیرون و یک راست رفتم پیش زهرا. انقدر دلم براش تنگ شده بود که خدا میدونه. رفتم پشت شیشه و باهاش حرف زدم.
_سلام خانمم. خوبی عزیزم؟ دلم برات یه ذره شده. بهتری امروز؟ نذر کردم برات خانمی. نذر مسلمون شدنم رو کردم برای خوب شدنت عزیزم. آره بهت دروغ گفتم..من مسلمون نشدم اما الان رو تصمیمم مصمم. فقط تو خوب شو. من میشم بهترین مردی که تاحالا دیدی. میشم یک شوهر خوب و مهربون.
میشم یک مرد باغیرت و مذهبی. خواهش میکنم خوب شو تا منم بشم اونی که تو میخوای. تو که خوب بشی من دیگه هیچی از خدا نمیخوام.
الان این تویی که فقط برام مهمی. فقط تو..
با لمس شدن برگشتم.
_سلام آقای دکتر. حال شما چطوره؟
_سلام. چطوری کارن جان؟
_خوبم اگه همسرمم خوب بشه.
_خانومتون سطح هوشیاریش اومده بالاتر و خداروشکر کمی بهترن. ان شالله بهترم میشن.
دکتر که رفت باز برگشتم سمت شیشه. تو.. تو چیکار کردی یا ابالفضل؟تو داری حاجتمو میدی. تو داری زهرامو برمیگردونی. تو باب الحوائجی. من چقدر احمق بودم که تو این مدت با این نادونی و جهالت زندگی میکردم.
تو رو نشناختم و فکر کردم دارم زندگی میکنم. خیلی حالم خوب بود باید زهرا هم خوب میشد.
زهرا تو باید خوب خوب شی.
برای اولین بار رفتم تو نمازخونه بیمارستان و نشستم سر سجاده. چیزایی که دیده بودم از نماز خوندن فقط سجده رو یاد داشتم.
سرمو گذاشتم به سجده و بازم دعا کردم. انقدر دعا کردم و اشک ریختم که خدا میدونه. فقط هم اسم اباالفضل رو صدا میزدم و ازش کمک میخواستم. میدونستم جوابمو میده برای همین صداش زدم.
ازش خواستم زهرا رو بهم برگردونه تا براش بهترین همسر دنیا بشم.
👇👇👇👇
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۵ حالم که بهتر شد از بیمارستان رفتم بیرون و یک راست رفتم پیش زهرا. انق
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸۶
روزهای سختی میگذشت. تقریبا دو ماه بود که زهرا تو بیمارستان بود و فقط به من چهار پنج روز وقت ملاقات داده بودن. اونم ده دقیقه.
دلم برای جمع سه نفرمون تنگ شده بود.
هر شب محرم میرفتم همون حسینیه ای که زهرا رو نذر حضرت اباالفضل کردم و کلی دعا میکردم. کلی گریه میکردم تا زهرا رو بهم برگردونه.
تو این مدت یک بار دیگه هم سکته کرده بود که اوضاعشو وخیم تر کرده بود.
دکتر میگفت فقط دعا. زندایی که همش بچه داری میکرد و دایی هم که سرکار بود. مامانم فقط دو بار اومده بود دیدنش اما مادرجون و بابابزرگ دو روز یک بار میومدن از پشت شیشه میدیدنش و میرفتن.
از دست مامانم خیلی دلخور بودم. مثل همیشه هیچ اهمیتی به پسرش نمیداد.
از دایی و خانوادشم که خبری نبود. مثلا خیر سرشون فامیل بودن هه.
دوست زهرا هم هفته ای یک بار میومد و من تازه اون موقع فهمیدم چه تهمت بدی به عشقم زدم.
اون پسری که زهرا رو باهاش میدیدم شوهر همین دوستش بوده.
آتنا خیلی نگرانش بود و مواقعی هم که وقت نمیکرد بیاد، زنگ میزد بهم و احوالشو میپرسید. از خودم و رفتارم خیلی شرمنده بودم و شرمندگی هم فایده نداشت.
زهرا بدنش دیگه آب شده بود. لاغر و نحیف افتاده بود رو تخت و خیلی کم از طریق سرم بهش غذا میدادن.
درباره محرم و صفر خیلی تحقیق کرده بودم. بالاخره قرار بود منم به لطف خدا مسلمون بشم. باید خیلی چیزا رو میدونستم تا وارد دینشون بشم.
و مهمترینش هم محرم و صفر بود که از یکی شنیده بودن که رهبر ایران که الان فوت کرده، گفته:«این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.»
تحقیقاتم از هیئت و حسینیه شروع شد و به اینترنت و فیلم و عکس هم کشیده شد.
حالا میفهمم چه جهالتی میکردم که اسلام رو نمیشناختم.
قرآن رو هر روز برمیداشتم و هم برای یادگیری و آشنایی و هم برای شفای همسرم حداکثر دو آیه غلط و غلوط میخوندم.
خیلی بهم آرامش میداد. از همون اول قرآن شروع کردم. از بسم الله الرحمن الرحیم که همه جا نوشته بود معانی زیادی در این آیه نهفته است.
برای منی که مبتدی بودم خوندن قرآن هم کافی بود.
خیلی سعی میکردم اشتباه نخونم اما نمیشد. کلمات عربی برام نامفهوم بود و اگر ترجمه اش رو نمیخوندم هیچی متوجه نمیشدم.
روزی که رسیدم به آیه«الا بذکر الله تطمئن القلوب»فهمیدم که اون ذکری که هر شب تکرارش میکردم برای آرامش روحم یکی از آیه های قرآن بوده.
روز به روز به قرآن و دین مبین اسلام بیشتر علاقه مند میشدم و به خدا هم نزدیک تر.
شناختم تو واقعه عاشورا و محرم صفر به طرز باور نکردنی بالا رفت.
مخصوصا حضرت اباالفضل رو خیلی خوب شناختم. عباس هم بهشون میگفتن و قلب من چقدر با آوردن این نام آروم میشد.
هنوز امام ها رو خوب نمیشناختم اما میتونستم تشخیص بدم که اما چندم هستن. خلاصه که شناخت من به دین اسلام و مذهب شیعه باعث سرگرم شدنم و آرامش گرفتن قلبم شد.
یک روز از دکتر اجازه گرفتم و به ملاقاتش رفتم.
_سلام خانمی.حالت چطوره؟خوبی؟دلم برات تنگ شده بابا نمیخوای بیای پیش ما؟ اگه محدثه رو ببینی. خانمی شده برای خودش مثل مامان گلش. به فکر من اگه نیستی به فکر دخترمون باش. اون مادر میخواد نه مادربزرگ.
زهراخانمی من تو این روزا درگیر خدای تو و دین و مذهب تو بودم و چقدر درگیری شیرینی بود. آشنا شدن با تاریخ اسلام و نزدیک شدن به خدایی که تو رو اینهمه خوب و با حیا آفریده خیلی قشنگ بود. تو که خوب شدی با هم میریم مشهد و من اونجا مسلمون میشم بهت قول میدم.
فقط تو برگرد پیشم من قسم میخورم راه کج نرم. اصلا از گل نازک تر بهت نگم. وقتی تو زندگیم بودی نمیفهمیدم چه فرشته ای دارم اما الان که نیستی باورم شده چه حماقتی کردم و از دستت دادم. قربون قلب مهربونت برم بیدار شو و به زندگیم رنگ و بوی تازه بده.
تا عمر دارم نوکریتو میکنم به اباالفضل.
#ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🎉🎊🎉🎊💐
♥️سلام بر امام مهربانی ها🤚
از عرش سلام سرمدی آوردند
آیینهی حُسن سرمدی آوردند
با آمدن رضا(ع) از باغ بهشت
یک دسته گل محمدی آوردند
💐✨میلاد با سعادت سلطان عشق
حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام
مبارک و فرخنده باد✨💐
🎙با صدای زیبای #سامی_یوسف
#هیئت_مجازی
#میلاد_امام_رضا_علیه_السلام
@Alachiigh
سلام آقای امام رضا...♥️
💢پناهِ پیگیر و حساسِ غزالها؛
پر قدمتترین حامی حیواناتِ در معرضِ انقراض(مخصوصا آهوهای دشت زنگاری)
تویی که تو آبِ سقاخونهت اکسیرِ "بیغمی" ریختن،
حامی ادبیات و دوستدارِ شُعرایی که شعر براشون نون و آب نشد ولی دوستداشتنِ تو چرا!
تویی که اسم و رسم و شجره ی خونوادت چمدون پر طلا پله پله میاد بالایِ تموم قرون و اعصاره.
باکلاسترین کفتربازِ دنیا،
پسرِ صبورترین زندانیِ سیاسیِ جهان،
جاروبرقیِ خستگیها و دلتنگیهای آدمیزاد با فقط یه نگاهِ زیر چشمی،..
تویی که آدم اگه ۳۰۰ تا رستوران زنجیرهای هم در سطح کشور داشته باشه بازم تهش لنگ ژتون غذای حضرتی حرمته،..
تویی که گُلکاری های صحنت گلخونههای هلند رو میذاره تو جیبش،
آقا بالاسرِ درست و حسابیای که کاش همه ی آقا بالاسرا مثل تو بودن،..
سهامدارِ بهترین دونات های جهان با سُس شکر،
تو بهم فهموندی این دستای کوچولو فقط باید تو دستای تو باشن تا کج و بیراهه نرن،
تویی که هروقت دستای مامانمو ول کردم و گم شدم تو شلوغیای دنیا، منو پیدا کردی و به خونه رسوندی،..
صاحبِ بهترین بَند موسیقیِ جهان تحت عنوان " نقاره زنونِ صحن آزادی "،
بهترین استاد راهنمای تاریخ برای تحویل پایان نامه ی اَعمال به تر و تمیزترین حالت ممکن؛..
طلای ۲۴ عیارِ صندوقچه ی قلب ۸۰ میلیون ایرانی
علیِ(ع) مردمِ ایران ؛
تولدت مبارک.
تولدت مبارک شاهنشاهِ دل های خسته و بی سرپناهِ ما مفلوکینِ معاصر!
تولدت مبارک آقای امام رضا...♥️
💐میلاد شمش الشموش امام رضا علیهالسلام مبارک باد💐
@Alachiigh
ما را غمی جانکاه، مهمان قلوب است
حال همه از غصه، همرنگ غروب است
از ورزقان ای کاش می آمد ندایی
می گفت مژده! حالِ ابراهیم خوب است
🙏🙏🙏🙏🙏
اکبر_اسماعیلی_وردنجانی
@Alachiigh
🖤 انالله وانا اليه راجعون🖤
رئیس جمهور و یاران شهیدش آسمانی شدند
روح بلند رئیس جمهور مجاهد و خستگی ناپذیرمان شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی، هشتمین رئیس جمهور ایران و همراهان انقلابی ایشان به ملکوت اعلی پیوست.
هیچ نامی زیباتر از شهید برای تو نبود
#شهید_خدمت سیدابراهیم رئیسی🖤
#سیدالشهدای_خدمت
#سیدابراهیم_رئیسی
@Alachiigh🖤
#توئیت آقای موسوی مطلق
قابل تأمل 😔😭
دعایی که اجابت شد....🖤
#لطفاً_ببینید👆 👌
انتشار باشما👌
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدا_خدمت
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⚫️ نکته بسیار سنگینی که حاج سعید حدادیان روی آنتن زنده صدا و سیما خطاب به کسی که می خواهد رییس جمهور بعدی ایران شود، گفت...
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدا_خدمت
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫👆❌ این کلیپ نوید رو هر جا میتونید #منتشر کنید...
✅ حرف دل همه ماست...
▪️برای اونایی که دارن مسخره میکنن...
▪️اونایی که ادعای انسانیت دارن و خوی حیوانیشون رو این روزها نشون میدن...
▪️به احترام مسئولی که توی میدونه باید ایستاد...
نوید جعفرزاده
@Alachiigh🏴
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۶ روزهای سختی میگذشت. تقریبا دو ماه بود که زهرا تو بیمارستان بود و فقط
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸۷
وقت ملاقات تموم شد و من رفتم بیرون. ترجیح دادم شب برم خونه دایی و پیش دخترم بمونم. حالا دیگه به زندایی عادت کرده بود.
ماشینو جلو خونشون پارک کردم و پیاده شدم.
یکهو یاد شبایی افتادم که میومدن دنبال لیدا و هرشب زهرا پشت پنجره نگاهمون میکرد. صدای ماشینمو میشناخت و میومد پشت پنجره.
دیدن سایه اش چقدر برام شیرین بود.
شبا و روزایی که ازش بی خبر بودم و از من خودشو مخفی میکرد...کاش میدونستم اونم منو عاشقانه دوست داره تا همه جونمو به پاش میدادم.
زنگ آیفن رو زدم و زندایی در رو باز کرد. رفتم تو و در رو بستم.
صدای محدثه منو کشوند تو خونه.
رو پتو کوچیکی دراز کشیده بود و با دست و پاهاش بازی میکرد و از خودش صدا در میاورد.
طاقت نیاوردم رفتم جلو محکم بغلش کردم. چسبوندمش به سینه ام و گفتم:قندعسل بابا الهی فداتشم. دلم برات یک ذره شده بود. منو ببخش اگه زیاد نمیام پیشت.مامانت حالش خوب نیست باید اونجا باشم.
_حال زهرا خوبه؟
با دیدن زندایی به خودم اومدم و گفتم:سلام زندایی خوبین؟آره بهتره الحمدالله.
از به زبون آوردن این کلمه هم من تعجب کردم هم زندایی. ناخودآگاه به زبونم اومده بود.
زندایی با سینی چای نشست کنارم و گفت:از وقتی محدثه رفت با خودم گفتم خداروشکر یک دختر دیگه دارم که همدمم باشه اما...
بغضش گرفت و گفت:اما همش میترسم خدا اونم ازم بگیره.
بعدم زد زیر گریه.
محدثه رو خوابوندم رو پام و دستمو گذاشتم رو پای زندایی.
_وای زندایی جون تروخدا گریه نکنین زهرا حالش خوب میشه من مطمئنم.
_از کجا میدونی پسرم؟دخترم دو ماهه تو اون خراب شده است.تاز کجا میدونی خوب میشه؟!
با اطمینان گفتم:از اونجایی که بیمه اباالفضلش کردم. از اونجایی که خدا باهاشه و تنهاش نمیزاره. از اونجایی که زهرا انقدر خوبه که اصلا نیاز به دعا نداره. از اونجایی که ارثیه حضرت فاطمه از رو سرش تکون نخورده. از اونجایی که تو پاکی و نجابت زده رو دست همه. حالا فهمیدین از کجا مطمئنم!؟
این حال بدشم یک آزمایشه برای منه احمق شما نگران نباشین خوب میشه.
بعد هم بدون توجه به عکس العمل زندایی با محدثه بازی کردم و کلی انرژی گرفتم.
دایی که اومد بعد احوال پرسی و اینا، گفت:دایی جان فردا شب، شب اربعینه میخوایم بریم مسجد محل تو هم بیا.
_ممنون دایی جان من و محدثه میریم یک هیئت دیگه.
بعد به زندایی گفتم:لطفا فرداشب، ساعت۸ این لباسایی که بهتون میدم رو تن محدثه کنین که من میام دنبالش. ممنون بابت زحمتایی که این مدت براش کشیدین امیدوارم بتونم جبران کنم.
خلاصه شب اونجا موندم و محدثه رو بغل خودم خوابوندم. وقتی زهرا نبود، محدثه تنها دلخوشی زندگیم بود.
صبح تصمیم گرفتم برم بهشت زهرا و با لیدا خلوت کنم.
سه تا شاخه گل رز آبی گرفتم و راه افتادم سمت بهشت زهرا.
چون پنجشنبه بود حسابی شلوغ بود. سنگ قبرش رو پیدا کردم و نشستم کنارش. اول با گلاب خوب سنگ رو شستم و بعدم یک فاتحه خوندم اونم غلط و غلوط و پر از اشتباه.
_سلام لیدا. خوبی؟ گفتم بیام باهات حرف بزنم یکم سبک شم. میدونم تو اونور همه چیو میدونی و از اتفاقا با خبری اما میخوام بگم که زهرا سکته کرده هنوزم برنگشته پیشمون. دلمون براش حسابی تنگ شده..یعنی من و محدثه.
دخترت حسابی با زهرا جور شده بود که اون اتفاق براش افتاد. حسابی من داغون شدم چون مقصرش من بودم. حالا اومدم اینجا که اولا حلالیت بطلبم ازت هم اینکه ازت بخوام دعا کنی زهرا زودتز خوب بشه و برگرده پیشم.
بعد تو زهرا شد همسرم و الانم خیلی دوسش دارم. نمیخوام از دستش بدم لیدا. نمیخوام دخترم بدون مادر بزرگ شه.
تروخدا دعا کن دعای تو میگیره.
ازت معذرت میخوام که در حقت بدی کردم و تو زندگی عذابت دادم. من مستحق بدترین هام اما الان دارم ادم میشم. میخوام وقتی زهرا خوب شد مسلمون شم.
گل ها رو پر پر کردم رو سنگ قبرش و با یک خداحافظی ازش دور شدم.
👇👇👇