eitaa logo
چله نشین ظهورامام زمان عج الله
317 دنبال‌کننده
775 عکس
296 ویدیو
59 فایل
#تبادل_نداریم↔🚫 #شرح_نامه_های_حضرت_علی_علیه_السلام سلامتی و فرج آقا صاحب الزمان صلوات🔶️ کانالهای دیگر #سلامتکده_بانو_عضو_شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3348693003Cc0c8f29263 @namebepedar @bazybay
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۲(بخش۱) 📜از نامه هاى امام(عليه السلام) است که همراه مالک اشتر براى اهل مصر فرستاد در آن زمان که استاندارى آنجا را به او واگذار کرد. 📨نامه در یک نگاه: امام(علیه السلام) در این نامه بعد از حمد و ثناى الهى و شهادت به نبوّت پیامبر اسلام به عنوان یک پیامبر جهانى و جاودانى به چند نکته اشاره مى فرماید: 1. مسأله اختلافى که بعد از پیغمبر اکرم در امر خلافت واقع شد و اینکه حضرت هرگز باور نمى کرد مسلمانان به سراغ کسى جز او بروند، چرا که تنها او از تمام شایستگى هاى خلافت برخوردار بود. 2. در بخش دیگرى از این نامه به بیم از خطراتى که بعد از انحراف خلافت از مسیر اصلى وجود داشت اشاره کرده مى فرماید: چون دیدم اصل اسلام و دین محمد در خطر است پایمال کردن حقم را تحمل کردم و به یارى اسلام برخاستم و به پیشرفت کار مسلمانان کمک کردم. 3. در بخش دیگرى به وضع دشمنان خود (معاویه و اطرافیانش) اشاره کرده، مى گوید: آنها گروهى از فاجران و سفیهان را جمع کرده اند و به ظلم و ستم و فسق و گناه پرداخته اند. اگر تمام روى زمین هم از آنها پر شود من با آنها مبارزه خواهم کرد و بیم نخواهم داشت. 4. در بخش آخر این نامه براى تشجیع و ترغیب اصحاب و یارانش به جهاد، به این نکته اشاره مى فرماید که دشمن شهرهاى شما را یکى پس از دیگرى مى گیرد; برخیزید و با او مبارزه کنید. امام(عليه السلام) اين نامه را همچون بسيارى از نامه ها بعد از حمد و ثناى الهى با نبوّت پيغمبر اسلام و اوصاف برجسته او شروع مى کند ✅ و مى فرمايد: «اما بعد از حمد و ثناى الهى، خداوند سبحان محمد ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان و شاهد و حافظ (آيين) انبيا (ى پيشين) باشد»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَمُهَيْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِينَ). ✅سپس به دنبال اين سخن مى فرمايد: «ولى هنگامى که آن حضرت که درود بر او باد از جهان رفت مسلمانان درباره خلافت و امارت پس از او به تنازع برخاستند»; (فَلَمَّا مَضَى(عليه السلام) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ). 👈اشاره به منازعه و درگيرى هايى است که در سقيفه ميان مهاجران و انصار رخ داد که نزديک بود کار به جاهاى باريک بکشد، هرچند بعضى از مهاجران حاضر در سقيفه با تدبيرى که عمر انديشيد بر مخالفان خود پيروز شدند. ✅آن گاه امام در ادامه سخن به سراغ نکته اصلى اين نامه مى رود و مى فرمايد: «به خدا سوگند هرگز فکر نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پيامبر ـ که درود خدا بر ايشان و خاندان پاکش باد ـ اين امر خلافت را از اهل بيت او منحرف سازند (و در جاى ديگر قرار دهند و نيز به خصوص) باور نمى کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند»; (فَوَ اللهِ مَا کَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَلاَ يَخْطُرُ بِبَالِي، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَلاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ). 👈اشاره به اينکه از همه لايق تر براى جانشينى پيغمبر، اهل بيت او به طور عام بودند که به اهداف و نيّات و نظرات وى از همه آشناتر بودند و در ميان اهل بيت(عليهم السلام) به طور خاص کسى از من لايق تر براى اين مقام نبود. 🔰جالب اينکه ابن ابى الحديد معتقد است اين سخن دليل بر عدم وجود نص درباره امر ولايت و خلافت بوده در حالى که مى توان با اين عبارت عکس آنچه را او گفته، نتيجه گرفت، زيرا نصوص متعددى درباره اهل بيت (مانند حديث ثقلين و...) و نصوص فراوانى درباره شخص على(عليه السلام) (مانند حديث غدير، منزلت، يوم الدار و...) چنان بود که غالباً آن را از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) شنيده بودند و اضافه بر آن، لياقت هاى معنوى و جسمانى على(عليه السلام) را نيز مى دانستند، بنابراين امام توجّه مى دهد که با آن همه نصوص و لياقت ها چگونه امر خلافت را از مسير اصلى اش تغيير داده و به غير اهلش سپرده اند! ✅سپس مى افزايد: «تنها چيزى که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بيعت مى کردند (اشاره به بيعت با ابو بکر بعد از ماجراى سقيفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه گيرى را برگزيدم) تا اينکه ديدم گروهى از اسلام، بازگشته و مرتد شده اند و مردم را به نابود کردن دين محمد(صلى الله عليه وآله) دعوت مى کنند»; (فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلاَن يُبَايِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاِْسْلاَمِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)). 👈اشاره به اينکه هنگامى که ديدم مردم در مسأله خلافت راه خلافى را بر اثر تبليغات اين و آن انتخاب کرده اند چاره اى جز سکوت و کناره گيرى نديدم; اما ناگهان ديدم اوضاع دگرگون شد و دشمنان اسلام به پا خاستند و اگر
۶۲(بخش۲) امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه به نکته مهمى اشاره مى کند که هرگز در برابر دشمنان او که دشمنان اسلام و قرآنند سکوت نخواهد کرد و به مبارزه آنها برمى خيزد، هرچند تنها باشد و آنها تمام زمين را پر کنند. 💪 ✅مى فرمايد: «به خدا سوگند من اگر تنها با آنها (دشمنان) روبه رو شوم در حالى که تمام روى زمين را پر کرده باشند، باکى ندارم و وحشت به خود راه نمى دهم»; (إِنِّي وَاللهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَهُمْ طِلاَعُ الاَْرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَيْتُ وَلاَ اسْتَوْحَشْتُ). 👈اين نهايت شجاعت و ايمان امام را به هدف و مقصودش نشان مى دهد همان گونه که در نامه «عثمان بن حنيف» نيز گذشت که مى فرمايد: « به خدا سوگند اگر تمام عرب به پيکار من برخيزند من پشت به ميدان نبرد نخواهم کرد». سپس دو دليل براى اين مطلب بيان مى کند، ✅ در دليل اوّل مى فرمايد: «من از آن گمراهى که آنها در آن هستند و هدايتى که من بر آنم کاملا آگاهم و به پروردگارم يقين دارم (و به همين دليل در مبارزه با آن گمراهان کمترين ترديد به خود راه نمى دهم)»; (وَإِنِّي مِنْ ضَلاَلِهِمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ وَالْهُدَى الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ لَعَلَى بَصِيرَة مِنْ نَفْسِي وَ يَقِين مِنْ رَبِّي). ✅سپس دليل دوم را بيان مى دارد و مى فرمايد: «من مشتاق (شهادت و) لقاى پروردگارم و به پاداش نيکش منتظر و اميدوارم»; (وَإِنِّي إِلَى لِقَاءِ اللهِ لَمُشْتَاقٌ وَحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاج). ✅آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه سخن مى افزايد: «ولى (مى کوشم زنده بمانم و بر آنها پيروز شوم، زيرا) از اين اندوهگينم که حکومت اين دولت به دست سفيهان و بى خردان و فاجران و نابکاران بيفتد و در نتيجه بيت المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسير خويش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند»; (وَلَکِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الاُْمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللهِ دُوَلاً، وَعِبَادَهُ خَوَلاً وَالصَّالِحِينَ حَرْباً، وَالْفَاسِقِينَ حِزْباً). ✅امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن انگشت روى نقطه ضعف روشن آنها گذارده مى فرمايد: «زيرا در اين گروه فردى است که مرتکب شرب خمر شده بود و حد اسلام بر او جارى شد»; (فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيکُمُ الْحَرَامَ، وَ جُلِدَ حَدّاً فِي الاِْسْلاَمِ). 👈اشاره به «وليد بن عقبه» است که در زمان عثمان والى کوفه بود و شرب خمر کرد و مست ولا يعقل به گونه اى که نماز صبح را به جاى دو رکعت چهار رکعت خواند و سپس رو به جمعيت کرد و گفت: اگر بخواهيد باز هم بيشتر بخوانم. شاهدان و گواهان نزد عثمان آمدند و بر شرب خمر او گواهى دادند و على(عليه السلام) حد را بر او جارى کرد❗️ ✅آن گاه امام(عليه السلام) به مورد ديگرى از خلافکارى هاى آنها اشاره کرده مى فرمايد: «و برخى از آنها اسلام را نپذيرفتند تا عطاهايى براى آنها تعيين شد»; (وَإِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الاِْسْلاَمِ الرَّضَائِخُ). 👈به گفته ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود اين جمله اشاره به ابوسفيان و معاويه و برادر او و جمعى ديگر است که تا کمک هاى مالى به آنها نشد در برابر اسلام سر فرود نياوردند.😏 ✅آن گاه امام در پايان اين سخن مى افزايد: «اگر براى اين جهات نبود تا اين اندازه شما را بر قيام در برابر آنها تشويق نمى کردم و به سستى در کار سرزنش و توبيخ نمى نمودم و در گردآورى و تحريک شما نمى کوشيدم، بلکه اگر سستى و فتورى از خود نشان مى داديد رهايتان مى ساختم»; (فَلَوْ لاَ ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِيبَکُمْ وَ تَأْنِيبَکُمْ، وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِيضَکُمْ، وَلَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ). 👈اشاره به اينکه تمام اين جوش و خروش من براى مبارزه با دشمنان به سبب خطر مهمى است که از بازماندگان دوران جاهليت نسبت به اسلام مى بينم و بيم دارم آنها بر مردم مسلط شوند و مردم را به دوران کفر باز گردانند. 👈مقصود از جمله «وَلَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ» اين است که اگر از تأثير سخنم در شما مأيوس شوم شما را رها خواهم ساخت. ✅سپس در پايان اين نامه امام(عليه السلام) براى تشويق آنها بر جهاد با دشمن و تحريک حميت و غيرت دينى آنها تعبيرات تکان دهنده اى دارد و مى فرمايد: «آيا نمى بينيد مناطق اطراف شما گرفته شده و شهرهايتان تحت تسلط دشمن قرار گرفته و کشورهاى شما (يکى بعد از ديگرى) تسخير مى شود و شهرهايتان به ميدان جنگ دشمن مبدل گشته»; (أَ لاَ تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ وَإِلَى أَمْصَارِکُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ وَإِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى، وَإِلَى بِلاَدِکُمْ تُغْزَى!). ✅حضرت به دنبال آن مى فرمايد: «خداوند شما را رحمت کند. براى نبرد با دشمن خود کوچ کنيد و زمين گير نشويد (و سستى و تنبلى به
۶۳ 📜نامه در یک نگاه: وقتى امیر المؤمنین(علیه السلام) با لشکر خود به سوى بصره آمد و آتش جنگى را که طلحه و زبیر و عایشه برافروخته بودند خاموش کند دو نفر از یاران خود به نام محمد بن جعفر و محمد بن ابى بکر را براى بسیج مردم کوفه فرستاد. گروهى از مردم کوفه بعد از شنیدن پیام على(علیه السلام) شبانه به سراغ ابوموسى اشعرى رفتند تا با او در این زمینه مشورت کنند که آیا همراه این دو نفر به سوى على(علیه السلام) حرکت کنند یا نه. 👳 ابو موسى (با لحن شیطنت آمیزى) گفت: اگر راه آخرت را مى خواهید در خانه هاى خود بنشینید و تکان نخورید و اگر راه دنیا را مى خواهید همراه این دو نفر حرکت کنید و به این ترتیب مانع از خروج اهل کوفه شد❗️ این سخن به نمایندگان على(علیه السلام)رسید. آنها شدیدا به ابو موسى اعتراض کردند. او در پاسخ گفت: بیعت عثمان بر گردن على و بر گردن من و گردن هاى شماست😳 👈این مرد لجوج و بى خرد فراموش کرده بود که بیعت اگر بیعت راستین هم باشد با مرگ از بین مى رود وگرنه همه آنها باید به بیعت خلیفه اوّل وفادار باشند و با کس دیگرى بیعت نکنند، زیرا بیعت با دو نفر به عنوان رئیس جمعیت معنا ندارد.😏 در نقل دیگرى آمده هنگامى که خبر حرکت امام(علیه السلام) به بصره براى خاموش کردن آتش فتنه رسید، ابو موسى به مردم کوفه گفت: على امام هدایت است و بیعت او صحیح است; ولى جایز نیست همراه او در مقابل اهل قبله (اشاره به لشکر جمل است) پیکار کرد❗️ در عبارت دیگر نیز از او نقل شده که به مردم کوفه گفت: مردم! یاران محمد و اصحاب او، نسبت به مسائل از دیگران آشناترند و این فتنه اى که برپا شده انسان خواب در آن بهتر از بیدار و بیدار نشسته بهتر از ایستاده است... بنابراین  شمشیرها ⚔را در غلاف کنید و وارد این معرکه نشوید (او با این شیطنت مى خواست امام را در حکومت و خلافتش به ضعف بکشاند، زیرا از پرونده تاریک خود باخبر بود).📛 به هرحال هنگامى که سخنان نابخردانه ابوموسى به على(علیه السلام) رسید، امام نامه فوق را براى او نوشت. خلاصه نامه توبیخ شدید ابوموسى و دعوت به حرکت کردن با مردم کوفه به سوى امام و عزل او از فرماندارى کوفه در صورت عدم شرکت و نکوهش او به سبب موضع گیرى هاى نابخردانه اوست.
۶۳ ✅امام(عليه السلام) نخست مى فرمايد: «اين نامه اى است از بنده خدا اميرمؤمنان به عبد الله بن قيس (ابوموسى اشعرى) اما بعد (از حمد و ثناى الهى) سخنى از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زيان تو»; (مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِيّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللهِ بْنِ قَيْس أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَيْکَ). 👈اين تعبير امام ظاهراً اشاره به همان مطلبى است که در بالا آمد که ابو موسى به مردم کوفه گفت: ياران پيامبر از شما به مسائل آشناترند. اين از يک نظر به نفع خود او بود. ولى از نظر ديگر به زيان او، زيرا مصاحبت و همنشينى على(عليه السلام) از همه اصحاب بيشتر و عميق تر بود; از روز آغاز بعثت پيغمبر اسلام تا لحظات وفات و دفنش در کنار حضرت بود. 👈احتمال ديگرى نيز دارد که اشاره به سخن ديگر ابوموسى باشد که گفته بود: «على امام هدايت و بيعتش صحيح است ولى نبايد با اهل قبله جنگيد» زيرا اگر قبول دارد على امام هدايت و بيعتش صحيح است بايد هر چه فرمان مى دهد اجرا گردد و به فرمان او آتش فتنه را فرو نشاند زيرا قرآن دستور مى دهد که در برابر فتنه انگيزان بايد جهاد کرد. ✅در ادامه امام(عليه السلام) اين دستور مؤکد را به ابو موسى اشعرى مى دهد و مى فرمايد: «هنگامى که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه ات بيرون آى و از کسانى که با تو هستند (براى شرکت در ميدان جهاد و مبارزه با شورشيان بصره) دعوت کن; اگر حق را يافتى و تصميم خود را گرفتى آنها را (با خود به سوى ما) بياور و هرگاه سستى را پيشه کردى از مقام خود کنار برو»; (فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْکَ فَارْفَعْ ذَيْلَکَ وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ، وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ، وَإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ). 👈تعبير به «حُجر»; (لانه و سوراخ) کنايه از اين که تو همچون شيرى نيستى که در بيشه ها زندگى کند، بلکه همچون روباهى که در سوراخ و لانه خود مى خزد.😏 👈اين سخن در ضمن حکم عزل مشروط ابو موسى را در بر دارد و در تواريخ آمده است کسى که اين نامه را براى ابو موسى برد «قرظة بن کعب انصارى» بود. ✅سپس امام(عليه السلام) سوگند مى خورد و با کلماتى شديد او را تهديد مى کند و مى فرمايد: «به خدا سوگند! (در صورت تخلف از اين دستور) هرجا باشى به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآميزد و حتى نتوانى بر زمين بنشينى و (تو را چنان محاصره مى کنند که) از پيش رويت همان گونه خواهى ترسيد که از پشت سرت»; (وَايْمُ اللهِ لَتُؤْتَيَنَّ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ، وَلاَ تُتْرَکُ حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَحَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ). 👈معناى تحت اللفظى «حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ» اين است که کره تو با دوغ تو مخلوط شود. مى دانيم هنگامى که ماست را کاملا مى زنند کره روى آن جمع مى شود و بقيه که دوغ است در زير قرار مى گيرد. حال اگر آن را گرم و داغ کنند دوباره چربى کره با دوغ مخلوط مى گردد و اين تعبير کنايه از فشار شديدى است که بر شخصى وارد کنند که همه چيز او درهم آميزد. 👈جمله «حَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ» گاه نيز اين گونه تفسير شده که حتى به تو اجازه نمى دهند که بر زمين بنشينى و تو را از قصر فرماندارى بيرون مى اندازند و گاه گفته شده که معناى آن اين است که در بازنشستگى و برکناريت تعجيل خواهد شد. 🔰ولى ابوموسى که لجوج و منافق بود دست از کار خود برنمى داشت و همچنان به جلوگيرى مردم از قيام براى جهاد در رکاب على(عليه السلام) و خاموش کردن آتش فتنه شورشيان در بصره ادامه مى داد،😡 از اين رو در تاريخ آمده است که مالک اشتر خدمت اميرمؤمنان عرض کرد: اگر مصلحت بدانيد مأموريت رفتن به کوفه را به من عطا کنيد که مردم شهر با من آشنا هستند و از من اطاعت خواهند کرد و اميد دارم اگر وارد شهر شوم احدى با من مخالفت نکند. (و آنها که پيش از من به کوفه رفتند نتوانستند از عهده ابو موسى برآيند). اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: به آنها ملحق شو. مالک اشتر وارد کوفه شد در حالى که مردم در مسجد بزرگ کوفه اجتماع کرده بودند (و ابو موسى به تبليغ بر ضد جهاد دعوت مى کرد). مالک اشتر از کنار هر قبيله اى از قبائل کوفه که مى گذشت و جماعتى را در آنجا گرد هم مى ديد صدا مى زد: «با من به سوى قصر دار الاماره بياييد» تا با جماعتى به قصر رسيد و به زور وارد قصر شد و اين در حالى بود که ابو موسى در مسجد در خطابه خود مى گفت: اى مردم! اين فتنه کور و کرى است که هر کس در آن در خواب باشد بهتر از اين است که نشسته باشد و نشسته بهتر از ايستاده و ايستاده بهتر از راه رونده و راه رونده بهتر از دونده و دونده بهتر از سوا
۶۴(بخش۱) 📜نامه در یک نگاه: این نامه پاسخ نامه شیطنت آمیزى است که معاویه براى امام نوشته است و دوازدهمین نامه اى است که تا کنون در نهج البلاغه به آن اشاره شده و با توجّه به سه نامه دیگرى که بعدا خواهد آمد مجموع نامه هاى امام به معاویه در نهج البلاغه به پانزده نامه مى رسد. به هر حال بخش هاى مختلف این نامه ناظر به ادعاهاى واهى و بى اساس معاویه است *** 📜 خلاصه نامه معاويه: او در نامه خود نخست مى گويد: ما بنى عبد مناف همه از سرچشمه واحدى سيراب مى شديم; هيچ کدام بر ديگرى برترى نداشت و متحد و متفق بوديم و اين امر همچنان ادامه پيدا کرد تا زمانى که تو نسبت به پسر عمويت (اشاره به عثمان است) حسد ورزيدى تا اينکه او به قتل رسيد بى آنکه دفاعى از وى کنى، بلکه بر خلاف او اقدام کردى و بعد از وى مردم را به سوى خود فرا خواندى سپس دو نفر از شيوخ مسلمانان «طلحه» و «زبير» را به قتل رساندى در حالى که آنها (به زعم تو) جزء عشره مبشره بودند (ده نفرى که بشارت بهشت به آنها داده شده بود) به علاوه ام المؤمنين عايشه را با خوارى تبعيد کردى.😳 سپس دارالهجره (مدينه پيغمبر) را که بهترين جايگاه بود رها ساختى و از حرمين شريفين دور شدى و به زندگى در کوفه راضى گشتى و پيش از اين نيز بر دو خليفه پيغمبر عيب مى گرفتى و حاضر نبودى با آنها بيعت کنى و حکومت امروز تو مشکلى از مسلمانان را حل نمى کند و من تصميم دارم با جمعى از مهاجران و انصار با شمشيرهاى کشيده به سوى تو آيم. قاتلان عثمان را به من بسپار و خود را رهايى بخش.😵 اين نامه که مملوّ از تعبيرات زشت و دشنام ها و توهين هاى بى شرمانه اى است که ما از ذکر آن خوددارى کرده ايم و مملوّ از دروغ ها و تهمت هاى نارواست سبب شد که امام نامه مورد بحث را در پاسخ او مرقوم دارد و به دروغ ها و تهمت هاى معاويه پاسخ گويد .
۶۴(بخش۱) ✅امام(عليه السلام) در آغاز مى فرمايد: «اما بعد از حمد و ثناى الهى همان گونه که گفته اى ما و شما با هم الفت و اجتماع داشتيم; ولى در گذشته آنچه ميان ما و شما جدايى افکند اين بود که ما ايمان (به خدا و پيغمبرش) آورديم و شما بر کفر خود باقى مانديد و امروز هم ما در راه راست گام بر مى داريم و شما منحرف شده ايد»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَأَنْتُمْ عَلَى مَا ذَکَرْتَ مِنَ الاُْلْفَةِ وَالْجَمَاعَةِ، فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَبَيْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَکَفَرْتُمْ، وَالْيَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ). ✅آن گاه امام(عليه السلام) مى افزايد: «آنها که از گروه شما مسلمان شدند از روى ميل نبود بلکه در حالى بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تسليم شدند و به حزب او درآمدند»; (وَمَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلاَّ کَرْهاً، وَبَعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ الاِْسْلاَمِ کُلُّهُ لِرَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) حِزْباً). 👈به گفته «محمد عبده» در شرح نهج البلاغه اش، ابوسفيان تنها يک شب پيش از فتح مکه آن هم از ترس قتل و خوف از لشکر پيغمبر که بيش از ده هزار نفر بودند (ظاهراً) ايمان آورد در حالى که اشراف عرب قبل از آن اسلام را پذيرا شده بودند❗️ سخن معاويه در برابر امام دقيقاً همان چيزى است که ابو جهل در برابر پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) گفت; او مى گفت: قريش همه با هم متحد بودند تا اينکه محمد آمد و ميان آنها تفرقه افکند😳 ✅آن گاه تهمت ديگرى را که معاويه در نامه خود آورده ياد مى کند و مى فرمايد: «و نيز گفته اى که من طلحه و زبير را کشته ام و عايشه را آواره نموده ام و در ميان کوفه و بصره اقامت گزيده ام (و دارالهجرة; يعنى مدينه پيغمبر را رها نمودم) ولى اين امرى است که تو در آن حاضر نبوده اى و مربوط به تو نيست☺️ و لزومى ندارد عذر آن را از تو بخواهم (به علاوه تو خود پاسخ اينها را به خوبى مى دانى)»; (وَذَکَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ، وَشَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ، وَنَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ! وَذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَيْکَ، وَلاَ الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْکَ). 👈عامل قتل طلحه و زبير در واقع خودشان بودند که نخست با امام بيعت کردند و بعد بر او شوريدند و آتش جنگ جمل را برافروختند عايشه با پاى خود و با ميل خود شورشيان بصره را همراهى کرد و اميرمؤمنان على(عليه السلام) نهايت جوانمردى را به خرج داد و با احترام کامل براى احترام به پيغمبر خدا او را به مدينه بازگرداند و به يقين معاويه تمام اينها را مى دانسته; ولى هدفش فتنه انگيزى در ميان شاميان بوده است و قاعدتاً دستور مى داد نامه اش را بر فراز تمام منابر شام بخوانند و شاميان ناآگاه زمان را بر ضد على(عليه السلام) بشورانند و اگر امام(عليه السلام) جواب مشروحى به معاويه نداد به سبب اين بود که توضيح واضح محسوب مى شد از اين رو با بى اعتنايى به او فرمود: اينها به تو مربوط نيست.😊 👈از جمله ايرادهايى که معاويه در نامه خود به آن حضرت گرفته بود اين بود که چرا مدينه، شهر پيامبر را رها کرده اى و به کوفه و بصره آمدى; جايى با آن عظمت را رها کردن و به چنين مکانى منتقل شدن کار درستى نيست. به يقين نيت معاويه اين بود که على(عليه السلام) در مدينه بماند و به علت بُعد طريق، او بر تمام شام و عراق مسلط گردد و آمدن امام به کوفه نقشه هاى شوم او را بر هم زد.😏 شاهد اين سخن آنکه معاويه قبلا به «زبير» نوشته بود که من در شام براى تو بيعت گرفتم و بعد از تو براى «طلحه»; به سراغ عراق برويد و آنجا را تصرف کنيد در اين صورت تمام عراق و شام در اختيار شماست❗️ 🔰معاويه به آنچه در اين زمينه گفته بود بسنده نکرد، بلکه تعبير زشتى را در اينجا به کار برد و گفت: «در حديث پيغمبر آمده است: هر کس از مدينه خارج شود خبيث و آلوده است»😱 غافل از اينکه اين حديث قبل از هر کس خود معاويه را شامل مى شود و همچنين طلحه، زبير و عايشه را که معاويه نسبت به آنها عشق مى ورزيد. اضافه بر اين بعضى از بزرگان و صالحان اصحاب پيغمبر همچون ابوذر، سلمان و ابن مسعود و غير آنها از مدينه خارج شدند و در شهرهاى دور و نزديک چشم از جهان فرو بستند. درست است که مجاورت با قبر رسول الله داراى برکاتى است; اما وظيفه امام اين است که براى خاموش کردن آتش فتنه گاهى از مجاورت آن قبر نورانى چشم بپوشد و به مناطقى که بهتر مى توان آتش فتنه را خاموش کرد قدم بگذارد. ولى امام(عليه السلام) در پاسخ معاويه تنها به اين نکته قناعت فرمود که اين امر ارتباطى به تو ندارد، زيرا مسأله واضح تر از آن بود که نياز به شرح و تفصيل داشته باشد. ✅سپس امام(عليه السلام) از تهديد معاويه که تهديدى توأم با مغالطه و سفسطه بود پاسخ مى دهد و مى فرمايد: «و نيز گفته اى که با گروهى از مهاجران و انصار به مقابله من خواهى شتافت (کدام مهاجر و انص
۶۴(بخش۲) امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه روى سخن را به معاويه کرده و او را زير رگبار شديدترين ملامت ها و سرزنش ها گرفته است. ✅مى فرمايد: «به خدا سوگند مى دانم تو مردى پوشيده دل و ناقص العقل هستى»; (وَإِنَّکَ وَاللهِ مَا عَلِمْتُ الاَْغْلَفُ الْقَلْبِ، الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ). 👈تعبير به «الاَْغْلَفُ الْقَلْبِ» به اين معناست که قلب تو در غلاف قرار گرفته و چيزى به آن منتقل نمى شود و درک نمى کند. 😏 ✅آن گاه مى افزايد: «سزاوار است درباره تو گفته شود که از نردبانى بالا رفته اى که تو را به پرتگاه خطرناکى کشانده و به زيان توست نه به سود تو، زيرا تو به دنبال غير گمشده خود هستى و گوسفندان 🐑ديگرى را مى چرانى و مقامى را مى طلبى که نه سزاوار آن هستى و نه در معدن و کانون آن قرار دارى»; (وَالاَْوْلَى أَنْ يُقَالَ لَکَ: إِنَّکَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوء عَلَيْکَ لاَ لَکَ، لاَِنَّکَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِکَ، وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِکَ، وَطَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَلاَ فِي مَعْدِنِهِ). 👈معاويه همان طور که خودش نيز صريحاً پس از شهادت امام و سلطه بر عراق گفت علاقه شديدى به حکومت و مقام داشت و حاضر بود همه چيز را فداى آن کند و حتى خون هاى بى گناهان را براى رسيدن به اين هدف نامشروع بريزد; او با صراحت مى گفت: « من با شما پيکار نکردم که نماز بخوانيد و زکات بدهيد و حج به جا آوريد من براى اين پيکار کردم که بر شما حکومت کنم و بر گردن شما سوار شوم»❗️ در حالى که هيچ گونه صلاحيت و شايستگى براى خلافت پيغمبر نداشت; از اين رو امام(عليه السلام) نخست با اين دو تشبيه (غير گمشده خود را مى طلبى و گوسفندان ديگران را مى چرانى) و سپس با تصريح به او گوشزد مى فرمايد که تو نه اهليت براى اين کار دارى و نه در معدن نبوّت پرورش يافته اى. اشاره به اينکه حکومت پيامبر حکومتى ظاهرى چون پادشاهان دنيا نيست، بلکه حکومتى روحانى و معنوى است که تنها شايسته کسانى است که در آن معدن پرورش يافته و علم و تقواى لازم را از آنجا کسب کرده اند. ✅آن گاه امام مى فرمايد: «چقدر گفتار و کردارت از هم دور است!»; (فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ!!). ✅سپس مى فرمايد: «چقدر تو با عموها و دايى هاى (بت پرستت) شباهت نزديک دارى همان ها که شقاوت و تمناى باطل وادارشان ساخت که (آيين) محمد(صلى الله عليه وآله) را انکار کنند و همان گونه که مى دانى (با او ستيزه کرده اند تا) به خاک و خون غلطيدند و در برابر شمشيرهايى که ميدان نبرد هرگز از آن خالى نبوده و سستى در آن راه نمى يافته است نتوانستند در مقابل بلاى بزرگ از خود دفاع کنند و يا از حريم خود حمايت نمايند»; (وَقَرِيبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَام وَ أَخْوَال! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ، وَتَمَنِّي الْبَاطِلِ، عَلَى الْجُحُودِ بِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَيْثُ عَلِمْتَ، لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً، وَلَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً، بِوَقْعِ سُيُوف مَا خَلاَ مِنْهَا الْوَغَى، وَلَمْ تُمَاشِهَا الْهُوَيْنَى). 👈منظور از «اعمام»; (عموها و عمه ها) به گفته بعضى همسر ابولهب «ام جميل» و منظور از «اخوال»; (دايى ها) «وليد بن عتبه» است; ولى با توجّه به اينکه «اعمام» غالباً جمع عمو است و اطلاق آن به عنوان تغليب بر عمه ها کم است و «اخوال» نيز جمع است و بعيد به نظر مى رسد که بر يک نفر اطلاق شود به علاوه «ام جميل» به قتل نرسيد، از اين رو بعضى از محققان گفته اند: منظور در اينجا عموها و دايى هاى پدر و مادر معاويه است، بلکه گاه به تمام نزديکان پدر و مادر اعمام و اخوال مى گويند که آنها متعدد بوده اند. ✅سپس مى فرمايد: «تو درباره قاتلان عثمان زياد سخن گفتى بيا نخست همچون ساير مردم با من بيعت کن سپس درباره آنها (قاتلان عثمان) نزد من طرح شکايت نما تا من بر طبق کتاب الله ميان تو و آنها داورى کنم»; (وَقَدْ أَکْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ، فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ، ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَيَّ، أَحْمِلْکَ وَإِيَّاهُمْ عَلَى کِتَابِ اللهِ تَعَالَى). 👈اين پاسخى منطقى و روشن است که امام در مقابل بهانه قتل عثمان به معاويه فرموده، زيرا اولاً مسأله قصاص بايد در حضور حاکم شرع و بعد از طرح دعوا و اثبات آن باشد; کسى که هنوز حکومت اسلامى را به رسميت نشناخته چگونه مى تواند چنين تقاضايى کند.😏 ثانياً حاکم اسلامى نمى تواند پيش از محاکمه عادلانه قاتلان، کسى را به دست صاحبان خون بسپارد، بلکه بايد قاتلان حقيقى دقيقا شناخته شوند سپس به قصاص اقدام گردد. ثالثاً معاويه از صاحبان خون حساب نمى شود، بلکه اين فرزندان مقتول هستند که در درجه اوّل بايد خونخواهى کنند. رابعاً از همه اينها گذشته قاتلان حقيقى که مورد قصاص واقع مى شوند کسانى هستند که مباشر قتل بوده اند نه آنهايى که راه را براى قاتلان گشوده اند
۶۵(بخش۱) 📜نامه در یک نگاه امام این نامه را در جواب نامه دیگرى از معاویه نگاشته است. کلام امام(علیه السلام) در این نامه به سه محور اساسى تقسیم مى شود: در بخش اوّل امام معاویه را پند داده به او مى گوید: وقت آن رسیده است که به راه راست برگردد و دست از خدعه و نیرنگ و شبهه افکنى در برابر حق و حقیقت بر دارد. در بخش دوم به محتواى نامه اى که او به حضرت نوشته اشاره مى کند و بیان مى دارد که آن نامه آکنده از افسانه هایى بود که از دانش و بردبارى در آن اثرى یافت نمى شد. در بخش سوم مى فرماید: این فکر را از سر خود بیرون کن که بتوانى والى و حاکم بر مسلمانان باشى و یا من بخشى از کشور اسلام (شام و مصر) را به تو واگذار کنم ! 🔸همان گونه که از عنوان نامه پيداست امام(عليه السلام) اين نامه را در جواب نامه اى نوشته است که از سوى معاويه به آن حضرت بعد از جنگ نهروان و کشتن خوارج خدمت آن حضرت فرستاده شد. 👳‍♀به گفته ابن ابى الحديد امام(عليه السلام) در اين نامه تلويحا اشاره به حديث معروف پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى کند که به آن حضرت فرمود: « من مأمور شدم به پيکار با پيمان شکنان و ظالمان و از دين خارج شدگان». و در بيان ديگرى آمده است: «أَمَرَ رَسُولُ اللهِ عَلِىّ بن ابى طالب بِقِتَالِ النَّاکِثِينَ وَالْقَاسِطِينَ وَالْمَارِقِين». 👈بنابراين معاويه که از اين حديث باخبر بود با ديدن جنگ هاى جمل و نهروان مى بايست از خواب غفلت بيدار مى شد، چرا که سخن پيامبر درباره على(عليه السلام) و جنگ هاى او کاملا به وقوع پيوسته بود ✅و از اين رو امام نامه را چنين آغاز مى کند، مى فرمايد: «اما بعد از حمد و ثناى الهى زمان آن فرا رسيده است که تو از مشاهده حقايقِ روشن با چشم بينا بهره مند گردى (و ادعاهاى باطل خود را کنار بگذارى)»; (أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِيَانِ الاُْمُورِ، فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلاَفِکَ بِادِّعَائِکَ الاَْبَاطِيلَ). 👈منظور از «مَدَارِجَ أَسْلاَف» همان برنامه هاى ابوسفيان در مقابله با پيغمبر اسلام و مسلمين و برافروختن آتش هاى جنگ هاى متعدد بر ضد مسلمانان است و همچنين جد مادرى معاويه «عتبة بن ربيعه» و دايى اش «وليد بن عتبه» است که همه از سران کفر، شرک، بت پرستى و نفاق بوده اند. ✅«ولى (مع الاسف) تو همان مسير گذشتگان خود را با ادعاهاى باطل و ورود در دروغ و فريب افکنى و اکاذيب مى پيمايى و آنچه بالاتر از شأن توست به خود نسبت مى دهى و به آنچه بدان نبايد برسى (و شايسته آن نيستى) دست مى افکنى»; (وَاقْتِحَامِکَ غُرُورَ الْمَيْنِ وَالاَْکَاذِيبِ، وَبِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلاَ عَنْکَ، وَابْتِزَازِکَ لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ دُونَکَ). 👈منظور از ادعاى باطل همان ادعاى خلافت است که معاويه در شام براى خود بيعت گرفت😡 و منظور از ورود در دروغ، فريب افکنى و اکاذيب، ادعاى خون خواهى عثمان و مظلوم بودن طلحه و زبير و عايشه است و منظور از نسبت دادن چيزى که در شأن او نيست به خود و دست انداختن به آنچه حق او نيست همان حکومت مصر و شام است که انتظار داشت امام آن دو را به او واگذار کند و آن را شرط بيعت قرار داده بود😳 ✅آن گاه امام دليل اين ادعاى باطل را چنين بيان مى کند و مى فرمايد: «همه اين کارها براى فرار از حق و انکار چيزى بود که پذيرش آن از گوشت و خونت براى تو لازم تر بود و نيز براى اين بود که از چيزى که گوش تو شنيده و سينه ات از آن پر شده فرار کنى»; (فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ، وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ، مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ). 👈منظور از فرار از حق و انکار چيزى که از گوشت و خون براى معاويه لازم تر بوده است همان بيعت عمومى مهاجران و انصار و توده هاى مردم با على(عليه السلام) بود ➕ به اضافه مطالبى که معاويه با گوش خود درباره آن حضرت از پيغمبر شنيده بود، زيرا او در ماجراى غدير حضور داشت و نص بر امامت على را از پيغمبر شنيد 😳 و نيز در غزوه تبوک حاضر بود و حديث معروف نبوى «أنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى; تو نسبت به من همچون هارون برادر موسى نسبت به موسى هستى» و سخنان ديگرى درباره على(عليه السلام) را که پيغمبر اکرم با آن، او را در همه جا ستوده بود شنيده بود يا با چشم خود صحنه ها را ديده بود❗️ ✅آن گاه امام با صراحت به او مى گويد: «آيا بعد از روشن شدن حق چيزى جز گمراهى آشکار وجود دارد و آيا بعد از بيان واضح چيزى جز مغلطه کارى و شبهه افکنى تصور مى شود؟»; (فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ الْمُبِينُ، وَبَعْدَ الْبَيَانِ إِلاَّ اللَّبْسُ؟). چه گمراهى از اين آشکارتر که بيعت عام مسلمانان را ناديده بگيرد و کسى که تا آخرين لحظه پيروزى اسلام خودش و خاندانش در صفوف کفر و دشمنان بوده بخواهد بر جاى پيغمبر اکرم تکيه زند و لباس
۶۵(بخش۲) 🔸امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه نخست به سراغ ظاهر نامه و سپس به محتواى آن مى پردازد، زيرا معاويه در نامه خود الفاظى در کنار هم گذاشته بود که خود را فصيح و بليغ نشان دهد و به پندارش با کلمات امام رقابت کند ✅امام مى فرمايد: «نامه اى از تو به من رسيد که پر بود از يک سلسله پشت هم اندازى و سخنان بى محتوا و در آن از صلح و سلامت خبرى نبود. در اساطير و سخنان افسانه گونه ات هيچ اثرى از دانش و عقل به چشم نمى خورد»😄 (وَقَدْ أَتَانِي کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ وَأَسَاطِيرَ لَمْ يَحُکْهَا مِنْکَ عِلْمٌ وَلاَ حِلْمٌ). 👈جمله «ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ» اشاره به اين است که هيچ اثرى از خيرخواهى و سلامت در آن وجود نداشت. ✍ بعضى از شارحان نيز «سلم» را در اينجا به معناى اسلام دانسته اند; يعنى نشانه هاى اسلام در نامه تو ديده نمى شد! آن گاه امام به محتواى نامه مى پردازد که هدف اصلى معاويه از آن تکيه زدن بر تخت قدرت و خلافت مسلمانان و حد اقل آن حکومت بر شام و مصر دو بخش عظيم و بسيار مهم از کشور اسلامى بود ✅ مى فرمايد: «تو همچون کسى هستى که در زمينى سست و صعب العبور فرو رفته و يا همچون کسى که در دخمه هاى تاريک زيرزمينى راه خود را گم کرده است ومى خواهى به نقطه اى برسى که (از مرتبه ات بسيار برتر و) رسيدن (به آن) دشوار و نشانه هايش ناپيداست; مقامى که عقابان بلندپرواز را ياراى صعود به آن نيست وهمطراز ستاره عيوق (از ستارگان دوردست آسمان) است»; (أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ فِي الدَّهَاسِ وَالْخَابِطِ فِي الدِّيمَاسِ وَتَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَة بَعِيدَةِ الْمَرَامِ، نَازِحَةِ الاَْعْلاَمِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الاَْنُوقُ وَيُحَاذَى بِهَا الْعَيُّوقُ). 👈امام با تشبيهات زيبا و مثال هاى گويا اين نکته را به معاويه گوشزد مى کند که مقام خلافت مسلمانان هرگز به او نمى رسد و هيچ گاه شايستگى آن را ندارد; تقوايى در سرحد عصمت مى خواهد که ذره اى از آن در وجود معاويه نبود و علم و دانشى فوق العاده مى طلبد که در معاويه عُشرى از اعشار آن وجود نداشت ❗️ ✅سپس امام(عليه السلام) در برابر تقاضاهاى معاويه در امر حکومت دست رد بر سينه اين نامحرم زده و به صورت قاطعانه مى فرمايد: «پناه به خدا مى برم از اينکه که تو پس از من سرپرست و پيشواى مسلمانان گردى و امور آنها را سامان دهى و يا اينکه من در اين باره براى تو نسبت به (سرپرستى) يک تن از آنان قرارداد و عهدى امضا کنم»; (وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي صَدْراً أَوْ وِرْداً، أَوْ أُجْرِيَ لَکَ عَلَى أَحَد مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!!). 📚نصر بن مزاحم در صفين مى نويسد هنگامى که نماينده على بن ابى طالب «جرير بن عبد الله» به شام نزد معاويه رفت تا براى آن حضرت بيعت بگيرد، معاويه به منزل جرير آمد گفت: من فکرى کرده ام. جرير گفت: بگو ببينم. گفت: به على بنويس که حکومت شام و مصر را در اختيار من بگذارد و هنگامى که وفات او فرا رسد بيعت هيچ کس را بعد از خودش بر گردن من ننهد. در اين صورت من تسليم او مى شوم و مى نويسم که خلافت حق اوست. 😳 جرير گفت: آنچه مى خواهى بنويس من هم مى نويسم. معاويه اين مطلب را خدمت على(عليه السلام) نوشت (و با نامه جرير به خدمت على(عليه السلام) فرستادند) ✍ امام در پاسخ به جرير مرقوم داشت که پيش از اين «مغيرة بن شعبه» نيز چنين پيشنهادى را به من کرده بود که حکومت شام را به معاويه دهم. اين در هنگامى بود که من در مدينه بودم من خوددارى کردم و اميدوارم که خداوند هرگز مرا چنان نبيند که گمراهان را ياور خود انتخاب کرده باشم.🤦‍♂ آن گاه امام(عليه السلام) در سخن نهايى خود به معاويه هشدار مى دهد ✅مى فرمايد: «از هم اکنون تا دير نشده خود را درياب و براى خويشتن چاره انديش، زيرا اگر کوتاهى کنى تا زمانى که بندگان خدا (و لشکريان حق) به سوى تو به پا خيزند درهاى چاره به رويت بسته خواهد شد و چيزى که امروز از تو قبول مى شود آن روز مقبول نخواهد بود. و السلام»; (فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ، وَانْظُرْ لَهَا، فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ إِلَيْکَ عِبَادُاللهِ أُرْتِجَتْ عَلَيْکَ الاُْمُورُ، وَمُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْيَوْمَ مَقْبُولٌ، وَالسَّلاَمُ). 👈امام اين نصيحت مشفقانه را به معاويه مى کند که تا دير نشده از خواب غفلت بيدار گردد و در برابر حق تسليم شود و بيعت امام را بپذيرد که در اين صورت ممکن است گناهان گذشته او مورد عفو قرار گيرد; ولى اگر اين فرصت بگذرد و از آن استفاده نکند و لشکر اسلام بر او چيره شوند ديگر پشيمانى و ندامت سودى نخواهد داشت و توبه از اعمال گذشته از او پذيرفته نخواهد شد ✴️قابل توجّه اينکه امام نامه را با سلام پايان مى دهد تا نصيحت خيرخواهانه آخر نامه در معاويه مؤثر واقع شود👌
۶۶ 📜نامه در یک نگاه: این نامه گرچه خطاب به ابن عباس است ولى به یقین همه انسان ها مخاطب واقعى آن مى باشند و حاصل نامه این است که نباید به امور مادى دلبستگى داشت نه از روى آوردنش شادمانى کرد و نه از دست رفتنش غمگین بود، چرا که همگى گذراست. 🔸چه چيز بايد مورد علاقه تو باشد؟ امام(عليه السلام) در آغاز اين نامه مى فرمايد: ✅«اما بعد (از حمد و ثناى الهى) (بسيار مى شود که) انسان از يافتن چيزى خشنود مى گردد که هرگز از دست او نمى رفت (و به عکس) از فوت چيزى اندوهناک مى گردد که هرگز نصيب او نمى شد»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْمَرْءَ لَيَفْرَحُ بِالشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَکُنْ لِيَفُوتَهُ، وَيَحْزَنُ عَلَى الشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَکُنْ لِيُصِيبَهُ). 👈اشاره به اينکه از نظر مقدرات الهى و يا به بيانى ديگر از نظر عالم اسباب، گاه مواهبى نصيب انسان مى شود که تلاش و کوششى براى آن نکرده و از نظر ظاهر به طور حتم به او مى رسيد در اين گونه موارد شادمانى چندان مفهومى ندارد و به عکس از نظر مقدرات و عالم اسباب امورى است که انسان هرچه تلاش کند به آن نخواهد رسيد و به تعبير ديگر قسمت او نيست گاه در اينجا غمگين مى شود در حالى که تأسف خوردن بر اين گونه امور منطقى نيست و همانند آن است که انسان تأسف بخورد چرا بال و پر ندارد که بر فراز آسمان ها پرواز کند.😏 🔁به يقين توجّه به اين دو نکته انسان را از دلبستگى هاى فوق العاده مادى رها مى سازد، زيرا نسبت به تمام نعمت هاى مادى که در اختيار اوست يا آنچه از دست او رفته همين احتمال هست، همان چيزى که در قرآن مجيد آمده است: «(لِکَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ); اين به جهت آن است که براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده شده دلبسته و شادمان نباشيد». ✅سپس امام(عليه السلام) نتيجه گيرى کرده مى فرمايد: «بنابراين نبايد بهترين و برترين چيز نزد تو رسيدن به لذات دنيا يا فرو نشاندن خشم (از طريق انتقام از دشمن) باشد، بلکه خاموش کردن آتش باطل، يا زنده کردن حق بايد مورد علاقه تو باشد»; (فَلاَ يَکُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِي نَفْسِکَ مِنْ دُنْيَاکَ بُلُوغُ لَذَّة أَوْ شِفَاءُ غَيْظ، وَلَکِنْ إِطْفَاءُ بَاطِل أَوْ إِحْيَاءُ حَقّ). 👈امام(عليه السلام) مواهب مادى را در اين عبارت در دو چيز خلاصه کرده يکى رسيدن به لذات دنيوى; لذت مال و فرزند و همسر و سفره هاى رنگين و مانند آن از امورى که همه در گذر است و دائماً متزلزل و ديگر انتقام گرفتن از مخالفان و دشمنان که ظاهرا مايه آرامش او مى شود در حالى که اگر بر نفس خويش مسلّط باشد آرامشى که در سايه عفو و گذشت حاصل مى گردد به مراتب از آرامش حاصله از انتقام، برتر است و در مقابل، دو چيز را از مهمترين اعمال صالح و ذخاير يوم المعاد مى شمرد: فرونشاندن آتش باطل و احياى حق، و از آنجا که حق و باطل مفهوم بسيار وسيع و گسترده اى دارد، بيشتر مسائل اجتماعى و فردى را شامل مى شود. ✅حضرت در پايان نامه مى افزايد: «آنچه بايد مايه سرور و خوشحالى تو گردد چيزى است که از پيش (براى روز قيامت) فرستاده اى و آنچه بايد مايه تأسف تو گردد چيزى است که به جاى مى گذارى (و مى روى و از آن براى ذخيره يوم المعاد استفاده نمى کنى و در يک کلام) تمام همّ تو بايد متوجه جهان پس از مرگ باشد»; (وَلْيَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا قَدَّمْتَ، وَأَسَفُکَ عَلَى مَا خَلَّفْتَ، وَهَمُّکَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ). 🔰از ابن عباس نقل شده که مى گويد بعد از کلام پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) از هيچ کلامى به اندازه اين کلام سود نبردم «مَا انْتَفَعْتُ بِکَلام بَعْدَ کَلامِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، کَانْتِفاعي بِهذا الْکَلامِ»❗️
۶۷ 📜نامه در یک نگاه: این نامه در واقع از سه بخش تشکیل شده است: بخش اوّل دستوراتى است که امام به «قثم بن العباس» والى مکه مى دهد که با مردم به خوبى رفتار کند و آموزش هاى لازم را به آنها بدهد و احکام الهى را براى آنها روشن سازد. در بخش دوم دستوراتى درباره اموال بیت المال مى دهد در بخش سوم دستور خاصى به ساکنان مکه و مالکان خانه هاى این شهر مى دهد 🔸ضرورت رسيدگى به نيازمندان و امور مربوط به حج: گرچه مخاطب در اين نامه «قثم بن عباس» فرماندار مکه است ولى دستورات جامعى در آن داده شده که قسمت عمده آن شامل حال همه مديران در سطوح مختلف اجتماعى مى شود و سزاوار است همه گوش جان به آن بسپارند و آنها را به کار بندند. در بخش اوّل اين نامه چند دستور مهم به او مى دهد. ✅نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) مراسم حج (و زيارت خانه خدا را به نحو احسن) براى مردم برپا دار»; (أَمَّا بَعْدُ، فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ). 👈مراسم حج اگر با مديريت صحيح انجام شود هم بجا آورندگان حج خاطره خوبى از اين عبادت پرفيض مى برند و هم آثار و برکاتى براى همه مسلمانان دارد، زيرا اين برنامه همان گونه که در روايات فلسفه احکام آمده است، براى تقويت پايه هاى آيين اسلام است: «وَالْحَجَّ تَقْوِيَةً لِلدِّينِ». ✅دومين دستورى که امام به او مى دهد اين است که مى فرمايد: «ايام الله و روزهاى الهى را به آنها يادآور شو»; (وَذَکِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللهِ). 👈اين تعبير برگرفته از آيه اى است که در سوره ابراهيم آيه 5 آمده است که خداوند خطاب به موسى مى فرمايد: بنى اسرائيل را به ياد «ايام الله» بينداز. مفسّران براى «ايام الله» تفسيرهاى متعددى ذکر کرده اند 🔅از جمله اينکه: منظور از آن روزهاى درخشان و پربارى است که در تاريخ امت ها به وجود آمده و نعمت هاى الهى شامل حال امت ها شده و يادآورى آن روح تازه اى به انسان ها مى دهد و انگيزه حرکت جديد مى شود. 🔅 بعضى نيز گفته اند: منظور روزهاى سختى است که بر بعضى از امت ها گذشته و گرفتار عذاب شديد الهى شده اند و يادآورى آن مايه بيدارى و بازگشت به سوى حق است. 🔅اين احتمال نيز هست که واژه «ايام الله» همه اين ايام را شامل شود، همان گونه که در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «ايام الله روزهاى نعمت خداوند و آزمايش هاى او به وسيله بلاهاست». به يقين يادآورى اين روزها تأثير فراوانى در تربيت نفوس و تهذيب ارواح و هدايت مردم به صراط مستیم دارد. ✅سپس مى فرمايد: «صبح و عصر براى رسيدگى به امور مردم جلوس کن، حکم الهى را براى کسانى که پرسش دينى دارند بيان کن، جاهلان را تعليم ده و با دانشمندان مذاکره نما»; (وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ، فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ، وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ، وَذَاکِرِ الْعَالِمَ). 👈اشاره به اينکه نبايد در قصر فرماندارى بروى و درها را به روى خود ببندى و از مردم بيگانه شوى; تو بايد صبح و عصر با مردم در تماس باشى و سه مشکل را حل کنى: نخست به سؤالات دينى پاسخ دهى. دوم جاهلان را علم بياموزى و ديگر اينکه با عالمان و دانشمندان به گفتوگو بنشينى و مسائل پيچيده دينى را به کمک آنها حل کنى و براى انجام امور مهم منطقه حکومت خود از آنان مشورت بطلبى. 👈اين دستور امام نشان مى دهد که «قثم بن عباس» مردى دانشمند و صاحب نظر در مسائل دينى بوده که هم به سؤالات دينى مردم پاسخ مى گفته و هم مجلس درس براى جاهلان تشکيل مى داده است و نيز نشان مى دهد که در محيط فرماندارى او عالمان ديگرى هم بوده اند که امام تشکيل مجالس مشورتى را با آنان لازم مى شمرد. ✅آن گاه مى فرمايد: «نبايد در ميان تو و مردم واسطه و سفيرى جز زبانت و حاجب و دربانى جز چهره ات باشد»; (وَلاَ يَکُنْ لَکَ إِلَى النَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُکَ، وَلاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُکَ). 👈اين سخن تأکيد بيشترى است بر آنچه در دستور پيش است و اشاره به اين حقيقت که حل مشکلات مردم و اداره امور کشور با پيام و پيغام ميسر نمى شود، بلکه رئيس حکومت بايد با مردم در تماس مستقيم باشد و حضورا مشکلات را دريابد و به حل آنها بپردازد. ✅در دستور پنجم که باز هم تأکيد بيشترى بر دستورات پيشين است مى فرمايد: «افرادى را که به تو حاجت دارند از ملاقات با خويش محروم مساز، چرا که اگر آنها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند بعداً براى حل مشکلاتشان تو را نخواهند ستود»; (وَلاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَة عَنْ لِقَائِکَ بِهَا، فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِکَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا). 👈اين همان چيزى است که روانشناسان امروز بعد از مطالعات خود به آن رسيده اند که ملاقات چهره به چهره تأثير فوق العاده اى در جذب افراد و فرونشاندن آتش خشم آنها و برآوردن حاجاتشان دارد. 👈شبيه همين معنا در نامه مالک اشتر (نامه 53) آمده است آنجا که مى فرمايد: «وَأَمَّ
۶۸ 📜نامه در یک نگاه: این نامه را امام(علیه السلام) پیش از دوران خلاف براى سلمان فارسى نگاشته است و طى آن به ناپایدارى دنیا و ترک اعتماد بر آن تأکید فرموده 🔸دنيا چون مار خوش خط و خال است: ✅امام(عليه السلام) نخست در آغاز اين نامه تشبيه گويايى براى دنيا ذکر کرده و مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدان اى سلمان) دنيا فقط به «مار» 🐍شبيه است که به هنگام لمس کردن، نرم به نظر مى رسد; ولى در باطنش سمى کشنده است»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ: لَيِّنٌ مَسُّهَا، قَاتِلٌ سَمُّهَا). 👈اين دوگانگى ظاهر و باطن به صورت هاى مختلفى در کلمات امام آمده است در اينجا نرم بودن ظاهر و قاتل بودن سم درونى ذکر شده و در جايى ديگر تشبيه به زن زيبايى شده که شوهرانش را يکى بعد از ديگرى به قتل مى رساند😱 و گاه تشبيه به آبگاهى شده که آبش گوارا; ولى مسير ورود در کنار آب خطرناک و هلاکت بار است. تمام اين تشبيهات اشاره به يک مطلب است و آن اينکه دنيا ظاهرى جالب و دلپذير; اما باطنى آلوده و خطرناک دارد.⚠️ سپس امام(عليه السلام) به دنبال اين تشبيه گويا و بيدار کننده چند دستور به سلمان فارسى(رحمه الله) مى دهد: ✅نخست مى فرمايد: «بنابراين از هر چيزِ دنيا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد يا مقام و يا لذات هوس آلود)»; (فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُکَ فِيهَا). آن گاه دليلى براى آن ذکر مى کند و مى فرمايد: ✅«زيرا جز مدت کمى در کنار تو نخواهد بود»; (لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُکَ مِنْهَا). 👈اشاره به اينکه عمر دنيا کوتاه است و انسان عاقل به آن دل نمى بندد. 👈بعضى از شارحان، تفسير ديگرى براى اين جمله کرده و گفته اند: منظور اين است چيزى که از متاع دنيا با خود مى برى بسيار کم است (و فراتر از کفن نيست) ولى جمله بعد نشان مى دهد که تفسير اوّل مناسب تر است. ✅در دستور دوم مى افزايد: «غم و غصه دنيا را از خود کنار بده، زيرا که به فراق و جدايى و دگرگونى حالات آن يقين دارى»; (وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا، لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا، وَتَصَرُّفِ حَالاَتِهَا). 👈بديهى است انسان به چيزى دل مى بندد که مدتى طولانى با او باشد و دگرگون نشود مثلاً خانه اى که امروز در اختيار من است و فردا در اختيار ديگرى و هر روز ساکنى دارد چيزى نيست که انسان به آن دلبستگى پيدا کند. 👈جمله «تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا» اشاره به اين است که دنيا افزون بر اينکه عمرش کوتاه است در همان مدتى که با ماست يکنواخت نيست و پيوسته در حال دگرگونى است. فى المثل هرکسى چند روزه ممکن است زمامدار شود ولى در همان چند روز نيز آرامشى در آن نيست و هر روز حادثه اى و مشکلى دارد. ✅در دستور سوم مى فرمايد: «در آن زمان که به آن بيش از هر وقت دل بسته اى و انس گرفته اى، بيشتر از آن بر حذر باش، زيرا دوست دنيا هر زمان به امرى شادى آفرين دل بستگى پيدا کند او را به طرف مشکل و ناراحتى مى راند و هر زمان به آن انس مى گيرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو مى برد. و السلام»; (وَکُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا، أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا; فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُور أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُور، أَوْ إِلَى إِينَاس أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِيحَاش! وَالسَّلاَمُ). 👈اشاره به يکى از شگفتى هاى دنيا که بسيارى از امورى که بيشتر براى انسان اطمينان آفرين است متزلزل تر است و يا بسيارى از کسانى که به آنها بيشتر اعتماد مى کند از آنها ضربه سنگين ترى مى خورد و اينها نشان مى دهد که هيچ چيز دنيا قابل اعتماد نيست و عاقل نبايد به آن دل خوش کند. تاريخ دنيا نيز گواه صدقى بر اين حقيقت است; بسيار اتفاق افتاده که محکم ترين حکومت ها يک شبه دگرگون شده و قوى ترين زمامداران يکروزه جاى خود را به ديگرى داده اند❗️
⛔️لطفا ابتدا متن نامه را مرور کنید.👆 ۶۹(بخش۱) 📜نامه در یک نگاه: این نامه مجموعه اى است از و و و 🍃و دستوراتى براى بهتر زیستن در جهات معنوى و دنیایى ... 👈و در واقع یک اخلاق به صورت فشرده است که عمل به آن به یقین مایه سعادت دنیا و آخرت هر انسانى است. مخاطب امام(علیه السلام) در این نامه «حارث همدانى» است ولى در واقع همه شیعیان بلکه همه مسلمانان مقصودند. 🔻 دستور به حارث مى دهد; در عباراتى کوتاه و پر معنا که هر کدام مى تواند موضوع بحث مشروحى باشد. 🔸يک رشته اندرزهاى مهم: امام(عليه السلام) مجموعه اى از نصايح و اندرزهاى ارزشمند را گردآورى کرده و براى حارث همدانى که از اصحاب خاص امام و از فقها و دانشمندان امت بود ارسال فرموده تا همگان از آن بهره گيرند. ✅نخست پيش از هر چيز ديگر توصيه اکيد نسبت به قرآن مجيد کرده مى فرمايد: «به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه، حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام و آنچه را از حقايق زندگى پيشينيان در قرآن آمده باور کن»; (وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَاسْتَنْصِحْهُ، وَأَحِلَّ حَلاَلَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ، وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ). 👈جمله «وَصَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» در واقع اشاره به تصديق عملى است يعنى حقايقى که از احوال گذشتگان و سرنوشت اقوام پيشين به دست مى آيد را مورد توجّه قرار ده و از آن درس بياموز ✅در دومين دستور به سراغ وضع دنيا مى رود و مى فرمايد: «از حوادث گذشته براى باقيمانده وآينده عبرت گير، چراکه بعضى ازآن شبيه بعضى ديگراست وپايانش به آغازش باز مى گردد و تمام آن متغير و ناپايدار است»; (وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً، وَآخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا، وَکُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ). 👈اين سخن اشاره به اين واقعيت است که حوادث تاريخى و آنچه در دنيا مى گذرد گرچه ظاهرا حوادث جديدى است; اما هرگاه نيک در آن بينديشيم مى بينيم نوعى تکرار است و به تعبير معروف «تاريخ تکرار مى شود» و اصولى که بر آن حاکم است يکسان است، همان گونه که امام در خطبه 157 مى فرمايد: «إِنَّ الدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ کَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ; دنيا بر کسانى که امروز باقى مانده اند همان گونه جريان دارد که بر گذشتگان جريان داشت».👌 ✅سپس در سومين دستور مى فرمايد: «نام خدا را بزرگ بشمار و جز به حق از او نام مبر (و هرگز به نام او به دروغ سوگند مخور)»; (وَعَظِّمِ اسْمَ اللهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلاَّ عَلَى حَقّ) 👈در قرآن مجيد آمده است: «(وَلا تَجْعَلُوا اللهَ عُرْضَةً لاَِّيْمانِکُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ); خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد; و براى اينکه نيکى کنيد، و تقوا پيشه سازيد، و در ميان مردم اصلاح کنيد (با سوگند خود به خداوند مانع تراشى نکنيد». اشاره به اينکه بعضى براى ترک نيکى به مردم و اصلاح در ميان آنها سوگند ياد مى کردند و آن را مانع از کار خير مى پنداشتند و در واقع قسمى به ناحق مى خوردند که قرآن آنها را از آن باز داشته است. سخن امام در اينجا نيز ناظر به آن و امثال آن است. ✅آن گاه در چهارمين و پنجمين اندرز مى فرمايد: «بسيار به ياد مرگ و عالم پس از مرگ باش و هرگز آرزوى مرگ مکن مگر با شرطى مطمئن و استوار (از اعمال خود مطمئن باشى)»; (وَأَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَمَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْط وَثِيق). 👈جمله «وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ ...» اوّلاً، اشاره به اين است که انسان نبايد بدون اطمينان به ايمان و اعمال صالح آرزوى مرگ کند و ثانياً، چون هيچ اطمينانى براى هيچ کس جز معصومان به چنين شرطى نيست پيوسته از آرزوى مرگ خوددارى کند. ⚠️ قرآن مجيد نيز گواه اين معناست آنجا که درباره يهود مى فرمايد: «(قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدّارُ الاْخِرَةُ عِنْدَ اللهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِينَ * وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِين); بگو اگر (آن چنان که مدعى هستيد) سراى ديگر در نزد خدا مخصوص شماست نه ساير مردم پس آرزوى مرگ کنيد اگر راست مى گوييد * ولى آنها، هرگز به موجب اعمال بدى که پيش از خود فرستاده اند هرگز آزروى مرگ نخواهند کرد و خداوند از ستمکاران آگاه است»❗️
۶۹(بخش۳) ✅امام در بيست و هفتمين توصيه مى فرمايد: «در تمام کارهايت فرمان خدا را اطاعت کن، زيرا اطاعت خداوند بر ساير امور برترى دارد»; (وَأَطِعِ اللهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِکَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا). ✅سپس مى فرمايد: «در انجام عبادت، نفس خود را بفريب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خويشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آورى»; (وَخَادِعْ نَفْسَکَ فِي الْعِبَادَةِ، وَارْفُقْ بِهَا وَلاَ تَقْهَرْهَا، وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا). 👈منظور از فريفتن نفس در عبادات (مستحبى) فريب به معناى دروغ و خلاف واقع نيست، بلکه به معناى تشويق کردن خويش نسبت به آن عبادات است; مثلاً به خود بگويد: انجام اين عبادت مايه سلامتى و وسعت رزق و حسن عاقبت و دفع کيد دشمنان مى شود و به اين ترتيب خويشتن را به عباداتى همچون تهجد و نماز شب يا روزه هاى مستحبى و امثال آن وادار سازد.💪 👈جمله «وَارْفُقْ بِهَا...» اشاره به اين است که نبايد در عبادات مستحب انسان به خود فشار آورد مبادا از آن دلزده شود⚠️، بلکه بايد در اوقات فراغت و حالت نشاط به سراغ آن برود تا هميشه آتش عشق و علاقه به عبادات مستحب در او فروزان باشد. 🔅در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در کافى مى خوانيم: « براى قلب انسان اقبال و ادبار (رويکرد و رويگردانى) است هنگامى که اقبال کند به سراغ نوافل (نيز) برويد و به هنگام ادبار به واجبات قناعت کنيد». ✅آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن واجبات را استثنا کرده مى فرمايد: «مگر فرايضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال بايد آنها را بجا آورى و در موقعش مراقب آن باشى»; (إِلاَّ مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَيْکَ مِنَ الْفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَتَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا). 👈اين سخن براى اين است که مبادا بعضى از گفتار بالا سوء استفاده کنند و به بهانه اينکه مثلاً حوصله و نشاط لازم براى اداى نماز واجب روزانه را ندارند آن را ترک کنند.😱 ✅حضرت در سى امين توصيه به نکته سرنوشت سازى اشاره کرده مى فرمايد: «بترس از آنکه مرگ در حالى که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنيايى گريبانت را بگيرد»; (وَإِيَّاکَ أَنْ يَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا). ✅آن گاه در سى و يکمين اندرز به مسأله دوستان و مصاحبان انسان اشاره کرده مى فرمايد: «از همنشينى با گنهکاران بپرهيز که بدى به بدى ملحق مى شود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده مى سازد)»; (وَإِيَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ).📛 👈 در روان شناسى امروز اين مطلب تا آن اندازه پيش رفته است که بعضى معتقدند دوستانى که معاشرت تنگاتنگ با هم دارند از نظر قيافه نيز تدريجاً با يکديگر شباهت پيدا مى کنند.😮 👈بعضى از شارحان ملحق شدن شر به شر را در اينجا به اين معنا دانسته اند که اگر عذابى از سوى خدا نازل شود افرادى را که در يک مجلس جمع اند فرا مى گيرد و افراد غير فاسق بر اثر معاشرت با فاسقان به سرنوشت آنها گرفتار مى شوند، رواياتى نيز در اين باره وارد شده است. 🔅در حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: « فساد اخلاق به سبب معاشرت با سفيهان حاصل مى شود و اصلاح اخلاق از طريق همنشينى با عقلا». 👈در قرآن مجيد نيز آمده است که در روز قيامت بعضى از دوزخيان فرياد حسرت برمى آورند که چرا با فلان فرد آلوده و بى ايمان دوست شدند: (يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً * لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني). ✅سپس در سى و دومين و سى و سومين اندرز مى افزايد: «خدا را بزرگ دار و محترم بشمار، و دوستانش را دوست دار»; (وَ وَقِّرِ اللهَ، وَأَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ). 👈جمله «أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ» همان چيزى است که به طور گسترده در آيات و روايات به عنوان «حب فى الله» و «بغض لله» و «حب اولياء الله» و «بغض اعداء الله» آمده است. 🔅در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است که فرمود: « ايمان کسى کامل نمى شود مگر تا زمانى که دوست بدارد آنکه را خدا دوست مى دارد و دشمن دارد آنکه را خدا دشمن مى دارد». ✅آن گاه امام(عليه السلام) در آخرين و سى و چهارمين توصيه مهم مى فرمايد: «از خشم و غضب بپرهيز که آن لشکرى بزرگ از لشکريان شيطان است. والسلام»; (وَاحْذَرِ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ، وَالسَّلاَمُ). 👈تعبير به «لشکر» آن هم با وصف «عظيم» نشان مى دهد که غضب يک عامل معمولى در وجود انسان نيست، بلکه به منزله عوامل متعدد و فوق العاده مؤثرى است و به راستى چنين است; هنگامى که انسان خشمگين مى شود درهاى قلب خود را به روى لشکر شيطان 👿مى گشايد و آنها وارد روح او مى شوند و در اين حال روح و جان انسان به منزله
۷۰ 📜نامه در یک نگاه: گروهى از اهل مدینه در زمانى که «سهل بن حنیف انصارى» از سوى امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرماندار آنجا بود براى مال و منافع دنیا به معاویه در شام پیوسته بودند و ظاهرا «سهل بن حنیف» نگران شده بود. امام براى رفع نگرانى او این نامه را به او نوشت 🔸فراريان دنياپرست: از پاره اى از جمله هاى اضافى که در کتاب تمام نهج البلاغه ذيل اين نامه آمده استفاده مى شود که اين نامه امام(عليه السلام) در واقع پاسخى بود به نامه اى که «سهل بن حنيف» خدمت امام نوشته بود و از گروهى از مردم مدينه که به شام فرار کرده بودند شکايت کرده بود. ✅امام در پاسخش او را دلدارى داده نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسيده که افرادى از قلمرو تو مخفيانه به معاويه مى پيوندند; هرگز از اين تعداد که از دست داده اى و از کمک آنان بى بهره شده اى تأسف مخور»; (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ، فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَيَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ). ✅سپس مى افزايد: «اين گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است، که آنها از هدايت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافته اند»; (فَکَفَى لَهُمْ غَيّاً، وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِياً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَالْجَهْلِ). 👈اشاره به اينکه آنها افراد بى شخصيت، کوردل و فاسد و مفسدى بودند که اگر در کنار تو مى ماندند نه تنها به حل مشکلات کمک نمى کردند، بلکه چه بسا مايه فساد در منطقه حکومت تو مى شدند. 🔗شبيه مطلبى که قرآن مجيد نسبت به کارشکنى منافقان براى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بيان مى کند: «(لَوْ خَرَجُوا فيکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَلاََوْضَعُوا خِلالَکُمْ يَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ); اگر آنها همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و ترديد و فساد چيزى بر شما نمى افزودند و به سرعت در بين شما به فتنه انگيزى مى پرداختند»❗️ ✅آن گاه امام در توضيح بيشترى مى فرمايد: «(غم مخور زيرا) آنها فقط اهل دنيا هستند و به آن روى آورده اند و با سرعت به سوى آن مى شتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و ديده بودند و گزارش آن را شنيده و به خاطر سپرده بودند و مى دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از اين «برابرى» به سوى «تبعيض هاى ناروا» گريختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند»; (وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا، وَمُهْطِعُونَ إِلَيْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ، وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ، فَهَرَبُوا إِلَى الاَْثَرَةِ، فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً). 👈بديهى است هيچ کس براى حق و هدايت و درک حقيقت اسلام به سوى معاويه نمى رفت; آنها مى دانستند او در تقسيم بيت المال هرگز رعايت مساوات را در ميان آحاد مردم نمى کند، بلکه گروهى را که براى او کار مى کنند و سنگ او را به سينه مى زنند بر ديگران مقدم مى دارد. به اين ترتيب اگر نزد امام بمانند سهم کمى به آنها مى رسد و اگر نزد معاويه بروند صاحب آلاف و الوف مى شوند.💰 🛠مشکل ديگر آنها اين بود که آنها جاهلانى نبودند که از حق و عدالت بى خبر باشند همه آنها عدالت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را يا ديده و يا شنيده بودند و با اين علم و آگاهى به سوى باطل رفتند و از حق چشم پوشيدند، بنابراين هرگز فرار آنها نبايد اسباب تأسف باشد و چه بسا ماندن آنها سبب فساد در جامعه اسلامى مى شد و چه بهتر که به مقتضاى (الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَالْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ) آن ها به شام رفتند. آن گاه امام(عليه السلام) در پايان اين نامه باز بر اين حقيقت تأکيد مى کند که آنها از باطل به سوى حق و از ظلم به سوى عدالت نگريختند. ✅مى فرمايد: « به خدا سوگند آنها از ستم نگريختند و به عدل نپيوستند و ما اميدواريم که در اين راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختى ها را بر ما هموار کند، إن شاءالله والسلام»; (إِنَّهُمْ وَاللهِ لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْر، وَلَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْل، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الاَْمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَيُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ، إِنْ شَاءَ اللهُ، وَالسَّلاَمُ).
۷۱ 📜نامه در یک نگاه: این نامه زمانى به «منذر بن جارود» نوشته شد که والى اصطخر (از نواحى فارس) بود و اخبارى از سوء استفاده وى از اموال حکومت به امیرمؤمنان على(علیه السلام) رسید. 🔸تو شايسته اين مقام نيستى! «منذر بن جارود عبدى» از طرف امام(عليه السلام) به فرماندارى بعضى از مناطق ايران منصوب شده بود و دليل انتخاب او افزون بر حسن ظاهر، سابقه بسيار خوب پدرش «جارود عبدى» بود که از افراد بسيار با استقامت و مدافع اسلام در عصر پيغمبر و اعصار بعد بود; ولى «منذر» مانند بسيارى از افراد که وقتى به مقامى مى رسند خود را گم مى کنند، از مسير حق خارج شد و به هوا و هوس پرداخت و از موقعيت خود غافل شد و اموال بيت المال را بى حساب و کتاب خرج مى کرد. ❌ هنگامى که اين خبر به امام(عليه السلام) رسيد، نامه شديد اللحن مورد بحث را براى او فرستاد و او را به شدت توبيخ کرد و از مقامش عزل نمود.😡 ✅امام(عليه السلام) در آغاز نامه چنين مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) شايستگى پدرت، مرا درباره تو گرفتارِ خوش بينى ساخت و گمان کردم تو هم پيرو هدايت و سيره او هستى و راه و رسم او را دنبال مى کنى»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِيکَ غَرَّنِي مِنْکَ وَظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ، وَتَسْلُکُ سَبِيلَهُ). 👈به يقين امام(عليه السلام) در امور مربوط به زندگى مأمور به ظاهر است و بر طبق آن عمل مى کند و به هنگام انتخاب «منذر» براى اين مقام، قراين خلافى وجود نداشت; هم او ظاهرالصلاح بود و بدون سوء سابقه و هم جزو خانواده اى معروف به صلاح و درستکارى و اين مقدار براى انتخاب او کافى بود; ولى همان گونه که گفته شد افرادى هستند که در حال عادى ظاهرا صالح و درستکارند; اما هنگامى که به مال و مقامى برسند خود را گم مى کنند و گاه مسير زندگيشان به طور کامل دگرگون مى شود و «منذر» از اين افراد بود.😔 ✅سپس امام در ادامه اين سخن مى فرمايد: «ناگهان به من گزارش داده شد که تو در پيروى از هواى نفست چيزى فروگذار نمى کنى و براى سراى ديگرت ذخيره اى باقى نمى گذارى، با ويرانى آخرتت دنيايت را آباد مى سازى و به بهاى قطع رابطه با دينت با خويشاوندانت پيوند برقرار مى سازى (و به گمان خود صله رحم مى کنى)»; (فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْکَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِيَاداً، وَلاَ تُبْقِي لآِخِرَتِکَ عَتَاداً. تَعْمُرُ دُنْيَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ، وَتَصِلُ عَشِيرَتَکَ بِقَطِيعَةِ دِينِکَ). 👈امام(عليه السلام) در اين عبارات کوتاه و پر معنا به منذر مى فهماند که تو مرتکب چهار کار بسيار زشت شده اى: 1⃣ از يک طرف پيروى بى قيد و شرط از هوا و هوس به گونه اى که در حالاتش آمده است او در آن ايام خوشگذرانى را به حد اعلا رسانده بود پيوسته مشغول گردش و تفريح و صيد لهوى و بازى با سگ ها و کارهايى از اين قبيل بود🚫 2⃣ و ديگر اينکه از دنيا که مزرعه آخرت است بهره اى براى خود ذخيره نمى کنى 3⃣و سوم اينکه نه تنها از اين دنيا چيزى براى آخرت نمى اندوزى، بلکه آخرت خود را به بهاى آباد ساختن دنيا ويران مى سازى 4⃣و چهارم اينکه اموال بيت المال را در بين خويشاوندان خود تقسيم مى کنى و پيوند با خويشاوندان را به بهاى قطع رابطه با دينت دنبال مى کنى. ✅آن گاه امام(عليه السلام) او را به طور مشروط به علت اعمالش شديداً تحقير مى کند و مى فرمايد: «اگر آنچه از تو به من رسيده است درست باشد شتر 🐪(بارکش) خانواده ات و بند کفشت 👞از تو بهتر است»; (وَلَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْکَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَ شِسْعُ نَعْلِکَ خَيْرٌ مِنْکَ). 👈اين دو تعبير نهايت حقارت «منذر» را به سبب خيانتش اثبات مى کند. 🔗در بعضى از نقل ها آمده است که تشبيه به «شتر اهل» از اينجا ناشى شد که پدر خانواده اى از دنيا رفت و شترى از خود به يادگار گذاشت. خانواده او هر کدام افسار شتر را گرفته و از آن براى بار کشيدن و مانند آن استفاده مى کردند. اين شتر بينوا هر روز دست کسى بود و اين ضرب المثلى است براى ذلت. 👈 اين تعبيرها از آنجا ناشى شد که به امام خبر رسيد او چهارصد هزار درهم از بيت المال را اختلاس کرده❗️ و ـ همان گونه که گذشت ـ مشغول عياشى و سگ بازى و مانند آن است، در حالى که خود را نماينده امام معصوم و خليفه بر حق مسلمانان مى داند.😮 ✅سپس امام در ادامه اين سخن لياقت و اهليت او را براى پنج موضوع مهم نفى مى کند و مى فرمايد: «کسى که داراى صفات تو باشد نه شايستگى اين را دارد که حفظ مرزى را به او بسپارند و نه کار مهمى به وسيله او اجرا شود، نه قدر او را بالا ببرند، نه در حفظ امانت شريکش سازند و نه در جمع آورى حقوق بيت المال به او اعتماد کنند»; (وَمَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَيْسَ بِأَهْل أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ، أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ، أَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ، أَوْ يُشْرَکَ فِي أَمَانَة، أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى
۷۲ 📜نامه در یک نگاه: این نامه که دقیقاً معلوم نیست امام در چه شرایطى آن را براى (عبدالله بن عباس) مرقوم داشت، حاوى نصایح مهمى است و در مجموع هدف آن بازداشتن مخاطب آن که در واقع همه انسان ها هستند از حرص و آز و دنیاپرستى است 🔸ابن عباس! غمگين مباش: به نظر مى رسد حادثه ناگوارى براى «عبد الله بن عباس» روى داده بوده و يا انتظار مهمى داشته و برآورده نشده و از اين جهت غمگين بوده است; امام(عليه السلام) اين نامه را براى دلدارى او و توجّه دادنش به طبيعت زندگى دنيا و مقدرات الهى مى نگارد تا آرامش پيدا کند. امام(عليه السلام) در اين نامه کوتاه به پنج نکته مهم اشاره مى کند: ✅نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدان) تو هرگز بر اجل و سرآمدت پيشى نمى گيرى»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّکَ لَسْتَ بِسَابِق أَجَلَکَ). 👈اشاره به اينکه تا اجل قطعى انسان فرا نرسد، حوادث خطرناک نمى تواند او را در کام خود فرو برد و هنگامى که فرا رسد تأخير در آن ممکن نيست. ✅در دومين نکته مى فرمايد: «(و نيز) آنچه قسمت تو نيست روزى تو نخواهد شد»; (وَلاَ مَرْزُوق مَا لَيْسَ لَکَ). 👈اشاره به اينکه اگر انتظار نعمتى داشتى و به سبب عوامل ناخواسته از آن محروم شدى نگران نباش، چون روزى تو نبوده است و حتى با تلاش و کوشش هم به آن نمى رسيدى، هرچند گمان مى کردى امکان وصول به آن وجود دارد. 👌 اين سخن تسلى خاطرى است براى تمام کسانى که گرفتار محروميت هايى ناخواسته در زندگى مى شوند و چه بسا صفحه زندگى آنها را تيره و تار مى سازد. اگر به اين نکته توجّه داشته باشند که چنين چيزى هرگز براى آنها مقرر نشده بوده و امکان دسترسى به آن حاصل نبوده، نگرانى آنها برطرف مى شود، هرچند اين سخن به آن معنا نيست که انسان سعى و تلاش و مديريت و تدبير را براى رسيدن به نعمت هاى بيشتر فراموش کند. 🔅قرآن مجيد مى فرمايد: «(أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا); آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى کنند؟! ما معيشت آنها را در زندگى دنيا در ميان آنها تقسيم کرديم». ✅در سومين اندرز به نکته مهم ترى اشاره مى کند و مى فرمايد: «بدان دنيا دو روز است: روزى به سود توست و روزى به زيان تو»; (وَاعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَکَ وَ يَوْمٌ عَلَيْکَ). 👈سراسر تاريخ بشر گواه اين معناست که غالب انسان ها به خصوص شخصيت ها و صاحبان مقامات برجسته دوران هاى مختلفى در زندگى داشته اند; گاهى در اوج قدرت بودند و گاه در نهايت ضعف و ناتوانى. به هنگامى که در اوج قدرت بودند هرگز باور نمى کردند روزى گرفتار چنان زندگى نکبت بارى شوند و گاه که ضعيف و ناتوان بودند به فکرشان خطور نمى کرد که روزى بر اوج قدرت بنشينند. ✅سپس در چهارمين نکته براى تأکيد بر نکته قبل مى فرمايد: «اين دنيا سراى متغير و متحولى است (و هر روز به دست گروهى مى افتد)»; (وَأَنَّ الدُّنْيَا دَارُ دُوَل). 🔅همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَتِلْکَ الاَْيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ); و ما اين روزها (ى پيروزى و شکست) را در ميان مردم مى گردانيم (و اين طبيعت زندگى دنياست)». ✅آن گاه در پنجمين و آخرين اندرز مى فرمايد: «آنچه از مواهب دنيا، قسمت توست به سراغ تو مى آيد، هرچند ضعيف باشى و آنچه بر زيان توست گريبانت را خواهد گرفت (هرچند قوى باشى) و نمى توانى با قدرتت آن را از خود دور سازى»; (فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَى ضَعْفِکَ، وَمَا کَانَ مِنْهَا عَلَيْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ). 🔅اين سخن در واقع برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: «(وَإِنْ يَمْسَسْکَ اللهُ بِضُرّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَإِنْ يُرِدْکَ بِخَيْر فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ); و اگر خداوند (براى امتحان و مانند آن) زيانى به تو رساند، هيچ کس جز او نمى تواند آن را بر طرف کند، و اگر اراده خيرى براى تو کند هيچ کس مانع فضل او نخواهد شد، آن را به هر کس از بندگانش بخواهد مى رساند و او آمرزنده و مهربان است.
۷۳ 📜نامه در یک نگاه: امام(علیه السلام) در این نامه پس از نامه هاى مکررى که در پاسخ به نامه هاى معاویه نوشته است و تأثیرى در او نگذاشته اظهار نگرانى مى کند. 🔸خواب آشفته مى بينى! اين سيزدهمين نامه اى است که در نهج البلاغه از امام به معاويه نقل شده است و به اضافه نامه 75 که بعدا خواهد آمد مجموعا چهارده نامه مى شود. تعبيرات اين نامه نشان مى دهد که از آخرين نامه هاى امام به اوست ✅مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من در اينکه مکرر به پاسخ نامه هاى تو پرداخته و گوش به آن فرا داده ام خود را سرزنش مى کنم و هوشيارى خود را تخطئه مى نمايم (چرا که سخنانم همچون ميخ آهنينى است که در سنگ فرو نمى رود و يا همچون خطاب به ديوارها و اشياى بى جان و بى روح است)»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي عَلَى التَّرَدُّدِ فِي جَوَابِکَ، وَالاِسْتِمَاعِ إِلَى کِتَابِکَ، لَمُوَهِّنٌ رَأْيِي، وَمُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي). 👈اين جمله شبيه تعبيرى است که قرآن مجيد درباره نصايح پيغمبر به مشرکان بيان کرده مى فرمايد: «(إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ); مسلماً تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى و نه سخنت را به گوش کران که روى برگردانند و دور شوند!». آن گاه امام(عليه السلام) پاسخ کوبنده اى به درخواست هاى معاويه درباره سپردن حکومت شام به او يا نوشتن فرمان ولايت عهدى براى وى مى دهد و او را با دو تشبيه از اين درخواست هاى نامعقول مأيوس مى سازد ✅مى فرمايد: «در آن هنگام که تو از من خواسته هايى (مانند حکومت شام يا حکم ولايت عهدى) دارى و پيوسته نامه نگارى مى کنى به کسى مى مانى که به خواب سنگينى فرو رفته و رؤياهاى (آشفته) مى بيند که به او دروغ مى گويد و يا همچون شخص سرگردانى که ايستاده است و ايستادنش او را به مشقت افکنده (زيرا نمى داند به کدام راه برود) و نمى داند که آينده به سود اوست يا به زيانش»; (وَإِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِي الاُْمُورَ وَ تُرَاجِعُنِي السُّطُورَ، کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلاَمُهُ، وَالْمُتَحَيِّرِ الْقَائِمِ يَبْهَظُهُ مَقَامُهُ، لاَ يَدْرِي أَ لَهُ مَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ). 👈امام در تشبيه اوّل به او مى فهماند که آنچه تو از من مى خواهى خواب و خيالى بيش نيست; خوابى پريشان و دروغين. مگر ممکن است زمام مسلمين به کسى سپرده شود که نه تقوايى دارد و نه عدالتى، نه سابقه اى در اسلام و نه درايتى.😳 👈در تشبيه دوم او را به فرد گم کرده راه تشبيه فرموده که سرگردان ايستاده; نه توان اقامت در جايش را دارد و نه قدرت بر تصميم گيرى جهت حرکت به سوى مقصدى. اضافه بر اين از آينده نيز نگران و بيمناک است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بى خبر. ✅امام(عليه السلام) در پايان اين تشبيهات مى فرمايد: «گرچه تو آن شخص نيستى (که چنين خواب آشفته اى ديده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبيه به توست!»; (وَلَسْتَ بِهِ، غَيْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِيهٌ). 👈اين تعبير لطيفى است که امام بيان فرموده; به جاى اينکه بگويد تو شبيه چنين شخصى هستى مى فرمايد: او شبيه به توست. اشاره به اينکه تو در اين گمراهى و سرگردانى و خيالات خام اصل و اساس محسوب مى شوى و گمراهان شبيه تواند. 🔰راستى عجيب است که شخصى مانند معاويه انتظار خلافت و جانشينى پيغمبر را داشته باشد; او تعلق به گروهى دارد که پيامبر تا آخر عمرش با آنها مبارزه کرد و از آخرين کسانى بود که ظاهرا ايمان آورد. آيا کسانى که تا آخرين نفس در صف دشمنان پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بوده اند سزاوار است بعد از پيروزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و تحکيم پايه هاى حکومت اسلامى بخواهند بر جاى او بنشينند و به نام او حکومت کنند؟ کدام عاقل چنين چيزى را مى پسندد؟ ولى با نهايت تأسف در صدر اسلام و بعد از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و شهادت على(عليه السلام) چنين امرى رخ داد و اين نبود مگر به خاطر سستى و ناآگاهى جمعى از مسلمين آن زمان.😔 ✅سپس در بخش ديگرى امام او را شديدا تهديد مى کند و مى فرمايد: «به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقى ماندن (مؤمنان پاک دل و آثار اسلام و نتيجه زحمات پيغمبر اکرم) ضربه هاى کوبنده اى از من به تو مى رسيد که استخوانت را خُرد و گوشت تو را آب مى کرد»; (وَأُقْسِمُ بِاللهِ إِنَّهُ لَوْ لاَ بَعْضُ الاِسْتِبْقَاءِ لَوَصَلَتْ إِلَيْکَ مِنِّي قَوَارِعُ، تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَتَهْلِسُ اللَّحْمَ). 👈اشاره به اينکه اگر از جنگ با تو چشم مى پوشم و فعلاً مدارا مى کنم نه براى آن است که عِدّه و عُدّه کافى ندارم، بلکه به علت آن است که بيم دارم در اين درگيرى مؤمنان باارزشى از ميان بروند و اعتقاد مردم متزلزل شود و زحمات پيغمبر(صلى الله عليه وآله) کم رنگ گردد.
۷۴ 📜نامه در یک نگاه: این کلام، متن پیمان نامه اى است که حضرت على(علیه السلام) براى اهل یمن و طایفه ربیعه نگاشته و منظور از اهل یمن همان طایفه قحطان بودند که در آنجا مى زیستند و ربیعه از طایفه عدنان بودند. 👳‍♀ابن ابى الحدید در اینجا سخنى دارد که شایان دقت است. او مى گوید در حدیثى وارد شده است: «کُلُّ حِلف کانَ فِى الْجاهِلِیَّةِ فَلا یَزیدُهُ الإسْلامُ إلاّ شِدَّةً وَلا حِلْفَ فِى الاْسلام; هر پیمانى که در جاهلیت بسته شد (و هدف والایى را در بر داشت) در اسلام به قوت خود باقى، بلکه قوى تر خواهد بود; ولى در اسلام پیمانى وجود ندارد». مطابق این سخن پیمان نامه مورد بحث زیر سؤال مى رود; ولى ابن ابى الحدید در اینجا مى افزاید: «کار امیرمؤمنان على(علیه السلام) بر این خبر واحد ترجیح دارد و باید از آن پیروى نمود. به خصوص اینکه عرب بعد از اسلام بارها پیمان هایى برقرار ساخت که در کتب تاریخ شرح آن آمده است». افزون بر این، حدیث مزبور با فعل پیغمبر اکرم نیز سازگار نیست، زیرا همه مى دانیم که پیامبر در حدیبیه پیمانى با مشرکان برقرار ساخت و شاید به همین دلیل است که بعضى مى گویند حدیث مزبور بعد از جریان فتح مکه بوده است. به هر حال این حدیث قابل اعتماد به نظر نمى رسد، زیرا در تاریخ تمام امت ها و ملت ها حوادثى پیش مى آید که آنها را ناگزیر به پیمان بستن با مخالفان خود مى کند.✍ 🔸پيمانى با دو قبيله بزرگ: اين پيمان نامه🤝 که امام(عليه السلام) در ميان اين دو قبيله بزرگ از مسلمانان برقرار ساخته به يقين براى پايان دادن به اختلافاتى بوده که در ميان آنها وجود داشته است; ولى مفسّران نهج البلاغه درباره اينکه که اين اختلاف از کجا سرچشمه گرفته ساکت اند. تنها مرحوم مغنيه در فى ظلال نوشته است که بين اين دو قبيله در زمان جاهليت دشمنى ها و جنگ هايى بود که اسلام به آنها پايان داد و تأليف قلوب کرد و امام با اين پيمان نامه بر آن تأکيد نهاد.ولى بعيد به نظر نمى رسد که پس از اسلام نيز درگيرى هايى داشته اند تا نياز به نوشتن چنين پيمانى باشد. ✅به هر حال امام(عليه السلام) در آغاز اين عهدنامه مى فرمايد: «اين پيمانى است که اهل يمن; شهرنشين ها و بيابان نشين هايش و (قبيله) ربيعه اعم از شهرنشين و بيابان گرد بر آن اتفاق کردند که به آنچه در قرآن است پايبند باشند و به سوى آن دعوت کنند و به آن امر نمايند و هرکس آنها را به قرآن فراخواند و امر کند دعوت او را اجابت نمايند. آن را به هيچ بهايى نفروشند و چيزى را به جاى آن نپذيرند»; (هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَيْهِ أَهْلُ الْيَمَنِ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا، وَ رَبِيعَةُ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا، أَنَّهُمْ عَلَى کِتَابِ اللهِ يَدْعُونَ إِلَيْهِ، وَيَأْمُرُونَ بِهِ، وَيُجِيبُونَ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ وَ أَمَرَ بِهِ، لاَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً، وَلاَ يَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً). در واقع امام(عليه السلام) زيربناى اين عهدنامه و عامل اصلى وحدت و اتحاد را قرآن مجيد شمرده است; چيزى که هيچ مسلمانى در آن بحث و اختلاف و گفتوگو ندارد. ولى نه تنها با خواندن الفاظ قرآن، بلکه پذيرش دعوت قرآن و گردن نهادن به اوامر آن و ترجيح ندادن چيزى بر آن را پذيرا باشند. به تعبير ديگر امام(عليه السلام) درباره اين حلقه اتصال مسلمانان; يعنى قرآن مجيد بر پنج مطلب تأکيد مى کند: نخست اينکه همگان را به سوى قرآن فرا بخوانيم و ديگر اينکه به عمل کردن به قرآن امر نماييم و از سوى سوم اگر کسى ما را به قرآن و عمل به آن فرا خواند پذيرا شويم و چهارم اينکه اگر منافع شخصى ما با قرآن هماهنگ نبود قرآن را فداى منافع شخصى خود نکنيم و پنجم اينکه هيچ چيز را جانشين قرآن ندانيم. جمله «لاَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً» معناى ظاهرى آن اين است که بهايى با قرآن نخرند در حالى که منظور اين است که قرآن را به بهايى نفروشند. اين تعبير و اين جابجايى بين ثمن و مثمن در کلمات عرب ديده شده و در قرآن مجيد نيز وارد شده است آنجا که مى فرمايد: «(وَلا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَناً قَليلاً); آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد». که مفهوم اصلى اش اين است که آيات مرا به بهاى اندکى نخريد.📛 ✅آن گاه امام بعد از دعوت به قرآن به عنوان عامل اصلى وحدت بر چهار امر تأکيد مى نهد و مى فرمايد: «آنها بايد در برابر کسى که با اين پيمان مخالفت کند متّحد باشند و او را ترک گويند و (نيز) يکديگر را يارى کنند (همچنين) همه يک صدا باشند و (در نهايت) هرگز پيمان خود را به سبب سرزنش سرزنش کننده اى و يا خشم کسى و يا خوار کردن و دشنام دادن به يکديگر نشکنند»; (وَأَنَّهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ ذَلِکَ وَ تَرَکَهُ، أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْض: دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ، لاَ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِب، وَلاَ لِغَضَبِ غَاضِب، وَلاَ لاِسْتِذْلاَلِ قَوْم قَوْماً، وَلاَ لِمَسَبَّةِ قَوْم قَوْماً عَلَى ذَلِکَ).
۷۵ 📜نامه در یک نگاه: با توجّه به اینکه این نامه در آغاز خلافت ظاهرى امیرمؤمنان على(علیه السلام) و بیعت مردم با آن حضرت نوشته شده هدف از آن این بوده است که از معاویه هرچه زودتر بیعت گرفته شود، زیرا اگر کار به درازا کشد مشکلات مهم ترى در پیش خواهد بود. اين نامه پانزدهمين و آخرين نامه اى است که در نهج البلاغه خطاب به معاويه آمده است و هدف از آن دعوت معاويه در اوّلين فرصت به قبول بيعت با امام بوده است. ✅در آغاز مى فرمايد: «اين نامه اى است از سوى بنده خدا على اميرمؤمنان به معاويه فرزند ابوسفيان»; (مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِيّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ). ✅سپس مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) (اى معاويه) از اتمام حجتم درباره شما و اعراضم از شما به خوبى آگاهى دارى تا آنجا که آن حادثه اى که چاره اى از آن نبود واقع شد و راهى براى دفع آن نبود (اشاره به ماجراى قتل عثمان است)»; (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيکُمْ، وَإِعْرَاضِي عَنْکُمْ، حَتَّى کَانَ مَا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَلاَ دَفْعَ لَهُ). 👈امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه به طور سربسته به مسائل مربوط به قتل عثمان اشاره مى کند و تمام بنى اميّه و خاندان عثمان را مخاطب قرار مى دهد و مى فرمايد: من تا آنجا که مى توانستم تلاش و کوشش کردم چنين حادثه اى رخ ندهد، اشتباهات عثمان را به او يادآورى کردم و کرارا به او هشدار دادم و هنگامى که نپذيرفت و من مأيوس شدم او را رها ساختم; نتيجه اعمالش دامان او را گرفت و شورش بر ضدش چنان شديد بود که راهى براى جلوگيرى از آن پيدا نمى شد، بنابراين من وظيفه خود را به طور کامل انجام دادم که اين حادثه واقع نشود ولى چه سود که عثمان و اطرافيانش با من همکارى نکردند. ➿اين سخن به اصطلاح از قبيل دفع دَخْل است، چون امام(عليه السلام) پيش بينى مى کرد که معاويه به بهانه خون عثمان از پذيرفتن بيعت صرف نظر کند. با اين سخن به بهانه هاى او پايان داد، هرچند معاويه بعداً از طريق ديگرى وارد شد; بى آنکه ابتدا امام را در خون عثمان متهم کند قاتلان عثمان را از امام مطالبه کرد و آن را بهانه اى براى سر باز زدن از بيعت قرار داد.😒 ✅سپس مى افزايد: «اين داستان، طولانى است و سخن در اينجا فراوان است. گذشته گذشته است و آينده روى آورده (بنابراين سخن درباره اين گونه مسائل را بگذار) اکنون تو مأمورى از تمام کسانى که نزد تو هستند براى من بيعت بگيرى و با گروهى از يارانت (براى بيعت مستقيم با من) به سوى من بيا. والسلام»; (وَالْحَدِيثُ طَوِيلٌ، وَالْکَلاَمُ کَثِيرٌ، وَقَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ، وَأَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ. فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَکَ، وَأَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْد مِنْ أَصْحَابِکَ. وَالسَّلاَمُ). 👈اشاره به اينکه فعلا مشکل مهم مسلمانان مسأله بيعت و تحکيم پايه هاى حکومت اسلامى است; مسائل فرعى را بايد براى وقت ديگر گذارد. بايد با يارانت به طور دسته جمعى به صفوف مسلمانان بپيوندى که همه (جز اندکى) با من بيعت کردند. 👈جمله «أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَأَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ» شبيه چيزى است که ما مى گوييم: گذشته ها گذشته و باز نمى گردد; آنچه مهم است مسائل امروز و آينده است که بايد براى آن فکرى کرد. 👈جمله «فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَکَ» اشاره به اين است که تو از طرف من با يارانت بيعت کن
۷۶ 📜نامه در یک نگاه: از کتاب الامامة والسیاسة استفاده مى شود که امام(علیه السلام) این سخن را به عبدالله بن عباس پس از پایان جنگ جمل و تسخیر بصره در حالى که ابن عباس را به فرماندارى آن شهر انتخاب کرده بود به او فرمود و در مجموع به او مداراى با مردم و خویشتن دارى در برابر ناملایمات و توجّه به خدا در هر حال را درس مى دهد. 🔸همه را با يک چشم بنگر: با توجّه به اينکه اين نامه پس از پايان جنگ جمل و منصوب شدن ابن عباس به فرماندارى بصره از سوى امام صادر شده و فضا فضاى عصبانيت و خشم و انتقام بوده است، امام با اين توصيه هاى دقيق و حساب شده مى خواهد آرامش را به شهر و منطقه باز گرداند و از خشونت هاى احتمالى آينده جلوگيرى کند. در اينجا سه اندرز مهم به ابن عباس مى دهد. ✅نخست مى فرمايد: «با چهره اى باز با مردم روبه رو شو، و مجلست براى خاص و عام گشاده دار و در حکم و داورى همه را يکسان بنگر»; (سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِکَ وَ مَجْلِسِکَ وَحُکْمِکَ). 👈گشاده رويى و اظهار محبّت به همه مردم رمز پيشرفت و موفقيت و سبب خاموش شدن آتش فتنه هاست. 🔅همان گونه که در حديث معروفى از رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم که فرمود: « شما هرگز نمى توانيد با اموال خود همه مردم را راضى کنيد (زيرا اموال شما محدود و خواسته هاى مردم نامحدود است) بنابراين آنهارا با اخلاق نيک و گشاده رويى (که سرمايه اى فنا ناپذير است) از خود راضى کنيد». 👈توسعه مجلس نيز اشاره به اين است که نبايد درِ خانه يا محل حکومتت تنها به روى گروه خاصى گشوده باشد، بلکه بايد همه مردم به ويژه مظلومان به آن راه پيدا کنند و سفره دل خود را پيش تو بگشايند. 👈اين سخن شبيه همان دستورى است که امام(عليه السلام) به مالک اشتر داد و فرمود: «براى کسانى که به تو نياز دارند وقتى مقرر کن که شخصا به نياز آنها رسيدگى کنى و يک مجلس عمومى و همگانى براى آنها تشکيل ده (و در آنجا بنشين و مشکلات آنها را حل کن)»; (وَاجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَکَ وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً). 👈اما در مورد توسعه حکم که امام در عبارت بالا به آن اشاره فرموده منظور آن است که هرگز نبايد داورى و قضاوت تو به نفع گروه خاصى باشد، بلکه همه قشرها بايد از حکم عادلانه برخوردار باشند. ✅سپس به دنبال اين دستور، اندرز ديگرى مى دهد و مى فرمايد: «از خشم و غضب (به شدت) برحذر باش، چرا که يکى از سبک مغزى هاى شيطانى است»; (وَإِيَّاکَ وَالْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ). 🔅 در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: « غضب ايمان را فاسد مى کند همان گونه که سرکه آثار عسل را از بين مى برد». 🔅امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: « اين غضب شعله آتشى از سوى شيطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه مى کشد، از اين رو هنگامى که يکى از شما غضب مى کند چشمانش سرخ و رگ هاى گردنش پر خون مى شود و شيطان داخل وجودش مى گردد».😡 🔅اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نامه اى که به حارث هَمْدانى نوشت فرمود: « از غضب بپرهيز که لشکر عظيمى از لشکريان ابليس است».👿 🔅در غررالحکم نيز از آن حضرت آمده است: « از خشم بپرهيز که اوّلش ديوانگى و آخرش پشيمانى است». ✅آن گاه در سومين و آخرين اندرز مى فرمايد: «بدان آنچه تو را به خدا نزديک مى سازد از آتش جهنم دور مى کند و آنچه تو را از خدا دور مى سازد به آتش دوزخ نزديک مى سازد»; (وَاعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَکَ مِنَ اللهِ يُبَاعِدُکَ مِنَ النَّارِ، وَمَا بَاعَدَکَ مِنَ اللهِ يُقَرِّبُکَ مِنَ النَّارِ). 👈تعبيرى است بسيار جامع و جالب; تمام امورى که انسان را به خدا نزديک مى کند اعم از معارف، گفتار و رفتار و خواسته ها و تلاش ها و کوشش ها به يقين وى را از دوزخ دور مى سازد و به عکس، اعمال و رفتار و کردار و نياتى که انسان را از خدا دور مى کند او را به سوى جهنم مى برد. آنها که از عذاب الهى و کيفرهاى شديد او در جهنم بيمناکند بايد اين سخن را هميشه آويزه گوش خود سازند. 🔄به بيان ديگر تمام دعوت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در اين دو جمله خلاصه مى شود: آنچه انسان را به خدا نزديک مى کند به آن فرمان داده است، و آنچه او را از خدا دور مى سازد از آن نهى کرده است👌
۷۶ 📜نامه در یک نگاه: از کتاب الامامة والسیاسة استفاده مى شود که امام(علیه السلام) این سخن را به عبدالله بن عباس پس از پایان جنگ جمل و تسخیر بصره در حالى که ابن عباس را به فرماندارى آن شهر انتخاب کرده بود به او فرمود و در مجموع به او مداراى با مردم و خویشتن دارى در برابر ناملایمات و توجّه به خدا در هر حال را درس مى دهد. 🔸همه را با يک چشم بنگر: با توجّه به اينکه اين نامه پس از پايان جنگ جمل و منصوب شدن ابن عباس به فرماندارى بصره از سوى امام صادر شده و فضا فضاى عصبانيت و خشم و انتقام بوده است، امام با اين توصيه هاى دقيق و حساب شده مى خواهد آرامش را به شهر و منطقه باز گرداند و از خشونت هاى احتمالى آينده جلوگيرى کند. در اينجا سه اندرز مهم به ابن عباس مى دهد. ✅نخست مى فرمايد: «با چهره اى باز با مردم روبه رو شو، و مجلست براى خاص و عام گشاده دار و در حکم و داورى همه را يکسان بنگر»; (سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِکَ وَ مَجْلِسِکَ وَحُکْمِکَ). 👈گشاده رويى و اظهار محبّت به همه مردم رمز پيشرفت و موفقيت و سبب خاموش شدن آتش فتنه هاست. 🔅همان گونه که در حديث معروفى از رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم که فرمود: « شما هرگز نمى توانيد با اموال خود همه مردم را راضى کنيد (زيرا اموال شما محدود و خواسته هاى مردم نامحدود است) بنابراين آنهارا با اخلاق نيک و گشاده رويى (که سرمايه اى فنا ناپذير است) از خود راضى کنيد». 👈توسعه مجلس نيز اشاره به اين است که نبايد درِ خانه يا محل حکومتت تنها به روى گروه خاصى گشوده باشد، بلکه بايد همه مردم به ويژه مظلومان به آن راه پيدا کنند و سفره دل خود را پيش تو بگشايند. 👈اين سخن شبيه همان دستورى است که امام(عليه السلام) به مالک اشتر داد و فرمود: «براى کسانى که به تو نياز دارند وقتى مقرر کن که شخصا به نياز آنها رسيدگى کنى و يک مجلس عمومى و همگانى براى آنها تشکيل ده (و در آنجا بنشين و مشکلات آنها را حل کن)»; (وَاجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَکَ وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً). 👈اما در مورد توسعه حکم که امام در عبارت بالا به آن اشاره فرموده منظور آن است که هرگز نبايد داورى و قضاوت تو به نفع گروه خاصى باشد، بلکه همه قشرها بايد از حکم عادلانه برخوردار باشند. ✅سپس به دنبال اين دستور، اندرز ديگرى مى دهد و مى فرمايد: «از خشم و غضب (به شدت) برحذر باش، چرا که يکى از سبک مغزى هاى شيطانى است»; (وَإِيَّاکَ وَالْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ). 🔅 در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: « غضب ايمان را فاسد مى کند همان گونه که سرکه آثار عسل را از بين مى برد». 🔅امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: « اين غضب شعله آتشى از سوى شيطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه مى کشد، از اين رو هنگامى که يکى از شما غضب مى کند چشمانش سرخ و رگ هاى گردنش پر خون مى شود و شيطان داخل وجودش مى گردد».😡 🔅اميرمؤمنان على(عليه السلام) در نامه اى که به حارث هَمْدانى نوشت فرمود: « از غضب بپرهيز که لشکر عظيمى از لشکريان ابليس است».👿 🔅در غررالحکم نيز از آن حضرت آمده است: « از خشم بپرهيز که اوّلش ديوانگى و آخرش پشيمانى است». ✅آن گاه در سومين و آخرين اندرز مى فرمايد: «بدان آنچه تو را به خدا نزديک مى سازد از آتش جهنم دور مى کند و آنچه تو را از خدا دور مى سازد به آتش دوزخ نزديک مى سازد»; (وَاعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَکَ مِنَ اللهِ يُبَاعِدُکَ مِنَ النَّارِ، وَمَا بَاعَدَکَ مِنَ اللهِ يُقَرِّبُکَ مِنَ النَّارِ). 👈تعبيرى است بسيار جامع و جالب; تمام امورى که انسان را به خدا نزديک مى کند اعم از معارف، گفتار و رفتار و خواسته ها و تلاش ها و کوشش ها به يقين وى را از دوزخ دور مى سازد و به عکس، اعمال و رفتار و کردار و نياتى که انسان را از خدا دور مى کند او را به سوى جهنم مى برد. آنها که از عذاب الهى و کيفرهاى شديد او در جهنم بيمناکند بايد اين سخن را هميشه آويزه گوش خود سازند. 🔄به بيان ديگر تمام دعوت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در اين دو جمله خلاصه مى شود: آنچه انسان را به خدا نزديک مى کند به آن فرمان داده است، و آنچه او را از خدا دور مى سازد از آن نهى کرده است👌
۷۷ 📜نامه در یک نگاه: امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این توصیه که خطاب به ابن عباس بیان فرموده در آن زمان که او را براى سخن گفتن با خوارج فرستاد روش استدلال در برابر آنان را به او یاد مى دهد و مى فرماید: به آیات متشابه قرآن که ممکن است تفاسیر مختلفى براى آن داشته باشند احتجاج نکند، بلکه با سنّت که بسیار شفاف و روشن است با آنها استدلال کند. مى دانیم خوارج آیه شریفه (إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه)  را بهانه کرده بودند و مى گفتند حکمیت که على(علیه السلام) در مقابل شامیان آن را پذیرفته بر خلاف این آیه است، زیرا این آیه حکمیت را فقط براى خدا مى داند. در حالى که مى دانیم آیه ناظر به این معنا نیست❌ و حاکمیت خداوند را در احکام کلّى بیان مى کند نه موارد جزئى و شخصى، و تطبیق آن کلیات بر موارد شخصى باید به وسیله حکمین انجام گیرد; ولى آنها بر پندار باطل خود اصرار داشتند. اما اگر ابن عباس مثلاً به حدیث معروف «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ» یا حدیث «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» که از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به طور مسلم نقل شده استدلال کند، دیگر آنها نمى توانند پاسخى به آن بگویند. 🔸در برابر خوارج با سنت پيامبر استدلال کن: از تواريخ به خوبى استفاده مى شود على(عليه السلام) هرگز مايل نبود خوارج به قتل برسند، بلکه حد اکثر کوشش را براى هدايت آنان اعمال کرد، زيرا آنها با معاويه و يارانش تفاوت روشنى داشتند; آنها عمدا و از روى هواى نفس به دنبال باطل بودند و به آن رسيدند; ولى خوارج به دنبال حق مى رفتند و بر اثر نادانى و تعصب گرفتار باطل شدند، از اين رو هم خود امام با آنها صحبت کرد و هم ابن عباس را براى سخن گفتن با ايشان فرستاد و مى دانيم سخنان امام تأثير زيادى گذاشت و اکثريت آنها از راه باطل برگشتند و اقليتى ماندند و به مبارزه برخاستند و از بين رفتند. ✅امام در آغاز اين سخن مى فرمايد: «با آيات قرآن با آنها بحث و محاجّه نکن، زيرا (بعضى از آيات) قرآن تاب معانى مختلف و امکان تفسيرهاى گوناگون دارد تو چيزى مى گويى و آنها چيز ديگر (و سخن به جايى نمى رسد)»; (لاَ تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوه، تَقُولُ وَ يَقُولُونَ). 👈اين يک واقعيت است که بعضى آيات قرآن متشابه اند که آنها را مى توان بر معانى مختلف و گاه متضاد حمل کرد در حالى که آيات محکمات و غير متشابه را مى توان تفسير کرد; ولى افرادى که دنبال اغراض خاصى هستند بدون مراجعه به آيات محکمات، آيات متشابه را بر اهداف انحرافى خود تطبيق مى کنند; مثلاً قرآن مجيد در آيه 22 و 23 سوره قيامت مى فرمايد: «(وُجُوهٌ يَوْمَئِذ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ); (آرى) در آن روز صورت هايى شاداب و مسروراند و به (الطاف) پروردگارشان مى نگرند» گروهى اين آيه را چنين تفسير کرده اند که روز قيامت خدا را با چشم سر مى توان ديد 😳در حالى که قرآن در آيه محکمش مى گويد: «(لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ); چشم ها او را نمى بينند». و در داستان موسى پس از آن که عرضه داشت: «(رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْکَ); پروردگارا! خودت را به من نشان ده تا تو را ببنيم» فرمود: «(لَنْ تَراني); هرگز مرا نخواهى ديد». بدون شک قرآن به لسان عربى مبين نازل شده ولى از آنجا که آيات قرآن جنبه عموميت و کليت دارد و غالباً دست روى مصاديق نگذاشته افراد مغرض که اهداف خاصى دارند با استفاده از روش تفسير به رأى آن را بر مقاصد خود حمل مى کنند و سبب گمراهى خود و ديگران مى شوند; ولى سنّت پيغمبر در بسيارى از موارد انگشت روى مصداق ها گذارده; مصداق هايى که حتى افراد لجوج و بهانه جو نمى توانند بر آن خرده بگيرند که نمونه آن را در پايان همين وصيت نامه ملاحظه خواهيم کرد. ✅لذا امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «ولى با سنّت صريح (پيامبر) با آنها گفتوگو و محاجه کن که راه فرارى از آن نخواهند يافت (و ناچار به تسليم در برابر آن هستند)»; (وَلَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً).
۷۸ 📜نامه در یک نگاه: این نامه پاسخى است به نامه ابو موسى اشعرى که امام پیش از انجام حکمیت به او نوشته و اندرزهایى به او داده است تا از طریق حق منحرف نشود و آنچه رضاى خداست در نظر بگیرد، به شایعات گوش فرا ندهد و تهدید یا تطمیع معاویه در او اثر نگذارد و حق را بگوید! و روشن است با قطع نظر از نصوص پیغمبر اکرم درباره على(علیه السلام)، بیعت عمومى مردم مخصوصاً اصحاب پیغمبر با امام(علیه السلام) حق براى کسى مکتوم نبوده و در داستان حکمیت مى بایست این واقعیت حتى براى مثل ابو موسى مکتوم نمانده باشد، هر چند وى در دام عمروعاص گرفتار شد و با بغض و کینه اى که به على(علیه السلام) داشت، نتوانست از حق دفاع کند.😔 🔸از راه حق منحرف مشو و آتش فتنه را خاموش کن: اين نامه خالى از ابهاماتى نيست و متأسّفانه شارحان نهج البلاغه براى کشف اين ابهامات و حل آنها گام مؤثرى بر نداشته اند. در کتب تاريخ نيز متن نامه ابو موسى اشعرى نيامده تا معلوم شود او از امام چه مى خواسته و اشارات نامه امام به چه امورى است; ولى از آنجا که غالباً از جواب ها مى توان اجمالا به اصل نامه پى برد چنين به نظر مى رسد که ابو موسى قبل از شروع به کار حَکَمين و بعد از انتخاب شدن به اين عنوان، نامه اى به امام نوشته و از سرنوشت خود نگران بوده که ممکن است دوستان امام براى او مزاحمت هايى ايجاد کنند; امام هم در اين نامه او را نصيحت مى کند که به دنياپرستى روى نياورد، وعده هاى معاويه در دل او اثر نگذارد و از سوى ديگر به او تأمين مى بخشد که اجازه نمى دهد او را اذيت کنند. ✅به هر حال امام(عليه السلام) در آغاز به فضاى موجود آن زمان اشاره اى کرده و در واقع به ابوموسى هشدار مى دهد که: «(آگاه باش) گروه زيادى از مردم از بسيارى از بهره هاى خود (که بر اثر اعمال صالح در آخرت نصيب آنها مى گردد) باز مانده اند; به دنيا روى آورده و با هواى نفس سخن گفته اند و اين کار مرا به تعجب وا داشت که اقوامى خودپسند در آن گرد آمدند (چگونه ممکن است افرادى که دم از ايمان و اسلام مى زنند اين گونه به دنبال هوا و هوس حرکت کنند)»; (فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ کَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِير مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ الدُّنْيَا، وَنَطَقُوا بِالْهَوَى، وَإِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الاَْمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً، اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ). 👈گويا اين سخن اشاره به افرادى است که معاويه آنها را با مبالغ کم يا کلان خريدارى کرد به گونه اى که دست از دامن امام کشيدند و به باطل پيوستند و دين خود را به دنيا فروختند در حالى که ظاهرا در صف مؤمنان راستين بودند و امام از اين موضوع سخت در شگفتى فرو مى رود. ✅سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «من مى خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم، زيرا مى ترسم مزمن و غير قابل علاج گردد (ولى مع الأسف آنها از معالجه مى گريزند)»; (وَأَنَا أُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ يَکُونَ عَلَقاً). 👈اشاره به اينکه زخم ها را بايد در اوّلين فرصت درمان نمود که اگر به تأخير بيفتد زخم عميق و عميق تر و عفونى مى شود و قشرى از خون و جراحت آن را مى پوشاند و علاج آن بسيار مشکل مى شود. منظور از اين سخن اين است که مردم مسلمان در عهد خليفه سوم گرفتار انحرافات سختى شدند; تبعيض هاى ناروا، بى عدالتى ها، حکومت ناصالحان و انواع ظلم و بى عدالتى; من تصميم گرفتم که هرچه زودتر به اين امور پايان دهم; اما چه سود که هواپرستى ها و تمايل به دنيا اجازه نمى دهد.🔕 سپس امام(عليه السلام) به سراغ اين مطلب مى رود که او از همه بيشتر پافشارى به اتحاد و اتفاق مسلمانان دارد و هرگز راضى به اين شکاف ها نيست ✅مى فرمايد: «بدان هيچ کس بر اتحاد و الفت امت محمد(صلى الله عليه وآله) از من حريص تر و کوشاتر نيست»; (وَلَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّد صلى الله عليه و آله و سلم وَأُلْفَتِهَا مِنِّي). 👈من اگر تن به جنگ صفين دادم براى اين بود که عامل تفرقه را از ميان ببرم و اگر حکميت را به اکراه پذيرفتم باز براى اين بود که شايد راهى به وحدت باز شود اين در حالى است که ديگران به سوى تفرقه گام بر مى دارند و مى خواهند بخش هايى از کشور اسلام را جدا ساخته و حکومتى خودکامه براى خود در آن تشکيل دهند. ✅آن گاه مى فرمايد: «در اين کار پاداش نيک و سرانجام شايسته را از خدا مى طلبم»; (أَبْتَغِي بِذَلِکَ حُسْنَ الثَّوَابِ، وَکَرَمَ الْمَآبِ). 👈اشاره به اينکه اگر تلاش و کوشش براى وحدت و الفت امت مى کنم يا در اصلاح مفاسد آنها مى کوشم نه براى اين است که بر آنان حکومت کنم، بلکه براى طلب رضاى پروردگار است. ✅سپس امام(عليه السلام) مى افزايد: «من به آنچه با خود تعهد کرده ام وفادارم (و اگر بر طبق کتاب و سنّت داورى کنى از تو پشتيبانى خواهم کرد)» (وَسَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ عَلَى نَفْسِي). در اينکه
۷۹ 📜نامه در یک نگاه: امام در این نامه بسیار کوتاه و پرمعنا به عوامل هلاکت گروه هایى از اقوام پیشین اشاره مى کند و عامل آن را دو چیز مى شمرد: باز داشتن مردم از حق و تشویق آنها به باطل. 🔸دو عامل بدبختى: امام در اين نامه کوتاه و پر معنا به فرماندهان لشکرش هشدار مى دهد و عوامل زوال امت هاى پيشين را براى آنها در دو چيز خلاصه مى کند ✅و مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) امت هايى که پيش از شما بودند تنها دو چيز مايه هلاکت و بدبختى آنها شد: 1⃣ نخست اينکه آنها مردم را از حقشان بازداشتند، ازاين رو ناچار شدند حق خود را (از طريق رشوه) به دست آورند 2⃣ و ديگر اينکه مردم را به باطل سوق دادند و آنان نيز از آن پيروى کردند»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ، وَأَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ). 👈اشاره به اينکه هنگامى که اميران بلاد و فرماندهان حاضر نشوند حق مردم از طريق صحيح به آنها برسد، مردم براى رسيدن به حق خود از طرق فاسد وارد مى شوند. ⚠️ در اين صورت بازار رشوه خوارى داغ مى گردد و فساد و بى اعتمادى و ظلم همه جا را فرا مى گيرد و امت ها در سراشيبى سقوط وارد مى شوند.♨️ ديگر اينکه چون اُمرا و زمامداران براى رسيدن به اهدافشان از طريق باطل و نادرست وارد شوند مردم نيز به حکم «اَلنّاسُ عَلى دينِ مُلُوکِهِمْ» به آنان اقتدا کرده و در مسائل مربوط به رابطه آنها با حکومت و رابطه خودشان با يکدگر به سوى باطل مى روند و تمام روابط اجتماعى به خود شکل باطل مى گيرد و از آنجا که باطل بيراهه است و انسان را به پرتگاه سوق مى دهد، جامعه رو به فنا مى رود.⛔️ اما اگر زمامداران حق را به حقدار، خواه قوى باشد يا ضعيف برسانند و براى رسيدن به اهدافشان راه صحيح پيش گيرند نه رشوه خوارى و فساد، جامعه را فرا مى گيرد و نه رابطه هاى مردم با حکومت و با خودشان در مسير باطل مى افتد. جامعه نيز امن و امان مى شود و در مسير پيشرفت و ترقى قرار خواهد گرفت. نمونه اين مطلب را نه تنها در زندگانى پيشينيان همچون فراعنه و نمروديان مشاهده مى کنيم که در عصر خود نيز همين مطلب را با چشم در روابط ميان کشورها ملاحظه مى کنيم.