eitaa logo
الف دزفول
3.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
296 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 1️⃣ قسمت اول برای عملیات رمضان وقتی ثبت نام کردیم همه نیروها ی بسیجی دزفول همه در دبیرستان امام خمینی «ره» که آن زمان جنب اداره آموزش و پرورش فعلی است جمع شدند . بعد از اجرای مراسم اعزام ، ما را از آنجا برای چند روزی به پادگان کرخه بردند . در پادگان ما را سازماندهی کرده و نکاتی نیز یادآوری و آموزش دادند . یکی از بچه های مسجد کرناسیان را دیدم که خیلی ناراحت بود . می گفت من چرا باید توپخانه بروم ؟ از این بابت خیلی معترض بود . به او گفته بودند یا توپخانه یا برمیگردی خانه ! هیچ وقت او را این قدر مظلوم ندیده بودم کسی با آن همه شیطنت و شوخ طبعی و طنازی که از او سراغ داشتم ، حالا مظلومانه رفتار می کرد . بالاخره پذیرفت و رفت توپخانه . شوق عجیبی در بچه ها برای حضور در خط مقدم و شرکت در عملیات به چشم می خورد . من نیز به عنوان تک تیرانداز در گروهان یکم به فرماندهی شهید والامقام محمد زارع ازگردان میثم به فرماندهی برادر عزیزم غلامعلی حداد سازماندهی شدم . بعد از تعیین رسته ها و آشنایی نیروها با فرماندهان ، شبانه و خیلی سریع عازم منطقه عملیاتی شدیم . سرعت عمل اعزام به حدی بود که من فرصتی برای خدا حافظی با دوستان نداشتم و همچنین آب پیدا نکردم و لاجرم قمقمه ام را پر شربت خاکشیر کردم که بعدا برایم دردسرساز شد . درحالی که همه در شرف اعزام بودند . من و چند نفر دیگر بودیم که هنوز کارت و پلاک به دست مان نرسیده بود . بالاخره در دقایق پایانی کارت و پلاک های مان را با تکه ای از سیم تلفن تحویل دادند و آن را با همان سیم تلفن به گردن انداختیم . البته این سیم تلفن بعدا برای تعدادی از بچه ها که اسیر شدند به عنوان دست بند نیز استفاده شد که انصافا دستبند وحشتناک آزار دهنده ی بود . 🖇 ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 2️⃣ قسمت دوم عازم منطقه شدیم و زمانی که به خط مقدم رسیدیم ،عملیات شروع شده بود پشت خاکریز مستقر شدیم احتمالا ما نیروی پشتیبانی بودیم آتش سنگینی بین ما و عراقی ها تبادل می شد . حدود ساعت 22 بود که دستور شرکت ما در عملیات صادر شد . از خاکریز عبور کردیم و زیر آتش توپ و خمپاره دشمن به راه افتادیم . زیر نور ماه تلفات و انهدام تجهیزات دشمن از قبیل تانک و ماشین آلات و اجساد عراقی به چشم می خورد به محلی رسیدیم که احتمالا مقر یا فرماندهی عراقی ها بود. بچه ها به منظور حصول اطمینان از اینکه کسی در آن کمین نکرده باشد وارد آنجا شده و پس از پاکسازی آن مجدد حرکت کردیم . پس از چند ساعت پیاده روی زیر نور مهتاب در دشت حدود ساعت دو یا دو و نیم بامداد با نیروهای پیاده ارتشی که متوقف شده بودند برخورد کردیم . فرمانده ما با آنها صحبت کرد و گفتند که به نیروهای ارتش فرمان عقب نشینی دادند ! وقتی متوجه موضوع شدیم همه تعجب کردند . فرمانده ما نیز پس از پیگیری موضوع به او نیز دستور برگشتن به عقب را دادند . هواپیماهای عراقی نیز تمام دشت را با منورهای خود مثل روز روشن کرده بودند . زمانی که فرماندهان با عقب برای برگشتن ما در تماس بودند ما همان جا دراز کش شده منتظر دستور بودیم و بعد از توقفی که داشتیم بالاخره مقرر شد برگردیم و حالا باید مسافت تقریبا پنج ساعته ای را که پیموده بودیم باید به عقب برمی گشتیم ، در مسیر برگشت به عقب آنچه از همه چیز برای ما خطرناک تر بود ، روشن شدن هوا بود که داشت اتفاق می افتاد و فرمانده نیز آن را گوشزد می کرد . نماز صبح را در حال حرکت خواندیم هوا روشن شده بود و ما در دشت و در دید و تیررس و در خاک دشمن بودیم 🖇 ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 3️⃣ قسمت سوم در مسیر دو کامیون ایفا به ما نزدیک شدند و در همان حال دور زدند و از پشت ماشین به ما شلیک شد ما نیز تیراندازی کردیم و آنها فرار کردند . خوشبختانه کسی از بچه ها آسیبی ندید و ما به ستون و با سرعت حرکت می کردیم . نور خورشید بر دشت می تابید ، به محلی رسیدیم که دو سه تا کامیون ایفای عراقی از دور دیده می شد آنها متوجه ما نشده بودند . ناگهان یکی از بچه ها بدون هماهنگی یا دستوری به سمت آنها آر پی جی شلیک کرد چند نفری از بچه ها به کار او معترض شدند و بحث می کردند اما دیگر ثمری نداشت اگر چه ایفا ها فرار کردند اما با این شلیک دشمن زودتر متوجه حضور ما در آن نقطه از پهنه دشت شد . راه افتادیم اما طولی نکشید که از فاصله کمتر از هزار متری متوجه یک ستون تانک که در حال حرکت به سمت ما بودند ، شدیم . تانک ها از فاصله حدودا چهارصد متری بچه ها را زیر باران گلوله های تیربار گرفتند . همه در روشنی روز زیر باران گلوله ها گیر افتاده بودیم . شروع به دویدن کردیم من کنار بی سیم چی بودم پشت نفربر سوخته ایی پناه گرفتیم بی سیم چی برای نفس تازه کردن لحظه ایی بی سیم را زمین گذاشت که همان جا با اصابت گلوله منهدم شد . به دلیل آرایش تانک ها از همه طرف گلوله می بارید حالا تانک ها داشتند خودشان را به ما نزدیک و نزدیک تر می کردند بطوری که صدای حرکت شان راحت بگوش می رسید . بعد از چند لحظه متوجه خاکریز مانندی شدیم زیر آن رگبار بی امان با تمام توان به آن سمت شروع به دویدن کردیم . خود را به سنگر تانک رساندیم ضربان قلبم به شدید ترین تپش رسیده بود اما از آن مهمتر این بود که سالم بودیم تصورش هم برایمان مشکل بود چه رسد به اینکه واقع شده باشد اما به لطف خدا این واقعیتی بود که داشت برایمان اتفاق می افتاد . بچه های دیگر نیز به ما ملحق شدند ، هرچند تعدادی نیز به خاطر اینکه توان برگشتن نداشتند توسط نیروهای دشمن اسیر شدند . 🖇 ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 4️⃣ قسمت چهارم تانک ها نزدیک سنگری که پناه گرفته بودیم آمدند اما به علت تبادل آتشی که شد و اینکه موفق شده بودند چند نفری را اسیر کنند و شاید با تصور اینکه ما نیز متفرق شده ایم ،آنجا را ترک کردند .گروهی شاید قریب به پنجاه نفر از بچه ها در یک سنگر نعلی شکل پناه گرفته که یک گلوله تانک شاید برای همه آنها کافی بود اما با رفتن تانک ها این اتفاق نیفتاد . ساعت تقریبا هشت صبح بود ، اوضاع کمی آرام شده بود فرمانده و تعدادی از بچه ها در حال تبادل نظر بودند که ناگهان یک فروند بالگرد در ارتفاع خیلی پایین از بالای سنگر ما رد شد بچه ها با فریاد و تکان دادن دست از او کمک خواستند اما بالگرد رد شد و رفت بعد از چند دقیقه باز بالگرد دیگری باز در ارتفاع خیلی پایین داشت به سمت مان می آمد اما این بار قبل از هر حرکتی بچه ها متوجه پرچم عراق روی بالگرد شدند و بی حرکت در سنگر ماندیم ، تا از بالای سرمان رد شد . همگی خسته و تشنه در آن محل مترصد فرصتی برای خروج بودیم که ناگاه متوجه حرکت ماشین جیپ به سمت سنگرمان شدیم ماشین داشت به ما نزدیک و نزدیک تر می شد و اتفاقا از جلوی همان قسمت سنگر نعلی شکل که باز و بر دشت مشرف بود قصد رد شدن داشت ظاهرا این محل تردد آنها و یک جاده خاکی بود . فاصله آن جاده تا سنگر، به حدی نزدیک بود که هر وسیله عبوری از آنجا اگر با کمی دقت به داخل سنگر نعلی شکل نگاه می کرد به راحتی متوجه کوچک ترین حرکت ما از جمله باز یا بسته بودن چشم ما نیز می شد لذا بچه ها همه ناخودآگاه نفس در سینه ها حبس ، چشم ها بسته و بی حرکت منتظر شنیدن صدای دور شدن ماشین ماندیم تا پس از آن چشم ها را باز و نفس بکشیم ، و این اتفاق افتاد . فاصله به حدی نزدیک بود که فقط با شنیدن صدای نزدیک شدن ماشین و به گوش رسیدن صدای دور شدن هر وسیله ای بچه ها چشم ها را باز یا می بستند. 🖇 ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 5️⃣ قسمت پنجم لحظه ی نفس گیری بود ماشین رد شد و بچه ها شکر فراوان گفتند . چند دقیقه نگذشته بود که این بار دو ایفا به سمت مان می آمدند باز بچه ها خود را به مردن زدند صدای خنده ی عراقی ها حین عبور نیز به گوش می رسید با سپری شدن لحظاتی بسیار دلهره آور به انتظار شنیدن صدای دور شدن ایفاها مانده بودیم ،که این انتظار نیز به سر آمد و سپاس خدای بزرگ را به جا آوردیم . این قصه چند بار تکرار شد . بعد از دقایقی این بار صدایی شبیه جیر جیر شنی تانک شنیده می شد . ستونی زرهی از تانک ها و نفربرها در مسیر بودند کوچک ترین اشتباه باعث قتل عام یا اسارت همه گروه می شد . صدای آنها هر لحظه گوش خراش تر و مهیب تر به گوش می رسید : صدای شنی تانکها در فاصله چند متری در مغز سرمان سوت می کشید و گویی قصد له کردن روح و روان مان را قبل از له کردن جسم مان را داشت اما ذکر خدا مانع متلاشی شدن روح و روان آدمی زیر آن صدای مهیب جیرجیر شنی تانک های تی 72 دشمن می شد. بچه ها باز مثل دفعات گذشته خود را به مردن زدند و هر کس با ذکری در دل از خدا یاری می طلبید . ستون زرهی نیز رد شد . خیلی دوست داشتم بدانم وقتی عراقی ها به ما نگاه می کردند، چطور به چشم آنان می آمدیم ؟ با تمام وجود عنایت خدا به گروه را حس می کردیم بعد لحظاتی از سپری شدن آن مدت زمان نفس گیر بچه ها برای دقایقی مشغول خواندن آیه «امن یجیب » و دعا شدند بعد از دعا همه مصمم تر و روحیه ی بهتری داشتند . بادی وزیدن گرفت و از طرفی سرتاسر پهنه دشت پوشیده از رمل و شن های روان بود . وزش باد به سرعت شدت می گرفت ، با شدت وزش باد به جهت رمل بودن سطح دشت میدان دید محدود تر می شد . و این فرصتی بود که ما برای خروج از آنجا انتظارش را می کشیدیم . 🖇 ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 6️⃣ قسمت ششم قرار شد فرمانده و با همراهی چندتایی از بچه ها بروند و بعد از چند دقیقه ما نیز به دنبال آنها برویم . فرمانده و یکی دو نفر خارج شدند ، طوفان شن شروع شده بود ، و از طرفی صدای تیراندازی نیز به گوش می رسید. ما نیز در سنگر تانک زیر آفتاب سوزان تیرماه تشنه و بی رمق زیر طوفان شن های روان به انتظار سپری شدن آن چند دقیقه ی موعود بودیم لایه ای از رمل روی دست و پای بچه ها قرار می گرفت و باید مرتب برای رهایی از رمل ها تکان می خوردیم . بالاخره پس از مدتی سنگر را با توکل به خدا و بدون فرمانده و داشتن قطب نما ، بیسیم و یا حتی کسی که راه را بلد باشد در وضعیتی که به سختی چند قدمی جلوی مان را می دیدیم ترک کردیم . واقعا چاره ایی جز این کار نداشتیم ، باد شدیدی می وزید بچه ها داشتند از رمق می افتادند هر از گاه یکی به زمین می افتاد و می گفت من دیگه نمیام اما بچه ها همه به همدیگر کمک می کردند تا کسی در راه نماند ، شاهد صحنه ایی بودم که یکی از بچه ها چفیه اش را به دور گردن دوستش که از رمق افتاده بود بسته بود و در آن طوفان دنبال خود می کشید . به دلیل وقوع این شرایط جوی عراقی ها نیز در تانک های خود بودند و ما نیز با احتیاط چند باری از فاصله نزدیک از کنار آنها رد شدیم در این اثنا ناگهان متوجه فرمانده شدیم که داشت به ما نزدیک و ملحق می شد، بچه ها خیلی خوشحال شدند. بالاخره با همراهی فرمانده به طی مسیر ادامه دادیم .در حرکت به هر سنگری که می رسیدیم دنبال آب بودیم حتی هر قوطی ی به امید اینکه کمپوت یا نوشیدنی در آن باشد را باز می کردیم یکی از این قوطی ها که برچسبی نیز نداشت را یکی از بچه ها باز کرد و بی مهابا به تصور اینکه کمپوت باشد سرکشید غافل از اینکه نوعی کنسرو روغن دار بود که به دهان و حلق خشک و تشنه و پر از خاک خود ریخت .کلی حالش خراب شد و به زمین افتاد هرطور بود با کمک بچه ها به راه ادامه داد . 🖇 ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 7️⃣ قسمت هفتم در این بین راه که می رفتیم فرمانده که ظاهرا سابقه درد کلیه داشت نیز دچار درد شدیدی شده بود ،گفت شما بروید من خودم کمی که بهتر شدم می آیم اما بچه ها قبول نکردند پیراهن فرمانده که قطب نما نیز در آن بود را از تنش در آوردیم و دست من بود یکی از بچه نیز جرعه ایی آب به فرمانده داد و دیگری نیز زیر بغلش را گرفت و «یا علی» گفت و بلند شد به راه افتادیم . این قصه از پا افتادن و کمک کردن مکرر تکرار می شد و بچه ها در کمک دریغ نمی کردند اما فکر کنم احتمالا یکی دو نفری نیز علیرغم اصرار بچه ها کنار سنگرهای بین راه ماندند . احتمالا حدود ساعت 13 بود در دشتی سوزان که طوفان شن می وزید همه شانس های پیدا کردن آب را امتحان اما توفیقی حاصل نشده بود ناگهان کنار جاده ایی نزدیک مان متوجه عبور ایفایی شدیم بچه ها به خاطر بدست آوردن آب احتمالی موجود در ایفا به سرعت آن را به رگبار بستند اما فرار کرد و چیزی عایدمان نشد . به سختی و با آخرین رمق گروه در صحرای سوزانی که اگر چند دقیقه ای بر زمین آن کسی دراز می کشید زیر تلی از رمل و شن مدفون می شد، به حرکت ادامه دادیم . حدود ساعت 15 به محلی که سنگر بزرگی که سایه خوبی داشت رسیدیم واقعا کسی دیگر توان راه رفتن نداشت .آنجا صحبت شد ، قرار شد چند نفر داوطلب که رمق بیشتری دارند برای آوردن نیروی کمکی بروند . برادر عزیزم حاج محمدحسین بلبل کوهی اولین نفری بود که اعلام آمادگی کرد و قرار شد چند نفر او را همراهی کنند . وقتی نگاه کردم دیدم اکثرا از پا افتاده بودند ، لذا داوطب شدم و برخاستم ، دوست عزیزم حاج رحمان اورنگ نیز برخاست. 🖇 ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 8️⃣ قسمت هشتم قطب نما را گرفتیم با یک کلت و دو کلانش ، راه افتادیم . از سنگر خارج شدیم بعد از استراحت کوتاهی که کرده بودیم کمی سر حال تر بودیم قرار شد اول مقداری آب اگر در سنگرهای خالی عراقی در اطراف بود پیدا کنیم و به بچه ها برسانیم و بعد دنبال نیروی کمکی برویم . چند سنگر در مسیررا که گشتیم آب پیدا نشد . از دور تانک عراقی پیدا بود با احتیاط نزدیک رفتیم دو نفر در سایه ی کنار آن در حالی که پشت شان به ما بود دراز کشیده بودند، دیدمان به جهت گرد و خاک کم بود ، به همین خاطر عراقی یا ایرانی بودن شان برای مان نامعلوم بود تکانی هم نمی خوردند وقتی چند قدمی آنها رسیدیم یکی از آنها بالهجه دزفولی پرسید برارم شما ایرانی هستید؟ واقعا از رمق افتاده و نای حرف زدن در آن گرمای سوزان را نداشتند . بعد از وارسی تانک متوجه یک بشکه بیست لیتری آب روی برجک آن شدیم ،آب را پایین آوردیم هرچند به دلیل حرارتش به راحتی قابل آشامیدن نبود ،کمک کردیم تا آن چند نفر کمی آب به دست و صورت خود بزنند و بخورند ، مراقب بودیم تا آب هدر نرود و آن را به بچه های خودمان برسانیم .کمی که سرحال آمدند آدرس سنگر را گرفتند قرار شد آنها بشکه آب را برای بچه ها ببرند . به حرکت ادامه دادیم در فاصله نزدیک از مسیری که می رفتیم سنگر های عراقی بود و صدایی نیز بگوش می رسید ،که دلیل حضور نیروهای عراقی در سنگر بود ، بعد از چند دقیقه تامل قرار شد به سرعت و با احتیاط آنجا را ترک کنیم در حال عبور از قسمت کناری سنگرها بودیم که یک سرباز از سنگر خارج شد فاصله طوری بود که صدای رادیوی آنها به راحتی بگوش می رسید ولی الحمدالله صورتش را برنگرداند و ما را ندید و رد شدیم . 🖇 ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 9️⃣ قسمت نهم ساعت حدود18 بود اما همچنان هوا داغ بود کم کم هوا داشت صاف می شد و الان دیگر فاصله تا چند صد متری را دید داشتیم و این برای مان خطرناک بود باید سریع تر به محلی برای اختفا می رسیدیم تا گرفتار نشویم . واقعا خسته و از رمق افتاده بودیم و به سختی مسیر را ادامه می دادیم ، دو تا ایفا دیدیم با احتیاط به آنها نزدیک شدیم اما چیزی در آنها نبود پنچر شده بودند . ساعت حدود19 بود و هوا دیگر صاف شده بود خطر در دید دشمن بودن کاملا حس می شد نزدیک ترین محل به ما خاکریزی بود که در حدود 400 متری قرار داشت . به آن سمت راهی شدیم در فاصله حدود 100متری رسیدیم بی آنکه تا قبل آن متوجه حرکتی شده باشیم ، اما آنها ما را دیده و منتظر نزدیک تر شدن مان بودند ، ناگهان به رگبار بسته شدیم و در فاصله حدود 70 متری چند نفر اطراف مان از پشت خاکریز بلند شده بودند و حسابی داد و فریاد می کشیدند ، معلوم بود آنها هم اولین باری است که اسیر می گرفتند ، من گفتم ، اسیر نمی شوم و اسلحه هنوز دستم بود ، تا کمی پشت به خاکریز چرخیدم ، پشت پایم شلیک کردند ، بچه ها گفتند فایده ایی ندارد ، اسلحه را انداختم ، ولی داد و هوار عراقی ها سر من تمامی نداشت و من واقعا متوجه نمی شدم در حالی که چند سرباز عراقی اسلحه بدست جیغ و داد می کشیدند من مات و مبهوت به آقای بلبل کوهی نگاه می کردم با لبخند خاص خودش خیلی خونسرد و آرام گفت ، این حمایل را از سینه ات باز کن بنداز روی زمین . این کار را انجام دادم و دست هایم را بالا بردم . سر و صدا خوابید . 🖇 ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محمدحسن فتوحی 0️⃣1️⃣ قسمت دهم یکی از عراقی ها که عصبانی شده بود آمد و یقه ام را گرفت و فشار داد . با همان سیم تلفن پلاکم علاوه بر اسیری ، اعدام شدن را هم داشتم تجربه می کردم که وقتی متوجه حالم شد از بالا محکم به زمین پرتم کرد و نفسم در آمد . در اولین فرصت بعد از لحظاتی پلاک را از گردنم در آوردم و همین که خواستم آن را در جیبم بگذارم یکی از سربازان متوجه شد و برای تفتیش سراغم آمد پلاک را از جیبم در آورد به زمین انداخت و من هم که حدودا چهل کیلو بودم با یک هل کافی بود تا نقش بر زمین شوم . قرار شد ما را به عقب منتقل کنند یکی از بچه ها چفیه داشت دست های مرا با چفیه او ، و دست های آنها را با سیم تلفن پلاک دور گردن شان خیلی محکم بستند . یاد آوری آن صحنه هنوز برایم آزار دهنده است ، ما را سوار بر عقب ایفا کرده و به پشت خط منتقل کردند . و آنجا بیش از هشت سال به انتظار نشستم تا شاید روزی دوباره برگردم . در سال 1369 وقتی از اسارت برگشتم در یک مراسم افطاری قیافه آن برادری را که آن روز ازم پرسید برارم تو ایرانی هستی ! را دیدم او کسی نبود مگر دوست عزیز و گرامی ام ، دکتر رنگچی ... 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
*❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محسن ظریفی 1️⃣ قسمت اول در عملیات رمضان من فرمانده گروهان دوم از گردان شهدا به فرماندهی شهید حاج عظیم محمدی بودم . جایی که قرار بود ما عملیات انجام دهیم در منطقه پاسگاه زید بود که باید از آنجا به طرف کانال پرورش ماهی در خاک عراق می رفتیم . ما طبق گراد 265 درجه حرکت کردیم . این گراد یک راهنمای خوبی در آسمان داشت که همان ستاره پر نور و روشن شب بود . هنگام حرکت به نیروها گفتم این ستاره را به عنوان راهنمای حرکت خود داشته باشید هرگاه با دشمن درگیر شدیم برای اینکه پراکنده نشوید این ستاره را مقابل خود قرار دهید و به جلو بروید و اگر به هر دلیلی قرار شد برگردیم باز با کمک این ستاره و پشت سر خود قرار دادن آن به طرف خط خودی حرکت کنید . در این عملیات تصمیم گرفته بودم تا یک تیم ویژه چهارده نفره از بچه هایی که تجربه حضور در جبهه و عملیات های قبلی را داشته و مورد اعتمادم بودند را تشکیل و شب عملیات همراه خود ببرم . دوستانی مثل شهید منصور مشکی زاده ، شهید سید عزیز قلندری و چند نفر دیگر . ایده ام را برای آقای رئوفی فرمانده تیپ هم گفتم و ایشان هم استقبال کرد و گفت اگر احساس می کنی بهتر می توانی عملیات انجام دهی این کار را بکن . این ابتکار را قبلا آقای محمدی تجربه کرده بود و جاهایی که لازم بود قبل از ورود به منطقه ای ، این نیروها را می فرستاد و تفحص می کردند و برمی گشتند و گزارش کار می دادند . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محسن ظریفی 2️⃣ قسمت دوم مرحله دوم عملیات رمضان در تاریخ بیست و پنجم تیرماه 1361 آغاز شد عمق عملیات ما از سیل بند و خاکریز پاسگاه زید تا کانال پرورش ماهی به طول حدود نه کیلومتر بود . ارتباط من با حاج عظیم محمدی از ابتدای جنگ و حضور در جبهه شهدا بود . شهید محمدی همیشه به من می گفت : آقا محسن هر موقع می خواهید نیروها را ببرید اولین نفر برو و آخرین نفر برگرد ! توجیه ایشان هم این بود که این نیروها هر کدام دارای خانواده و فامیل ، پدر و مادر و خواهر و برادرانی هستند که دوستدار او و منتظر برگشتن او می باشند . ما در مقابل تک تک آنها مسئولیم و به صرف اینکه فرمانده نباید شهید بشود ، پشت سر نیرو برویم و قبل از نیرو برگردیم عقب کار درستی نیست ! فرمانده نباید از نیروهایش دور باشد تا شرایط سخت آنها را موقع درگیری و عملیات درک کند ، بفهمد نیرویش مهمات ندارد ، بداند نیرویش الان تشنه است و آب لازم دارد ! من در تمام عملیات هایی که بودم این توصیه های حاج عظیم را عمل می کردم . البته حاج عظیم خودش چنین رفتاری داشت و اول خودش عمل می کرد بعد به ما توصیه می کرد . هنگام حرکت به اتفاق تیم همراه از خاکریز خودی گذشتیم نیروهای اطلاعات و تخریب نیز همراه مان بودند خودم جلودار بودم بچه های تخریب معترض شدند که اجازه بده اول ما حرکت کنیم و اگر جلوی پای تان مین بود پاکسازی کنیم ! عادت داشتم موقع حرکت تسبیح دست می گرفتم و ذکر می گفتم و این طوری آرامش بیشتری داشتم . نیروها به ستون حرکت می کردند . در جلوی روی ما پنج خاکریز بود نزدیک خاکریز اول که رسیدیم نیروها از حالت ستونی به شکل دشت بان درآمدند . دو گردان دیگراز تیپ ما هم بودند که قرار بود با هم حرکت کنیم . گردان ما جناح چپ تیپ بود و در کنار ما هم گردانی از بچه های اصفهان (تیپ امام حسین «ع» ) قرار داشتند که باید خودشان را به کانال پرورش ماهی می رساندند . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محسن ظریفی 3️⃣ قسمت سوم هنگامی که می خواستیم از خاکریز اول عبور کنیم ناگهان یک نفر گفت : آقای ظریفی شهید شد ! بعضی از بچه ها شروع کردند به تکبیر گفتن ! رفتم روی خاکریز و ساکت شان کردم و گفتم من اینجا هستم ! آرام باشید الان دشمن صدای ما را می شنود . به طرف جلو حرکت کردیم کمی که جلوتر رفتیم دشمن ما را دید و شروع به پرتاب منور کرد به محض روشن شدن منورها نیروها زمین گیر شدند و کسی حرکت نکرد بعد از خاموش شدن منورها دوباره حرکت کردیم قدری که جلوتر رفتیم مجدد علاوه بر زدن منور شروع به ریختن آتش کردند اما بچه ها مصمم بودند خاکریز را تصرف کنند . خاکریز اول فقط چند نیروی دیده بان داشت اما خاکریز دوم نیروهای بودند که با آتش خود ، نیروها را زمین گیر کردند . چون ما با نیروهای ارتش ادغام شده بودیم فرمانده آنها هم همراهم بود و گفت فلانی چکار کنیم ؟ گفتم کمی تامل کن . هر طوری بود خاکریز دوم هم تصرف شد و بطرف خاکریز سوم رفتیم . در پشت خاکریز سوم ادوات زرهی و تانک های تی 72 و نیروهای پشتیبانی مستقر بودند . قبل از اینکه به آن خاکریز برسیم خبری از آتش دشمن نبود کمی نگران شدم که نکند قصد دارند ما را محاصره کنند ! به نیروهای تیم ویژه گفتم سنگرهای اطراف را پاکسازی کنید عراقی ها داشتند فرار می کردند چند نفری هم از سربازان عراقی آمدند با شعار الموت لصدام تسلیم شدند حتی یک نفر از آنها دست کرد گردنش و گردنبند طلایش را درآورد و داخل دستم گذاشت یک لحظه احساس کردم قطعه ای آتش در دستم است ! بلافاصله آن را به او دادم و گفتم مال خودت ! دستور دادم تا آنها را به پشت خاکریز عقب برده پوتین ها و فانسقه های شان را در آورده ، پاهایشان را ببندند . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محسن ظریفی 4️⃣ قسمت چهارم وقتی به خاکریز سوم رسیدیم تانک ها شروع به شلیک کردند اما چون وارد خاکریز شده بودیم آرایش تانک ها به هم خورد و نمی دانست چگونه و به کجا شلیک کنند و بچه ها از این فرصت استفاده کردند و شروع به تیراندازی کردند . در بین نیروها یک بسیجی ریزه میزه بود که قبل از حرکت گفتم تو باید بمانی و همراه ما نباشی اما چنان تر و فرز بود که مرا مجاب کرد و با نیروها آمد . یک لحظه دیدم که موشک آرپی جی را گرفت و ضامن آن را در آورد و دوید و آن را لای شنی تانک عراقی گذاشت و دوید و برگشت چند لحظه بعد تانک منفجر شد و خاک و خاکستر به سر و روی مان پاشید ! کارش را تحسین کردم ولی گفتم دیگر جلوتر نرو همین جا پیش خودمان بمان اما تا من حواسم نبود می رفت و دوباره سراغ تانکی دیگر و آتش دیگری برپا می کرد . بچه ها خیلی از تانک ها را زدند طوری که تا صبح این تانک ها در آتش می سوختند . هنوز دو خاکریز دیگر پیش روی ما بود و ما همچنان به طرف کانال ماهی در حرکت بودیم هوا داشت روشن می شد که گفتم بچه ها در همان حال حرکت نمازشان را بخوانند و کاری به جهت قبله نداشته باشند . صحنه زیبایی بود آنها می دویدند و می گفتند : بسم الله الرحمن الرحیم ... بالاخره به کانال پرورش ماهی رسیدیم طبق برنامه عملیات بایستی نیروهای مهندسی می آمدند و آنجا خاکریز می زدند هوا روشن شده بود اما خبری از تجهیزات مهندسی نبود . نگاهی کردم از نیروهای چپ و راست مان هم خبری نبود نه گردان های خودی و نه نیروهای تیپ امام حسین «ع» ! بی سیم های ما هم از کار افتاده بود . چون با یک گردان از برادران ارتش ادغام شده بودیم فرمانده آنها آقای حیدر شاهی گفت برادر محسن توصیه می کنم برگردیم و الا همه اسیر می شویم ! ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : محسن ظریفی 5️⃣ قسمت پنجم گفتم کمی صبر کنید تا ببینم په می شود هرچه سعی کردیم با سیم تماس بگیریم نشد بچه های تیم ویژه همراهم را فرستادم اطراف دوری زدند و بررسی کردند مشخص شد به جز ما نیروی خودی دیگری در آنجا نیست . کمبود مهمات و نداشتن نیرو در جناحین ما را با خطر مواجهه کرده بود لذا تصمیم به برگشتن گرفتیم حین عقب آمدن آقای حسن پالاش و دو سه نفر دیگر از بچه های اطلاعات عملیات را دیدیم که از دیدن ما خیلی خوشحال شدند و گفتند الحمدلله که برگشتید از گردان میثم هیچ خبری نیست ! وقتی به خط خودی رسیدیم حاج عظیم محمدی به استقبال آمد و مرا بغل کرد و فت خدا را شکر که برگشتید . زمانی که برمی گشتیم یگان های دیگر را می دیدیم داشتند به جلو می رفتند اما طولی نکشید که آنها هم برگشتند هوا کاملا روشن شده بود و دشمن ما را می دید و چون آرایش آنها به هم خورده بود بطور پراکنده شلیک می کردند . بچه ها به خاکریز خودی رسیدند هر کس از خاکریز عبور می کرد به خاطر خستگی زیاد همان جا روی خاکریز می خوابید شوخی نبود نه کیلومتر رفته و دوباره برگشته بودند خود ما هم کنار بچه ها روی خاکریز ولو شدیم . همین طور که پشت خاکریز دراز کشیده بودم معاون گردان با یک کلمن بزرگ شربت آبلیموی خنک آمد گفتم بگذار بچه ها کمی بخوابند . گذشت تا ساعت حدود ده صبح گفتم ارام آرام بچه ها را بیدار کنید به هر نفر یک لیوان شربت آبلیمو می دادند می گفت این آب کوثر است ! در آن صحرای داغ و خیلی زیاد بچه ها واقعا این شربت آبلیمو برای شان لذت نوشیدن آب کوثر را داشت ... ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : حسن شاهوار پور 1️⃣ قسمت اول من فرمانده یکی از گروهان های گردان عمار تحت فرماندهی برادر خضریان بودیم . زمانی که وارد منطقه شدیم به اتفاق آقای خضریان و دیگر فرماندان گردان قرار شد به خط مقدم سری بزنیم . در منطقه دو دژ مرزی بود یکی متعلق به ایران و دیگری هم دژ مرزی عراق بود . دژ عراق بلند تر از دژ ما و حدود پنج متری هم ارتفاع داشت قطر آن هم دو سه متری بود . برای عبور از دژ آن را شکاف داده بودند . در روزهای قبل یگان های دیگری که عملیات کرده بودند توانسته بودند در عمق خاک عراق حدودا چهار کیلومتر وارد و یک خاکریز احداث کنند و نیروهای خودی پشت آن پدافند کرده بودند . ما از طریق یک جاده شنی که به طرف پاسگاه زید می رفت حدود چهار کیلومتر جلو رفتیم میدان مینی که نیروها از آن عبور کرده بودند پیدا بود . وقتی به خط مقدم رسیدیم خاکریز احداثی از بس توسط تانک های دشمن به آن شلیک شده بود بسیار کوتاه شده بود . از روی همان خاکریز وقتی نگاه کردیم تعداد زیادی تانک عراقی حدود هفتاد الی هشتاد تانک در فاصله دوری که گلوله آرپی چی به آنها نرسد مستقر شده بودند . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : حسن شاهوار پور 2️⃣ قسمت دوم در همین اثنا بادی تند و طوفانی که معمول آن منطقه بود وزیدن گرفت . جهت این بادهای موسمی از غرب به شرق است یعنی با آغاز آن ها گرد و خاک از سمت عراق به طرف ما می وزد و رمل های منطقه را به حرکت در می آورد در این حالت امان را از حرکت نیروی پیاده می گیرد چون رمل ها به سر و صورت آنها برخورد کرده تقریبا دید فرد را کور می کند . همان طور که مشغول ورانداز منطقه بودیم حس کردم شاید بشود در این شرایط به شکار تانک ها رفت . بعد از دو روز استقرار در خط دوم دستور دادند تا برای عملیات آماده باشیم . قبل از حرکت شهید محمد زارع پیشم آمد و گفت این کارت شناسایی من نزد شما باشد و رفت . مرحله دوم عملیات بود و اتفاقا خیلی هم سنگین . آقای خضریان جلسه گذاشت و آخرین توجیهات را برای نیروها کرده و غروب آخرین روز از ماه مبارک رمضان حرکت کردیم بعد از استقرار در خط مقدم و تاریک شدن هوا به سوی دشمن حرکت کردیم . طبق توصیه بچه های اطلاعات عملیات قطب نمای خود را روی گراد 270 قفل کردیم و ستاره روشن روبروی مان را نشان کرده به راه افتادیم . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : حسن شاهوار پور 3️⃣ قسمت سوم نزدیک محل استقرار تانک های دشمن که رسیدیم متوجه شدیم آنها را کمی عقب برده اند ظاهرا شب ها تانک را عقب تر برده و روزها به جلو می آوردند . به فاصله حدود صدمتری تانک ها که رسیدیم شروع به آتش کردند با شلیک ناگهانی تانک ها آرایش نیروهای گردان بهم ریخت و تقریبا هر سه گروهان از هم جدا شدند از ابتدا هم قرار بود زمانی که به خط دشمن رسیدیم گردان از عرض باز شده به خط بزنیم . با این شرایط بوجود آمده به فرماندهان دسته ها گفتم باید جلو برویم و با سر و صدا و نهیب بچه ها را بلند کردیم و به مسیر خود ادامه دادیم اولین کار ما پاکسازی همین خاکریز محل استقرار تانک ها بود و چون تانک ها از ما فاصله گرفته بودند فرمانده یکی از دسته ها اعلام کرد بین خاکریز و محل تانک ها یک کانالی است که تعدادی عراقی از ترس در آنجا پناه گرفته اند . جانعلی آدینه یک پایش می لنگید او آرپی جی زن بود وقتی به کانال می رسد از همان بالا خودش را به پایین پرت می کند و اتفاقا با دو پا روی یکی از همین عراقی ها فرود می آید عراقی بلند می شود و با او درگیر شده جانعلی با قبضه آرپی جی به سر او می کوبد در جین حین بچه ها به کمکش می رسند . بعد از پاکسازی آن خاکریز در سمت چپ ما که فکرمی کنم تیپ 27 بود زودتر به تانک ها رسیده و ما شعله آتش گرفتن تانک ها را می دیدیم . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : حسن شاهوار پور 4️⃣ قسمت چهارم با شلیک کلت منور با فرمانده گردان در ارتباط بودیم و کم کم هر سه گروهان از چپ و راست همدیگر را پیدا کردیم و گردان به ستون یک آرایش گرفت و به مسیر خود ادامه دادیم تا به جایی رسیدیم که وضعیت زمین از حالت دشت به تپه ماهوری تبدیل شده بود من موضوع را به آقای خضریان گفتم و ایشان گفت صبر کنید ما الان به کانال پرورش ماهی نزدیک رسیده ایم منطقه ای که اطرافش باتلاق بود . همانجا بچه ها از فرط خستگی عین جنازه روی زمین افتادند حدود یک ساعت طول کشید که آقای خضریان تماس گرفت و گفت همین گراد را معکوس کن و برگرد ! با تعجب گفتم چرا ؟ گفت من می گویم و شما انجام دهید . نیروهای گردان را جمع و جور کردیم و به سمت عقب برگشتیم . هنوز هوا تاریک بود و به جز گردان ما گردان های دیگر هم در حال برگشت بودند . زمانی به مواضع خودی رسیدیم که هوا کاملا روشن شده بود ولی شلیک های توپخانه دشمن همچنان ادامه داشت و گلوله ها به اطراف اصابت می کرد . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : عبدالحسین خضریان 1️⃣ قسمت اول در عملیات رمضان من فرمانده گردان عمار بودم معاون بنده شهید حمید صالح نژاد و فرماندهان گروهان ها به ترتیب سردار حسن شاهوارپور ، شهید محمدرضا صلواتی و شهید حسن انبری بودند . در تاریخ بیست و ششم تیرماه ۱۳۶۱ به گردان ما ابلاغ کردند تا در خط مستقر شویم هوا بسیار گرم بود و به شدت گرد و غبار طوری که فاصله دو متری خود را به زور می دیدیم وقتی بچه های تدارکات غذا می روند هنگام توزیع غذا پر از خاک می شد . چند روزی توی منطقه حضور داشتیم تا اینکه در شب سی ام تیرماه به ما اعلام کردند برای رفتن به عملیات از خاکریز خودی عبور کنیم ساعت هشت و سی دقیقه بود قبل از رفتن من به شهید سید محمد غفاری مسئول تدارکات گردان گفته بودم مقدار زیادی کمپوت و آبمیوه توی یخدان گذاشته و آب یخ نیز آماده کرده توسط دو دستگاه وانت لندکروز همراه نیروها و پشت سر ماشین فرماندهی حرکت دهد . یک دستگاه آمبولانس نیز عقب سر نیروها هم حرکت می کرد . ما باید از خاکریز پاسگاه زید تا کانال پرورش ماهی را پیاده می رفتیم در جناحین ما هم نیروهایی از تیپ های نجف اشرف و امام حسین «ع» حرکت می کردند . دو شب قبل از اینکه ما وارد عمل شویم گردان میثم رفته بود اما به دلیل تلفات بالا و اسارت تعدادی از نیروهایش موفق نشده بود به اهداف خود برسد لذا عقب نشینی کرده بود . در جلوی گردان دو نفر از بچه های اطلاعات عملیات تیپ آقای کریم بیدلی و حسن پالاش حرکت می کردند . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : عبدالحسین خضریان 1️⃣ قسمت دوم در بین راه که می رفتیم اتفاق خاصی نیفتاد فقط کمی از نیروهای پیشروی ما با عراقی ها درگیر شده بودند اما مشکل خاصی نبود همین طور که می رفتیم نیروهای زیادی می دیدیم که از یگان های دیگر بودند و بدون فرمانده به جلو می رفتند وقتی ما به آنها رسیدیم با ما همراه شدند . حدود ساعت دو و نیم شب بود که به کانال پرورش ماهی رسیدیم نیروها به دلیل مسافت زیاد ، گرمای طاقت فرسا و درگیری های پراکنده حسابی خسته شده بودند . برای کسب تکلیف با فرماندهی تیپ سردار رئوفی تماس گفتم و اعلام کردم ما به هدف رسیده ایم حالا باید چکار کنیم . چند لحظه بعد ایشان تماس گرفت و اعلام کرد باید نیروها را برگردانی ! من تعجب کردم ما با باید شرایط سختی به اینجا رسیده ایم حالا برگردیم ! من کمی تامل کردم یعنی نمی توانستم باور کنم آقای رئوفی دستور عقب نشینی داده است ، شک کردم نکند خدای نکرده ایشان اسیر شده و بزور مجبورش کرده اند این دستور را بدهد و یا کسی صدای او را تقلید می کند ! چند بار دیگر تماس گرفت و تاکید کرد که حتما برگردیم احتیاطا فرکانس بی سیم را عوض کردم و دوباره تماس گرفتم مطمئن شدم که مشکلی پیش آمده و طبق دستور باید برگردیم . برای حفظ روحیه نیروها راجع به عقب نشینی چیزی نگفتم فقط معاون خودم و فرماندهان گروهان را خبر کردم و بین نیروها اعلام کردیم چون مقداری از مسیر را اشتباه آمده ایم باید برگردیم ! به این ترتیب شروع به عقب نشینی کردیم شهدا و مجروحین را سوار آمبولانس کرده و حرکت کردیم . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
❤️ ❤️ 🤝 با همکاری کانال «خاطرات یاران سید جمشید» 🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان ⭕️ به روایت : عبدالحسین خضریان 📶 آخرین قسمت هنگام عقب نشینی برای کنترل و نظارت بیشتر ، سوار موتورسیکلت پیک گردان شده و مرتب عقب جلو می رفتم تا کسی جا نماند . تعدادی از نیروهای متفرقه که مربوط به یگان های دیگر هم بودند با خودمان به عقب آوردیم . قدری که راه آمدیم چون آثار خستگی در نیروها بود به آقای غفاری گفتم آبمیوه ها بین بچه ها تقسیم کند و به هر دو نفر یک آبمیوه بدهد . هوا داشت روشن می شد که گفتم در حال حرکت نماز صبح را بخوانید . نزدیکی های صبح بود که خاکریز خودی نمایان شد و آن موقع بود که نیروها متوجه عقب نشینی شدند . از نظر امکانات و تغذیه واقعا کمبود داشتیم یک روز نزدیک ظهر ماشینی آمد و راننده پرسید فرمانده گردان عمار کیه ؟ گفتم بفرما خودم هستم دیگ های غذا را که دیدم متوجه شدم اشتباه آمده چون تیپ 27 محمدرسول الله «ص» تهران هم گردانی به همین نام داشت ، با اشاره به آقای غفاری فهماندم و غذا را پیاده کردند ماشین که رفت گفتم سید سریعا غذا را بین بچه ها تقسیم کن ! ساعتی نگذشت که ماشین برگشت و گفت غذا کجاست این غذای بچه های تیپ 27 است ! گفتم شما غذا را برای گردان عمار آوردید من هم گفتم بین بچه ها تقسیم کردند و خوردند ! کمی سر و صدا کردند اما دیدند فایده ای ندارد ، رفتند . ⬅️ ادامه دارد 🔻لینک عضویت کانال «خاطرات یاران سید جمشید»👇🏻 🆔https://eitaa.com/sayedjamshid 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc