•🌿•
سَیِّدی!
مَن یَرحَمُنی
اِنْ لَم تَرْحَمْنی؟!...
آقایِمن!
چهکسےبرمنرحمکند
اگرتوبرمنرحمنکنے؟!....♡|
#الله ✨
❥•@alahassanenajmeh
•🌸✨•
«لقَدْخَلَقْنَاالْإِنْسَانَفِيكَبَدٍ»بلد/⁴
+هماناڪھانسانرادر،رنجآفريدھايم!
-خدایم، ا؎صاحبتقدیرمن!راهنمایمباشومرااز قلمرو؎ِاشڪورنج،بہسلامتعبوردھ
✨¦⇠#آیهگرافی
❥•@alahassanenajmeh
❤بانوی محجبه♥:
↻📻🌿••||
🌴موقع آن بود كه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابكار دربیایند. همه از خوشحالى در پوست نمى گنجیدند.
جز عباس ریزه كه چون ابر بهارى اشك مى ریخت😭 و مثل كنه چسبیده بود به فرمانده كه تو رو جان فك و فامیلت مرا هم ببر ، بابا درسته كه قدم كوتاهه ، اما براى خودم كسى هستم.
اما فرمانده فقط مى گفت:
«نه! یكى باید بماند و از چادرها مراقبت كند. بمان بعدا مى برمت»
عباس ریزه گفت:
«تو این همه آدم من باید بمانم و سماق بمكم»😒
وقتى دید نمى تواند دل فرمانده را نرم كند مظلومانه دست به آسمان بلند كرد و نالید:🤲
«اى خدا تو یك كارى كن. بابا منم بنده ات هستم»
چند لحظه اى مناجات كرد. حالا بچه ها دیگر دورادور حواس شان به او بود. عباس ریزه یك هو دستانش پایین آمد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت. همه حتى فرمانده تعجب كردند❗️😳
عباس ریزه وضو ساخت و رفت به چادر. دل فرمانده لرزید. فكرى شد كه عباس حتما رفته نماز بخواند و راز و نیاز كند.
وسوسه رهایش نكرد. آرام و آهسته با سر قدم هاى بى صدا در حالی كه چند نفر دیگر هم همراهى اش مى كردند به سوى چادر رفت.
اما وقتى كناره چادر را كنار زده و دید كه عباس ریزه دراز كشیده و خوابیده ، غرق حیرت شد. پوتین هایش را كند و رفت تو.
فرمانده صدایش كرد:
«هِى عباس ریزه. خوابیدى؟ پس واسه چى وضو گرفتى؟»
عباس غلتید و رو برگرداند و با صداى خفه گفت:
«خواستم حالش را بگیرم»
فرمانده با چشمانى گرد شده گفت:
«حال كى را؟»
عباس یك هو مثل اسپندى كه روى آتش افتاده باشد از جا جهید و نعره زد:
«حال خدا را. مگر او حال مرا نگرفته!؟ چند ماهه نماز شب مى خوانم و دعا مى كنم كه بتوانم تو عملیات شركت كنم. حالا كه موقعش رسیده حالم را مى گیرد و جا مى مانم. منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم. یك به یك»😏
فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه كرد. بعد برگشت طرف بچه ها كه به زور جلوى خنده شان را گرفته بودند و سرخ و سفید مى شدند. یك هو فرمانده زد زیر خنده 😂و گفت:
«تو آدم نمى شوى. یا الله آماده شو برویم»
عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت:
«خیلى نوكرتم خدا الان كه وقت رفتنه عمرى ماند تو خط مقدم نماز شكر مى خوانم تا بدهكار نباشم»😍☺️
بین خنده بچه ها عباس آماده شد و دوید به سوى ماشین هایى كه آماده حركت بودند و فریاد زد:
«سلامتى خداى مهربان صلوات».
😂😂😂😂😂😂
📻⃟🌿¦⇢ #طنز_جبهـ🔗
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
دل خسته ام از این همه قیل و قالهـا از داغ گُنبدٺ شدهام چون هلالها هی وعده حَرَم به خودم میدهم ح
💔
ܝ̣ܝܝܝܩܢ ܙܠܠّܘ ܙܠܝܟܩܝܢ̇ ܙܠܝܟܝ̤ܩܢ
گذرتکتکاینثـانیههایعمـرم
بهقدیمیشدننوکریتمیارزد..
#ازدورسلام
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 🥀
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
••🍃📲•• مراببخش گهگاه و بیگاه سببریختناشکایشماشدم(:💔 امامزمانم! #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علیک
دࢪمیـان شݪوغے هاے شہر،
تنہا ڪسے کہ فهمید مرا
#تـو بودے جـانـانـم :)💕
#یاایهاالعزیز🍂
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌸🌹
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهدبہخلوتدلوعدهیوصال
مرا...
هزارحیف
کسےنیستتاگواهشود💔
کلیپے از #شهید_علاء_حسن_نجمه🌻
#رفیقانہ✨
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
#تلنگـر
جدیگرفتهیمزندگیِدنیارو
وشوخیگرفتهیمقیامترد ...☝️🏻
کاشقبلازاینکہبیـدارمانکنن
بیداربشیم!(:
#شھیدحسینمعزغلامی
#سرباز
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
عالم مجازی هم محضر خداست📲
یادت باشد خدا یک کاربر همیشه آنلاین اینجاست
تک تک کلیک هایت را می بیند👀
حواست را جمع کن
شرمنده اش نشوی ...💔
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهلوپنجمـ #باغ_بهشتـ از روی آب گذشتمـ و مبہو
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_چهلوششمـ
#جانبازیدررڪابمولا
بعد گفتــ : ثوابــ طوافهایی ڪه به نیابتــ از دیگران انجام دادی دو برابر در نامه اعمالت ثبت مےشود. 📝
اوایل ماه شعبان بود ڪه راهے مدینه شدیمــ. یڪ روز صبح درحالے ڪه مشغول زیارت بقیع بودمـ، متوجه شدمـ مأمور وهابی دوربین یڪ پسر بچه را ڪه مےخواست از بقیع عڪس بگیرد را گرفته. جلو رفتمـ و به سرعتــ دوربین را از دست او گرفتمـ و به پسر بچه تحویل دادمـ.📷 📷
بعد به انتهای قبرستان رفتمـ، من در حال خواندن زیارت عاشورا بودمـ ڪه به قبر عثمان رسیدمـ . همان مأمور وهابے به دنبال من آمد و چپــچپــ مرا نگاه مےڪرد. یڪباره ڪنار من آمد و دستــ من را گرفتــ و به فارسے و با صداي بلند گفتــ : چی گفتے؟؟ لعن مےڪنی؟؟😠😠
گفتمـ: نخیر . دستم رو ول ڪن . اما او همان طور داد مےزد و با سر و صدا بقیه مأمورین را دور خود جمع ڪرد. در همین حال یڪ دفعه به من نگاه ڪرد و حرف زشتے را به مولا امیرالمؤمنین (ع) زد.🤭😑
من دیگر سڪوت را جایز ندانستمـ. تا این حرف زشتــ از دهان او خارج شد و بقیه زائران آن را شنیدند، دیگر سڪوت را جایز ندانستمـ و ڪشیــده محڪمے به صورت او زدم.
بلافاصله چهار مأمور بر سر من ریختند و شروع به زدن ڪردند. یڪی از مأمورین ضربه محڪمي به ڪتف من زد ڪه درد آن تا ماهها اذیّتم مے ڪرد. چند نفر از زائرین جلو آمدند و مرا از زیردست آنها خارج ڪردند. و سریع فرار ڪردمـ.🏃♂🏃♂
اما در لحظات بررسی اعمال، ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند : شما خالصانه و فقط به عشق مولاعلی(ع) با آن مأمور درگیر شدید و ڪتف شما آسیب دید. براے همین ثواب جانبازی در رڪاب مولا علی(ع) در نامه عمل شما ثبتــ شده استــ.📝📝
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهلوششمـ #جانبازیدررڪابمولا بعد گفتــ : ث
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_چهلوهفتمـ
#شهیدوشهادت
در این سفر ڪوتاه به قیامتــ ، نگاه من به شہید و شہادتــ را تغییر ڪرد. وعلت آن هم چند ماجرا بود.
یڪے از معلمین و مربیان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوقالعادهای داشت ڪه بچهها را جذب مسجد و هيئت ڪند.
او خالصانه فعالیتــ مے ڪرد و در مسجدی شدن ما هم خیلے تأثیر داشت.
این مرد خدا یڪبار ڪه با ماشین در حرڪت بود، از چراغ قرمز عبور ڪرد و سانحهاے شدید رخ داد و ایشان هم موحوم شد.
من این بنده خدا را دیدمـ ڪه در میان شہدا و هم درجه ایشان بود! من توانستم با ایشان صحبت ڪنم. ☺️☺️
ایشان به خاطر اعمال خوبی ڪه در مسجد و محل انجام داشتــ و رعایتــ دستورات دین، به مقام شهدا دست یافته بود. در واقع او در دنیا شهید زندگے ڪرد و به مقام شهدا دست یافت.🕯🕯
اما سؤالے که در ذهن من بود، تصادف و عدم رعایت قانون و در واقع علت مرگش بود .
ایشان به من گفت: من در پشتـ فرمان ماشین سڪته ڪردم و از دنیا رفتمــ.
سپس با ماشین مقابل برخورد ڪردمـ . هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.🙂🙂
در جایی دیگر یڪی از دوستان پدرم ڪه اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاڪ سپرده شده بود را دیدمـ. اما خیلی گرفتار بود و اصلا در رتبه شهدا فرار نداشت.
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهلوهفتمـ #شهیدوشهادت در این سفر ڪوتاه به قیا
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_چهلوهشتمـ
#شهیدوشهادت
تعجبــ ڪردم. تشییع او را به یاد داشتمـ ڪه در تابوت شهدا بود.....
اما چرا؟؟🤔🤔
خودش گفت من برای جهاد به جبهه نرفتمـ . من به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم ڪه برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتمـ ڪه آنجا بمباران شد.🚀🚀
من ڪشته شدم. بدن من با شهدای رزمنده وارد شهر شدمـ. و فکر ڪردند من رزمنده ام و......
اما مهمترین مطلبی ڪه در مورد شهدا دیدمـ مربوط به یڪی از همسایگان ما بود.
خوب به یاد داشتمـ که در دوره دبستان بیشتر شبها در مسجد محل ، ڪلاس و جلسه قرآن و هیئت داشتیمـ . آخر شب وقتی به منزل مے آمدیمـ از یک کوچه باریڪ و تاریڪ عبور مےڪردیم.
از همان بچگی شیطنت داشتم. با برخی از بچه ها زنگ خانه ها را میزدیم و سریع فرار مے ڪردیمـ.
یڪ شب من دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان کوچه بودم که دیدم رفقای من از کوچه رد شدند یڪ چسب را به زنگ یڪ خانه چسباندند . صدای زنڱ قطع نمیشد.
یڪباره پسر صاحبخانه ڪه از بسیجیان محل بود بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا ڪرد و نگاهش به من افتاد. 😒😒
او شنیده بود ڪه من قبلا از این ڪارها ڪردم. برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: باید به پدرت بگویمـ
چه ڪار می کنی! هرچه اصرار کردم ڪه من نبودم بی فایده بود. مرا مقابل منزل ما برد و پدرمـ را صدا زد. پدرمـ خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا ڪتڪ زد. 😡👋
این جوان بسیجی ڪه در اینجا قضاوتــ اشتباهی داشتــ در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید. این ماجرا و ڪتڪ خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتمـ: چطور باید حقمـ را از آن شهید بگیرمـ او در مورد من زود قضاوت ڪرد!☹️☹️
جوان گفتــ: لازم نیستــ ڪه آن شهید به اینجا بیاید. من اجازه دارمــ آنقدر از گناهان تو ببخشمــ تا از آن شهید راضے شوی. خیلی خوشحال شدمـ و قبول ڪردمــ. حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟ گفتمـ: بله عالیه.☺️✋
البته بعداً پشیمان شدم ڪه چرا نگذاشتمـ تمام اعمال بدمـ را پاڪ کند. اما باز بد نبود. همان لحظه آن شهید را دیدمـ و روبوسی ڪرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدمـ. گفت: با اینڪه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی...
#ادامه_دارد ...
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهلوهشتمـ #شهیدوشهادت تعجبــ ڪردم. تشییع او
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_چهلونهمـ
#قرآن
درمیان دوستان ما جوان فوقالعاده پر استعدادی بود ڪه در نوجوانے حافظ و قاری قرآن شد. و برای بسیاری از بچه های محل الگو گردید.
از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خیلی از بزرگترها میگفتند: کاش مثل فلانی بودید.👌😎
این پسر به دنبال مفاهیم قرآن رفت و در شانزده سالگی استاد کامل شده بود.
در جلسات هفتگی مسجد برای ما از درسهای قرآن مےگفتــ. و در جوانانی مثل من خیلی تأثیر داشت .
دوران دبیرستان تمام شد او به دانشگاه یڪی از شهرها رفت . و ما هم استخدام شدیم. دیگر از او خبر نداشتم .
گذشت تا این که در آن وادی یکباره یاد او افتادمـ. البته یاد قرآن افتادمـ .
چون دیدمـ برخی از کسانی ڪه در دنیا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل مےڪردند چه جایگاه والایی داشتند. آنها قرآن مےخواندند و همین طور بالا مےرفتند.
اما بر خلاف آنها قاریان و ڪسانے که مردم آنها را به عنوان حافظ و عامل قرآن مےشناختند ، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند ، در عذاب سختی گرفتار بودند. به خصوص ڪسانے ڪه برخی حقایق قرآنے در زمینه مقام اهل بیت (ع) و پیروی ازین بزرگواران را فهمیده بودند
اما در عمل ، در برابر این واقعیتهای دینی موضع گرفته بودند .
من یڪباره دوست قرآنی دوران نوجوانی ام را در چنین جایگاهے دیدم.
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
مےشودماراڪمےدعاڪنید🥺؟! دلمانعجیبزخمےاست!🥀 جانمےشویم! نہدرزمینونہدرزمـان⏳! خستہایم...😓 #براد
نمیرسد بہ خداحافظے زبان از بغض
خوشا بہ حال
تـو ڪہ مسافر بهشتے ...💔✨
#برادرشھیدم🎈
#شهید_علاء_حسن_نجمه💛🌿
#نجوا_با_شہدا⚘
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
شبجمعسٺ
التمـــــاسدعا؎ویژهایداریمخدمتتون...
#شب_جمعه
آقا جان میبینی کھ چقدر
زندگیها بدون #زیارت شما
حیران و آشفته است...💔
|اَللّهُمَاَرزُقنـٰافِیاَلْدُنْیٰازیٰارَۃ
اَلْحُسَیْنوَفِیاَلْاٰخِرَۃشِفٰاعَةاَلْحُسَیْن|
#مارابہصفاےحرمتمهمانکن
آقاۍمن_دنیاۍمن♥️
•🌱•
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
💔 ܝ̣ܝܝܝܩܢ ܙܠܠّܘ ܙܠܝܟܩܝܢ̇ ܙܠܝܟܝ̤ܩܢ گذرتکتکاینثـانیههایعمـرم بهقدیمیشدننوکریتمیارزد..
#بهوقتدلتنگي🙃
.
.
گرتوگرفتارمکنی
منباگرفتاريخوشم:)♥️
.
.
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
دࢪمیـان شݪوغے هاے شہر، تنہا ڪسے کہ فهمید مرا #تـو بودے جـانـانـم :)💕 #یاایهاالعزیز🍂 #السلام_علیک_یا
#سلام_امامزمانم✋🏻
یوسفے اما عزیزِ
خانہات هم نیستے ،
یا سلیمانے ڪہ شأنش را
نمےفهمد زمان...💔🙂
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد💕🕊
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشستهبازخیالت
کنارمنامادلمبرای
خودتتنگمیشود،چهکنم؟💔
کلیپے از #شهید_علاء_حسن_نجمه🌹
#رفیقانہ✨
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
استادرائفیپور:
اگههمینجمعه،
جمعهظهوربود؛
چهکاربایدبکنیم...؟!
چقدرآمادهای...؟!
چقدرحسابوکتابت
رودرستکردی؟🔖
چقدرحقالناسگردنتهست...؟!
چقدرتوبهکردی...؟!
دریهسریروایاتاومده
کهبعدازظهوردیگر
توبهایپذیرفتهنمیشه...!!!💔
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
✨🌹
انگشت بہ لَب مانده ام
از قاعده ی عشق...
ما یار ندیده
تَب معشوق ڪشیدیم...!💔
#شهید_علاء_حسن_نجمه🌸
#کار_خودمونہ...
#ســلام_الي_علاءالغالے💫
#ایـن_صـاحبنـا✨
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
@alahassanenajmeh
•┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈•
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
✨🌹 انگشت بہ لَب مانده ام از قاعده ی عشق... ما یار ندیده تَب معشوق ڪشیدیم...!💔 #شهید_علاء_حسن_نجمه🌸
می گفت:↓
توقلبےکهجایشهیدنیست
اونقلبنیست
قبره...💔🖇
دلاموننَمیره.....!↯
شَہیدعَݪاءحَسَننَجمہ