#فاطمیه
خواست خاموش کُنَد دور و بَرَش را که نشد
پشتِ در جمع کُنَد بال و پَرَش را که نشد
در آتش زده شد ضربدرِ ضربهی پا
خواست تا دفع کند ضربِ دَرَش را که نشد
تاکه در خورد به او داد علی در آمد
هرچه او کرد نفهمد اثرش را که نشد
آتش ، جمعیت ، داد ، در ، دود ، علی
خواست از اینهمه گیرد خبرش را که نشد
خم شده تا نرسد بر پسرش زخمی تیز
تا به گهواره ببیند پسرش را که نشد
***
تاکه فهمید کشیدند علی را بردند
رفت با دست بگیرد کمرش را که نشد
تا به مسجد برسد آنقدری راه نبود
رفت... بستند مسیرِ گذرش را که نشد
قنفذ آمد نگذارد برسد تا مسجد
تا مغیره شکند بال و پَرَش را - که نشد
گرچه او رد شد و تا خانه علی را آورد...
خواست پنهان بکند زخمّ سرش را که نشد
(حسن لطفی ۹۸/۱۱/۰۷)
@aleyasein
زبانحال امیرالمومنین علی علیه السلام
چند بیت از یک مثنوی.....
ای شکسته پر ، شکستن زود بود
پر زدن از خانه ی من زود بود
نور تو نشناختند این سایه ها
ای قنوتت برکت همسایه ها
ای گلم ، میگریم از عمر کمت
از تو کمتر بود عمر شبنمت
ای شده روح القدس را همسخن
جان مولا، با علی حرفی بزن
کوثرم ، با رفتنت طوفان مکن
خانه را از داغ خود ویران مکن
ای کبودی ، زائر روبند تو
ای صفای خانه از لبخند تو
ای سلام تو تسلای علی
ای شکسته پشت در جای علی
با سر و دست و تنت ، جوشن شدی
تو بلا گردان جان من شدی
در شرر ای طائر من سوختی
تو برای خاطر من سوختی
.............
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_س
@aleyasein
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
شمعم که با شرار خودم گریه میکنم
دریایم و کنار خودم گریه میکنم
بی اختیار جای نفس آه میکشم
با آه بی شمار خودم گریه میکنم
روز مرا کبودی رویی سیاه کرد
هر شب به روزگار خودم گریه میکنم
بی تاب میشود حسن از یاد کوچه ها
با طفل بی قرار خودم گریه میکنم
بر جان خویش نیمه ی شب چیده ام لحد
حالا سر مزار خودم گریه میکنم
#شهادت_حضرت_زهرا_س
#فاطمیه
@aleyasein
﷽
"زبانحال اميرالمومنين با حضرت صديقه عليهماالسلام"
تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم
که من غریب ترین مرد در تمام زمینم
کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم
به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم
چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم
علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید
تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم
به چادرت متوسل شدم که باز بمانی
منی که کهف امانم منی که حصن حصینم
برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار
ز باغ پیرهنت لاله های سرخ بچینم
مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو
چنان شکست که من بعد با شکست عجینم
تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم
خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم
محمدعلي بياباني
@aleyasein
مردم دگر جواب سلامم نمیدهند
از همسرت مگیر حجاب و سلام کن
اين روزها زبان دل بوتراب شد
اي مستجاب خانهء حيدر قيام كن
#سلام_مادر
#فاطمیه
@aleyasein
#فاطمیه
#رباعی
از زبان امام حسن علیهالسلام
این سینه اگر تاب خورَد میسوزد
این چشم به مهتاب خورَد میسوزد
از طرزِ تَیمُمَت همه فهمیدند
این زخم اگر آب خورَد میسوزد
(حسن لطفی ۹۸/۱۱/۰۶)
@aleyasein
#فاطمیه
#رباعی
از زبان امام حسن علیهالسلام
پا را به رویِ چادرش ای پَست نزن
ما را تَهِ این کوچهی بنبست نزن
دستت شکَنَد مرا بزن سخت ، ولی
نامرد به ناموسِ علی دست نزن
(حسن لطفی ۹۸/۱۱/۰۶)
@aleyasein
#یاوجیهة_عندالله_إشفعي_لنا_عندالله
چی شد که بعد از اون کوچه
هنوز چشمات ورم داره
سه ماه داره از پهلوت
فقط خونابه می باره
چقدر بی رحم بود اون آتیش
چه کرده با سر و رویت
چی شد بالا نمی یادش
دیگه یک لحظه بازویت
چقدر نامرد بود اون مسمار
چرا لج کرد با پهلویت
تو رو تنها دید و افتاد
به جون دست و بازویت
تو افتادی ولی اول
با صورت خوردی توو دیوار
رد دستای پر خونت
هنوزم مونده رو دیوار
#فاطمیه
#زمزمه
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#شهادت_حضرت_زهرا_س
@aleyasein
#فاطمیه
از زبان امام حسن علیهالسلام
گفتم این اشک که مرهم بشود حیف نشد
مرهم آتشِ قلبم بشود حیف نشد
مادرم گفت نگو ، سوختم از خاموشی
زینب ای کاش که مَحرم بشود....حیف نشد
فدک و خانهی امن و جگری بی آتش
گفتم ای کاش که با هم بشود حیف نشد
رفته بودیم بیاییم مگر مادرمان
ذرهای راحت از این غم بشود حیف نشد
هرچه کردم به کناری بروند و برویم
راهی از کوچه فراهم بشود حیف نشد
خواستم چادرِ مادر نخورَد خاک که خورد
جایِ او قامتِ من خم بشود حیف نشد
خواستم نشکند آنروز غرورم که شکست
مانع آنهمه ماتم بشود حیف نشد
کوچهاش سنگ و دلش سنگ و دو دستش سنگین
خواستم ضربت او کم بشود حیف نشد
(حسن لطفی ۹۸/۱۰/۱۸)
@aleyasein
#فاطمیه
#رباعی
از زبان امام حسن علیهالسلام
از تابش مستقیم هم میسوزد
در سایهی یاکریم هم میسوزد
زخمی که به رویِ مادرم افتاده
از رد شدن نسیم هم میسوزد
(حسن لطفی ۹۸/۱۱/۰۶)
@aleyasein
یا فاطمة الزهراء
گفتم از درد نهان یار به من میگوید
یا که مخفی به حسین و به حسن میگوید
نه حسین و نه حسن را ز غمش داد خبر
نه به زینب نه به فضّه نه به من میگوید
نه ز صورت نه ز سیلی نه ز محسن نه ز دل
نه ز بازو نه ز پهلو نه ز تن میگوید
گوش او ناله ى جانسوز مرا میشنود
چشمهایش به من از ضعف بدن میگوید
تا که از پیکر آزرده او میپرسم
عوض او در و دیوار سخن میگوید
آنچه را با حسنین و به من و فضّه نگفت
شب غسل بدنش خون کفن میگوید
#غلامرضاسازگار
@aleyasein
یا فاطمة الزهراء
همسرم راز نهان خویش با شوهر بگو
جان من از آنچه آمد بر سرت یکسر بگو
رخ اگر میپوشی از من دیگر از زینب مپوش
شرح سیلی را تو را آن با وفا دختر بگو
ماجرای گوشواره بر کف دستت چه بود؟
راز از این قصّه ى سر بسته با حیدر بگو
قطره قطره آب گشتی و مرا آتش زدی
با من از کاهیدن این پیکر لاغر بگو
از چه دائم میروی از هوش و باز آئی به هوش
از چه میپیچی به خود پیوسته در بستر بگو
دردهای خویش را با خود مبر در خاک گور
یا ز سرّ سینه یا از زخم میخ در بگو
محسنت بین در و دیوار با مادر چه گفت؟
لالهء خونین من از غنچه ى پرپر بگو
ای بهشت من که رو کردی به گلزار بهشت
آنچه را با من نمیگفتی به پیغمبر بگو
@aleyasein
﷽
کاشکی پشــت در منـــو صــدا میکــرد
در خونــــه رو نسوختـــــه وا میکـــرد
کاشکــی قبـــل از اینکــه قنفــذ برســه
دستشـــو از شــال من جـــــدا میکــرد
همـــه چی در نظـــرم آتیـــش گرفـــت
به خـــدا چشـــم تـرم آتیـــش گرفـــت
در خونـــــه رو یـــه بـــار آتـــــش زدن
ولــی صدبـــار جیگـــرم آتیش گرفــت
یادمــه داشتــم می افتـــادم نذاشــت
تو دلــم حتـــی یه ذره غـــم نذاشـــت
رو به قبلـــه شد کـــه رو به راه بشـــم
فاطمـــه هیچی بــرا من کـم نذاشـــت
یادمـــه کـــه شالمـــو گرفتـــــه بــــود
راه اشــــک و نالمــــو گرفتــــه بـــــود
یادمــه بال خــودش شیکستــه بــــود
ولــــی زیـــر بالمـــو گرفتــــــه بـــــود
حالا اونکــه دســت به دیـــواره منـــم
اونکـــــــه درد داره و بیــــداره منـــم
دستــــــم از خجالتــــت بر نیومــــــد
این وســـط اونکـــه بدهـــکاره منـــم
یادمـــه چطـــور به خونـــم ســر زدن
دستشــون پـر بـــود و بــا پــا در زدن
چهــار نفـر روی ســرم ریختـه بـــودن
ولــــی زهرامـــــو چهــــل نفـــــر زدن
@aleyasein
نه اينكه بهر دفاع تو جان نمانده مرا
براي دادن جان هم توان نمانده مرا
نفس كشيدن من نيست غير جان كندن
ببخش جان جهانم كه جان نمانده مرا
فقط نه درد سر من شده است درد سرم
ز درد پهلو و بازو امان نمانده مرا
رها نكردم علي جان تو را در آن كوچه
اگر چه بر اثرش استخوان نمانده مرا
خودم در آينه خود را به جا نياوردم
چنان زدند كه از من نشان نمانده مرا
بيا يكي دو نفس بر حسين گريه كنيم
كه بيش از اين دو نفس هم زمان نمانده مرا
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
#محسن_عرب_خالقی
@aleyasein
فهمید عالم رحمت سرشار را؟ نه
راز دل گنجینة الاسرار را؟ نه
او نیمه ی شب درد را از یاد برده
اما دم "الجار ثم الدار" را نه
در آستان "ادخلوها بسلامٍ"
گل را پذیرا می شوند و خار را نه
روح الامین را می شناسد خانه ی او
اما هیاهو و هجوم نار را نه
جانم فدای آن کسی که بین کوچه
جان می دهد، یک تار موی یار را نه
از ضربه سیلی نوشته "بیت الاحزان"
اما کنایه، حرف معنادار را، نه
شاید ببخشد زهر را مظلوم کوچه
اما یقینا آن در و دیوار را نه
داغ شهیده خلق را از پای انداخت
اما نمی دانم چرا مسمار را نه
گفته لهوف از روضه گودال، آری
اما عبور از کوچه و بازار را نه
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
حجت الاسلام #محسن_حنیفی
@aleyasein
با خود تصور کن که حیدر خانه باشد
زهرای هجده ساله هم در خانه باشد
غم را بیاور در دو سوی روضه ، بگذار
این سر اگر کوچه است آن سر خانه باشد
با بال زخمی پر زدن سخت است وقتی
آتش در اطراف کبوتر خانه باشد
باور ندارم در بسوزد بین آتش
تا بضعه ی جان پیمبر خانه باشد
فهمیدن این روضه مشکل نیست وقتی
یک مادر بیمار در هر خانه باشد
باران نمی بارد ، چگونه فکر کردی
جز دود ، ابرِ دیگری بر خانه باشد
دق می کند حیدر پس از زهرا در این بیت
حق می دهم مِن بعد کمتر خانه باشد
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#محسن_ناصحی
@aleyasein
با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد
در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد
خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه
گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد
وقتی دو دستش بسته شد با ریسمان صبر
چشم پر آب حیدر کرار خونی شد
از بس فشار آمد به بار شیشه ی آن گل
روی سپید غنچه اش انگار خونی شد
بالقوه محسن یک حسین و یک حسن بوده
بالفعل در راه علی، آن یار خونی شد
تا سِرّ مُستودع فدا شد فضه راهی شد
بال و پر آن مَحرم اسرار خونی شد
در کربلا جسم حسین آن قدر زخمی بود
هم پیرهن، هم شال، هم دستار خونی شد
از بس که با کینه به جسمش نیزه را جا کرد
حتی لباس و دستِ نیزه دار خونی شد
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#محمدجواد_شیرازی
@aleyasein
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#مرضیه_نعیم_امینی
غرور حیدر کرار در مدینه شکست
و درب بیت امامت به پای کینه شکست
سه روز بعد نبی یاس مرتضی پژمرد
سه روز بعد نبی استخوان سینه شکست
@aleyasein
درموقع سپر شدنش محسن
کامل نگشته بود تنش محسن
زهرا به خانه بود و سپر می شد
هر دفعه موقع زدنش محسن
یعنی برای فاطمه شد آن جا
هم که حسین هم حسنش محسن
اصلا برای حضرت زهرا گشت
اول شهید بی کفنش محسن
شش ماه بعد آمدنش اصغر
شش ماهه قبل از آمدنش محسن
گر برتن حسین به غارت رفت
تن هم نزد به پیرهنش محسن
مرغ بهشت بود و در آخر هم
سکنیٰ گزید در وطنش محسن
#حضرت_محسن_بن_علی_ع_شهادت
#مهدی_رحیمی
@aleyasein
#یا_فاطمه_الزهرا
#فاطمیه
#روضه_حضرت_زهرا
احوال مادر بین بستر گفتنی نیست
جای کبودی روی پیکر گفتنی نیست
خیره شده بر درب خانه چشم زینب
خونابه های روی آن در گفتنی نیست
تابوت می سازد پدر با اشکهایش
وصف نگاه زار حیدر گفتنی نیست
هر روز می شویَد لباسِ مادرم را
توصیف غم های مکرر گفتنی نیست
از صورتِ نیلیِ مادر من نگویم
سرخی رویِ ماه کوثر گفتنی نیست
از ضربت آن بی حیا افتاد برخاک
جان دادنِ جان پیمبر گفتنی نیست
هر روز ناله میزند ؛ حق علی رفت
نجوای او با حالِ مضطر گفتنی نیست
ای کاش می آمد کنار ما برادر
محسن،لگد،یک عده کافر،گفتنی نیست
این درد ها با منتقم درمان بگیرد
توصیف احوالات مادر گفتنی نیست
مهدی که با تیغ دو سر تکبیر گوید
آن انتقام و خشم دلبر گفتنی نیست
@aleyasein
متن شعر مناجات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، استقبال فاطمیه
بیا بیا گل نرگس عزای مادر توست
صفای فاطمیه از صفای مادر توست
اگر که سائلم و نوکر همیشگی ام
فقط به خاطر لطف و عطای مادر توست
تمام عزت شیعه رحین منت اوست
تمام زندگی ما فدای مادر توست
قسم به مادر و آن احتجاج حیدریش
دوام خدمت ما با دعای مادر توست
ز نور چادر او ما همه مسلمانیم
که اصل طینت ما خاک پای مادر توست
به وقت مرگ که دستم به هر دری کوتاست
امید دلخوشی من وفای مادر توست
بیا که با تن خونین ، هنوز منتظر است
که انتقام تو تنها دوای مادر توست
@aleyasein
#یا_فاطمه_الزهرا
#فاطمیه
#روضه_حضرت_زهرا
احوال مادر بین بستر گفتنی نیست
جای کبودی روی پیکر گفتنی نیست
خیره شده بر درب خانه چشم زینب
خونابه های روی آن در گفتنی نیست
تابوت می سازد پدر با اشکهایش
وصف نگاه زار حیدر گفتنی نیست
هر روز می شویَد لباسِ مادرم را
توصیف غم های مکرر گفتنی نیست
از صورتِ نیلیِ مادر من نگویم
سرخی رویِ ماه کوثر گفتنی نیست
از ضربت آن بی حیا افتاد برخاک
جان دادنِ جان پیمبر گفتنی نیست
هر روز ناله میزند ؛ حق علی رفت
نجوای او با حالِ مضطر گفتنی نیست
ای کاش می آمد کنار ما برادر
محسن،لگد،یک عده کافر،گفتنی نیست
این درد ها با منتقم درمان بگیرد
توصیف احوالات مادر گفتنی نیست
مهدی که با تیغ دو سر تکبیر گوید
آن انتقام و خشم دلبر گفتنی نیست
@aleyasein
#روضه_حضرت_زهرا
چنان بر در لگد زد بارم افتاد
ز نجوای حزینم یارم افتاد
علی آمد بپرسد حال من را
ز حال بی قرار و زارم افتاد
@aleyasein
درموقع سپر شدنش محسن
کامل نگشته بود تنش محسن
زهرا به خانه بود و سپر می شد
هر دفعه موقع زدنش محسن
یعنی برای فاطمه شد آن جا
هم که حسین هم حسنش محسن
اصلا برای حضرت زهرا گشت
اول شهید بی کفنش محسن
شش ماه بعد آمدنش اصغر
شش ماهه قبل از آمدنش محسن
گر برتن حسین به غارت رفت
تن هم نزد به پیرهنش محسن
مرغ بهشت بود و در آخر هم
سکنیٰ گزید در وطنش محسن
#حضرت_محسن_بن_علی_ع_شهادت
#مهدی_رحیمی
@aleyasein
با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد
در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد
خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه
گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد
وقتی دو دستش بسته شد با ریسمان صبر
چشم پر آب حیدر کرار خونی شد
از بس فشار آمد به بار شیشه ی آن گل
روی سپید غنچه اش انگار خونی شد
بالقوه محسن یک حسین و یک حسن بوده
بالفعل در راه علی، آن یار خونی شد
تا سِرّ مُستودع فدا شد فضه راهی شد
بال و پر آن مَحرم اسرار خونی شد
در کربلا جسم حسین آن قدر زخمی بود
هم پیرهن، هم شال، هم دستار خونی شد
از بس که با کینه به جسمش نیزه را جا کرد
حتی لباس و دستِ نیزه دار خونی شد
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#محمدجواد_شیرازی
@aleyasein
با خود تصور کن که حیدر خانه باشد
زهرای هجده ساله هم در خانه باشد
غم را بیاور در دو سوی روضه ، بگذار
این سر اگر کوچه است آن سر خانه باشد
با بال زخمی پر زدن سخت است وقتی
آتش در اطراف کبوتر خانه باشد
باور ندارم در بسوزد بین آتش
تا بضعه ی جان پیمبر خانه باشد
فهمیدن این روضه مشکل نیست وقتی
یک مادر بیمار در هر خانه باشد
باران نمی بارد ، چگونه فکر کردی
جز دود ، ابرِ دیگری بر خانه باشد
دق می کند حیدر پس از زهرا در این بیت
حق می دهم مِن بعد کمتر خانه باشد
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#محسن_ناصحی
@aleyasein
فهمید عالم رحمت سرشار را؟ نه
راز دل گنجینة الاسرار را؟ نه
او نیمه ی شب درد را از یاد برده
اما دم "الجار ثم الدار" را نه
در آستان "ادخلوها بسلامٍ"
گل را پذیرا می شوند و خار را نه
روح الامین را می شناسد خانه ی او
اما هیاهو و هجوم نار را نه
جانم فدای آن کسی که بین کوچه
جان می دهد، یک تار موی یار را نه
از ضربه سیلی نوشته "بیت الاحزان"
اما کنایه، حرف معنادار را، نه
شاید ببخشد زهر را مظلوم کوچه
اما یقینا آن در و دیوار را نه
داغ شهیده خلق را از پای انداخت
اما نمی دانم چرا مسمار را نه
گفته لهوف از روضه گودال، آری
اما عبور از کوچه و بازار را نه
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
حجت الاسلام #محسن_حنیفی
@aleyasein
نه اينكه بهر دفاع تو جان نمانده مرا
براي دادن جان هم توان نمانده مرا
نفس كشيدن من نيست غير جان كندن
ببخش جان جهانم كه جان نمانده مرا
فقط نه درد سر من شده است درد سرم
ز درد پهلو و بازو امان نمانده مرا
رها نكردم علي جان تو را در آن كوچه
اگر چه بر اثرش استخوان نمانده مرا
خودم در آينه خود را به جا نياوردم
چنان زدند كه از من نشان نمانده مرا
بيا يكي دو نفس بر حسين گريه كنيم
كه بيش از اين دو نفس هم زمان نمانده مرا
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
#محسن_عرب_خالقی
@aleyasein
﷽
کاشکی پشــت در منـــو صــدا میکــرد
در خونــــه رو نسوختـــــه وا میکـــرد
کاشکــی قبـــل از اینکــه قنفــذ برســه
دستشـــو از شــال من جـــــدا میکــرد
همـــه چی در نظـــرم آتیـــش گرفـــت
به خـــدا چشـــم تـرم آتیـــش گرفـــت
در خونـــــه رو یـــه بـــار آتـــــش زدن
ولــی صدبـــار جیگـــرم آتیش گرفــت
یادمــه داشتــم می افتـــادم نذاشــت
تو دلــم حتـــی یه ذره غـــم نذاشـــت
رو به قبلـــه شد کـــه رو به راه بشـــم
فاطمـــه هیچی بــرا من کـم نذاشـــت
یادمـــه کـــه شالمـــو گرفتـــــه بــــود
راه اشــــک و نالمــــو گرفتــــه بـــــود
یادمــه بال خــودش شیکستــه بــــود
ولــــی زیـــر بالمـــو گرفتــــــه بـــــود
حالا اونکــه دســت به دیـــواره منـــم
اونکـــــــه درد داره و بیــــداره منـــم
دستــــــم از خجالتــــت بر نیومــــــد
این وســـط اونکـــه بدهـــکاره منـــم
یادمـــه چطـــور به خونـــم ســر زدن
دستشــون پـر بـــود و بــا پــا در زدن
چهــار نفـر روی ســرم ریختـه بـــودن
ولــــی زهرامـــــو چهــــل نفـــــر زدن
@aleyasein
یا فاطمة الزهراء
همسرم راز نهان خویش با شوهر بگو
جان من از آنچه آمد بر سرت یکسر بگو
رخ اگر میپوشی از من دیگر از زینب مپوش
شرح سیلی را تو را آن با وفا دختر بگو
ماجرای گوشواره بر کف دستت چه بود؟
راز از این قصّه ى سر بسته با حیدر بگو
قطره قطره آب گشتی و مرا آتش زدی
با من از کاهیدن این پیکر لاغر بگو
از چه دائم میروی از هوش و باز آئی به هوش
از چه میپیچی به خود پیوسته در بستر بگو
دردهای خویش را با خود مبر در خاک گور
یا ز سرّ سینه یا از زخم میخ در بگو
محسنت بین در و دیوار با مادر چه گفت؟
لالهء خونین من از غنچه ى پرپر بگو
ای بهشت من که رو کردی به گلزار بهشت
آنچه را با من نمیگفتی به پیغمبر بگو
@aleyasein