☀️به نام خدا
#اسوه_های_انقلاب
🌴 یادی از اسوه های انقلاب اسلامی دزفول به مناسبت دهه فجر
🌹 شهید رضا اِزِک
⭕️يك روز به من گفت انفجار سه راهي كافي نيست بايد زود پز را عملياتي كنيم.. و چند روز قبل از شهادتش از توي جوي سيمتري سينه خيز شبانه رفته بود تا نزديكي تانك سر جهار راه سيمتري و زود پز انفجاري را روي تانك انداخته بود...
✳️رضا به سمت منطقه درگیری میرود و به محض آنکه مسجد لب خندق را رد کرده و سر خیابان می رسد مغزش را روی دیوار (گاراژ سُکُل) پاشیدند. تا ماهها آثار خون رضا روی دیوار دیده میشد.
🔅مویه کردن های شبانه ی مادر رضا ازک ماههای مدید در گوش همسایگان بود.
🌐 الف دزفول را ببینید👇🏻
https://alefdezful.com/1835
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌴 #مردان_دریایی
8️⃣1️⃣🌷 قسمت هجدهم
خود معاون گردان يعني سيد جمشيد هم فكر نميكرد كه خط دشمن به اين شكل باشد؛ يعني به حالت بالا پريدن و خزيدن به طرف بالا و اين طرف افتادن.
بچه ها را بردم. من بالا بودم و نفر بعدي كه يك بيسيمچي بود، پايش را رها كرد و مثل يك توپ به زمين خورد. آن برادر، هنوز كه هنوز است، ميگويد: از آن شب كمرم درد ميكند. او با بيسيم به زمين خورد و تصور ميكرد كه آن ديوار بلند، يك حالت شيب دارد كه پايش را ادامه دهد و به پايين بيايد. در صورتي كه وقتي پايت را رها ميكردي، چون هوا تاريك بود و جلوي پايت را نميديدي، از بالاي ديوار مثل توپ به زمين ميخوردي.
ناگفته نماند، وقتي به سمت ساحل دشمن ميرفتم، يك قطعهاي بود كه قبلاً خودمان پاكسازي كرده بوديم، در برگشت، آن را گم كرديم، اما حميد كياني مثل يك شير ايستاده بود. صدايش كردم. او با صداي رسا و بلند فرياد زد: «محمود! چه شده؟» گفتم: «بچه ها را آوردهام. يكي از بچه ها بيايد و سيمخاردارها را ببرد.»
او خودش در حالي كه سيمبر در دستش بود، از سر خط آمد و مقداري از سيمخاردارها را بريد و راه را باز كرد. به ساحل دشمن رسيديم. به او گفتم: «همينجا بايست و قدر زيادي از سيمخاردارها را ببر چون الآن است كه بقية بچه ها برسند.»
حميد كسي نبود كه آرام بگيرد. كسي كه آنقدر براي عمليات بيتابي كرده بود چگونه ميتوانست آرام باشد؟ چون آن شب همان شبي بود كه خودش به چشم ديده بود. خدا شاهد است، قبل از عمليات من و حميد خيلي با هم بوديم. خيلي با هم مينشستيم و حرف ميزديم. او ميگفت: «محمود، به خدا قسم اين دفعه يك چيز به دلم برات شده است. روشن است كه اين دفعه خدا بهراحتي و با كمترين تلفات كه خودمان هم باورمان نميشود، خط را ميشكند.» آن شب هم وقتي به خط رسيديم، دستش را به شانهام زد و گفت: «ديدي گفتمت؟ ديدي گفتمت راحت است.»
بچه ها آمدند. يك چراغ دستي پيدا كرده و روشن كرديم. با چراغ دستي علامت داديم و با داد و فرياد، قايقهاي بعدي را متوجه خودمان كرديم. تعدادي از نيروهاي ما كه پايينتر از معبر رفته و خودشان در آن نقطه با دشمن درگير شده بودند به ما ملحق شدند. چند شهيد هم در قايقها داده بوديم. به هر ترتيبي بود، بيشتر بچه ها را از محور خودمان به داخل كشيديم.
همة نيروها را ميبايست نيروي دريايي يا آبي بناميم، چون همه خيس بودند و وضع ما غواصها بهتر از همه بود.
در آنجا حرف بچه هاي غواص آن بود كه خدا را شكر كه ما را از غواصان قرار داد، چون لااقل لباس غواصي به تن داريم. نيروهاي پياده كه لباس نظامي و عادي به تن داشتند، همه لباسهایشان خيسِ خيس شده بود. حالا خودتان حساب کنید چه وضعيتي پيدا كرده بودند!
خدا رحمت كند شهيد فرجا... پيكرستان را كه با نيروهاي خشكي آمده بود! فرجا... آمده بود سر خط كه همان اوايل شهيد شد. عبدالمحمد مشاك هم در آنجا به شهادت رسيد.
ما علاوه بر قسمتي از محدودة گردان عمار كه پاكسازي كرده بوديم، تا نزديك محلي كه يك يا دو نهر مانده به محدوده گردان خودمان (بلال)، تا نهر شماره يازده، رفته بوديم، اما حدود دويست متر پاكسازي نكرده بوديم.
خدا خيلي كمك كرد. تمام عراقيها در آن منطقه هم كشته شده بودند. بچه ها هم آمدند و قدري خيالمان آسوده شد. در آن حال، سرما بر ما مسلط شده بود و به شدت ميلرزيديم.
صبح كه نگاه كردم و ديدم چند نفر بوده ايم، از تعجب خنده ام گرفت!
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4305
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️به نام خدا
#با_شهدای_والفجر_مقدماتی
🌷👂🏻مبتکر اسارت با پیچاندن گوش را می شناسید؟
6️⃣✍🏻 روایت ششم - روایت «شهید عبدالرحمن هودگر» شیرمردی که تیربارچی عراقی را با پیچاندن گوشش به اسارت گرفت
🌴 روایت شگفت انگیز شجاعت دانشجوی شهید دزفولی ، که تیربارچی عراقی را با پیچاندن گوشش به اسارت درآورد ...
🌐این خاطره پس از 11 سال باز نشر می شود
⭕️ الف دزفول را ببینید:
🌐https://alefdezful.com/809
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
✋🏻باسلام
☀️ #با_شهدای_والفجر۸
🌷تصویری که «حاج احمد» از روزنه ی کفن دید🌷
✍🏻 6️⃣روایت ششم - روایت هایی از سردار شهید حاج احمد نونچی به مناسبت سالگرد شهادتش
❇️صدای مناجاتش آرام آرام بلند شد. من فقط زمزمه ای حس می کردم. دقایقی سپری شد. خواستم گره های کفن را باز کنم، اما نگذاشت. پارچه روبروی صورتش خیس شده بود. معلوم بود به شدت گریه کرده است.. . .
🌷 می گفت: « به تک تک سلولهای بدنم دستور داده ام که هرگز اجازه ندهند، کوچکترین غرور و نخوتی واردشان شود .»
🔅این جمله در بین بچه ها معروف بود که هرکس دنبال شهادت می گردد، باید برود گروهان نصر گردان حمزه ، باید نیروی حاج احمد نونچی بشود.
🌹بعد از فتح فاو ، در حاشیه ی اروند، کلاه آهنی اش را در محل شهادتش پیدا کردیم. گلوله ی تیربار دشمن ، درست وسط نام مقدس امام حسین(ع) را شکافته بود و بعد هم پیشانی حاج احمد را. راز آن نام مقدس بر کلاه حاج احمد، همانجا فاش شد.
🌴 الف دزفول را ببینید 👇🏻
🌐https://alefdezful.com/0206
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
May 11
✋🏻باسلام
🌷اي واي احمد نكند آن جنازه غريب تو بودي ؟🌷
⏰ به بهانه سالروز شهادت سردار شهید حاج احمد سوداگر
✍🏻 دوستانی که در اوایل سال ۹۰ اهل وبلاگ نویسی بودند قطعا یادشان هست که حاج احمد سوداگر هم اهل وبلاگ نویسی بود و وبلاگی داشت به نام «دفاع مقدس» که البته در حال حاضر از دسترس خارج است. ایشان چند روز قبل از شهادتش و همزمان با شهادت سردار حاج احمد سیاف همرزم قدیمی اش، خوابی دیده بود و به بهانه ی آن خواب دلنوشته ای زیبا از خود به یادگار گذاشت.
⏳ حاج احمد تنها دو هفته بعد از نگارش این دلنوشته به شهادت رسید. این دلنوشته تقدیم به شما.
🌴 الف دزفول را ببینید 👇🏻
🌐https://alefdezful.com/11020
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✋🏻با سلام
🎁 پست ویژه - *برنامه نیمه پنهان ماه*
🎥 گفتگو با همسر سردار شهید حاج احمد سوداگر در برنامه نیمه پنهان ماه پخش شده از شبکه افق
✳️ پخش و دانلود در الف دزفول 👇🏻
🌐https://alefdezful.com/11200
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
چندروز پیش این بنر را بالای یک مزار در بهشت علی دیدم
مربوط به آسمانی شدن حاج اسدالله سعادتی نسب
پدر چهار شهید( محمد، مریم ، نادیا و مریم سعادتی نسب ) و همسر شهید فاطمه برزن
به همین راحتی و در سکوت داریم سرمایه هایمان را از دست می دهیم . . .
گنجینه های استخراج نشده مان را ...
بدون اینکه بشناسیمشان . . .
بدون اینکه بشناسانیمشان . . .
بدون اینکه سراغی ازشان گرفته باشیم، سری بهشان زده باشیم ، پای درد دلشان نشسته باشیم.
به راحتی آب خوردن
بدون اینکه برای نسل های بعدی روایتشان کرده باشیم .
بدون اینکه از سبک زندگی شان گفته باشیم و از راز صبوری شان پرسیده باشیم
به همین راحتی در سکوت می روند
مظلومانه
و ککمان هم نمی گزد
چون این روزها ثروت برای ما معنای دیگری دارد و دیگر این میهمانان غریب زمین را ثروت و گنجینه و ارزش نمی دانیم.
آنان که میزبان های خوبی به استقبالشان خواهدآمد و در بهترین جایگاه ها بر سفره اهل بیت به پاس صبوری هایشان خواهند نشست
اما وای بحال ما که فردا باید پاسخگوی فرزندان امثال همین پدر باشیم
که چرا چنین کردیم.
چقدر راحت گنج هایمان را دست زمان دارد به تاراج می برد و ما چسبیده ایم به ثروت های کاغذی
خدا به دادمان برسد
خدا به داد بسیاری از مسئولین دزفول برسد که موضوع دفاع مقدس و معرفی و تقویت شاخصه ها و آدم های مرتبط با آن که نسخه شفابخش دنیای امروز در تمامی موضوعات است برایشان پشیزی اهمیت ندارد
🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
15.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋🏻با سلام
🎁سردار شهید حاج احمد سوداگر در یک نگاه
🎥 کلیپی از زمانه و زندگی سردار شهید حاج احمد سوداگر
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️به نام خدا
#اسوه_های_انقلاب
🌴 یادی از اسوه های انقلاب اسلامی دزفول به مناسبت دهه فجر
🌹 شهید حجه الاسلام والمسلمین سیدمحمدکاظم دانش
⭕️رئیس ساواک دزفول همواره او را به عنوان مبارزی نام می برد که پرونده اش سیاه است ، اما هوشیاری دانش باعث می شود که ساواک نتواند علیه او مدارکی مستند داشته باشد.
✳️در دوران حکومت پهلوي همواره مورد تهديد و آزار ساواک بود. بارها تبعيد و ممنوع المنبر مي گرديد.
🔅تنهاکسی بود که در زندان به ملاقات شهید سبحانی می رفت و کتابها و بیانیه های انقلاب را به صورت مخفیانه در اختیار وی و دیگر مجاهدان قرار می داد
🌷«صدام » برای سر او جایزه تعیین کرده بود
🌐 الف دزفول را ببینید👇🏻
https://alefdezful.com/1832
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
🌴 #مردان_دریایی
🔅 «شهید محمود دوستانی دزفولی» فرمانده گروهان غواص گردان بلال دزفول ، پس از عملیات والفجر8 و شهادت صمیمی ترین رفقایش ، با دلی سوخته به دزفول برمی گردد.
🌷شهادت «حمید کیانی» به تنهایی کمر محمود را شکسته است. محمود، ساکت ترین غواص اروند رود، به اصرار هادی عارفیان، عبدالامیر مطیع رسول و محمدحسین درچین با اصرار های مکرر قبول می کند که چند دقیقه از خاطرات عملیات والفجر8 بگوید. آن چند دقیقه، سه ساعت شده و برای همیشه در تاریخ ثبت می شود و محمود سه روز پس از بیان این خاطرات به شهادت می رسد.
✅شاید رمز و راز زنده ماندن محمود و تاخیر چند روزه اش در رسیدن به رفقای شهیدش، بیان همین خاطرات باشد، خاطراتی که سیدحبیب حبیب پور در قالب کتابی به نام «مردان دریایی» به چاپ رسانده است.
✍🏻متن خاطرات شهید محمود دوستانی از کتاب مردان دریایی به همراه صوت خاطره گویی شهید سه روز قبل از شهادت، در چند قسمت تقدیم می شود.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/alefdezful
🌴 #مردان_دریایی
9️⃣1️⃣🌷 قسمت نوزدهم
در حدود دو متر، هشت يا نه نفر كنار هم نشسته بوديم كه وقتي به محل نگاه ميكردي كه مثلاً چگونه ديشت اينجا بودهايم، حيرت ميكردي! از سوز سرما دور هم جمع شده بوديم، آن هم در حالي كه تا صبح ميلرزيديم.
براي نماز صبح نميدانستيم چه كنيم. چون لباسها و دست و پايمان، خونآلود بود و وضعيت پاكي و نجاستمان معلوم نبود. از حميد پرسيدم: «حميد! حالا وضعيت نمازمان چه ميشود؟ با اين وضعيت لباسها كه نماز نميچسبد.» حميد بلافاصله پاسخ داد: «مثل من باش! به دل نگير! بهترين نماز الآن است. اتفاقاً اين نماز خوبي است. خط دشمن را شكستهايم. آيا نمازي بهتر از اين سراغ داري؟» پرسيدم: «پس مهر و جانماز چه؟» جواب داد: همين پتو كافي است. در حالي كه پتو روي پايمان بود، نمازي جانانه خوانديم.
پس از نماز، از سمت راست كه كاملاً پاكسازي نشده بود، صداي درگيري ميآمد. بچه ها همت كردند و خط آنجا هم شكسته شد.
ما در سمت راست محور لشكر هفت ولي عصر(عج) بوديم و تقريباً يكصد و پنجاه متر بين لشكر ما و لشكر 25 كربلا پاكسازي نشده بود. بچه ها در آنجا بهشدت آتش كردند. ما هم به كمك آنها رفتيم.
در آنجا شهيد حسين انجيري، از نيروهاي غواص كه گم شده بود، را پيدا كرديم. پرسيدم: «حسين، كجا بودهاي؟» پاسخ داد: «ما رفتيم و به ساحل خودمان زديم. حالا با هزار مصيبت به اينجا رسيدهايم.»
همان شب شنيده بودم كه فرجا... شهيد شده است، ولي جنازهاش را نديده بودم. تقريباً ساعت 9 صبح بود كه آمدم و ديدم قامت رشيد او بر زمين افتاده است. انگار خواب بود؛ خدا شاهد است او خواب خواب بود؛ شهيد شده بود. آمدم اين طرفتر. بچه هايي كه زخمي شده بودند كمك ميخواستند و من آنها را دلداري ميدادم.
آن موقع شهيد مسعود شاحيدر هنوز زنده بود و حرف ميزد. به بالاي سرش رفتم. گفتم: «مسعود، چطوري؟» پاسخ داد: «الحمد لله خوبم.» او را كشيدم و در يك سنگر بردم و بر او پتويي انداختم، ولي خيلي بيحال بود.
بالاي سر بچه هاي ديگر رفتم. جمال قانع در حالت اغما بود، ولي هنوز نفس ميكشيد. آن طرف عبدالنبي روي زمين افتاده بود، ولي در آن حالت هم با بچه هايي كه زخمي بودند، شوخي ميكرد و سر به سرشان ميگذاشت تا دردهايشان را كمتر احساس كنند.
تقريباً ساعت 9:30 صبح، آن منطقه پاكسازي شد و به لشكر 25 كربلا الحاق كرديم. نيروهاي ديگر هم آمدند و در همان صبح، در عمق خط دشمن و تا جايي كه مشخص شده بود، يعني جاده ظفر، رفتند. آنجا حدود سيصد متري ساحل و خط دشمن بود.
آن روز تقريباً به همين صورت گذشت و تا فردا صبح در آنجا بوديم. در خط، گشتي زديم. آن اتاق سيماني -كه اشاره كردم- سنگري بود كه هيچكس در آن نبود، ولي چند نفر از بسيجيهاي بازيگوش و شيطان آن را با موشك آر.پي.جي هفت ميزدند. هر چه ميگفتيم: «بابا! شليك نكنيد. خودمان حال و حوصله سر و صدا نداريم.»، توجه نميكردند.
يكي از خصوصيات صبح عمليات اين است كه بچه ها حال سر و صدا ندارند و اگر كسی گلولهاي شليك کند، دوست دارند سرش را ببرند، چون از تيراندازي بيزارند. ولي آن بچه ها هر چند دقيقه يك موشك آر.پي.جي هفت به سمت آن اتاق شليك ميكردند. ما نميفهميديم كه جنس اين سنگر سيماني از چيست، ولي ميديديم كه هيچ صدمهاي به بدنة آن وارد نميشود. ظاهراً از داخل آتش گرفته بود، چون مقداري دود كرد.
چند لحظه بعد از آنكه من اعتراض كرده بودم كه چرا شليك ميكنند، دو نفر از بسيجيها خود را به اتاقك رسانده و بالاي آن دو سه نارنجك انداختند. فرياد زدم: «بابا! بياييد اينجا!»
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
✳️«مردان دریایی » به همراه تصاویر و صوت خاطره گویی شهید دوستانی با گویش دزفولی در الف دزفول 👇
🌐https://alefdezful.com/4305
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc