eitaa logo
آلاچیق 🏡
1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت‌... (مقام معظم رهبری) "جهاد تبیین" همراه با مراسم سوگواری شهادت رئیس جمهور و هیئت همراه🥀 سخنران : جناب آقای مانیان زمان : سه شنبه ۸ خرداد ماه ساعت: ‌۱۷ مکان برگزاری: حسینیه مسجد فاطمیه
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🎥 مستند «» ⏪روایتی از روز سانحه و عملیات جستجو برای یافتن بالگرد سانحه دیده رئیس‌جمهور به همراه پخش تصاویری از عملیات امداد برای اولین بار ▪️چرا رئیس‌جمهور بعد از افتتاح قیز قعله‌سی با خودرو به تبریز بازنگشت؟ ▪️وضعیت هوا در لحظۀ پرواز بالگرد حامل رئیس‌جمهور چگونه بود؟ ▪️ چه اتفاقی برای بالگرد حامل رئیس‌جمهور می‌افتد؟ ▪️ چرا مختصات گوشی شهید مصطفوی به صورت دقیق ردیابی نشد؟ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 به یاری خدا و اهل بیت علیهم السلام الهی به امید تو 🔼🔽🔼🔽🔼 «مقدمه» ورق میزنم... خاطرات با هم بودنمان را... خاطرات شیرین روز های خوبمان... کوتاه اند اما برای من زندگیست... کاش بودی... این دنیا جای خالی ات را بدجور به رخم می کشد... منتظرم بمان... خدا حالا حالا ها مرا به تو نمی رساند... قسم به روشنایی روز و تاریکی شب... که فراموشت نمی کنم... و بی صبرانه مشتاق روز محشر و دیدار با توام... ✨✨✨✨✨✨ حسین_حاضری داداش؟ کلاهمو روی سرم گذاشتم و رو به حسین گفتم بردیا_اره...سوگند امادست؟؟ سرشو به معنای اره بالا و پایین کردو ادامه داد حسین_بیرون منتظرمون ایستاده...میگم به نظرت سرگرد واسه چی گفته باید به صورت ناشناس بریم سر صحنه؟! همین سوال خودمو هم گیج کرده بود و برام یک دستور بیخود بود اما باید اطاعت میکردیم. بردیا_نمی دونم! واسه خودمم سواله اما بهتره بهش فکر نکنیم.بریم دیگه سوگند هم منتظره از اتاق بیرون رفتیم و بعد از چند دقیقه معطلی و گرفتن دستورات لازم از سرگرد مهدوی ، به همراه سوگند و دو سرباز همراه...سازمانو ترک کردیم و به سمت پزشک قانونی به راه افتادیم. * سوگند رو به پزشک پرونده کردو گفت سوگند_اقای دکتر!خواهش میکنم بزارین بیان داخل..این دو اقا از شاهدای پرونده مقتولن! پس لطفا اجازه بدین! مادر مقتول که تا اون لحظه فقط اشک میریخت با شنیدن این حرف سوگند سریع به سمت من و حسین حمله کرد که سوگند جلوشو گرفت و گفت سوگند _خانم سرمد! خواهش میکنم ارامش خودتونو حفظ کنین! من گفتم این دو اقا شاهد پرونده هستن نه قاتل دخترتون! مادر مقتول خودشو توی اغوش سوگند انداخت و گفت خانم سرمد_ خانم تو رو خدا انقدر ازم نخواه که ارامشمو حفظ کنم....نخواه اینو وقتی ارامشمو کشتن! و بلند تر شروع به گریه کرد دکتر از پرستاری خواست تا به حال خانم سرمد رسیدگی کنه و رو به سوگند گفت دکتر_ خانم هماهنگ میکنم که به این دو اقا هم اجازه ورود بدن...فقط موقعی که خواستین برین سر صحنه ارتکاب جرم به من هم خبر بدین تا همراهیتون کنم. سوگند هم تشکری کرد و با اشاره به ما و دو سرباز همراهمون خواست تا دنبالش بریم... حسین که باز هم فاز دلقکیش گرفته بود گفت حسین_میگم بردیا بیا همین دختر خاله عصا قورت دادت(سوگند) رو بگیر ببین چه جذبه ای داره!!این به روحیت بیشتر میخوره تا جغله! سعی کردم خندمو پنهون کنم تا بیشتر ادامه نده... محکم مشتمو به بازوش زدمو گفتم بردیا_اولا که جغله ریخت توعه! دوما جذبه ای که به قول تو اون جغله تو کارش داره رو هیچ زنی نداره! سوما اگه به گوشش نرسوندم باز بهش گفتی جغله! قیافشو ترسیده نشون دادو گفت..... دارد... @Alachiigh
قیافشو ترسیده نشون دادو گفت حسین_یا ابلفضل خودت به دادم برس! (خودشو مظلوم کردو ادامه داد) حسین_من شکر خورده باشم به اون فرشته، تو بگم چه برسه به جغله!! بی صدا خندیدم که سوگند گفت _اقایون رسیدیم بهتره سکوت کنین. حسین چپ چپ نگاهش کرد و رو به من اروم گفت _نه همونو بگیر...این انگار ارثشو هاپولی کردم! لبمو گاز گرفتم تا صدای خندم بلند نشه. وارد سرخونه شدیم... با ورودم به سردخونه و حس اون سرما و بوی مرگ ، به یاد وحشتناک ترین صحنه عمرم افتادم... وقتی که واسه شناسایی جنازه پدرم اومدم و با شناسایی چهرش دنیا روی سرم اوار شد! با این که این قضیه مال ۳ سال پیشه اما هنوز یاد اوری اون صحنه برام دردناکه... حسین که متوجه حالم شد...دستشو دور شونم انداختو بازومو فشرد و زمزمه کرد حسین_نگاش کنا‌‌‌‌....مثل دخترا گرخیده!! لبخندی بهش زدمو از فکر به گذشته دست برداشتم و با جدیت تمام به صحبت های سوگند که با مسئول سردخونه صحبت می کرد گوش کردم. سوگند_اقای پویا لطفا به همراه دوستتون بیاین جلو! حسین زیر لب غر زد حسین_خوبه ماهم پلیسیما!!به جای اینکه بزاره به پرونده و مقتول رسیدگی کنیم عین چوب خشک وایسادیم اینم بهمون میگه شاهد پرونده الانم هی دستور میده....بردیا اگ فکر گرفتن این بیفته تو‌ سرت با اون جغله میایم نصفه شب سرتو میکنیم زیر اب... سرمو انداختم پایینو بی صدا خندیدم. حسین که از لرزش شونم پی به خندیدنم برد خواست چیزی بگه که سوگند با تشر رو به حسین گفت فرحی _اقای پویا با شما بودم! حسین_بله جناب سروان...ببخشید حال دوستم با دیدن سردخونه بد شد....بهش روحیه دادم متوجه حرف شما نشدم. سوگند جوری نگاهش کرد که ینی خر خودتی و از مسئول سردخونه خواست که جنازه رو بهش نشون بده. پس غر غرای حسینو شنیده بود! ** حسین_روی گردن جنازه یه رد نوار مانند، مثل رد طناب کبود شده بود... ادامه حرفای حسینو من گفتم بردیا_این یعنی مقتول خود کشی کرده...ولی این ظاهر قضیست! حسین برگه ی جواب پزشک قانونی رو به دست سرهنگ مهدوی داد و گفت حسین _توی جواب پزشک قانونی اومده که مقتول قرص برنج معدشو نابود کرده و اونقدر دیر خونوادش به جنازه رسیدن که سم قرص اثرشو کرده بوده و در نهایت جونشو از دست داده...خب طبیعتا بعد از خوردن قرص برنج مقتول توانایی حلق آویز کردن خودشو نداشته و این یعنی اون دختر بچه هفت ساله به قتل رسیده... سوگند_ قربان متاسفانه قتل توی اتاق دختر بچه اتفاق افتاده... در ادامه حرف سوگند گفتم بردیا_دیروز که به صحنه جرم رفتیم.دیدیم که اتاق مقتول پنجره و بالکن نداره و دری به غیر از دری که به سالن راه داره وجود نداره و طبق گفته مادر مقتول، اون داشته سالنو جارو میکرده و بعد از اتمام کارش میبینه که دخترش هیچ صدایی ازش نمیاد و تعجب میکنه چون اینطور که گفته مقتول دختر شیطون و پر سر و صدایی بوده و وقتی متوجه ساکت بودنش میشه فک میکنه خوابه... میره تا اگر دخترش خوابیده پتو روش بندازه ک با ورودش به اتاق دخترشو میبینه که از میله بارفیکس اویزون شده و جیغ میزنه و از حال میره... دارد... @Alachiigh
🔴 بهترین زمان خوردن هندوانه ... 🔸بهترین وقت خوردن هندوانه بین دو وعده غذایی است. 🔹اما فاصله خوردن هندوانه بعد از مواد غذایی آبکی، نفاخ و یا با رطوبت زیاد و سنگین باید بسیار بیشتر از سایر مواد غذایی باشد تا مشکل ساز نشود. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا