#شهید_محمد_آژند
بسم رب الشهدا و الصدیقین
هر که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند. گرچه خواندن داستان را چه سود اگر دل، کربلایی نباشد ... (سید شهیدان اهل قلم)
روایت راز تصویر شهید اتاق حضرت آقا را به خاطر دارید؟ به راستی راز آن تصویر چه بود؟!
به قول شهید سید مرتضی آوینی:
«می گویند در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود.»
آن زمان که به جای پیکر برادر، تصویر لحظه شهادتش را نشانم دادند ...
گویی این لحظه در دست تقدیر تاریخ نهفته بود تا لحظه شهادت برادرم فرا رسد ...
گویی تاریخ با ثبت این تصویر بار دیگر تکرار شده بود،
آن هم با تمام جزئیات ...
لباس بادگیرش، همانی بود که در تصویر اتاق رهبرم بود ...
کلاه بافتنی هم،
تفنگ و خشاب هم،
معصومیت و مظلومیت هم،
و حتی آرامش لحظه شهادت نیز هم ...
چه آرامشی بهتر از آن زمان که به دیدار محبوب می روی؟
و چه مامنی امن تر از آن که سر بر دامن مادر سادات داشته باشی؟
به راستی راز تصویر شهید اتاق حضرت آقا چه بود؟!
آیا سربندی بود که به لوله تفنگ خود بسته بود و بدون شلیک گلوله ای، بی دفاع شهید شده بود؟!
هر چه بود محمد اما، تا آخرین خشابش جنگیده بود ...
می پندارم که برادرم محمد (آژند) در آن لحظات محاصره و درگیری،
از حضرت زهرای اطهر مدد جسته بود و همچون کفیل زینب سلام الله علیها – حضرت عباس علیه السلام – با خود اینچنین زمزمه کرده بود که :
و الله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً عن دینی ...
یقین دارم که غیرت عباسی برادرم او را اینگونه تا آخرین قطره حیاتش بر پای عهد عاشورایی اش استوار نگه داشته ...
آخر هنگامه ی رفتن، پدرم او را به دستان پر توان علمدار کربلا «حضرت ابوالفضل» بخشیده بود ...
و بخشش پدرم به عملدار کربلا اینگونه رقم خورد که نام محمد، در خیل مدافعان گردان عباس علیه السلام گنجانده شود ...
دایره محاصره تنگ تر می شود، خشاب ها یک به یک خالی می شوند و محمد یک به یک مزد دلدادگی هایش را می گیرد!
مزد مرثیه سرایی اش برای حضرت زهرا تیری می شود که پهلوی چپش را می درد ...
و مزد ذکر مصیبت های حضرت زینب سلام الله علیها نیز تیری می شود که قبل از تعویض آخرین خشاب بر پیشانی نازنیش فرود می آید ...
به راستی اگر دل کربلایی نباشد خواندن داستان کربلا را چه سود؟!
«و اسئله ان یبلغنی المقام المحمود لکم عندالله» را بی درد به کسی نمی دهند!
باید دلت کربلایی باشد ...
تا به بلای کربلا آزموده نشوی رسیدن به چنین مقام محمودی میسر نیست ...
این هر دو شهید به بهای ریختن خون خویش در پای محبوب به مقام محمود رسیدند ...
هر دو به تاسی از ارباب بی کفن خود،
پیکر مطهرشان را میهمان انوار طلایی آفتاب کردند و بی کفن و بی مزار بر زمینی تفتیده ماندن را بر بازگشت به دامان پدر و مادر برگزیدند ...
شاید تمام اینها راز تصویر شهید اتاق رهبرم باشد ...
و شاید تمام اینها و ناگفته های دیگری از شهادت برادرم محمد (آژند)، راز داستان شهادتش باشد که از بین دوازده شهید فدا شده در عملیات 21 دی، تنها عکس برادرم در تاریخ ثبت می شود ...
با خود می اندیشم آن زمان که حضرت آقا معصومیت و آرامش چهره برادرم محمد در هنگامه شهادت
و خون جاری بر صورتش که از محل اصابت تیر بر سر مبارکش سرازیر شده را ببیند آیا می گوید : «چهره این شهید چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ...»
می اندیشم اگر رازهای شهادت برادرم محمد را برای رهبرم بازگو کنند چه خواهد فرمود؟
آیا آن روز نیز خواهد رسید که رهبر مسلمین عالم، تصویر لحظه عروج ملکوتی برادرم محمد را در اطاقش بگذارد و آن را دوست بدارد؟
ای شقایق های آتش گرفته!
دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد،
آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟
(هنوز ناگفته های بسیاری از شهادت و دلاوری های برادرم باقی مانده که ان شاء الله اگر عمری باقی باشد روایتگر آنها خواهم بود.
شهدا! بر ما فاتحه ای بخوانید که شما زنده اید و ما مرده ...)
به نقل از برادر بزرگوار شهید
#ادامه_دارد ...
@Alamdarkomeil
سلام_امام_زمانم
یا اباصالح المهدی به فدای رنگ و بویت
نصیبم کی شود دیدار رویت
تـاظهـــور دولـــت عشق
عاشقت میمانم
🏮 @Alamdarkomeil
#امام_على(ع):
خِرَد، لباسى نو است كه كهنه نمى شود
العَقلُ ثَوبٌ جَديدٌ لا يَبلى
غررالحكم حدیث 1235
👕 @alamdarkomeil
تو پلاک را دادی تا گمنام شوی
من دویدم تا که نامدار شوم!
حالا من مانده ام
زیر خروارها فراموشی
و نام تو در دل تمام انسانها...
🌷شهید ابراهیم هادی 🌷
تمام اجرها در گمنامسیت...
@Alamdarkomeil
#سلام_امام_زمانم
سلام اے مونس دلهای خستہ
سلام اے مرحم قلب شڪستہ
نظر ڪن بر دل آن شیعہ اے ڪہ
بہ امیدے سر راهت نشستہ
✨الّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج✨
@Alamdarkomeil
#امام_على(ع):
هر چيزى را بذرى است و بذرِ بدى ، سيرى ناپذيرى است.
لِكُلِّ شَيءٍ بَذرٌ ، و بَذرُ الشَّرِّ الشَّرَهُ.
غررالحكم حدیث 7311
💠 @alamdarkomeil
شاید #شهـــادت
آرزوۍ همه باشد
اما یقیناً
جز #مخلصین
کسی بدان نخواهد رسید . .
کاش بجاۍ زبان با عملم،
طلب #شهادت می کردم
#سالگرد_شهادت
@alamdarkomeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببینید| تصويری كه آرميتا برای رهبرانقلاب از روز حادثه ترور پدرش نقاشی كرد
سالگرد شهادت دانشمند هستهای؛ شهید داریوش رضایی نژاد
@alamdarkomeil
#حنای_یکرنگی
قبل از عملیات والفجر۲
منطقه حاجعمران ، تیرماه ۱۳٦۲
رزمندگان لشکر۲۷محمدرسولاللهﷺ
عکاس : اباصلت بیات
@alamdarkomeil
نعمت فقط برف و باران نیست،
گاهی خدا، « رفیقی » نازل می کند،
زلال تر از باران…
و ....
گاهی دلگرمی یک دوست آسمانی
آنقدر معجزه می کند
که انگار خدا در زمین کنار توست!
#دوست_شهيد_من
@AlamdarKomeil
#دلنوشته:
من دختری مومن و محجبه بودم، از وقتی وارد دنیای مجازی شدم روز به روز ایمانم رنگ باخت . وارد گروههای مختلط شدم از چت کردن با نامحرم ابایی نداشتم، حجابم هرروز کمرنگ تر و آرایشم غلیظ تر میشد.ومن هرروز بیشتر تو این باتلاق فرو میرفتم .روز تولدم یعنی دوم بهمن کاملا اتفاقی وارد یه گروه مذهبی شدم یکی از اعضا که عکس شهید هادی پروفایلش بود این شعر رو فرستاد :
باز از جبهه یادی میکنم
یادی از ابراهیم هادی میکنم
السلام ای شیر گردان کمیل
السلام ای ماه تابان کمیل
باشما هستم جوابم میدهی؟
تشنه ام یک جرعه آبم میدهی؟
باده مینا به دستان شماست
شک ندارم نامتان مشکل گشاست
جان زهرا قفل دررا باز کن
بانوای یا علی اعجاز کن
من تااون موقع ختی اسم شهید هادی رو هم نشنیده بودم.
وقتی این شعر رو دیدم انگار تلنگری در من زده شد. دلم گرفت .
چی بودم و چی شدم...!!!
تصمین گرفتم کتاب سلام بر ابراهیم رو بخونم ؛شهر ما کوچیک بود و کتابخونه نداشت هرروز فکرم مشغول بود که چطور کتاب رو تهیه کنم.یه روز رفتم خونه دوستم تاازش کمک بخوام زنگ رو زدم در باز شد ،رفتم داخل در و که باز کردم خشکم زد ،شوکه شدم،کتاب سلام بر ابراهیم درست روبه روی من روی میز...
باور نمیکرم...دوستم گفت کتاب رو تو سفر راهیان نور هدیه گرفته .مطمئن شدم که شهید ابراهیم هم قصد دوستی با من رو داره .کتابو ازش گرفتم و خوندم هر صفحه که ازش میخوندم بیشتر شرمنده میشدم😔
روزها گذشت تا رسیدم به ۱۸بهمن روزی که گردان کمیل توسط بعثی ها محاصره شدن ...تصمیم گرفتم تا ۲۲بهمن یعنی روز شهادت شهید هادی و دوستانش روزه بگیرم تا هم نوک سوزنی گرسنگی و تشنگی بچه ها کانال رو درک کنم وهم ثوابش رو به شهدای گردان کمیل هدیه کنم
برای ابراهیم عزیزم چله گرفتم وبهش قول دادم که دیگه ازش جدا نشم طوری بشم که اون دوست داره ...با شروع چله روز به روز زندگیم عوض شد من که در نمازم سهل انگار شده بودم حتی نماز شبم هم ترک نشد ...هرروز مسجد نیرفتم ونمازهامو با جماعت میخوندم دوستی با شهید ابراهیم برکات زیادی واسم داشت و هنوزم داره ...حالا دوتا چیز ازش خواستم اینکه هیچوقت رهام نکنه ...و قسمتم کنه برم پابوس اباعبدلله ...تابحال قسمتم نشده والان بزرگترین آرزومه.
از تمام عزیزانی که متن منو میخونن میخام واسم دعا کنن تا بتونم به این زیارت برم ...😭😭😭😭
@Alamdarkomeil
هدایت شده از
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ " مرد " با اجرای #مجتبی_مصری
تقدیم به روح بلند شهید ابراهیم هادی
تهیه شده توسط شبکه افق
@AlamdarKomeil
❤سلام بر امام زمانم❤️
🍃🌼بوی گلهاعالمی رامست وحیران میکند
دیدن مهدی هزاران درددرمان میکند🍃🌼
🍃🌼مدعی گویدکه بایک گل نمیگرددبهار
من گلی دارم که عالم راگلستان میکند🍃🌼
@Alamdarkomeil
🔸🔶 و إِذا سَأَلَکَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ...
💠 و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم!...
📗آیه 186 سوره بقره
💠 @alamdarkomeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه زندگینامه شهید ابراهیم هادی برای کودکان
🎞 @alamdarkomeil
#ما_افسانه_نیستیم
دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می کرد.
یک روز یک گل سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود. چندبار خواست برای من از این شهید بگوید که اجازه ندادم. شب بود که گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد. بعد از پانسمان گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله.
آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه ای را دیدم و خوابیدم.
من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می خوانم. صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: سریالهایی که می بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم.
باتعجب گفتم: شما کی هستی؟
گفت: تصویر من روی گل سینه بود که انداختی توی سطل.
دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم. تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: #شهید_ابراهیم_هادی
خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه لای کتابها ست. کتابی در مورد همین شهید. مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود.
شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟
گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند.
هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود.
صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم.
حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. حجاب و نمازم نیز کاملا تغییر کرده.
سلام خدا بر ابراهیم🌹
@Alamdarkomeil