eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.8هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
888 ویدیو
116 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
خواست خاموش کُنَد دور و بَرَش را که نشد پشتِ در جمع کُنَد بال و پَرَش را که نشد در آتش زده شد ضربدرِ ضربه‌ی پا خواست تا دفع کند ضربِ دَرَش را که نشد تاکه در خورد به او داد علی در آمد هرچه او کرد نفهمد اثرش را که نشد آتش ، جمعیت ، داد ، در ، دود ، علی خواست از اینهمه گیرد خبرش را که نشد خم شده تا نرسد بر پسرش زخمی تیز تا به گهواره ببیند پسرش را که نشد *** تاکه فهمید کشیدند علی را بردند رفت با دست بگیرد کمرش را که نشد تا به مسجد برسد آنقدری راه نبود رفت... بستند مسیرِ گذرش را که نشد  قنفذ آمد نگذارد برسد تا مسجد تا مغیره شکند بال و پَرَش را - که نشد گرچه او رد شد و تا خانه علی را آورد... خواست پنهان بکند زخمّ سرش را که نشد (حسن لطفی ۹۸/۱۱/۰۷) @aleyasein
زبانحال امیرالمومنین علی علیه السلام چند بیت از یک مثنوی..... ای شکسته پر ، شکستن زود بود پر زدن از خانه ی من زود بود نور تو نشناختند این سایه ها ای قنوتت برکت همسایه ها ای گلم ، میگریم از عمر کمت از تو کمتر بود عمر شبنمت ای شده روح القدس را همسخن جان مولا، با علی حرفی بزن کوثرم ، با رفتنت طوفان مکن خانه را از داغ خود ویران مکن ای کبودی ، زائر روبند تو ای صفای خانه از لبخند تو ای سلام تو تسلای علی ای شکسته پشت در جای علی با سر و دست و تنت ، جوشن شدی تو بلا گردان جان من شدی در شرر ای طائر من سوختی تو برای خاطر من سوختی ............. @aleyasein
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها شمعم که با شرار خودم گریه میکنم دریایم و کنار خودم گریه میکنم بی اختیار جای نفس آه میکشم با آه بی شمار خودم گریه میکنم روز مرا کبودی رویی سیاه کرد هر شب به روزگار خودم گریه میکنم بی تاب میشود حسن از یاد کوچه ها با طفل بی قرار خودم گریه میکنم بر جان خویش نیمه ی شب چیده ام لحد حالا سر مزار خودم گریه میکنم @aleyasein
﷽ "زبانحال اميرالمومنين با حضرت صديقه عليهماالسلام" تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم که من غریب ترین مرد در تمام زمینم کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم نشسته است از این سو فراق تو به کمینم به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم به چادرت متوسل شدم که باز بمانی منی که کهف امانم منی که حصن حصینم برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار ز باغ پیرهنت لاله های سرخ بچینم مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو چنان شکست که من بعد با شکست عجینم تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم محمدعلي بياباني @aleyasein
مردم دگر جواب سلامم نمیدهند از همسرت مگیر حجاب و سلام کن اين روزها زبان دل بوتراب شد اي مستجاب خانهء حيدر قيام كن @aleyasein
از زبان امام حسن علیه‌السلام این سینه اگر تاب خورَد میسوزد این چشم به مهتاب خورَد میسوزد از طرزِ تَیمُمَت همه فهمیدند این زخم اگر آب خورَد میسوزد (حسن لطفی ۹۸/۱۱/۰۶) @aleyasein
از زبان امام حسن علیه‌السلام پا را به رویِ چادرش ای پَست نزن ما را تَهِ این کوچه‌ی بن‌بست نزن دستت شکَنَد مرا بزن سخت ، ولی نامرد به ناموسِ علی دست نزن (حسن لطفی ۹۸/۱۱/۰۶) @aleyasein
چی شد که بعد از اون کوچه هنوز چشمات ورم داره سه ماه داره از پهلوت فقط خونابه می باره چقدر بی رحم بود اون آتیش چه کرده با سر و رویت چی شد بالا نمی یادش دیگه یک لحظه بازویت چقدر نامرد بود اون مسمار چرا لج کرد با پهلویت تو رو تنها دید و افتاد به جون دست و بازویت تو افتادی ولی اول با صورت خوردی توو دیوار رد دستای پر خونت هنوزم مونده رو دیوار @aleyasein
از زبان امام حسن علیه‌السلام گفتم این اشک که مرهم بشود حیف نشد مرهم آتشِ قلبم بشود حیف نشد مادرم گفت نگو ،  سوختم از خاموشی زینب ای کاش که مَحرم بشود....حیف نشد فدک  و خانه‌ی امن و جگری بی آتش گفتم ای کاش که با هم بشود حیف نشد رفته بودیم بیاییم  مگر مادرمان ذره‌ای راحت از این غم بشود حیف نشد هرچه کردم به کناری بروند و برویم راهی از کوچه فراهم بشود حیف  نشد خواستم چادرِ مادر نخورَد خاک که خورد جایِ او قامتِ من خم بشود حیف نشد خواستم نشکند آنروز غرورم که شکست مانع آنهمه ماتم بشود حیف نشد کوچه‌اش سنگ و دلش سنگ و دو دستش سنگین خواستم ضربت او کم بشود حیف نشد (حسن لطفی ۹۸/۱۰/۱۸) @aleyasein
از زبان امام حسن علیه‌السلام از تابش مستقیم هم میسوزد در سایه‌ی یاکریم هم میسوزد زخمی که به رویِ مادرم افتاده از رد شدن نسیم هم میسوزد (حسن لطفی ۹۸/۱۱/۰۶) @aleyasein
یا فاطمة الزهراء گفتم از درد نهان یار به من می‌گوید یا که مخفی به حسین و به حسن می‌گوید نه حسین و نه حسن را ز غمش داد خبر نه به زینب نه به فضّه نه به من می‌گوید نه ز صورت نه ز سیلی نه ز محسن نه ز دل نه ز بازو نه ز پهلو نه ز تن می‌گوید گوش او ناله ى جانسوز مرا می‌شنود چشم‌هایش به من از ضعف بدن می‌گوید تا که از پیکر آزرده او می‌پرسم عوض او در و دیوار سخن می‌گوید آنچه را با حسنین و به من و فضّه نگفت شب غسل بدنش خون کفن می‌گوید @aleyasein
یا فاطمة الزهراء همسرم راز نهان خویش با شوهر بگو جان من از آنچه آمد بر سرت یکسر بگو رخ اگر می‌پوشی از من دیگر از زینب مپوش شرح سیلی را تو را آن با وفا دختر بگو ماجرای گوشواره بر کف دستت چه بود؟ راز از این قصّه ى سر بسته با حیدر بگو قطره قطره آب گشتی و مرا آتش زدی با من از کاهیدن این پیکر لاغر بگو از چه دائم می‌روی از هوش و باز آئی به هوش از چه می‌پیچی به خود پیوسته در بستر بگو دردهای خویش را با خود مبر در خاک گور یا ز سرّ سینه یا از زخم میخ در بگو محسنت بین در و دیوار با مادر چه گفت؟ لالهء خونین من از غنچه ى پرپر بگو ای بهشت من که رو کردی به گلزار بهشت آنچه را با من نمیگفتی به پیغمبر بگو @aleyasein
﷽ کاشکی پشــت در منـــو صــدا میکــرد در خونــــه رو نسوختـــــه وا میکـــرد کاشکــی قبـــل از اینکــه قنفــذ برســه دستشـــو از شــال من جـــــدا میکــرد همـــه چی در نظـــرم آتیـــش گرفـــت به خـــدا چشـــم تـرم آتیـــش گرفـــت در خونـــــه رو یـــه بـــار آتـــــش زدن ولــی صدبـــار جیگـــرم آتیش گرفــت یادمــه داشتــم می افتـــادم نذاشــت تو دلــم حتـــی یه ذره غـــم نذاشـــت رو به قبلـــه شد کـــه رو به راه بشـــم فاطمـــه هیچی بــرا من کـم نذاشـــت یادمـــه کـــه شالمـــو گرفتـــــه بــــود راه اشــــک و نالمــــو گرفتــــه بـــــود یادمــه بال خــودش شیکستــه بــــود ولــــی زیـــر بالمـــو گرفتــــــه بـــــود حالا اونکــه دســت به دیـــواره منـــم اونکـــــــه درد داره و بیــــداره منـــم دستــــــم از خجالتــــت بر نیومــــــد این وســـط اونکـــه بدهـــکاره منـــم یادمـــه چطـــور به خونـــم ســر زدن دستشــون پـر بـــود و بــا پــا در زدن چهــار نفـر روی ســرم ریختـه بـــودن ولــــی زهرامـــــو چهــــل نفـــــر زدن @aleyasein
نه اينكه بهر دفاع تو جان نمانده مرا براي دادن جان هم توان نمانده مرا نفس كشيدن من نيست غير جان كندن ببخش جان جهانم كه جان نمانده مرا فقط نه درد سر من شده است درد سرم ز درد پهلو و بازو امان نمانده مرا رها نكردم علي جان تو را در آن كوچه اگر چه بر اثرش استخوان نمانده مرا خودم در آينه خود را به جا نياوردم چنان زدند كه از من نشان نمانده مرا بيا يكي دو نفس بر حسين گريه كنيم كه بيش از اين دو نفس هم زمان نمانده مرا @aleyasein
فهمید عالم رحمت سرشار را؟ نه راز دل گنجینة الاسرار را؟ نه او نیمه ی شب درد را از یاد برده اما دم "الجار ثم الدار" را نه در آستان "ادخلوها بسلامٍ" گل را پذیرا می شوند و خار را نه روح الامین را می شناسد خانه ی او اما هیاهو و هجوم نار را نه جانم فدای آن کسی که بین کوچه جان می دهد، یک تار موی یار را نه از ضربه سیلی نوشته "بیت الاحزان" اما کنایه، حرف معنادار را، نه شاید ببخشد زهر را مظلوم کوچه اما یقینا آن در و دیوار را نه داغ شهیده خلق را از پای انداخت اما نمی دانم چرا مسمار را نه گفته لهوف از روضه گودال، آری اما عبور از کوچه و بازار را نه حجت الاسلام @aleyasein
با خود تصور کن که حیدر خانه باشد زهرای هجده ساله هم در خانه باشد غم را بیاور در دو سوی روضه ، بگذار این سر اگر کوچه است آن سر خانه باشد با بال زخمی پر زدن سخت است وقتی آتش در اطراف کبوتر خانه باشد باور ندارم در بسوزد بین آتش تا بضعه ی جان پیمبر خانه باشد فهمیدن این روضه مشکل نیست وقتی یک مادر بیمار در هر خانه باشد باران نمی بارد ، چگونه فکر کردی جز دود ، ابرِ دیگری بر خانه باشد دق می کند حیدر پس از زهرا در این بیت حق می دهم مِن بعد کمتر خانه باشد @aleyasein
با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد وقتی دو دستش بسته شد با ریسمان صبر چشم پر آب حیدر کرار خونی شد از بس فشار آمد به بار شیشه ی آن گل روی سپید غنچه اش انگار خونی شد بالقوه محسن یک حسین و یک حسن بوده بالفعل در راه علی، آن یار خونی شد تا سِرّ مُستودع فدا شد فضه راهی شد بال و پر آن مَحرم اسرار خونی شد در کربلا جسم حسین آن قدر زخمی بود هم پیرهن، هم شال، هم دستار خونی شد از بس که با کینه به جسمش نیزه را جا کرد حتی لباس و دستِ نیزه دار خونی شد @aleyasein
غرور حیدر کرار در مدینه شکست و درب بیت امامت به پای کینه شکست سه روز بعد نبی یاس مرتضی پژمرد سه روز بعد نبی استخوان سینه شکست @aleyasein
درموقع سپر شدنش محسن کامل نگشته بود تنش محسن زهرا به خانه بود و سپر می شد هر دفعه موقع زدنش محسن یعنی برای فاطمه شد آن جا هم که حسین هم حسنش محسن اصلا برای حضرت زهرا گشت اول شهید بی کفنش محسن شش ماه بعد آمدنش اصغر شش ماهه قبل از آمدنش محسن گر برتن حسین به غارت رفت تن هم نزد به پیرهنش محسن مرغ بهشت بود و در آخر هم سکنیٰ گزید در وطنش محسن @aleyasein
احوال مادر بین بستر گفتنی نیست جای کبودی روی پیکر گفتنی نیست خیره شده بر درب خانه چشم زینب خونابه های روی آن در گفتنی نیست تابوت می سازد پدر با اشکهایش وصف نگاه زار حیدر گفتنی نیست هر روز می شویَد لباسِ مادرم را توصیف غم های مکرر گفتنی نیست از صورتِ نیلیِ مادر من نگویم سرخی رویِ ماه کوثر گفتنی نیست از ضربت آن بی حیا افتاد برخاک جان دادنِ جان پیمبر گفتنی نیست هر روز ناله میزند ؛ حق علی رفت نجوای او با حالِ مضطر گفتنی نیست ای کاش می آمد کنار ما برادر محسن،لگد،یک عده کافر،گفتنی نیست این درد ها با منتقم‌ درمان بگیرد توصیف احوالات مادر گفتنی نیست مهدی که با تیغ دو سر تکبیر گوید آن انتقام و خشم دلبر گفتنی نیست @aleyasein
متن شعر مناجات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، استقبال فاطمیه بیا بیا گل نرگس عزای مادر توست صفای فاطمیه از صفای مادر توست اگر که سائلم و نوکر همیشگی ام فقط به خاطر لطف و عطای مادر توست تمام عزت شیعه رحین منت اوست تمام زندگی ما فدای مادر توست قسم به مادر و آن احتجاج حیدریش دوام خدمت ما با دعای مادر توست ز نور چادر او ما همه مسلمانیم که اصل طینت ما خاک پای مادر توست به وقت مرگ که دستم به هر دری کوتاست امید دلخوشی من وفای مادر توست بیا که با تن خونین ، هنوز منتظر است که انتقام تو تنها دوای مادر توست @aleyasein
احوال مادر بین بستر گفتنی نیست جای کبودی روی پیکر گفتنی نیست خیره شده بر درب خانه چشم زینب خونابه های روی آن در گفتنی نیست تابوت می سازد پدر با اشکهایش وصف نگاه زار حیدر گفتنی نیست هر روز می شویَد لباسِ مادرم را توصیف غم های مکرر گفتنی نیست از صورتِ نیلیِ مادر من نگویم سرخی رویِ ماه کوثر گفتنی نیست از ضربت آن بی حیا افتاد برخاک جان دادنِ جان پیمبر گفتنی نیست هر روز ناله میزند ؛ حق علی رفت نجوای او با حالِ مضطر گفتنی نیست ای کاش می آمد کنار ما برادر محسن،لگد،یک عده کافر،گفتنی نیست این درد ها با منتقم‌ درمان بگیرد توصیف احوالات مادر گفتنی نیست مهدی که با تیغ دو سر تکبیر گوید آن انتقام و خشم دلبر گفتنی نیست @aleyasein
چنان بر در لگد زد بارم افتاد ز نجوای حزینم یارم افتاد علی آمد بپرسد حال من را ز حال بی قرار و زارم افتاد @aleyasein
درموقع سپر شدنش محسن کامل نگشته بود تنش محسن زهرا به خانه بود و سپر می شد هر دفعه موقع زدنش محسن یعنی برای فاطمه شد آن جا هم که حسین هم حسنش محسن اصلا برای حضرت زهرا گشت اول شهید بی کفنش محسن شش ماه بعد آمدنش اصغر شش ماهه قبل از آمدنش محسن گر برتن حسین به غارت رفت تن هم نزد به پیرهنش محسن مرغ بهشت بود و در آخر هم سکنیٰ گزید در وطنش محسن @aleyasein
با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد وقتی دو دستش بسته شد با ریسمان صبر چشم پر آب حیدر کرار خونی شد از بس فشار آمد به بار شیشه ی آن گل روی سپید غنچه اش انگار خونی شد بالقوه محسن یک حسین و یک حسن بوده بالفعل در راه علی، آن یار خونی شد تا سِرّ مُستودع فدا شد فضه راهی شد بال و پر آن مَحرم اسرار خونی شد در کربلا جسم حسین آن قدر زخمی بود هم پیرهن، هم شال، هم دستار خونی شد از بس که با کینه به جسمش نیزه را جا کرد حتی لباس و دستِ نیزه دار خونی شد @aleyasein
با خود تصور کن که حیدر خانه باشد زهرای هجده ساله هم در خانه باشد غم را بیاور در دو سوی روضه ، بگذار این سر اگر کوچه است آن سر خانه باشد با بال زخمی پر زدن سخت است وقتی آتش در اطراف کبوتر خانه باشد باور ندارم در بسوزد بین آتش تا بضعه ی جان پیمبر خانه باشد فهمیدن این روضه مشکل نیست وقتی یک مادر بیمار در هر خانه باشد باران نمی بارد ، چگونه فکر کردی جز دود ، ابرِ دیگری بر خانه باشد دق می کند حیدر پس از زهرا در این بیت حق می دهم مِن بعد کمتر خانه باشد @aleyasein
فهمید عالم رحمت سرشار را؟ نه راز دل گنجینة الاسرار را؟ نه او نیمه ی شب درد را از یاد برده اما دم "الجار ثم الدار" را نه در آستان "ادخلوها بسلامٍ" گل را پذیرا می شوند و خار را نه روح الامین را می شناسد خانه ی او اما هیاهو و هجوم نار را نه جانم فدای آن کسی که بین کوچه جان می دهد، یک تار موی یار را نه از ضربه سیلی نوشته "بیت الاحزان" اما کنایه، حرف معنادار را، نه شاید ببخشد زهر را مظلوم کوچه اما یقینا آن در و دیوار را نه داغ شهیده خلق را از پای انداخت اما نمی دانم چرا مسمار را نه گفته لهوف از روضه گودال، آری اما عبور از کوچه و بازار را نه حجت الاسلام @aleyasein
نه اينكه بهر دفاع تو جان نمانده مرا براي دادن جان هم توان نمانده مرا نفس كشيدن من نيست غير جان كندن ببخش جان جهانم كه جان نمانده مرا فقط نه درد سر من شده است درد سرم ز درد پهلو و بازو امان نمانده مرا رها نكردم علي جان تو را در آن كوچه اگر چه بر اثرش استخوان نمانده مرا خودم در آينه خود را به جا نياوردم چنان زدند كه از من نشان نمانده مرا بيا يكي دو نفس بر حسين گريه كنيم كه بيش از اين دو نفس هم زمان نمانده مرا @aleyasein
﷽ کاشکی پشــت در منـــو صــدا میکــرد در خونــــه رو نسوختـــــه وا میکـــرد کاشکــی قبـــل از اینکــه قنفــذ برســه دستشـــو از شــال من جـــــدا میکــرد همـــه چی در نظـــرم آتیـــش گرفـــت به خـــدا چشـــم تـرم آتیـــش گرفـــت در خونـــــه رو یـــه بـــار آتـــــش زدن ولــی صدبـــار جیگـــرم آتیش گرفــت یادمــه داشتــم می افتـــادم نذاشــت تو دلــم حتـــی یه ذره غـــم نذاشـــت رو به قبلـــه شد کـــه رو به راه بشـــم فاطمـــه هیچی بــرا من کـم نذاشـــت یادمـــه کـــه شالمـــو گرفتـــــه بــــود راه اشــــک و نالمــــو گرفتــــه بـــــود یادمــه بال خــودش شیکستــه بــــود ولــــی زیـــر بالمـــو گرفتــــــه بـــــود حالا اونکــه دســت به دیـــواره منـــم اونکـــــــه درد داره و بیــــداره منـــم دستــــــم از خجالتــــت بر نیومــــــد این وســـط اونکـــه بدهـــکاره منـــم یادمـــه چطـــور به خونـــم ســر زدن دستشــون پـر بـــود و بــا پــا در زدن چهــار نفـر روی ســرم ریختـه بـــودن ولــــی زهرامـــــو چهــــل نفـــــر زدن @aleyasein
یا فاطمة الزهراء همسرم راز نهان خویش با شوهر بگو جان من از آنچه آمد بر سرت یکسر بگو رخ اگر می‌پوشی از من دیگر از زینب مپوش شرح سیلی را تو را آن با وفا دختر بگو ماجرای گوشواره بر کف دستت چه بود؟ راز از این قصّه ى سر بسته با حیدر بگو قطره قطره آب گشتی و مرا آتش زدی با من از کاهیدن این پیکر لاغر بگو از چه دائم می‌روی از هوش و باز آئی به هوش از چه می‌پیچی به خود پیوسته در بستر بگو دردهای خویش را با خود مبر در خاک گور یا ز سرّ سینه یا از زخم میخ در بگو محسنت بین در و دیوار با مادر چه گفت؟ لالهء خونین من از غنچه ى پرپر بگو ای بهشت من که رو کردی به گلزار بهشت آنچه را با من نمیگفتی به پیغمبر بگو @aleyasein