🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷
🌴 و پدری دیگر از پدران صبور شهدا آسمانی شد
🏴 «حاج رحیم دارابی» پدر شهید والامقام« حبیب دارابی » دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
💐الف دزفول ضایعه درگذشت این پدر بزرگوار را محضر خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید.
🔅غفران و رحمت الهی برای آنمرحوم و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت دارم .
🌹سرباز شهید جبیب دارابی متولد 1339 در مورخ 8 شهریور ماه 1360 در منطقه شحیطیه بستان به شهادت رسید و پیکر مطهرش چندماه بعد کشف و در گلزار شهدای بهشت علی دزفول به خاک سپرده شد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
به نام خدا
❤️به بهانه روز پرستار و تقدیر از همسر آزاده شهید غلامحسین خورشید
✍🏻 روایتگونه ی زمانه و زندگی آزاده ی سرافراز ، شهید غلامحسین خورشید
✅«قصه ی خورشید » روایتگونه ی کوتاه و تکان دهنده ای از زندگی آزاده ی دزفولی با ۱۱۹ ماه اسارت و ۵۰ درصد جانبازی ، « شهید حاج غلامحسین خورشید» است از زبان همسر صبور و رزمنده اش « زهرا افضل پور »
😭 البته حاج غلامحسین در قوانین زمینی «احراز شهادت» نشد و ما به حرمت مقام آسمانی اش با پیشوند شهید صدایش می کنیم.
🌅خورشید این قصه ، ۱۳ تیر ماه ۱۳۹۷ در اثر عوارض ناشی از شکنجه های رژیم بعث عراق غروب کرد
🌷 شاید این قصه برای خیلی ها تکراری باشد؛ اما من هر گاه در زندگی کم می آورم ، یک دور این روایت را مرور می کنم و خدا را بیشتر و بیشتر احساس می کنم.
1️⃣ بخش اول 👇🏻
🌎http://alefdezful.com/5251
2️⃣ بخش دوم 👇🏻
🌎http://alefdezful.com/5252
3️⃣بخش سوم 👇🏻
🌎http://alefdezful.com/5253
4️⃣بخش چهارم👇🏻
🌎http://alefdezful.com/5254
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
✋🏻 باسلام
✍🏻 به بهانه ی یک دیدار ، یک خاطره ، یک اتفاق تلخ ، یک هراس ، یک دغدغه . . .
🤲🏻⭕️ خدا را شکر که این طرح به دزفول نرسید
✍🏻 روایت طرح ویرانگری که با نظر رهبر معظم انقلاب متوقف شد
🌷الف دزفول را ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/kvrl
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
2️⃣1️⃣ قسمت دوازدهم :
صبح ما را به سمت چزابه حرکت دادند دو جاده بود، سمت راست منطقه به تپه های رملی و سمت چپ به باتلاق می خورد؛ گفتند این دو جاده را باید پوشش بدهید. شهید حسین خرازی با یک جیپ از عراقی ها به آن جا آمد. وقتی پیاده شد گفت: بچه ها این پشت را باید پر کنند. ما هم تا نزدیک پاسگاهی که آنجا بود، رفتیم. احتمالا پاسگاه مرزی بود. از سمت پاسگاه همین جناح را با تیربار و از روبرو هم، تانک ها می زدند. روی این جاده پل بتنی بود. روبروی پل های بتنی هم تانک های عراقی بودند و هر کس از پشت پل رد می شد، با دوشکا او را می زدند. ما پشت این نقطه پدافند کردیم. آقای غلامحسین کلولی گفت: سید تو چابک تر و سبک تری، برو برای بچه ها مهمات بیاور، چون ماشین نباید مهمات بیاورد. ما از این طرف با آرپی جی و از آن طرف هم بچه هایی که جلوتر بودند به سمت تانک ها شلیک می کردیم. عراقی ها با تیربار از بغل بچه ها را می زدند. چند نفر از بچه ها در باسن هایشان می خورد که می خندیدیم. سنگر نداشتیم و بچه ها درسینة جاده خوابیده بودند که از بغل هم می خوردند. من چند بار عقب رفتم. یک بار نوار تیربار آوردم، یک بار گلولة آرپی جی آوردم و... در این حین حواسم نبود که ناگهان دیدم یکی از بچه های گردان آقای عرب شروع به شلیک آرپی جی کرد. من هم پشت آرپی جی بودم که یک دفعه آتش عقبه آن مرا پرت کرد. آن لحظه پشت آتش عقبه اش بودم، او هم نگاه نکرد ببیند کسی رد می شود یا نه. وقتی پرتم کرد و به زمین افتادم، سردرد، سرگیجه و در گوشم درد شدیدی داشتم. دستم را روی گوشم گرفتم که دیدم خونی است...
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
﷽
🕊 از این سه کبوتر ، یکی مال تو نیست
✍🏻 روایت یک رؤیای صادقه
🌷یادی از شهیدان علیرضا و فروزان موجودی به مناسبت سالروز شهادتشان
❤️شبی در صحن حرم امام رضا(ع) رحیم دلشکسته از نداشتن اولاد ، نگاهش را می دوزد به گنبد امام رئوف و در بین خواب و بیداری ، آقایی بزرگوار را می بیند که سه کبوتر به او می دهد و می گوید: این ها برای تو، اما یکی شان مال تو نیست و آن یک کبوتر از بین دستان رحیم پر می کشد و پرواز می کند.درحیم وقتی به خود می آید نه از آن آقا خبری هست و نه از کبوترها.
🔅هر سال در دهه ی محرم ، یک کبوتر می آید و می نشیند توی حیاط خانه ی دایه و دیگر نمی رود. یک بار سفید است، یک بار خاکستری و گاهی هم قهوه ای. «دایه» که بود، همیشه می گفت : «این کبوترها را علیرضا می فرستد» اسمشان را گذاشته بودیم: «کبوترعلیرضا» اصلاً شاید «کبوترِ فروزان» بودند.
🌴 روایتی کم نظیر از راز و رمز کبوتری که پرید و کبوترهایی که ۴۳ سال است می آیند و نمی روند
✍🏻 متن کامل این روایت جالب را در لینک زیر ببینید 👇🏻
https://alefdezful.com/1023
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
هدایت شده از الف دزفول
📗 شانزدهمین دوره مسابقهکتابخوانی
🔶 از کتاب راه ناتمام
( خاطرات زندگی شهید حمید محمود نژاد)
👌 حائز رتبه سوم پزشکی دانشگاه شیراز
🔘 روش تهیه کتاب و سوالات مسابقه:
1. کتابخانه مرکز فرهنگی و موزه دفاعمقدسدزفول
2. کتابخـانههای عمومی دزفول
3- تهیه pdf کتاب و شرکت در مسابقه از طریق لینک های زیر:
🔸دریافت سوالات مسابقه:
🔗 formafzar.com/form/w8662
🔸خرید نسخه پیدیاف کتاب:
🔗 formafzar.com/form/yuynd
⬆️ اطلاعات بیشتر در پوستر مسابقه
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful
❤️ #روایت_عشق ❤️
☀️#فتح_بستان
🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید»
✍🏻 خاطرات عملیات طریق القدس
✳️به روایت سید سعید مرتضوی
3️⃣1️⃣ قسمت سیزدهم :
از داخل گوشم خون بیرون می آمد . ما تا عصر آنجا ماندیم و به همین ترتیب درگیری بود. نزدیک عصر دو پی ام پی که از عملیات ثامن الائمه (حصر آبادان) غنیمت گرفته بودیم و آرم و بیرق های سپاه رویشان بود، یک دفعه آمدند و داخل خاکریز عراقی ها رفتند و تانک های عراقی ها تا این پی ام پی ها را دیدند شروع به فرار کردند. آقای غلامحسین کلولی آن موقع از ناحیة گردن مجروح شده بود ولی به عقب نمی رفت و می گفت: باید بالای سر بچه ها باشم. ایشان با دیدن این صحنه گفت: بچه ها بلند شوید عراقی ها دارند فرار می کنند. ما هم دنبال تانک هایشان دویدیم. در همان قسمت کفی که بین این جاده و آن جاده بود، می دویدیم و با کلاش به آن ها تیراندازی می کردیم. گروه گروه شده بودیم. من، عبدالحسین عباس دمی، غلام ابوطالب و یکی دوتا از بچه ها که پنج نفر بودیم، یک گروه شدیم. ما از خشابهای سر کمرمان استفاده نمی کردیم. غلام ابوطالب که هیکلش درشت تر بود، از داخل کوله پشتی اش خشاب در می آورد وبه ما می داد. وقتی فشنگ¬ها تمام می شدند، خشاب را پرت می کرد و دوباره از داخل کوله اش خشاب بیرون می آورد. خلاصه به تانک هایشان رسیدیم و آنها در می رفتند. بچه ها مرتب داخل تانک هایشان نارنجک می انداختند و دنبالشان می رفتیم. تا آخر تنگة چذابه رفتیم که دیگر قرار بود آن جا پدافند کنیم. آن جا را هم بدون حمله و تلفات گرفتیم. به یاد ندارم تا آن قسمت که رفتیم کسی زخمی شده باشد. بعد از این که آن جا را گرفتیم، مستقر شدیم. دیدیم ماشینهای عراقی حواسشان نیست که اینجا کسی هست و در حال فرار، از وسط ما رد می شوند. بعضی هایشان تیر می خوردند، بعضی ها همینطور رد می شدند و بعضی ماشین ها وقتی رد می شدند فکر می کردیم ماشین های خودمان هستند.
🔻 این روایت را در الف دزفول ببینید 👇🏻🔻
🆔 https://alefdezful.com/nsop
🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻
🆔https://eitaa.com/sayedjamshid
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✴️لینک عضویت کانال تلگرام الف دزفول👇🏻
🌐 https://t.me/joinchat/AAAAADv7Upe6LMS6phucgA
✴️ صفحه اینستاگرام الف دزفول
🌐https://www.instagram.com/alefdezful