eitaa logo
آلاچیق 🏡
1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
مرضو عزیزم! وای خدایا اینا رو خفاش کن بخندم بهشون! لبخند خجولی که مصنوعی بود زدمو گفتم _حتما! بپرسین جوابتونو بدم! یاور_ حست نسبت به ایران چیه؟! چرا همچین سوالی ازم پرسید؟ نکنه به این زودی می خواد منو وارد تیمشون کنه!! سعی کردم هرچی نفرت نسبت به خودشون دارمو تو نگاه و کلامم بریزم ! خیره به میز با نگاهی منفور و پوزخند غلیطی گفتم _هه! یه حس عاالی! به حدی که دوست دارم به اتیش بکیشمش! چشمای مازیار و ارجمند برق زد اما یاور مشکافانه نگاهم میکرد. انگار که میخواست تمام وجودمو انالیز کنه! کمی من و من کردمو گفتم _ میتونم بپرسم چرا این سوالا رو ازم می پرسین؟! مازیار ارنجشو روی زانوش گذاشتو کمی به سمتم خم شدو دستاشو در هم قفل کردو گفت _چرا از ایران بدت میاد؟ (پوزخندی زدو ادامه داد) ایران 40 ساله که خیییلی کشور ارمانی شده!! حیف که باید تظاهر کنم از ایران متنفرم وگرنه جواب این جمله تحقیر امیزتو می دادم! نیشخندی زدمو گفتم _ نمردیمو معنی کشور ارمانی و رویایی رو به لطف این بچه بسیجیا و انقلابیا دیدیم! هرسه به این حرفم قهقه زدن! رو اب بخندین بزدلای عووضییییی! ارجمند_ خوشم اومد !! این نشون میده که منتظر یه فرصتی تا این جمهوری دیکتاتوری رو نا بود کنی! خب باید اعتراف کنم که ماهم دوست داریم این نظام دیکتاتوری رو به یه نظام ازاد و متمدن با عقاید به روز عوض کنیم! هه! نظام متمدن و ازاد! هه ! جمهوری دیکتاتور اون کشور کاسه لیس، امریکاست نه ایران!! حیف که نمی تونم جوابتونو بدم! حیف!! ذوق زده گفتم _ همه جوره هستم! اما حیف که من به تنهایی نمی تونم کاری کنم! توی اعتراض سال 88 (فتنه88) من 12 سالم بود اما پدرو مادرم از فعالای اون اعتراض بودن که توسط این عوضیا کشته شدن! هرسه تسلیت گفتن که ارجمند ادامه داد _خب! من میخوام یه پیشنهاد بهت بدم!! لبخندی زدمو گفتم _ چه پیشنهادی؟! یاور_ همراه هم میریم ترکیه و کارای پناهندگیتو یا اموزشت توی موصادو راست و ریس می کنیم! مازیار_ نظرت؟! موافقی؟ با ذوق ساختگی گفتم _ مگه میشه موافق نباشم ! فقط من دوست دارم مثل خودتون توی ایران بمونم!! یاور مشکوک نگام کردو گفت _ترسیدی؟! پوز خندی زدمو گفتم _ فکر میکنم از توی ایران فعالیت کردن ترسناک تر نیست!! مازیار_ باشه میتونی فقط یه معترض باقی بمونی ...اقای ارجمند برای این پیشنهاد پناهندگی رو داد تا به یه جایگاه لایق و دهن پر کنی برسی! زورکی یه لبخند زدمو گفتم _ ایشون لطف دارن! به برگه ازمایش نگاهی انداختم بهت زده گفتم _ این... این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!! کارکن ازمایشگاه نگاهی بهم انداختو با لبخند مهربونی گفت _ این یعنی که شما تا چند ماه دیگه مادر میشی! با تته پته گفتم _ام...اما من فقط 3-4 ماهه که ازدواج کردم...کمی ...کمی تعجب کردم! خنده نمکی کردو گفت _ به این چیزا فکر نکن خانوم خانوما! فعلا فقط به کوچولت فکر کن... با بغض از ازمایشگاه بیرون زدمو روی نیمکتی که کنار پیاده رو بود نشستم! سرمو بلند کردم تا اشکام نریزه! همونجور که خیره اسمون بودم توی دلم شروع کردم با خدا حرف زدن! خدا جونم! خدایا! ماموریتو چیکار کنم؟! خدایا اگر به خاطر سلامتی خودمو بچم ماموریتو فراموش کنم با وجدان چیکار کنم! چه جوری قانعش کنم !! خدایا از این امتحانت نمی تونم سربلند بیام بیرون!! نه میتونم بچمو فراموش کنم نه میتونم بیخیال هدفو کشورم بشم! خدایا ! راهکار چیه!!!! خدایا منو با ابراهیمت اشتباه گرفتی! من دلو جرات فدا کردن بچه ای که تازه از حضورش مطلعم رو ندارم! سکوت کردمو چشمامو بستم! نمی دونم چقد توی همون حالت بودم اما میدونم اروم شدمو تصمیم نهاییمو گرفتم! من دریام! دریا فرهمند دختر سردار فرهمند! خون اون مرد توی رگامه و نمی زاره واسه هدفم رسیدن بهش لحظه ای به تردید بیفتم! خدایا به ولای علی! به فرق سر شکافتش! به پهلوی شکسته بی بی فاطمه! به اسیری بانوی دمشق! به پیکر بی سر سید شهدا! به غریبی امامم حسن بن علی! قسم !! قسم میخورم که جون خودم که هیچ!! جون بچمو هم در راه دفاع از کشورمو سید علی فدا میکنم! سریع از جا بلند شدمو به سمت شرکت ارجمند رفتم! دارد... @Alachiigh
نان برشته نخورید !❌ ✅قسمتهای قهوه ای و تیره نان برشته سمی بنام آکریلامید دارد که خوردن آن در دراز مدت باعث سرطان، تاثیر روی DNA، اختلالات باروری، قرمزی پوست، سقط و ناباروری میشود ‌ ‌ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدمحمد‌حسین‌محمدخانی🌹 همیشه‌میگفت: واسه کی کار میکنی ؟! میگفتم : امام حسین علیه السلام میگفت: پس حرف ها رو بیخیال !! کار خودت رو بکن جوابش با علیه السلام ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️⭕️جایی که سپاه فیل ابرهه بین دو کوه زمین گیر شد این جاست👆 ♦️حتما ببینید 👌 @Alachiigh
⭕️آموزش لامذهبی در رسانه ملی 🔹هرچند ترویج بی حجابی از عجیب نیست اما این که متولیان شبکه آموزش سیما به مناسبت "" احکام شرعی حجاب را لگدمال کرده و عصیان کنند قابل تحمل نیست و باید حرکتی مردمی برای تنبیه رسانه ای مرتکبین این حرکت زشت صورت بگیرد تا مایه عبرت سایرین شود! ❌▪️جناب جبلی! شما آن قدر فقه خوانده اید که بدانید نباید دختری در این سن و سال را با این پوشش به قاب شبکه آموزش ج.ا آورد!( مگر این که هدف،آموزش گام به گام بی حجابی و لامذهبی باشد!) ❌▪️اگر امروز با این اقدام رسانه ملی مقابله نکنیم چند ماه دیگر زنان جوان را در قاب سیمای ج.ا.ا مشاهده خواهیم کرد! ✍ دکتر کوشکی @Alachiigh
🔴🔴 آقایان نامزد جبهه انقلاب؛ توجه... ⭕️⏪هرگونه ممنوع... آقایان نامزد جبهه انقلاب؛ در مواجهه با موضوعات چالشی مثل حجاب،فضای مجازی و روابط خارجی،باید صراحتا بر اساس هندسه فکری رهبر‌انقلاب،نظر و وعده دهید فراموش نکنید که شما تنها از گذرگاه جذب آرای قشر انقلابی است که میتوانید به آرای خاکستری نیز دست پیدا کنید؛ لذا قطعا موجب ریزش آرای شما میشود 👤 محمد جوانی @Alachiigh
از گیت پرواز خارج و سوار اتوبوسای حمل مسافر تا هواپیما شدیم... ادم ترسویی نبودم اما وضعیت الانم کلی ترسو استرس به جونم انداخته بود ... نفس عمیقی کشیدمو از اتوبوس خارج و سوار هواپیما شدیم و در نهایت به کمک مهماندار جامو پیدا کردمو نشستم. ارجمند سه ردیف جلوی من و مازیار هم پشت سرم نشست! کمربندمو بستمو توی طول تیکاف صلوات فرستادم تا بلایی سر بچم نیاد! چشمامو بستم و به مکالمه ی دو ساعت پیشم با بردیا فکر کردم " دریا_ بردیا ! من وقتی اون بلا سر پدرو مادرم اومدو شهید شدن تصمیم گرفتم راهشونو ادامه بدم و حتی جونمو تو این راه فدا کنم! یادت رفته قولی که سر سفره عقد بهم دادی؟؟ تو قول دادی هیچ وقت..هیچ وقت مانع هدفم نشی! میدونم به غیرتت بر خورده ! میدونم چه حالی داری! اما به خدا می ارزه به لبخند امام زمان! می ارزه به ارامشو امنیت کشورت! می ارزه به عصبانی کردن کاسه لیسای امریکا و اسرائیل و ....! بردیا با صدایی که رگه های بغض داخلش مشهود بود گفت _چی بگم بهت اخه!! وقتی تصمیمتو گرفتی چرا مانعت بشم! ولی به روح بابام قسم سعی میکنم با حسین بیایم پیشت! نفس عمیقی کشیدمو گفتم _حرفی نزدم از غم دوری تو اما! ای کاش بدانی که چه اورده به روزم... صدای نفسای لرزونش خبر از بغض سنگینی که توی گلوش چمبره زده بود می داد ... زمزمه کرد _ شده از درد دلت اه نیاری به لبت ! عاشق ماه شوی دور بمانی ز مهت؟ بغضم شکست... زدم زیر گریه و با گریه گفتم _امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم... وای از این حال پریشان که من امشب دارم! بردیا_ دریا مرگ من گریه نکن! بخدا همین الان به سردار میگم جلوتو بگیره!!!!!!!!!!!! سریع اشکامو پاک کردمو بحثو عوض کردمو گفتم _ کار تو و حسین به کجا رسید؟؟ خنده بی جونی کردو گفت _ خوب می پیچونیا!!...خبر خاصی نشد! حسین فعلا به عنوان زندان سیاسی بازداشته و قراره یاور واسه دو هفته دیگه سه تا از نوچه هاشو بفرسه تا تو راه رفتن به دادگاه حسین رو با هویت کمیل علیخواه فراری بدنو با هم قاچاقی بیایم ترکیه! زمزمه کردم _ مواظب خودتون باشین من باید برم! یاعلی! و فرصت حرف زدنو به بردیا ندادمو قطع کردم." چشمامو باز کردمو از پنجره کنارم خیره بیرون شدم! صدای هایی که غمو نگرانی توشون موج میزد تو گوشم پیچید "حسین_ دریا!! این چه کاری بود کردی!" " سردار_ دخترم این کارت غیرت ما رو قلقلک داد...باید میدیدی وقتی به حسین این خبرو دادی چه حالی شد!" " سوگند_ دختره ور پریده این چه کاری بود که کردی!؟ الهی جیز جیگر بزنی که من از یه طرف باید غصه ی دوری از دایی گور به گوریتو بخورم از یه طرف باید نگران کله شقی های تو باشم! " لبخند تلخی زدم ! یادمه با چه بدبختی و هزار تا صلوات باهام ارتباط برقرار کردو کلی گریه کردو سرزنشم کرد "سوگند_دریا!! تو رو خدا مواظب خودت باش! میدونی که اون عوضیا رحم و مروت تو خونشون نیست! نمی خوام بترسونمت اما میدونستی ارجمند بچه ی خودشو اتیش زده چون میخواسته به پلیس لوش بده!... دریا به ارواح خاک مطهر بابات مواظب خودتو اون بچه باش!" چشمام پر از اشک شد 👇👇👇
"علی_ دریا من دارم واسه یه مدت میرم اردوی جهادی سروان تا شاید بتونم فاطمه رو فراموش کنم! _علی اون اسمش طهوراس علی فریاد کشید علی_ به جهنم!!!!!!!!!!!!" سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و چشمامو بستم و سعی کردم بغضی که توی گلوم گیر کرده و داره خفم میکنه رو قورت بدم. "علی_ دریا ! تو رو خدا پیداشون کنین!! پیداشون کنینو به سزای اعمالشون برسونینشون!!" همونطور که چشمام بسته بود لبمو به دندون گرفتم تا بغضم نشکنه! " _ بردیا ! یه قول بده!! قول بده همیشه باهم باشیم حتی توی ماموریتا هم با هم بریم! باشه؟! بردیا_ نووچ! _چرااا!!!!!!؟؟؟؟؟؟ بردیا لپمو کشیدو گفت _اینجوری باید همه حواسم به تو باشه که خدایی نکرده چشم این خلافکارای عوضی روی تو نباشه!!" گوشه ی شالمو روی صورتم گذاشتم و همین باعث شد بغضم بشکنه و بی صدا گریه کنم! مهماندار با میز چرخدار کنار ردیف صندلی من ایستاد و گفت _ چی میل داری عزیزم! مرغ یا کوبیده؟! اشتهایی نداشتم برای همین گفتم _ فقط یه لیوان اب! لبخندی زدو خیلی اروم گفت _ اوه عزیزم مگه رژیمی!!! فکر کنم به خاطر پرواز یکم فشارت افتاده! بیا این پرس کوبیده رو با این نوشابه بخور حالت جا بیاد و فرصت هیچ حرفی رو بهم ندادو رفت! ظرف غذا رو باز کردمو با بی میلی با چنگال کبابو نصف کردم و تا خواستم بخورم کپسولیو بین گوشت دیدم! باچنگال اونو جدا کردمو به طور نامحسوس توی کیفم گذاشتم و دوباره توی ظرفو گشتم که دوتا کپسول دیگه هم پیدا کردم. اون دوتا رو هم توی کیفم گذاشتمو بعد از نیم ساعت به سمت سرویس بهداشتی هواپیما راه افتادم. سریع وارد سرویس شدمو کپسول اولیو اروم باز کردم و با اون یکی دستم سریع زیرشو گرفتم تا اگر پودری داخلش هست توی دستم بریزه که درکمال تعجب یه نوار کاغذی داخلش بود. دوتای دیگه هم همینطور! سریع بازشون کردم که به حروف ابجد یه سری ارقام روشون نوشته بود زمزمه وار خوندمو ترجمه کردم نوار کاغذی اول: { 40020020105 "ترکیه" 403004001100 "مشتاق" } نوار کاغذ دوم: {4760400150 "دوستان" 4200 "در" } نوار کاغذ سوم: {41041200400 "دیدارت" 560400504 "هستند" } با کمی بالا و پایین کردن کاغذا فهمیدم منظورش اینه که ""دوستان در ترکیه مشتاق دیدارت هستند." ینی بچه های پشتیبانی خودشونو زود تر رسوندن ترکیه و حتی ممکنه الان توی همین پرواز هم باشن! حس ارامشو امنیت کیلو کیلو وارد جسم و روحم شد .. با لبخند سریع کاغذا رو به همراه کپسولا توی چاه دستشویی انداختمو بعد از کشیدن سیفون ابی به صورتم زدمو از سرویس بیرون زدم که سینه به سینه ی خانمی شدم عذر خواهی کردمو تا خواستم به سمت صندلیم برم که دستمو گرفتو با صدای تقریبا بلندی که حتی ارجمند صداشو شنید گفت _ خانم میشه همینجا بایستید تا من صورتمو بشورم هم فوبیای (یه نوع ترس روانی) پرواز دارم و هم میترسم در سرویس رو قفل کنم اخه احساس خفگی بهم دست میده... با بالا و پایین کردن سرم تایید کردم و به سمت سرویس برگشتم... سرویس بهداشتی خانما تو معرض دید مسافرا نبود تا خواستم حرفی بزنم شالمو از سرم کشیدو کلاه گیسی از کیفش در اورد و به دستم دادو همونطور که کمکم می کرد روی سرم بزارم گفت _ حالتون خوبه فاخته! دارد... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهید ۱۱ ساله مهرداد عزیزالهی 🌹 فقط ببینید 👌🙏 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یادآوری خاطرات تلخی از دولت روحانی ⭕️ اجازه ندهیم یک عده با فریب‌های رسانه‌ای مردم را گول بزنند. ❌و باز هم تَکرار..... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ملت نگذارید دولت روحانی تکرار شود/... ❌ هزینه دولت روحانی برای کشور از جنگ بیشتر است. 🔻امیرحسین ثابتی، نماینده مردم تهران در مجلس: به خاطر نگاه اشتباه زنگنه از صادر کننده بنزین تبدیل به وارد کننده شدیم. در هشت سال دولت روحانی، نیروگاه، مسکن و پالایشگاه نساختیم و کشور را به سبک دوره قاجار اداره کردیم. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆من جان ناقابلی دارم... 💢۱۵ سال پیش در چنین روزی ۲۹ خرداد ۱۳۸۸، یک هفته بعد از انتخابات ۸۸ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️در ایام حج جا داره یادی کنیم از این کلیپ... صورتیا نبینن، سنگینه براشون @Alachiigh
و این ینی از نیرو های امنیتیه! شالمو روی سرم گذاشتو فقط کمی از موهای کلاه گیس رو بیرون گذاشت... خواستم روی صندلی بشینم که مازیار با چشماش اشاره ای به موهام کردو گفت _ این مدلی قشنگ تری! دستمو نا محسوس مشت کردمو گفتم _ممنون! و سریع نشستم تا چیزی نگه! مرتیکه گوسفند چشم چرون! به وقتش میدونم باهات چیکار کنم!! عوضییییییییی!!!! 3 ماه بعد نگاهی به اطرافم انداختمو وقتی مطمئن شدم کسی نیست سریع به سمت اتاق کار ارجمند رفتم. مقابل در اتاقش ایستادمو نفس عمیقی کشیدمو با نگاهی دوباره به اطرافم، سنجاقی از توی موهام در اوردم با قفل در اتاق ور رفتم تا باز شه! وارد اتاق شدمو در رو روی هم گذاشتم تا حسین سریع خودشو برسونه! با چشم دنبال لب تابش گشتم که روی میزش بود... تا خواستم به سمتش برم حسین پرید تو اتاقو درو بست ...چشم غره ای رفتم که چشاشو لوچ کردو گفت _ هان!!!! چیه؟؟!! جوابشو ندادمو به سمت لب تاب رفتمو روشنش کردم و همونطور که از طریق شنود با بردیا ارتباط برقرار می کردم گفتم _بردیا ما حاضریم! بردیا_ بسیار خب با یا علی شروع کنین! حسین همونطور که جلوی گاوصندوق می نشست بسم اللهی گفتو مشغول باز کردن در گاو صندوق شد! لبتاب وارد ویندوز شد و ازم پسورد خواست ! وقت زیادی برای هک پسوورد نداشتم .. پس مثل حسین مجبور شدم از نرم افزار استفاده کنم! _ بردیا وارد ویندوز شدم! میتونی از اونجا از طریق نرم افزار هک کنی؟ _ اره...گوشیتو به لپتاب وصل کن و برو توی تنظیمات دستگاه های متصل و ای پی هایی که هستو بخون! یکیش اندرویده که اون گوشی خودته اونی که دسکتاپه یا ویندوزه رو برام بفرس! همونطور که کارارو انجام میدادم با حرص گفتم _ اقای محترم مثل اینکه مدرکم فوق ای تی هستاا!!!!! ینی فرق ویندوز و دسک تاپ رو با اندروید نمی دونم! خنده ی ارومی کردو گفت بردیا_ خانم مهندس میشه منت بزاریو چیزی که خواستم رو بفرسی! _پیامک شد! حسین_ کارم تمومه! مدارکو برداشتم! متعجب گفتم _ چه سریع حسین_ ما اینیم دیگه!! بدو دریا! 25دقیقه مونده تا دوربینا فعال شن! صدای بردیا توی گوشم پیچید _0-7-2-8-5-9-2 همونطور که وارد می کردم گفتم _ این که پسورد سیستمم توی شرکت ارجمنده! بردیا_ جدی؟ وارد فایل های مخفی درایو دی و ایی شدم و گفتم _ اره..بردیا ایمیلتو باز کن دارم فایلای وردی که داخل درایو دی ذخیره هست رو برات می فرستم. بردیا_ حله! از طریق گوشیم همه رو برای بردیا فرستادم و وارد ایمیل سیستم شدم که با دیدن ایمیل باز ارجمند هنگ کردم. سریع ای دی و رمزشو پیدا کردمو بعد از حفظ کردن سیستمو به حالت اولیه برگردوندم و به بردیا خبر دادم که دارم بر می گردم! خدا رو شکر بلاخره بعد از3 ماه تونستیم کلی مدارک پیدا کنیم و مطمئنا با اطلاعاتو مدارکی امروز منو حسین پیدا کردیم یه محض ورودمون به ایران، یعنی فردا، دستگیر میشن! اما حیف که اینطور نبود! در اتاقو باز کردمو خواستم بیرون برم که سینه به سینه ارجمند شدم که با بهت و صد البته عصبانیت نگام می کرد. فاتحه خودمو خوندم! سریع با ارنجم به گردنش کوبیدم که تعادلشو از دست داد ولی بی هوش نشد! شروع کردم به دویدن و به سمت در خروجی عمارت رفتم! دوی خوبی داشتم اما الان که توی 4.5 ماهگی بودم دویدن خیلی برام سخت بود! از طریق شنود نفس زنون ادرس و پسوورد ایمیلو گفتم و درنهایت با صدای داد ارجمند که داد میزد بگیرینش بردیا متوجه نفس نفس زدنم شدو با گفتن یا خدا ارتباطمون قطع شد سرعتمو بیشتر کردم که یاور مقابلم قرار گرفت سریع با ارنجم توی دهنش کوبوندم و به سمت پشت عمارت که باغ بود و حصار نداشت دوییدم! دوتا از بادیگاردا به سمتم چرخیدن و متعجب نگاهم کردن که یه دستی زدمو گفتم، _بگیرینش فرار نکنه!! با بهت اطرافشونو نگاه کردن که از غفلتشون سو استفاده و فرار کردم! صدای داد یاور و مازیار و ارجمند رو شنیدم که می گفتن _ بگیرینش عوضیای حروم لقمه!! خیلی ازشون دور نشده بودم که صدای اژیر پلیس باعث شد به هول و ولا بیفتنو منو بیخیال شن اما یاور همچنان دنبالم بود. یه لحظه سوزش عجیبی توی شونم حس کردم جیغ کشیدمو به زمین افتادم و یاور با لبخند کریهی اسلحهشو به سمتم گرفتو گفت _ به دامم افتادی گربه کوچولو! با درد فریاد زدم _خفههه شووووووووووو!!!! قهقه ای سر داد سریع پامو بالا اوردمو زیر دستش زدم که اسلحه از دستش افتاد سریع بلند شدم که شونه و دلم تیر کشید لبمو به دندون گرفتمو جیغ نزدم. به سمت اسلحه رفتو خم شد که برش داره که باپام لگدی به صورتش زدم! فکر کنم دماغش شکست. سریع اسلحه رو برداشتمو یه تیر به پاش زدم تا نتونه کاری کنه دیگه نتونستم دووم بیارمو دو زانو روی زمین افتادم و تا خواستم تمام قوامو جمع کنم ... یه گوله توی شکمم زدن جیغ زدم که چشمم به اوانسیان افتاد.. اون اینجا چیکار میکرد! 👇👇👇👇
پوزخندی زدو یاورو بلند کردو به راه افتادن و منو همونجا ول کردن. تمام تنم بی حس شده بود. دیگه هیچ حسی توی تنم نبود.دستمو روی شکمم گذاشتم که با وجود 4.5 ماهه بودنم خیلی برامده نبود. با حس خیسی که بخاطر خون بود جیغ بلندی زدمو با ضعف شدید اروم اروم اشک ریختمو جون دادم! تمام صحنه های عمرم جلو چشمام به نمایش در اومد! اولین تولدم..صدای مامان و بابا..صدای علی و حسین که سر به سرم می ذاشتن..جشن فارق التحصیلی دوره ابتدایی و راهنمایی و هنرستان! ..صدای سوگند.لحظه ورودم به دانشگاه و بعدشم ورودی درجه داری ناجا..روز خواستگاریم..عقدم. عروسیم..صدای بردیا.. بردیا و فقط بردیا. لبخند تلخی روی لبام نقش بست و زمزمه وار اشهدمو گفتمو چشمامو بستم ..و تنم بی حس بی حس شد. من مردم!! ؟؟ میگن وقتی میمیری تنت بی حس میشه!! انگار روح توی تنت نیست!! وای یعنی من مردم!!! مامان!!!! بابا!!!! چه اینجا قشنگه! دستم کشیده شد!! نگاهمو به دست دادم که دیدم یه بچه داره دستمو میکشه! بچه ی منه؟؟!!!! بچه ی منو بردیا!!! ینی نمردم!!!!! "تو مردی دریا!!! تو و بچت مردین!!!" جیغ زدم نه نمردم!! من زندم!!!بچم زندس!!! بردیا منتظرمه!!! دوباره یه نفر گفت "نه دریا تو مردی..تو مردی!!" جیغ کشیدم نههه!!!! نمردم!!! وفقط خلا بودو بس. این یعنی من مردم! اره. من مردم! داد زدم _ دریاااا!!!! حسین با چشمای اشکالود گفت _ نیستش بردیا!!! غیبش زده!!! دوباره صداش زدم و وقتی صداشو نشنیدم که بگه جانم ، روی زمین نشستم! حسین به چند تا از مامور امنیتی ترکیه و نیرو های خودی سپرد دنبال دریا بگردن. کنارم زانو زد و گفت _ خجالت بکش مرد! نگران چی هستی! مازیارو یاور که زخمی شدنو گرفتنش!! ارجمندم که مرده!!! مطمئن باش همین دور و براست! فقط هنوز فکر میکنه وضعیت سفید نشده که خودی نشون بده...تو که می دونی اون جغله... صدای فریاد اتیش!!.اتیش!! یکی اینجا اتیش گرفته حرفشو نصفه گذاشت.. هردو به سرعت به سمت صدا رفتیم که دیدیم یه جنازه روی زمین افتاده و داره تو اتیش میسوزه و همه دارن سعی می کنن با خاک اتیشو خاموش کنن... منو حسینم کمکشون میکردیم سعی میکردم به چیزی که توی ذهنم جولون میده فکر نکنم اتیش خاموش شده بود و جسم ظریف سوخته ای که شکم کمی برامده ای داشت نمایان شد یکی از خانما با بهت از اونجا دورشدو با ملافه برگشتو با دستای لرزون ملافه رو روی جنازه انداخت. مبهوت روی دو زانو نشستم که با فریاد خدا ی حسین به خودم اومدم. اروم به سمت جنازه خزیدم و خیره شدم به صورت سوختش که دیگه چیزی ازش نمونده بود! اروم ملافه رو کنار زدم که دو تا حفره روی شکم و شونش نمایان شد. چشمامو با درد بستمو با عجز داد زدم _ خداااا!!!! حسین هم کنارم قرار گرفتو مردونه زجه زد. با فریاد گفتم _ چرا با زجر بردیش!!!! مگه اون چه گناهی کرده بوود که اینهمه دردو زجر کشید!!!! خدا مگه چند سالش بووود!!!! خدا چرا منو به جاش نبردی!!!! خدااااا تاواااان چیوووو پس دااااد اخهههه!!!! خداااا!!!! خدااااچرااا!!!! چررراااا ازم گرفتیییششش!!!!! حسین زجه میزد و سعی داشت منو هم اروم کنه!! همه ی همکارای ترکی و ایرانی متاثر خیره ی وحشتناک ترین لحظه عمرم بودن!!! _ خددداااا! میدونم از سرم زیااد بود! میدونم! ولی من چی!!!؟؟؟ خداااا...خدااا.. تا از هواپیما پیاده شدم و حس اینکه توی کشوریم که بخاطرش دریا چه فدا کاری هایی کردو حالا نیست تا مردمش بهش افتخار کنن قلبم مچاله شد! اخمی کردمو سعی کردم دردامو توی خودم بریزم! حسین دستشو روی شونم گذاشتو لبخند تلخی بهم زدو گفت _بریم؟؟! سرمو به معنای اره بالا و پایین کردمو همراهش وارد سالن فرودگاه شدم. از دور همه اشنا ها رو دیدم که مشکی پوش و با چشمای اشکی منتظر ما بودن! همه بودن سوگند..مامان..پریا. معصومه. پارسا. خاله پروانه شوهرش..زینب و شوهرش محمد و دختر چند ماهش..سرهنگ مهدوی و چند نفر از همکارا! جلو رفتیم که پریا به سمتم اومدو تو بغلم زد زیر گریه! مامانو سوگند هم گریه میکردن. سوگند با گریه گفت _ بردیا..بردیا کو رفیقم،کو خواهرم. چرا مواظبش نبودی. بردیا دریا از قبرستون می ترسه.چرا مواظبش نبودی که تو جوونی خونش اونجا نشه.بردیا ،اخ کجایی دریا،کجایی با شیطنت بگی دیدی من از تو زودتر همه چیزو تجربه میکنم! .دریا چرا نذاشتی من مرگو زود تر از تو تجربه کنم.. بی انصاف چرا رفتی.مگه قرار نبود ..مگه قرار نبود نوه هامونو باهم ببریم پارک و غیبت عروسامونو بکنیم! . اخ دریا، وای دریا حسین دست دور شونهاش انداختو سعی کرد ارومش کنه. @Alachiigh
🔴بـهترین گـیاهان جـهت پـیشگیری از دیـابت : ✅ سـماق ✅ دارچـین ✅ برگ زیـتون ✅ زنجبیل ✅ شـنبلیله ‌ ‌ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدمحمد‌حسین‌محمدخانی🌹 همیشه‌میگفت: واسه کی کار میکنی ؟! میگفتم : امام حسین علیه السلام میگفت: پس حرف ها رو بیخیال !! کار خودت رو بکن جوابش با علیه السلام ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh