هدایت شده از هادی عامری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️ من مذهبیام ولی بچههام از دین فراریان!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع : جلسه ۴۳۲ از مبحث خانواده آسمانی
@ostad_shojae | montazer.ir
هدایت شده از هادی عامری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 شیعه به آن قدرت رسیده که تمام کنشهایی که منجر به اسلام هراسی شده را نابود و یکجا در خود حل کند !
#گزارش سفیران ثابت
@ostad_shojae
whoisimammahdi.com
هدایت شده از هادی عامری
سرنوشت ابوجهل( عمرو بن هشام بن مغیره مخزومی مشهور به ابوجهل)
سال دوم هجرت بود، جنگ بدر بین مسلمین و مشرکان در سرزمین بدر شروع شد، ابوجهل از سران و دشمنان سرسخت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در میدان جنگ حضور داشت و با تاخت و تاز، مشرکان را بر ضد مسلمین می شورانید، ولی دو جوان کم سن و سال که هر دو «معاذ» نام داشتند (معاذ بن عمرو و معاذ بن عفراء) او را کشتند.
عبدالرحمان بن عوف می گوید: در جنگ بدر، در صف مسلمین، به جانب راست و چپ می نگریستم ناگاه دیدم بین دو جوان کم سن و سال که از دودمان انصار بودند قرار گرفته ام، با این که آرزو داشتم در چنین موقعیت خطیری بین افرادی قوی باشم و دشمن به خاطر آنها به طرف من نیاید.
در جستجوی ابوجهل
در این هنگام یکی از آن دو به من گفت: ای عمو! آیا ابوجهل را می شناسی؟! به ما نشان بده! گفتم: آری می شناسم، ای برادرزاده! به ابوجهل چه کار داری؟! گفت:
به من خبر رسیده که او به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسزا گفته است. سوگند به خداوندی که جانم در تحت قدرت او است، اگر ابوجهل را بشناسم از او جدا نگردم تا یکی از ما کشته گردیم. سپس جوان دیگر نیز همین سخن را به من گفت.
از جرات و جسارت و بی باکی این دو جوان، شگفت زده شدم. طولی نکشید که ابوجهل را دیدم در میدان، تاخت و تاز می کند. او را به آن دو نشان دادم و گفتم: این ابوجهل این است!
آنها بلافاصله در لابلای رزمندگان که به شدت درگیر جنگ بودند حرکت کردند و مثل برق خود را به ابوجهل رساندند و با شمشیری که در دست داشتند، با شجاعت تمام و بی باکانه به او حمله بردند. نبرد مفصلی بین آنها درگرفت و سرانجام طی یک جنگی دیدنی، آن دو جوان توانستند ابوجهل را کشته و به هلاکت رسانند.
واکنش پیامبر (ص) به خبر کشته شدن ابوجهل
آن دو جوان به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشتند و خبر کشته شدن ابوجهل را به آن حضرت دادند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن دو فرمودند: ایکما قتله؟ کدام یک از شما او را کشتید؟ هر یک از آن دو جوان گفتند: من کشتم!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آیا شمشیرهای خود را از خون، پاک نموده اید؟ گفتند: نه. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمشیرهای آنها نگاه کرد، دید هر دو به خون رنگین است، به آنها فرمود: کلاکما قتله؛ هر دو شما او را کشته اید.
آخرین سخنان ابوجهل
عبدالله بن مسعود یکی از اصحاب و یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. وی در تمام جنگ ها همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور داشت.
نقل شده که عبدالله بن مسعود، مردی بسیار کوتاه قد بود به طوری که هرگاه میان جمعیت نشسته می ایستاد، از آن ها بلندتر نبود! به همین جهت، در جنگ بدر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد: من قدرت جنگیدن ندارم ممکن است دستوری بفرمایید که در ثواب جنگجویان شریک باشم؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: میان کشتگان کفار برو و اگر کسی را (مانند ابوجهل) یافتی که زنده است، او را به قتل برسان.
مرگ در اوج تکبر و نخوت
عبدالله می گوید: میان کشتگان به ابوجهل (دشمن سرسخت پیامبر ص) رسیدم که نیمه جان بر زمین افتاده بود و هنوز رمقی داشت. روی سینه اش نشستم و گفتم: خدا را سپاسگزارم که تو را خوار ساخت. ابوجهل چشم گشود و گفت: وای بر تو! پیروزی با کیست؟ گفتم: پیروزی با خدا و پیامبرش است، به همین دلیل تو را می کُشم.
آن گاه پا بر سینه اش گذاشتم، او متکبرانه گفت: ای چوپان کوچک! قدم در جای بلندی گذاشته ای، هیچ دردی بر من سخت تر از این نیست که تو قد کوتاه مرا بکُشی، چرا یکی از فرزندان عبدالمطلب مرا به قتل نمی رساند؟! اکنون که می خواهی سرم را از تن جدا کنی از پایین گردن قطع کن تا در نظر محمد و اصحابش با هیبت و بزرگ جلوه نماید!!
به او گفتم: حال که چنین است من از دهان سرِ تو را جدا می کنم تا کوچک و حقیر جلوه کند. سرش را بریدم و چون خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردم، به پاس شکر این نعمت به سجده رفت، سپس فرمود:
ابوجهل، از فرعون زمان موسی (ع) بدتر بود؛ چون فرعون به هنگام مرگ و هلاکت، خدا را قبول کرد ولی ابوجهل به هنگام مرگ، از لات و عزّی می خواست که او را نجات دهند!!
[علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۹ ص ۳۲۷
شیخ عباس قمی، سفینه البحار، ج۱ ص ۲۰۰]
https://eitaa.com/alamerimeshkat
هدایت شده از هادی عامری
✅دیدگاه صحیح تاریخی در رابطه با پر کردن چاهها در جنگ بدر به دست مسلمانان
🔰در بعضی از کتابهای تاریخی، روایتی نقلشده كه مضمونش این است:
یكی از اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله به نام «حباب بن منذر» به وی پیشنهاد كرد كه لشكر اسلام را در كنار یكی از چاههای بدر فرود آورد و بقیه چاهها را پر كند تا لشكر كفار قریش آبی برای مصرف نداشته باشند. پیامبر صلّی الله علیه و آله رأی او را پذیرفت و عملی كرد.(۱)
اما این نقل تاریخی، مورد اختلاف مورخان است. در همین كتاب در جای دیگر پیرامون جنگ بدر میگوید: كفار قریش خواستند از چاههای بدر آببردارند كه مسلمین مانع شدند، در این هنگام پیامبر صلّی الله علیه و آله به مسلمین خطاب كرد و فرمود: مانع آب خوردن كفار نشوید و آنها را رها كنید.(۲)
🔰مفسران قرآن هم دراینباره مطالبی گفتهاند، امین الاسلام طبرسی و علامه طباطبایی در ذیل آیه 11/ انفال، اتفاقنظر دارند كه چاههای بدر در اختیار مشركان قریش بوده است. در آیه 11/ انفال میخوانیم:
یاد آرید هنگامی را كه خواب سبكی كه مایه آرامش از سوی خدا بود، شمارا فراگرفت؛ و آبی از آسمان برایتان فرستاد تا شمارا به رحمت خود با آن پاك كند؛ و پلیدی شیطان را از شما دور سازد؛ و دلهای شمارا محكم و گامها را با آن استوار دارد.
این دو بزرگوار در ذیل همین آیه شریفه میگویند:
مشركان قبل از مسلمانان بر آب تسلط پیدا كردند و مسلمانان گرفتار تشنگی شدند و شیطان وسوسهشان كرد كه شما خود را از اولیای خدا میدانید، درحالیکه مشركان بر آب مسلطاند؛ پسازآن باران به حد كافی آمد و علاوه بر تطهیر آنان از حدث و خبث، زمین رملی و شن زار زیر پایشان نیز مستحكم شد.(۳)
همچنین در تفسیر كشاف نقلشده كه چاههای آب در منطقه بدر در اختیار كافران بود و آنان زودتر از مسلمانان آنجا را گرفته بودند و مسلمانان در چائی بودند كه آب نبود و بعد از ورود به منطقه بدر ناگهان با نیروهای دشمن روبرو شدند.(۴)
در تفسیر صافی نیز آمده كه: مشركان بر آب مسلط شدند.(۵)
با توجه به آنچه گفته شد، نتیجه میگیریم كه؛ اولاً، در اصل قضیه تردید وجود دارد؛ چون از دیدگاه تاریخی، مطلب خیلی واضح نیست و نقلهای دیگری نیز وجود دارد كه دلالت میكند بر اینكه سیره نبوی در جنگ بدر بر این بوده است كه مانع از آب خوردن كفار نشوند. ثانیاً، بنا به نظر مفسّران (كه تمام توجه آنها به آیات الهی است و قضیه را صرفاً ازنظر قرآن بررسی میکنند) چاههای بدر در اختیار كفار قریش بوده است. مسلمین اگر آبی در دست داشتهاند بهواسطه همان بارانی بوده كه خداوند برای آنها فرستاده است. ثالثاً، آنچه كه از بستن آب بهوسیله پیامبر مشهور شده تنها یك قول است كه آنهم در جای دیگر همان كتاب مخالفش نقلشده، لذا هیچ مفید فایده نبوده و این قول باطل است.
[منابع:(۱) المغازی، بیروت، مؤسسة للاعلمی للمطبوعات، چاپ سوم، 1409، ج 1، ص 53 ـ 54؛ و ر.ك. سیرة ابن هشام، دارالكتاب العربی، 1418، ج 2، ص 263.
(۲) المغازی، ج 1، ص 61.
(۳) طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، دارالاحیاء التراث العربی، مؤسسه التاریخ العربی، 1412، ج 4، ص 250؛ و ر.ك. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، مؤسسه اسماعیلیان، ج 9، ص 22.
(۴) كشاف، ج 2، چاپ چهار جلدی، ص 223 در ضمن آیه 42 سوره انفال.
(۵)تفسیر كشاف، ج 1، چاپ دو جلدی، ص 640, در تفسیر آیه 12 سوره انفال.]
https://eitaa.com/alamerimeshkat
هدایت شده از هادی عامری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزه رابه خاطر بسپاریم
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
⭕️ علامه سید رضی ،گردآورنده نهج البلاغه
🔻علامه سید رضی در سال ۳۵۹ هـ.ق. در محله شیعه نشین بغداد دیده به جهان گشود. نسبت سید رضى از جانب پدر با چهار واسطه به امام کاظم علیه السلام، و از طرف مادر نیز با شش واسطه به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد. برادر بزرگتر سید رضى نیز سید مرتضى است. او پس از استادش شیخ مفید، اعلم علماى شیعه در نیمه اول قرن پنجم هجرى بود.
🔺سید رضى پیش از بلوغ نزد دانشمندان مشهوری چون شیخ مفید علوم مختلف بلاغت، تفسیر، حدیث، فقه، اصول، کلام را فراگرفت . سید رضی همچون برادرش دارای نبوغ خارق العاده ای بود و در هفده سالگى اقدام به تدریس و تألیف و تصنیف نمود . او در فراگرفتن علوم بسیار حریص بود.
🔹سید رضی با گردآوری سخنان و خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار امیرالمومنین علیه السلام تحت عنوان نهج البلاغه خدمتی بزرگ به عالم انسانیت نموده است. او در ششم محرم سال 403 هجری در 47 سالگی در شهر بغداد از دنیا رفت.
#تقویم_تاریخ
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆عمر بن سعد را بهتر بشناسيد
در ماجراى حضرت مسلم بن عقيل و دستگيرى آنحضرت در درگيرى جنگ ، او را اسير كرده نزد ابن زياد آوردند.
پس از آنكه حضرت مسلم (علیه السلام ) يقين كرد كه او را خواهند كشت ، خواست وصيت كند، در آنجا عمر بن سعد را ديد، به او فرموود: بين من و تو خويشاوندى هست ، اكنون احتياج به تو پيدا كرده ام ، لازم است كه نيازم را برآورى ولى اين نياز، سرّى است كه تنها بايد تو بدانى .
عمر سعد دنياپرست كه تنها به دنياى خود فكر مى كرد، حاضر نبود كه با مسلم (علیه السلام ) بطور سرّى صحبت كند مبادا ابن زياد به او ظنين گردد.
اما خود ابن زياد به عمر سعد گفت : در مورد حاجت پسر عمويت ، خوددارى مكن .
در اين هنگام عمر سعد برخاست و با حضرت مسلم (ع ) به كنارى رفت ولى ابن زياد آنها را مى ديد.
حضرت مسلم عليه السّلام به او چنين وصيت كرد:
1- شمشير و زره مرا بفروش و با پول آن قرض مرا ادا كن چرا كه از آن وقتى كه به كوفه آمده ام تا حال ، ششصد درهم (و به قولى فرمود: هزار درهم ) قرض گرفته ام .
2- پيكرم را پس از قتل ، از ابن زياد بگير و دفن كن .
3- و براى امام حسين (ع ) نامه بنويس و در آن نامه جريان قتل مرا گزارش كن .
عمر سعد بلند شد و نزد ابن زياد آمد و همه اين اسرار را فاش نمود، كه ابن زياد با آن خباثتش عمر سعد را خائن خواند.
در اينكه به وصيت حضرت مسلم (ع ) عمل نشد، فعلا كارى نداريم ، آنچه در اينجا مطرح است ، اوج خباثت و پستى عمر سعد است ، كه اسرار نماينده امام حسين (ع ) را فاش نمود، با اينكه كتمان سرّ از دستورات مؤ كد اسلامى و اخلاقى انسانى است .
ولى در اين اسرار، نكته مهمى جلب توجه مى كند و آن اينكه حضرت مسلم (ع ) وقتى وارد كوفه شد، حدود 20 هزار نفر با او بيعت كردند و اموال بسيار در اختيار او گذاشتند ولى او از بيت المال مسلمين برنداشت به گونه اى كه هنگام شهادت ششصد يا هزار درهم مقروض با اينكه 64 روز در كوفه صاحب اختيار، و والى و فرماندار از طرف امام برحق بود.
نمايندگان و واليان و سرپرستان امور بايد اين درس بزرگ را از حضرت مسلم (ع ) شهيد آغازگر كربلا بياموزند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆فطرس ملك
وقتى كه حضرت سيدالشهداء (علیه السلام ) متولد شد، خداوند تبارك و تعالى حضرت جبرئيل (ع ) را با هزار ملك بر پيغمبر (صل الله علیه وآله و سلم ) نازل فرمود كه به پيغمبر(ص ) تهنيت گويد.
همينطورى كه حضرت جبرئيل (ع ) بر پيغمبر (ص ) نازل مى شد گذرش به جزيزه اى كه فطرس يكى از ملك مقرب كه از حاملان عرش الهى بود كه بر اثر اشتباهى كه از او سرزده بود و در آن جزيزه زندان شده بود و بالش شكسته بود و به عذاب گرفتار بود و در بعضى روايات بمژه هاى چشمش معلق و آويزان بود و از زير او دود بدبويى مى آمد افتاد.
فطرس وقتى كه جبرئيل (ع ) را با ملائكه ها ديد، گفت : اى جبرئيل با اين همه ملك كجا مى روى ؟! آيا خبرى شده ؟
حضرت جبرئيل (علیه السلام ) فرمود: خداوند متعال به حضرت محمد(ص ) نعمتى كرامت فرمود. و مرا فرستاده كه از جانب خودش به او مبارك باد بگويم .
فطرس گفت : اى جبرئيل اگر مى شود مرا هم با خود ببريد شايد حضرت محمد(ص ) براى من دعا كند و من از اين گرفتارى نجات پيدا كنم .
حضرت جبرئيل (بقول ما دلش سوخت و) فطرس را با خودش به محضر مقدس حضرت رسول الله (صل الله علیه وآله و سلم ) آورد. وقتى كه خدمت حضرت رسيد از طرف حق تعالى تنهيت گفت در ضمن سفارش حال فطرس را هم خدمت آن بزرگوار كرد.
حضرت فرمود: اى فطرس خودت را به اين مولود مبارك بمال كه انشاء الله حالت خوب مى شود. فطرس ، ميگريست و خود را به قنداقه حضرت اباعبدالله (ع ) ماليد، بمحض ماليدن متوجه شد پرشكسته اش خوب شد و خدا بخاطر حضرت امام حسين (علیه اسلام ) توبه اش را قبول كرد.
خلاصه بالا رفت و چون به آسمان رسيد گريه مى كرد و صدا مى زد: اى ملائكه ها من آزاد شده حسينم . كيست كسى مثل من كه آزاد كرده حسين باشد، بعد برگشت ، و گفت : اى رسول خدا به همين نزديكى هاى مى آيد كه اين مولود را خواهند كشت و روضه كربلا را براى پيغمبر (صل الله علیه وآله و سلم ) تعريف كرد، هم خودش و هم پيغمبر و هم تمام ملائكه ها گريه كردند و بعد گفت : يا رسول الله در مقابل اين حقى كه اين مولود گردن من دارد من ضامن مى شوم كه هر كس بزيارت اين شهيد غريب برود يا اشكى براى او بريزد چه از راه دور و نزديك آن سلام و گريه را به حضرتش ابلاغ كنم ...
📚جلاء العيون ، 2، 433 ترجمه كامل الزيارات ، 204
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
سیاهیلشکر
علامه طباطبایی شرکت در مجالس روضه سید الشهداء را برای خود یک کمال محسوب میکرد ولی در عین حال، خود را لایق آن نمیدید که به عنوان یک عضو اصلی در مجلس روضه شرکت کند، لذا در اینباره میفرمود:«ما سیاهی لشکر هستیم».
📚عرفان علامه، ص۲۶۶
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
🕯 عزا خانه ما را دریابید!
☑️ استاد مجاهدی نقل میکنند:
▪️ خانه اجدادی مرحوم حجت الاسلام برقعی محل آمد و شد علمای ربانی و دوستان آل الله در قم بود و خود ایشان نیز در اقامه عزاداری برای سالار شهیدان سعی بلیغی داشتند و معمولاً در دهه اول محرم هر سال پر رونق ترین مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در منزل ایشان برگزار میشد.
روزهای تاسوعا و عاشورا شخصیتهای بزرگی همانند مرحوم علامه طباطبایی (رحمت الله) - صاحب تفسیر المیزان – در این مجالس عزاداری شرکت میکردند و اغلب به صورت ناشناس در میان مردم عزادار مینشستند بر مصائب سالار شهیدان اشک میریختند. بارها شخصاً آن مرحوم را میدیدم که با حضور در آن مجالس، غمگینانه در گوشه ای نشسته و بی تابانه برای جد بزرگوار خود و مصائب آل الله میگریستند و در این حالت سعی میکردند که با گوشه عبا چهره خود را بپوشانند.
مرحوم برقعی (رحمت الله) برای من این قضیه را با انقلاب حال تعریف میکردند و میگریستند:
▫️ هر سال در روز پایان عزاداری، پاکت حق الزحمه واعظان و ذاکران حسینی را پس از ختم جلسه به آنان تقدیم میکردم.
سالی، روز عاشورا با روز جمعه مصادف شده بود و من پس از نماز صبح وقتی که خواستم پاکتها را آماده کنم، دیدم که چهل هزار تومان کم دارم! پول به اندازه نیاز در حساب بانکی داشتم ولی چون روز جمعه بود نمیتوانستم از آن استفاده کنم، و از طرفی با مولای خود امام حسین (علیه السلام) عهد کرده بودم که از بابت هزینه مجالس عزاداری شخصاً از کسی وجهی مطالبه نکنم ولو به صورت قرض الحسنه!
لذا برای اولین بار در طول سالها عزاداری، خود را با مشکلی رو به رو میدیدم که ظاهراً حاصلی جز شرمساری برای من نداشت! مغموم و افسرده، سماور را روشن کردم و قلباً به آقا امام حسین (علیه السلام) متوسل شدم که آبروی مرا بخر و نگذار شرمنده ذاکران تو باشم.
هنوز چند دقیقه ای از دم کردن چای نگذشته بود که شنیدم در میزنند! برخاستم و در خانه را باز کردم. دیدم دو نفر ناشناس (یا سه نفر، تردید از نویسنده است) و آذری زبان پشت در ایستاده اند. پس از سلام و احوالپرسی، گفتند:
🔹 از طرف جعفر آقا حامل پیغامی برای شما هستیم!
▫️ آنان را به درون خانه راهنمایی کردم و پس از صرف چای، بسته ای را به من دادند و گفتند:
🔹 ساعتی پیش در خدمت جعفر آقای مجتهدی بودیم. در اثنای صحبت، ایشان چند لحظه سکوت کرده و به ما گفتند:
🔸 آقا امام حسین (علیه السلام) میفرمایند:
🔶 عزا خانه ما را دریابید!
🔹 بعد چند بسته اسکناس را داخل روزنامه پیچیدند و گفتند:
🔸 آقا جان! این بسته را به حاج آقا مصطفی برقعی برسانید! منزل ایشان در گذرخان، کوچه معروف به کلاه فرنگی است!
🔹 از خدمت شان مرخص شدیم و پرس و جو کنان آمدیم و خدا را شکر که این توفیق نصیب ما در این روز عزیز شد!
▫️ بسته پول را باز کردم و در نهایت تعجب دیدم که جعفر آقا چهار بسته ده هزار تومانی برای من فرستاده اند!
بغض گلویم را فشرد و بی آن که بتوانم با آنان سخنی بگویم با من خداحافظی کردند و رفتند!
⬅️ در محضر لاهوتیان، جلد۱، صفحه ۱۱۶ و ۱۱۷
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#محرم #شیخ_جعفر_مجتهدی (ره)
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از هادی عامری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #فراز_شحات_انور_روز 3 🔴
🔸از #سوره_مبارکه_اسراء
🔸اجرا در کشور ایران - سال 1369 - حسینیه ارشاد تهران
🔸 در نغمه حجاز و از دقیقه 2:52 بیات
▪️ وكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا (13) اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا (14) مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا (15)
╭ ۞﴾📖﴿۞
╰┈➤ @quoran_313