eitaa logo
کانال رسمی شعر آل یاسین
6.2هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
997 ویدیو
122 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
ای ناله به جایی نرسیدن تا کی؟ وز باغ حضور، گل نچیدن تا کی؟ آه ای گل سرخِ مانده در خیمۀ سبز دیدن همه را، تو را ندیدن تا کی؟ #محمدجواد_غفورزاده @aleyasein
یا مهدی ادرکنی... این شهرِ شلوغ، جای تو نیست، نیا گوشی به صدای پای تو نیست، نیا دعوای همه بر سر آب و نان است این دغدغه‌ها برای تو نیست، نیا #رضا_قاسمی @aleyasein
امام زمان(عج)_مناجات چون ز چشم تو بیفتم به خطا می افتم بی تو ای یار به گرداب بلا می افتم راهِ طولانی و عمرِ کم و من بی توشه رویگردان چو شوی، زود ز پا می افتم من ترا دارم و راهِ دگران را پویم! بیخودی نیست که در دام هوا می افتم اغنیا را سر تعظیم فرود آوردن! وای از آندم که ز چشم فقرا می افتم ذره ای وسوسه یک عمر عبادت را بُرد منهم از لحظهٔ غفلت به جفا می افتم به وفا کلبِ درِ خانهٔ تو می مانم با تو رو راست نباشم، ز وفا می افتم صوتِ این الرجبیون به فلک پیچیده تا به کِی از رهِ ارباب جدا می افتم بگذارید بمانم درِ میخانه عشق دور از روضه من از کرب و بلا می افتم آه از روضهٔ آن عمهٔ مضروبهٔ تو یادِ چشمان ترت صبح و مسا می افتم مادری گفت که در هر شب جمعه به حسین نالم آنقدر که دیگر ز نوا می افتم میکنم لحظه شماری که ببینم آخر پیش پای تو من از پای کجا می افتم @aleyasein
یا صاحب الزمان... نه راز، نیاز هم به عشق تو خوش است نه سوز که ساز هم به عشق تو خوش است اللّهمّ کن لولیّک به قنوت یعنی که: نماز هم به عشق تو خوش است #جواد_هاشمی_تربت @aleyasein
السلام‌علیک‌یا‌صاحِبَ‌الزمان(عج) تا کی بنگارم غـــَـــمِ بی طاقتی ام را ای بُـرده مــَــــــرا طاقت أیام کُجایی @aleyasein
امام کاظم(ع)_شهادت امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش نشست گرد یتیمی به چهره ی پسرش بدن کبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح مگر چه آمده زیر شکنجه ها به سرش هزار حیف که از جمع نوزده دختر یکی نبود کنار جنازه ی پدرش انیس و مونس او بود در سیاهی شب صدای حلقه ی زنجیر و ناله ی سحرش سیاه چال کجا طایر بهشت کجا؟ هزار حیف که یکباره ریخت بال و پرش نیاز نیست ببندند چشم هایش را که نیست تاب نگاهی دگر به چشم ترش به هر کجا که روی قبری از زُراره ی اوست نشان غربت فرزندهای دربدرش شراره ی دل او گشت اجر روزه ی او درست موقع افطار پاره شد جگرش @aleyasein
امام کاظم(ع) - شهادت با دستهای بسته مناجات می کند یک گوشه ای نشسته مناجات می کند از زخم تازیانه تنش تیر می کشد بال و پری که بسته به زنجیر می کشد ساقش شکسته بال و پرش درد می کند دیوار زخم زد به سرش درد می کند خورشید باز در ته گودال رفته است زهرا که دیده باز هم از حال رفته است دارند می برند تنش را غلام ها بر روی تخته پاره چه شد احترام ها شکر خدا تمام تنش جا به جا نشد شکر خدا که این کفنش بوریا نشد شکر خدا که باز تنش زیر پا نرفت سر نیزه باز در دهنش بی هوا نرفت شکر خدا که دور و برش ازدحام نیست ناموستان نظاره بزم حرام نیست @aleyasein
امام کاظم(ع) - شهادت ناگهان خلوت من با زدنی ريخت به هم سفره‌ی ذكر مرا بددهنی ريخت به هم رويِ اين ساقِ ترک‌خورده بلندم كردند استخوانم پَسِ هر پا شدنی ريخت به هم كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است نظری كرده ام و قلب زنی ريخت به هم ديد حساس شدم آمد و دشنامم داد پسر فاطمه را با سخنی ريخت به هم لعنتی بس که از این موی سرم میگیرد زلف آشفته به هر آمدنی ریخت به هم كار تشييع مرا لنگه‌دری عهده گرفت از غم من دلِ هر سينه‌زنی ريخت به هم @aleyasein
امام کاظم(ع) - شهادت یک شب آمد، زد لگد بر در، فقط گفتم حسن تازیانه رفت بالاتر، فقط گفتم حسن آن یهودی ناسزا می گفت امّا آن میان تا که آمد اسمی از مادر ، فقط گفتم حسن بی حیا، یک بار روی سینه ی من پا گذاشت ضربه ای هم زد به روی سر، فقط گفتم حسین روی سینه می نشست و گردنم را می فشرد مثل بسمل می شدم پرپر، فقط گفتم حسین تازیانه دور انگشتان من پیچید و بعد ناگهان افتاد انگشتر، فقط گفتم حسین از حرم تا قتلگه، پای برهنه می دوید عمه ام با حال مضطر، داد می زد" مادرم" تا بیاید؛ شمر ملعون کار خود را کرده بود پای آن ببریده حنجر داد میزد" مادرم " @aleyasein
امام کاظم(ع) - شهادت آهسته گذارید روی تخته تنش را تا میخ اذیّت نكند پیرهنش را اصلاً بگذارید رویِ خاك بماند زشت است بیارند غلامان بدنش را این ساق به هم ریخته كِتمان شدنی نیست دیدند روی تخته ی در، تا شدنش را این مرد الهی مگر اولاد ندارد بردند چرا مثل غریبان بدنش را این مرد نگهبان كه حیا هیچ ندارد بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را این هفت كفن روضه ی گودال حسین است ای كاش نیارند برایش كفنش را نه پیرهنی داشت حسین نه كفنی داشت مدیون حصیرند مرتب شدنش را @aleyasein
امام کاظم(ع) - شهادت زندان رواق روشنی شد غرق نورت دیوارها نمناک از شرم حضورت دهلیزها مستند هنگام عبورت زنجیر تسبیحی به دستان صبورت این بندها در بند زلف دلپذیرت موسای دربندی و هارون ها اسیرت یوسف که ترس از تنگی زندان ندارد جان جهان است او غم کنعان ندارد سیمرغ عاشق فکر آب و نان ندارد زندان توان بستن مردان ندارد عاشق دلش دریاست، حتی کنج زندان تصویری از دنیاست، حتی کنج زندان ای هفت دریا خیره در پهنای صبرت هفت آسمان یک برکه در دریای صبرت ای هفت شهر عشق در معنای صبرت زانو زدند ایوبها در پای صبرت آقا! به این حجم بلا عادت ندارم باید بگویم شاعرم، طاقت ندارم سنگینی شلاق و آن بازو!... خدایا زنجیر بر آن قامت دلجو!... خدایا چنگال زندانبان و آن گیسو! ... خدایا خون و شکست طاق آن ابرو!... خدایا هر چند در دستان او جام بلا بود از تشنگی یکریز یاد کربلا بود معصومه دلتنگ است چشمانش به راه است فهمیده‌اند انگار یوسف بی‌گناه است بر صورتش اما چرا ردی سیاه است پایان این قصه گمانم اشتباه است یوسف می‌آید روی تابوت است اما از اشک یاران دجله مبهوت است اما موسای ما از طور سینا بی عصا رفت تخت سلیمان باز با باد صبا رفت این نوح روی موجی از اشک و دعا رفت تا پر کشید اول دلش پیش رضا رفت بی او اگر چه عشق مشکی پوش می‌شد نور خدا بود او مگر خاموش می‌شد در بند بود و عالمی دربند اویند سادات جمله نوری از پیوند اویند شهزادگان اینجا همه فرزند اویند هر گوشه فرزندان دانشمند اویند وا می‌کند بر روی ما بن بست‌ها را باب الحوائج شد بگیرد دست‌ها را @aleyasein
امام کاظم(ع) - شهادت عمري زديم از دل صدا باب الحوائج را خوانديم بعد از ربنا باب الحوائج را روزي ما كرده خدا باب الحوائج را ازمانگيردكاش "يا باب الحوائج " را هركس صدايش كرد بي چاره نخواهد شد كارش به يك مو هم رسد پاره نخواهد شد يادش بخيرآن روزها كه مادر خانه گه گاه ميزد پرچمي را سردر خانه پرمي شداز همسايه ها دور وبر خانه يك سفره نذري، قدروسع شوهر خانه مادر پدرهامان همينكه كم مياوردند يك سفره موسي بن جعفر نذر ميكردند عصرسه شنبه خانه ما رو به را ميشد يك سفره مي افتادو درد ما دوا ميشد با اشك وقتي چشم مادر آشناميشد آجيل هاي سفره هم مشكل گشا ميشد آنچه هميشه طالبش چندين برابر بود نان وپنير سفره موسي بن جعفر بود گاهي ميان روضه ما شور مي آمد پيرزني از راه خيلي دور مي آمد با دختري از هردوچشمش كور...مي امد بهر شفاي كودك منظور مي آمد يك بار در بين دعا مابين آمينم برخاست از جا گفت دارم خوب مي بينم آنكه توسل ياد چشمم داد مادر بود آنكه ميان روضه مي زد داد مادر بود آنكه كنارسفره مي افتاد مادر بود گريه كن زنداني بغداد مادر بود حتي نفس در سينه او گير مي افتاد هر باركه ياد غل و زنجير مي افتاد مي گفت چيزي برلبش جز جان نيامد...آه در خلوت او غير زندانبان نيامد...آه اين بار يوسف زنده از زندان نيامد آه پيراهنش هم جانب كنعان نيامد...آه از آه او درخانه زنجير شيون ماند بر روي آهن تا هميشه ردّ گردن ماند اين اتفاق انگار كه بسيار مي افتاد هرشب به جانش دست بد كردار مي افتاد نه نيمه ي شب موقع افطار مي افتاد انقدر ميزد دست او از كار مي افتاد وقتي كه فرقي بين شان در چشم دشمن نيست صدشكر كه مرد است زيردست وپا،زن نيست @aleyasein