🌹شهید محمود صدیقیراد 🌹
باشهدا راحت حرف بزنید
وصیتنامه شهید 👇
🙏🙏
"هر وقت خواستید از روبروی گلزار شهدا رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید، همین! من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول میکنم"
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌#ببینید و #بشنوید
⚠️بحرانی که تن رهبری را لرزاند!!
🚫 ایران، زیر خط بقاء!!
🎙برشی ازسخنرانی حجه الاسلام راجی
به مناسبت #روز_ملی_جمعیت
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🟡 🎥 مستند سقوط آزاد
قسمت اول
🔻چگونه منچستر انگلیس به یک توالت بزرگ تبدیل شد؟!
⚠️ از #بی_حجابی تا #برهنگی در قلب اروپا
#سقوط_آزاد
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ سوالی که هنوز برام حل نشده اینه که چرا خیلی از سلبریتی های داخلی هنوز نسبت به اتفاقات تکاندهنده ای که در غزه رخ داده و همچنانادامهداره، بی تفاوتند؟!
🔔مگه بنی آدم اعضای یکدیگر نبود؟!
❌ظاهراً خارجی ها معنای این بیت شعر سعدی رو بهتر از سلبریتی های داخلی درک کردند...
#روشنگری
#غزه
#نسل_کشی
#سلبریتی
#انسان_مادون
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۳و۸۴ یک حسینیه اون نزدیکا بود که از داخلش صدای مداحی و روضه میومد. نمی
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸۵
حالم که بهتر شد از بیمارستان رفتم بیرون و یک راست رفتم پیش زهرا. انقدر دلم براش تنگ شده بود که خدا میدونه. رفتم پشت شیشه و باهاش حرف زدم.
_سلام خانمم. خوبی عزیزم؟ دلم برات یه ذره شده. بهتری امروز؟ نذر کردم برات خانمی. نذر مسلمون شدنم رو کردم برای خوب شدنت عزیزم. آره بهت دروغ گفتم..من مسلمون نشدم اما الان رو تصمیمم مصمم. فقط تو خوب شو. من میشم بهترین مردی که تاحالا دیدی. میشم یک شوهر خوب و مهربون.
میشم یک مرد باغیرت و مذهبی. خواهش میکنم خوب شو تا منم بشم اونی که تو میخوای. تو که خوب بشی من دیگه هیچی از خدا نمیخوام.
الان این تویی که فقط برام مهمی. فقط تو..
با لمس شدن برگشتم.
_سلام آقای دکتر. حال شما چطوره؟
_سلام. چطوری کارن جان؟
_خوبم اگه همسرمم خوب بشه.
_خانومتون سطح هوشیاریش اومده بالاتر و خداروشکر کمی بهترن. ان شالله بهترم میشن.
دکتر که رفت باز برگشتم سمت شیشه. تو.. تو چیکار کردی یا ابالفضل؟تو داری حاجتمو میدی. تو داری زهرامو برمیگردونی. تو باب الحوائجی. من چقدر احمق بودم که تو این مدت با این نادونی و جهالت زندگی میکردم.
تو رو نشناختم و فکر کردم دارم زندگی میکنم. خیلی حالم خوب بود باید زهرا هم خوب میشد.
زهرا تو باید خوب خوب شی.
برای اولین بار رفتم تو نمازخونه بیمارستان و نشستم سر سجاده. چیزایی که دیده بودم از نماز خوندن فقط سجده رو یاد داشتم.
سرمو گذاشتم به سجده و بازم دعا کردم. انقدر دعا کردم و اشک ریختم که خدا میدونه. فقط هم اسم اباالفضل رو صدا میزدم و ازش کمک میخواستم. میدونستم جوابمو میده برای همین صداش زدم.
ازش خواستم زهرا رو بهم برگردونه تا براش بهترین همسر دنیا بشم.
👇👇👇👇
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۵ حالم که بهتر شد از بیمارستان رفتم بیرون و یک راست رفتم پیش زهرا. انق
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸۶
روزهای سختی میگذشت. تقریبا دو ماه بود که زهرا تو بیمارستان بود و فقط به من چهار پنج روز وقت ملاقات داده بودن. اونم ده دقیقه.
دلم برای جمع سه نفرمون تنگ شده بود.
هر شب محرم میرفتم همون حسینیه ای که زهرا رو نذر حضرت اباالفضل کردم و کلی دعا میکردم. کلی گریه میکردم تا زهرا رو بهم برگردونه.
تو این مدت یک بار دیگه هم سکته کرده بود که اوضاعشو وخیم تر کرده بود.
دکتر میگفت فقط دعا. زندایی که همش بچه داری میکرد و دایی هم که سرکار بود. مامانم فقط دو بار اومده بود دیدنش اما مادرجون و بابابزرگ دو روز یک بار میومدن از پشت شیشه میدیدنش و میرفتن.
از دست مامانم خیلی دلخور بودم. مثل همیشه هیچ اهمیتی به پسرش نمیداد.
از دایی و خانوادشم که خبری نبود. مثلا خیر سرشون فامیل بودن هه.
دوست زهرا هم هفته ای یک بار میومد و من تازه اون موقع فهمیدم چه تهمت بدی به عشقم زدم.
اون پسری که زهرا رو باهاش میدیدم شوهر همین دوستش بوده.
آتنا خیلی نگرانش بود و مواقعی هم که وقت نمیکرد بیاد، زنگ میزد بهم و احوالشو میپرسید. از خودم و رفتارم خیلی شرمنده بودم و شرمندگی هم فایده نداشت.
زهرا بدنش دیگه آب شده بود. لاغر و نحیف افتاده بود رو تخت و خیلی کم از طریق سرم بهش غذا میدادن.
درباره محرم و صفر خیلی تحقیق کرده بودم. بالاخره قرار بود منم به لطف خدا مسلمون بشم. باید خیلی چیزا رو میدونستم تا وارد دینشون بشم.
و مهمترینش هم محرم و صفر بود که از یکی شنیده بودن که رهبر ایران که الان فوت کرده، گفته:«این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.»
تحقیقاتم از هیئت و حسینیه شروع شد و به اینترنت و فیلم و عکس هم کشیده شد.
حالا میفهمم چه جهالتی میکردم که اسلام رو نمیشناختم.
قرآن رو هر روز برمیداشتم و هم برای یادگیری و آشنایی و هم برای شفای همسرم حداکثر دو آیه غلط و غلوط میخوندم.
خیلی بهم آرامش میداد. از همون اول قرآن شروع کردم. از بسم الله الرحمن الرحیم که همه جا نوشته بود معانی زیادی در این آیه نهفته است.
برای منی که مبتدی بودم خوندن قرآن هم کافی بود.
خیلی سعی میکردم اشتباه نخونم اما نمیشد. کلمات عربی برام نامفهوم بود و اگر ترجمه اش رو نمیخوندم هیچی متوجه نمیشدم.
روزی که رسیدم به آیه«الا بذکر الله تطمئن القلوب»فهمیدم که اون ذکری که هر شب تکرارش میکردم برای آرامش روحم یکی از آیه های قرآن بوده.
روز به روز به قرآن و دین مبین اسلام بیشتر علاقه مند میشدم و به خدا هم نزدیک تر.
شناختم تو واقعه عاشورا و محرم صفر به طرز باور نکردنی بالا رفت.
مخصوصا حضرت اباالفضل رو خیلی خوب شناختم. عباس هم بهشون میگفتن و قلب من چقدر با آوردن این نام آروم میشد.
هنوز امام ها رو خوب نمیشناختم اما میتونستم تشخیص بدم که اما چندم هستن. خلاصه که شناخت من به دین اسلام و مذهب شیعه باعث سرگرم شدنم و آرامش گرفتن قلبم شد.
یک روز از دکتر اجازه گرفتم و به ملاقاتش رفتم.
_سلام خانمی.حالت چطوره؟خوبی؟دلم برات تنگ شده بابا نمیخوای بیای پیش ما؟ اگه محدثه رو ببینی. خانمی شده برای خودش مثل مامان گلش. به فکر من اگه نیستی به فکر دخترمون باش. اون مادر میخواد نه مادربزرگ.
زهراخانمی من تو این روزا درگیر خدای تو و دین و مذهب تو بودم و چقدر درگیری شیرینی بود. آشنا شدن با تاریخ اسلام و نزدیک شدن به خدایی که تو رو اینهمه خوب و با حیا آفریده خیلی قشنگ بود. تو که خوب شدی با هم میریم مشهد و من اونجا مسلمون میشم بهت قول میدم.
فقط تو برگرد پیشم من قسم میخورم راه کج نرم. اصلا از گل نازک تر بهت نگم. وقتی تو زندگیم بودی نمیفهمیدم چه فرشته ای دارم اما الان که نیستی باورم شده چه حماقتی کردم و از دستت دادم. قربون قلب مهربونت برم بیدار شو و به زندگیم رنگ و بوی تازه بده.
تا عمر دارم نوکریتو میکنم به اباالفضل.
#ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🎉🎊🎉🎊💐
♥️سلام بر امام مهربانی ها🤚
از عرش سلام سرمدی آوردند
آیینهی حُسن سرمدی آوردند
با آمدن رضا(ع) از باغ بهشت
یک دسته گل محمدی آوردند
💐✨میلاد با سعادت سلطان عشق
حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام
مبارک و فرخنده باد✨💐
🎙با صدای زیبای #سامی_یوسف
#هیئت_مجازی
#میلاد_امام_رضا_علیه_السلام
@Alachiigh
سلام آقای امام رضا...♥️
💢پناهِ پیگیر و حساسِ غزالها؛
پر قدمتترین حامی حیواناتِ در معرضِ انقراض(مخصوصا آهوهای دشت زنگاری)
تویی که تو آبِ سقاخونهت اکسیرِ "بیغمی" ریختن،
حامی ادبیات و دوستدارِ شُعرایی که شعر براشون نون و آب نشد ولی دوستداشتنِ تو چرا!
تویی که اسم و رسم و شجره ی خونوادت چمدون پر طلا پله پله میاد بالایِ تموم قرون و اعصاره.
باکلاسترین کفتربازِ دنیا،
پسرِ صبورترین زندانیِ سیاسیِ جهان،
جاروبرقیِ خستگیها و دلتنگیهای آدمیزاد با فقط یه نگاهِ زیر چشمی،..
تویی که آدم اگه ۳۰۰ تا رستوران زنجیرهای هم در سطح کشور داشته باشه بازم تهش لنگ ژتون غذای حضرتی حرمته،..
تویی که گُلکاری های صحنت گلخونههای هلند رو میذاره تو جیبش،
آقا بالاسرِ درست و حسابیای که کاش همه ی آقا بالاسرا مثل تو بودن،..
سهامدارِ بهترین دونات های جهان با سُس شکر،
تو بهم فهموندی این دستای کوچولو فقط باید تو دستای تو باشن تا کج و بیراهه نرن،
تویی که هروقت دستای مامانمو ول کردم و گم شدم تو شلوغیای دنیا، منو پیدا کردی و به خونه رسوندی،..
صاحبِ بهترین بَند موسیقیِ جهان تحت عنوان " نقاره زنونِ صحن آزادی "،
بهترین استاد راهنمای تاریخ برای تحویل پایان نامه ی اَعمال به تر و تمیزترین حالت ممکن؛..
طلای ۲۴ عیارِ صندوقچه ی قلب ۸۰ میلیون ایرانی
علیِ(ع) مردمِ ایران ؛
تولدت مبارک.
تولدت مبارک شاهنشاهِ دل های خسته و بی سرپناهِ ما مفلوکینِ معاصر!
تولدت مبارک آقای امام رضا...♥️
💐میلاد شمش الشموش امام رضا علیهالسلام مبارک باد💐
@Alachiigh
ما را غمی جانکاه، مهمان قلوب است
حال همه از غصه، همرنگ غروب است
از ورزقان ای کاش می آمد ندایی
می گفت مژده! حالِ ابراهیم خوب است
🙏🙏🙏🙏🙏
اکبر_اسماعیلی_وردنجانی
@Alachiigh
🖤 انالله وانا اليه راجعون🖤
رئیس جمهور و یاران شهیدش آسمانی شدند
روح بلند رئیس جمهور مجاهد و خستگی ناپذیرمان شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی، هشتمین رئیس جمهور ایران و همراهان انقلابی ایشان به ملکوت اعلی پیوست.
هیچ نامی زیباتر از شهید برای تو نبود
#شهید_خدمت سیدابراهیم رئیسی🖤
#سیدالشهدای_خدمت
#سیدابراهیم_رئیسی
@Alachiigh🖤
#توئیت آقای موسوی مطلق
قابل تأمل 😔😭
دعایی که اجابت شد....🖤
#لطفاً_ببینید👆 👌
انتشار باشما👌
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدا_خدمت
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⚫️ نکته بسیار سنگینی که حاج سعید حدادیان روی آنتن زنده صدا و سیما خطاب به کسی که می خواهد رییس جمهور بعدی ایران شود، گفت...
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدا_خدمت
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫👆❌ این کلیپ نوید رو هر جا میتونید #منتشر کنید...
✅ حرف دل همه ماست...
▪️برای اونایی که دارن مسخره میکنن...
▪️اونایی که ادعای انسانیت دارن و خوی حیوانیشون رو این روزها نشون میدن...
▪️به احترام مسئولی که توی میدونه باید ایستاد...
نوید جعفرزاده
@Alachiigh🏴
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۶ روزهای سختی میگذشت. تقریبا دو ماه بود که زهرا تو بیمارستان بود و فقط
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸۷
وقت ملاقات تموم شد و من رفتم بیرون. ترجیح دادم شب برم خونه دایی و پیش دخترم بمونم. حالا دیگه به زندایی عادت کرده بود.
ماشینو جلو خونشون پارک کردم و پیاده شدم.
یکهو یاد شبایی افتادم که میومدن دنبال لیدا و هرشب زهرا پشت پنجره نگاهمون میکرد. صدای ماشینمو میشناخت و میومد پشت پنجره.
دیدن سایه اش چقدر برام شیرین بود.
شبا و روزایی که ازش بی خبر بودم و از من خودشو مخفی میکرد...کاش میدونستم اونم منو عاشقانه دوست داره تا همه جونمو به پاش میدادم.
زنگ آیفن رو زدم و زندایی در رو باز کرد. رفتم تو و در رو بستم.
صدای محدثه منو کشوند تو خونه.
رو پتو کوچیکی دراز کشیده بود و با دست و پاهاش بازی میکرد و از خودش صدا در میاورد.
طاقت نیاوردم رفتم جلو محکم بغلش کردم. چسبوندمش به سینه ام و گفتم:قندعسل بابا الهی فداتشم. دلم برات یک ذره شده بود. منو ببخش اگه زیاد نمیام پیشت.مامانت حالش خوب نیست باید اونجا باشم.
_حال زهرا خوبه؟
با دیدن زندایی به خودم اومدم و گفتم:سلام زندایی خوبین؟آره بهتره الحمدالله.
از به زبون آوردن این کلمه هم من تعجب کردم هم زندایی. ناخودآگاه به زبونم اومده بود.
زندایی با سینی چای نشست کنارم و گفت:از وقتی محدثه رفت با خودم گفتم خداروشکر یک دختر دیگه دارم که همدمم باشه اما...
بغضش گرفت و گفت:اما همش میترسم خدا اونم ازم بگیره.
بعدم زد زیر گریه.
محدثه رو خوابوندم رو پام و دستمو گذاشتم رو پای زندایی.
_وای زندایی جون تروخدا گریه نکنین زهرا حالش خوب میشه من مطمئنم.
_از کجا میدونی پسرم؟دخترم دو ماهه تو اون خراب شده است.تاز کجا میدونی خوب میشه؟!
با اطمینان گفتم:از اونجایی که بیمه اباالفضلش کردم. از اونجایی که خدا باهاشه و تنهاش نمیزاره. از اونجایی که زهرا انقدر خوبه که اصلا نیاز به دعا نداره. از اونجایی که ارثیه حضرت فاطمه از رو سرش تکون نخورده. از اونجایی که تو پاکی و نجابت زده رو دست همه. حالا فهمیدین از کجا مطمئنم!؟
این حال بدشم یک آزمایشه برای منه احمق شما نگران نباشین خوب میشه.
بعد هم بدون توجه به عکس العمل زندایی با محدثه بازی کردم و کلی انرژی گرفتم.
دایی که اومد بعد احوال پرسی و اینا، گفت:دایی جان فردا شب، شب اربعینه میخوایم بریم مسجد محل تو هم بیا.
_ممنون دایی جان من و محدثه میریم یک هیئت دیگه.
بعد به زندایی گفتم:لطفا فرداشب، ساعت۸ این لباسایی که بهتون میدم رو تن محدثه کنین که من میام دنبالش. ممنون بابت زحمتایی که این مدت براش کشیدین امیدوارم بتونم جبران کنم.
خلاصه شب اونجا موندم و محدثه رو بغل خودم خوابوندم. وقتی زهرا نبود، محدثه تنها دلخوشی زندگیم بود.
صبح تصمیم گرفتم برم بهشت زهرا و با لیدا خلوت کنم.
سه تا شاخه گل رز آبی گرفتم و راه افتادم سمت بهشت زهرا.
چون پنجشنبه بود حسابی شلوغ بود. سنگ قبرش رو پیدا کردم و نشستم کنارش. اول با گلاب خوب سنگ رو شستم و بعدم یک فاتحه خوندم اونم غلط و غلوط و پر از اشتباه.
_سلام لیدا. خوبی؟ گفتم بیام باهات حرف بزنم یکم سبک شم. میدونم تو اونور همه چیو میدونی و از اتفاقا با خبری اما میخوام بگم که زهرا سکته کرده هنوزم برنگشته پیشمون. دلمون براش حسابی تنگ شده..یعنی من و محدثه.
دخترت حسابی با زهرا جور شده بود که اون اتفاق براش افتاد. حسابی من داغون شدم چون مقصرش من بودم. حالا اومدم اینجا که اولا حلالیت بطلبم ازت هم اینکه ازت بخوام دعا کنی زهرا زودتز خوب بشه و برگرده پیشم.
بعد تو زهرا شد همسرم و الانم خیلی دوسش دارم. نمیخوام از دستش بدم لیدا. نمیخوام دخترم بدون مادر بزرگ شه.
تروخدا دعا کن دعای تو میگیره.
ازت معذرت میخوام که در حقت بدی کردم و تو زندگی عذابت دادم. من مستحق بدترین هام اما الان دارم ادم میشم. میخوام وقتی زهرا خوب شد مسلمون شم.
گل ها رو پر پر کردم رو سنگ قبرش و با یک خداحافظی ازش دور شدم.
👇👇👇
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۷ وقت ملاقات تموم شد و من رفتم بیرون. ترجیح دادم شب برم خونه دایی و پیش
✨#بـانـوے_پـاک_مـن
🌹#قسـمـت۸۸و۸۹
تا عصر سرکار بودم و شب هم سر ساعت۸ رفتم دنبال محدثه.
با اون لباسایی که براش خریده بودم فوق العاده قشنگ شده بود. عین علی اصغر۶ ماهه امام حسین تو لباس سبز و سفید و سربند یا ابالفضلش تکون تکون میخورد.
بغلش کردم و از زندایی تشکر کردم.
تو ماشین که گذاشتمش خوابید. منم با خیال راحت تا حسینیه رانندگی کردم.
غوغا بود تو خیابونا مخصوصا جلو مسجدا و حسینیه ها. بالاخره رسیدیم منم با شوق دخترمو بغل کردم و با هم رفتیم تو.
هرکی من و دخترمو می دید با شوق نگاهمون میکرد و زیر لب چیزی میگفت.
_سلام داداش. خوبی؟
به اباالفضل نگاه کردم که حالا مثل برادرم شده بود.
_سلام خوبم شماچطوری؟
_عالیم با دیدن تو و سوگلیت. ببینمش این بانو رو.
گرفت بغلش و کلی بوسش کرد.
_اسم این بانو چیه؟
_محدثه.
_ای جانم خوش نام باشه عزیزدلمون.
بعد بقیه رو صدا زد.
_بچه ها بیاین این فرشته کوچولو رو ببینین. مهمون امشبمونه. دخترگل آقا کارنه.
همه با به به و چه چه بغلش کردن و هر کی یک بوسه گذاشت رو گونه دخترم.
_خدا نگهش داره داداش.
_ماشالله چه نازه خدا حفظش کنه.
_علی یارش باشه.
_خوش نام باشه مثل مادرمون حضرت زهرا.
_ابالفضل نگه دارش باشه ماشالله خیلی خوشگله.
دخترم که اومد تو بغلم لب برچیده بود و منتظر یک عکس العمل بود تا گریه کنه.
فوری دم گوشش ذکر آرام بخش رو خوندم و آروم شد.
اباالفضل گفت:چی خوندی دم گوشش که آروم شد؟
_" الا بذکر الله تطمئن القلوب"
لبخند رضایت بخشی اومد رو لبش و با دست زد به شونه ام.
_ان شالله امشب حاجتتو بگیری داداش.
کم کم روحانی اومد و بعد سخنرانی طولانی و پر محتوایی که کرد ، مداح اومد و شروع کرد به خوندن نوحه و روضه.
با هر جمله اشک میریختم و محدثه رو بیشتر رو دستم بالا میبردم.
روضه کشیده شد به شش ماهه امام حسین که نوحه خون، محدثه رو خواست.
بچمو دادم بغلش و خودم کناری ایستادم.
محدثه گریه میکرد و مداح، با صدای سوزناکش روضه میخوند و مردم به سر و سینه میزدند.
یک لحظه اون صحنه ای که امام حسین پسر شیش ماهش رو گرفته بود رو دستش و رو به لشکر کفار میگفت:اگه به من رحم نمیکنین به این طفل کوچک رحم کنین، جلوی چشمم تداعی شد.
اون لحظه به صبر و استقامت امام حسین پی بردم و از خودم متنفر شدم. خیلی بد کردم به زهرا.
خدایا منو ببخش. استغفار کردم و قسم خوردم اگه عشقم خوب بشه دیگه آدم بشم.
کم کم نوحه تموم شد و سینه زنی کوتاهی کردن و آخرشم قیمه اباعبدالله رو خوردیم و رفتیم خونه.
هیچوقت فکر نمیکردم قیمه اینهمه خوشمزه باشه و بهم بچسبه.
وقتی رسیدیم خونه، محدثه از خستگی بیهوش شد و منم کنارش رو تخت خوابم برد.
صبح روز بعد با محدثه رفتم بیمارستان.
دکتر گفت دیشب زهرا به هوش اومده و اسم شما رو صدا زده.
از خوشحالی اشکام جاری شدند. خدایا ممنونتم که زهرامو برگردوندی. با اباالفضل نوکرتم بخدا. خیلی آقایی که رومو زمین ننداختی خیلی خوشحالم کردی.
اجازه دادن برم ببینمش.
قبلش محدثه رو سپردم دست پرستار و رفتم تو.
معصومانه خوابیده بود رو تختش. آروم جلو رفتم و خیره شدم تو صورت نحیفش.
_سلام خانمم. خوبی؟بهتری؟میگن بیدار شدی منو صدا زدی. آخه چرا منه بی لیاقتو یاد کردی؟ منی که تو رو به این روز انداختم؟ انقدر دلم برات تنگ شده که خدا میدونه. برای لبخندات، چشمات، صدات..
بیدار شو گلم میخوام ببینمت.
محدثه رو هم آوردم مامان جونشو ببینه.
بخاطر من بی وجدان نه، بخاطر دخترت بیدار شو خانمی.
پلکاش که تکون خورد، دست و پامو گم کردم.
_ز..زهرا.. بیدار شدی؟ تروخدا یک چیزی بگو عزیزم لباش تکون خورد و من ذوق کردم از این نعمت بزرگی که خدا تو همون لحظه بهم داد.
نعمتی به اسم نفس کشیدن عشق.
_زهرا جان؟ خانم جان پاشو دیگه قربونت بشم. پاشو دلم از جا کنده شد.
لباش بازم تکون خورد و پلکاش تا نیمه باز شد.
سرمو بردم جلو تا صداش رو بشنوم.
_کارن؟
با لبخند عمیقی گفتم:جان دلم خانمم؟ فدات بشم بالاخره شنیدم صداتو بعد دو ماه.
_کارن..من..
_تو همه دنیای منی عزیزدلم.
دستشو گرفتم و با اشکایی که میریخت رو صورتم دست سردشو بوسیدم.
چشماش کامل باز شده بود و من بعد دو ماه داشتم صورت ماهشو میدیدم. چقدر دلم براش تنگ شده بود. چقدر من نامرد بودم که همچین فرشته ای رو اذیت کردم.
_خدایا ممنونتم..یا ابالفضل ممنونتم آقا جان. حاجتمو دادی منم قولمو به جا میارم.
با همون صدای ضعیفش گفت:کدوم...قول؟
_شما استراحت کن عزیزدلم. خوب شدی برات میگم.
بعد آروم خم شدم و پیشونیشو بوسیدم.
آرامش به تک تک سلول هام منتقل شد و بعد مدتها واقعی لبخند زدم.
#ادامه دارد...
#نویسنده_زهرا_بانو
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
ردای شهادت مبارکت باشه آقا سید
مـا قـدر نشنـاس هـا رو حلال کن ...
هشتمین رئیس جمهور ایران در روز ولادت هشتمین امام، آغاز به کار کرد ...و در روز ولادت امام رضا علیه السلام به کار خود پایان داد...
کاش آغاز و پایان کار ما هم به همین زیبایی باشد...
او در عمل ثابت کرد که اگر "صدق در عمل" وجود داشته باشد، میتوان در مقام مسئولیت نیز عاقبت به خیر و روسفید شد.
🏴@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم رئیسی وقتی #مهرعلیزاده به او تهمت زد شش کلاس داری، بعد از مناظره به او چه گفت؟
بنظرتون به مهرعلیزاده چه گفت...؟؟؟
ببینید لطفاً 👆👆👆
ننگ بهت مهرعلیزاده...
#رئیسی_عزیز
#شهیدجمهور
#سیدالشهدا_خدمت
@Alachiigh🏴