eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
498 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
امام‌رضا‌‹؏› ‹هر‌مؤمنۍ‌در‌وضویش‌سوره‌ "‌انَا‌اَنزَلناهُ‌فۍ‌لیلةِالقَدر‌"‌را‌بخواند‌ از‌گناهان‌‌بیرون‌مۍآیدهمانندروزۍکــہ‌ازمادر متولدشده‌است....𖠄! › ــ ـــ ــــ ـــــ ــــــ ـــــــــ |🌱 |🖇 ﹝@alahassanenajmeh🕊﹞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️😍 » •|شهادت؛ عشق به وصال محبوب •|و معشوق در زیباترین شکل است ❤️¦⇠ 😍¦⇠ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهل‌ویکمـ #با_نامحرم اما بیشتر مطالب ارسالی
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ از دیگر اتفاقاتے ڪه در آن بیابان مشاهده ڪردمـ این بود ڪه برخی از بستگان و آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدار ڪردم. یڪی از آنها عموی خدابیامرزم بود . او در بیمارستان هم ڪنار من بود. او را دیدم که در یڪ باغ بزرگ قرار دارد . سؤال ڪردم عمو این باغ زیبا را در نتیجه ڪار خاصی به شما دادند؟؟🤔🤔 گفتــ: من و پدرت در سنین ڪودڪی یتیمـ شدیمـ. پدر ما یڪ باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما گذاشت. شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد.💰 اما او با چند نفر دیگر کاری ڪردند که باغ از دست ما خارج شد . آنها باغ را بین خودشان تقسیمـ ڪردن و فروختند. و البته هیچ کدام آنها عاقبت بخیر نشدند در اینجا نیز تمام آنها گرفتارند.. چون با اموال چند یتیمـ اینڪار را ڪردند. حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادمـ به من دادند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. بعد به در دیگر باغ اشاره ڪرد و گفت : این باغ دو در دارد که یڪی از آنها برای پدر شماست و به زودی باز مےشود....... ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهل‌و‌دومـ #باغ_بهشتـ از دیگر اتفاقاتے ڪه در
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ این باغ دو در دارد و یڪی از آنها برای پدر شماست ڪه به زودی باز مےشود. در نزدیڪی باغ عمویمــ ، یڪ باغ بزرگ بود ڪه سرسبزی آن مثال زدنی بود. این باغ متعلق به یڪی از بستگان ما بود. او به خاطر یڪ وقف بزرگ ، صاحب این باغ شده بود.🌴🌺🌱🌹🌿 همین طور ڪه به باغ او خیره بودمـ، یڪباره تمام باغ سوختــ و تبدیل به خاکستر شد.🍂🥀 این فامیل ما، بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه مےڪرد. من از این ماجرا شگفت‌زده شدمــ. با تعجبــ گفتمــ: چرا باغ شما سوخت؟؟🤔🙄 او هم گفتــ: پسرم، همه این‌ها از بلایی استــ ڪه پسرمـ بر سر من مےآورد. او نمی‌گذارد ثواب خیرات این زمین وقف شده به من برسد.😞😔 این بنده خدا با حسرت این جملات را تڪرار مےڪرد. بعد پرسیدمـ: حالا چه می‌شود؟؟ چه ڪار باید بڪنید؟؟ گفتــ: مدتے طول مےکشد تا دوباره با ثواب خیرات باغ من آباد شود. به شرطی ڪه پسرمـ نابودش نڪند. 😔😔 من در جریان ماجرای او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودمـ برای همین بحثــ را ادامه ندادمــ.✋ آنجا مےتوانستیمـ به هر ڪجا ڪه می‌خواهیمـ سر بزنیمـ. یعنی همین ڪه اراده مےڪردیمـ بدون لحظه‌ای درنگ به مقصد مےرسیدیمـ.☺️ پسرعمه‌ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود. یڪ لحظه دوستــ داشتمـ جایگاه او را ببینمـ. بلافاصله وارد باغ زیبایے شدمـ. مشڪلی ڪه در بیان مطالبــ آنجاستــ ، عدمـ وجود مشابه در این دنیاستــ. یعنے نمی دانیمــ زیبایی آنجا را چگونه توصیفــ ڪنیمـ ؟ کسے ڪه تاڪنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگلها را ندیده و هیچ تصویر و فیلمے از آنجا مشاهده نڪرده هر چه برایش بگوییمــ نمےتواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد ڪند.💭💭 حڪایتـــ ما با بقیه مردم این گونه استــ. اما باید طوری بگویم تا بتواند به ذهن نزدیڪ باشد. وارد باغ بزرگے شدمـ ڪه انتهای آن مشخص نبود. از روی چمنهایے عبور مےڪردمـ ڪه بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گلهای مختلفــ مشامــ انسان را نوازش مےداد. درختان آنجا همه نوع میوه‌ای در خود داشتند. میوه‌هایی زیبا و درخشان.✨✨ من بر روی چمن ها دراز ڪشیدمـ. گویے یڪ تختــ نرمـ و راحتــ و شبیه پر قو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صدای شُرشُر آب رودخانه به گوش مےرسید. ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهل‌وسومـ #باغ_بهشتـ این باغ دو در دارد و یڪ
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ اصلا نمےشود آنجا را توصیف ڪرد. به بالای سرم نگاه ڪردمــ. درختان میوه و یڪ درختـ نخل پر از خرما را دیدمـ. با خودم گفتمـ خرمای اینجا چه مزه‌اے دارد🤔😍 یڪباره دیدمـ درخت نخل به سمت من خمــ شد . من دستم را بلند ڪردمـ و یڪی از خرماها را چیدمـ و داخل دهانمــ گذاشتمـ . نمےتوانمـ شیرینے آن خرما را لا چیزی در این دنیا مثال بزنم.😊😋 در اینجا اگر چیزی خیلے شیرین باشد باعث دلزدگے می‌شود. اما آن خرما چه‌قدر خوشمزه بود.!!! از جا بلند شدمـ دیدمـ چمنها به حالت قبل برگشت. به سمتــ رودخانه رفتمـ ، در دنیا ڪنار رودخانه‌ها گل‌آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما ڪثیف نشود. اما همین ڪه به ڪنار رودخانه رسیدمـ ، دیدمـ اطراف رودخانه مانند بلور زیباستـ.☺️ به آب نگاه کردمـ آنقدر آب زلال بود ڪه تا انتهای رود مشخص بود. دوست داشتم داخل آب بپرمــ. اما با خودم گفتمـ: بهتر استــ به سمتـ قصر پسرعمه‌ام برومـ . نا گفته نماند آن طرف رود ، یڪ قصر سفید بزرگ نمایان بود . نمیدانم چطور توصیف ڪنمـ با تمامـ قصرهای دنیا متفاوت بود 😍😊 چیزی شبیه قصرهای یخی ڪه در ڪارتون های بچگے دیده بودیم. تمامـ دیوارهای قصر نورانے بود. می‌خواستم دنبال پلی برای عبور باشمـ اما متوجه شدم اگر بخواهمـ مےتوانم از روی آب عبور ڪنم. ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهل‌وچهارمـ #باغ_بهشتـ اصلا نمےشود آنجا را تو
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ از روی آب گذشتمـ و مبہوتــ قصر زیبای پسرعمه‌م شدم.😱😳 وقتی با او صحبت مےڪردمـ ، مےگفتـ ما اینجا در همسایگی اهل‌بیت(علیهم‌السلام) هستیمـ . ما مےتوانیمـ به ملاقات امامان برویمـ و این یڪی از نعمتــ‌های بہشتــ برزخے است. حتے مےتوانیمـ به ملاقات دوستان شہید، شهداے محل و دوستان و بستگان خود برویمـ.😍☺️ سال ۱۳۸۸ توفیق شد در ماه رجب و شعبان زائر مکه و مدینه باشمـ . ما مُحرم شدیمـ و وارد مسجدالحرامـ شدیمـ 🕋 بعد از اتمام اعمال، به محل قرار آمدمـ. روحانے ڪاروان به من گفتــ : سه تا از خواهران الآن آمدند. شما زحمتـ بڪشید و این سه نفر را برای طواف ببرید. خسته بودمـ اما قبول ڪردمـ . سه تا از خانمهای جوان ڪاروان به سمتمــ آمدند. تا نگاهمـ به آنها افتاد، سرم را پایین انداختمـ . یڪ حوله اضافه داشتمـ . یڪ سر حوله را در دست خودمـ گرفتمـ و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادمـ. گفتمـ : من در طی طواف نباید برگردمـ ، حرم الهے هم به خاطر ماه رجبــ شلوغ استــ. شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیاید. یڪی دو ساعت بعد با خستگی فراوان به محل قرار ڪاروان برگشتمـ . در ڪل این مدت اصلا به آنها نگاه نڪردم و حرفے نزدمـ.😞😶 وظیفه ای برای انجام طواف آنها نداشتمـ اما فقط برای رضای خدا این ڪار را انجامـ دادمـ . در روزهایی ڪه در مڪه مستقر بودیمـ خیلی ها مرتبــ به بازار مےرفتند. اما من به جاے اینڪارها چندین بار برای طواف اقدامـ ڪردمـ. ابتدا به نیت رهبر معظمـ رهبر انقلاب و سپس به نیابت شهدا مشغول شدمـ و از فرصتها برای ڪسب معنویات استفاده مےڪردمـ. در آن لحظاتے ڪه اعمال من محاسبه مےشد، جوان پشت میز به این موارد اشاره ڪرد و گفتــ: به خاطر طواف خالصانه‌اے ڪه همراه خانمها انجام دادی ثواب حج واجبــ در نامه اعمالت ثبتــ شد.🕋📿 ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh
« ♥️☘» برایِ‌خوشبختی‌بایدتوکل‌به‌خدا داشت، به‌وسعت‌عالم‌تفکر‌مثبت‌داشت،‌به‌تعداد هرفکرتدبیرِ‌مناسب‌داشت‌وبه‌تعداد هراقدام‌صبر‌وتحمل‌داشت☘ ♥️¦⇠ ❥•@alahassanenajmeh
•°~🌼🍃 ✋🏽🙂 چطور‌بخاطر‌برنامه‌مورد‌علاقمون‌یا یه‌موضوع‌ودغدغه‌کوچیک‌نمازمون‌رو فراموش کنیم..؟! یادمون‌نره‌حضرت‌زینب(س)شب‌شهادت‌ برادرشون‌هم‌نمازشبش‌روفراموش‌نکرد! مایی‌که‌شعارمون: کلنا‌فداک‌یازینبه..نباید اینجوری باشیم! -زینب‌وار‌زندگی‌کنیم(: .... •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اتفاقے کہ در دیدار رهبر انقلاب با نخبگان افتاد!
دست راست رهبرے در سال60 در جریان ترور توسط سازمان منافقین آسیب دید، از کار افتاد و حس ندارد. 
در جریان دیدار ایشان با نخبگان، بدون اینکہ متوجہ شوند، انگشتر از دستشان مےافتد، ایشان بعد از چند دقیقہ متوجہ مےشوند و انگشتر را بر مےدارند..! 🙏🏻💛! سݪامتیشوݩ‌صݪوات🌙 •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
چِطُـورَبعَضۍمُوقِـع‌هـٰامیشینم‌فِڪرمیڪُنِیم🖐🏽..! میبینیم‌چِقَـدرتَبـٰاهِیـم‌🍂..! اَزصُبـح‌تـٰاشَـب‌پـٰا؎ِگوشۍ‌هَستیـم📞..! ڪۍفِڪرِشُـومیڪَردیِہ‌روزۍپِریـزِبَـرق‌🔌..! تَعییـن‌ڪُنِھ‌ڪِه‌ڪُجـٰابِشینیـم🚶🏿‍♂️..! •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
{🕊💫~ گر از یـادم رود عالـم؛ #تـو از یادم نخواهے رفت..✨ بہ شرط آن کہ☝️🏻 گہ گاهے؛ تو هم از من کنے یاد
مےشود‌ماراڪمےدعاڪنید🥺؟! دلمان‌عجیب‌زخمےاست!🥀 جانمےشویم! نہ‌درزمین‌ونہ‌درزمـان⏳! خستہ‌ایم...😓 🎈 💔🌿 ⚘ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
ٺواگہ‌موقع‌گناه‌ڪردن . . یادِهمین‌یه‌جملہ‌بیوفتی‌مطمئن‌باش اون گنـاه‌ڪوفتٺ میشــہ! هر گناه . . یہ‌سیلی‌به‌صورٺ‌امام زمان(عج)!💔 _ وحاج‌حسین یڪتا هم میگہ: به‌خــدا از شهداهم جلو میزنیــد اگہ‌لذّت‌ِگناه‌کردن‌ڪوفتتون‌بشـہ :) •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
💔 شاه شَوم، ماه شوم، زَر شوم در حرمت باز، کبوتر شوم " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی
💔 از ازل خاک درت بود گِل هستی من دست من نیست که اینگونه شدم تو " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌸 تنِ من؛ قایق لنگر زده در طوفان است... خودم اینجا، دل من پیشِ تو سرگردان است! :)♥️ کلیپے از 🌿 ✨ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
••🍃📲•• مراببخش گه‌گاه‌ و بی‌گاه سبب‌ریختن‌اشکای‌شماشدم(:💔 امام‌زمانم! #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علیک
[🌊⛲️] ✋🏻 مۍفـرمودند: اگـربیـقرارِ"امام‌زمـان"هستـید‌ایـن نشانھ‌یِ‌‌سلامتے‌روحے‌شماسـت! اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج((꧇ ❣ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
•🌿• سَیِّدی! مَن یَرحَمُنی اِنْ لَم تَرْحَمْنی؟!... آقایِ‌من! چه‌کسے‌بر‌من‌رحم‌کند اگر‌تو‌بر‌من‌رحم‌نکنے‌؟!....♡| ✨ ❥•@alahassanenajmeh
•🌸‌✨• «لقَدْخَلَقْنَاالْإِنْسَانَ‌فِي‌كَبَدٍ»بلد/⁴ +هماناڪھ‌انسان‌رادر،رنج‌آفريدھ‌ايم! -خدایم، ا؎صاحب‌تقدیرمن!راهنمایم‌باش‌ومرااز قلمرو؎ِاشڪ‌ورنج،بہ‌سلامت‌عبوردھ ✨¦⇠ ❥•@alahassanenajmeh
❤بانوی محجبه♥: ↻📻🌿••|| 🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از خوشحالى در پوست نمى گنجیدند. جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى اشك مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم. اما فرمانده فقط مى گفت: «نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت» عباس ریزه گفت: «تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمكم»😒 وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:🤲 «اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم» چند لحظه اى مناجات كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳 عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند. وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت. اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق حیرت شد. پوتین هایش را كند و رفت تو. فرمانده صدایش كرد: «هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟» عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت: «خواستم حالش را بگیرم» فرمانده با چشمانى گرد شده گفت: «حال كى را؟» عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد: «حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏 فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو فرمانده زد زیر خنده 😂و گفت: «تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم» عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلى نوكرتم خدا الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا بدهكار نباشم»😍☺️ بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد: «سلامتى خداى مهربان صلوات». 😂😂😂😂😂😂 📻⃟🌿¦⇢ 🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهدبہ‌خلوت‌دل‌وعده‌ی‌وصال‌ مرا... هزارحیف‌ کسےنیست‌تاگواه‌شود💔 کلیپے از 🌻 ✨ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جدی‌گرفته‌یم‌زندگیِ‌دنیارو وشوخی‌گرفته‌یم‌قیامت‌رد ...☝️🏻 کاش‌قبل‌از‌اینکہ‌بیـدارمان‌کنن بیدار‌بشیم!(: •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
عالم مجازی هم محضر خداست📲 یادت باشد خدا یک کاربر همیشه آنلاین اینجاست تک تک کلیک هایت را می بیند👀 حواست را جمع کن شرمنده اش نشوی ...💔 •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهل‌وپنجمـ #باغ_بهشتـ از روی آب گذشتمـ و مبہو
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ بعد گفتــ : ثوابــ طواف‌هایی ڪه به نیابتــ از دیگران انجام دادی دو برابر در نامه اعمالت ثبت مےشود. 📝 اوایل ماه شعبان بود ڪه راهے مدینه شدیمــ. یڪ روز صبح درحالے ڪه مشغول زیارت بقیع بودمـ، متوجه شدمـ مأمور وهابی دوربین یڪ پسر بچه را ڪه مےخواست از بقیع عڪس بگیرد را گرفته. جلو رفتمـ و به سرعتــ دوربین را از دست او گرفتمـ و به پسر بچه تحویل دادمـ.📷 📷 بعد به انتهای قبرستان رفتمـ، من در حال خواندن زیارت عاشورا بودمـ ڪه به قبر عثمان رسیدمـ . همان مأمور وهابے به دنبال من آمد و چپــ‌چپــ مرا نگاه مےڪرد. یڪباره ڪنار من آمد و دستــ من را گرفتــ و به فارسے و با صداي بلند گفتــ : چی گفتے؟؟ لعن مےڪنی؟؟😠😠 گفتمـ: نخیر . دستم رو ول ڪن . اما او همان طور داد مےزد و با سر و صدا بقیه مأمورین را دور خود جمع ڪرد. در همین حال یڪ دفعه به من نگاه ڪرد و حرف زشتے را به مولا امیرالمؤمنین (ع) زد.🤭😑 من دیگر سڪوت را جایز ندانستمـ. تا این حرف زشتــ از دهان او خارج شد و بقیه زائران آن را شنیدند، دیگر سڪوت را جایز ندانستمـ و ڪشیــده محڪمے به صورت او زدم. بلافاصله چهار مأمور بر سر من ریختند و شروع به زدن ڪردند. یڪی از مأمورین ضربه محڪمي به ڪتف من زد ڪه درد آن تا ماه‌ها اذیّتم مے ڪرد. چند نفر از زائرین جلو آمدند و مرا از زیردست آنها خارج ڪردند. و سریع فرار ڪردمـ.🏃‍♂🏃‍♂ اما در لحظات بررسی اعمال، ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند : شما خالصانه و فقط به عشق مولاعلی(ع) با آن مأمور درگیر شدید و ڪتف شما آسیب دید. براے همین ثواب جانبازی در رڪاب مولا علی(ع) در نامه عمل شما ثبتــ شده استــ.📝📝 ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh