eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.8هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
884 ویدیو
116 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی ای جلوه کرده حُسن تو چون گوهر از صدف ای یادگار سبزترین گوهر شرف ای آیه‌های حسن تو وَاللَّیل و وَالنَّهار ای سرو سرفراز پس از سیزده بهار... ای متّصل به وحی و نبوّت وجود تو ماه شب چهاردهم در سجود تو دُرِّ یتیم من، قدمی پیش‌تر بیا یعنی به دیده‌بوسی من بیشتر بیا گرد یتیمی از رخ تو پاک می‌کنم لب را به بوسهٔ تو طربناک می‌کنم ای نوبهار حُسن در آفاق معرفت پیشانی تو مطلع اشراق معرفت... ای نوجوانی تو، سرآغاز شورِ عشق ای روشنای دیدهٔ موسای طورِ عشق عشق و عقیده، آینهٔ روشن تو شد تقوا و معرفت، زره و جوشن تو شد ای پاگرفته سروِ قدت در کنار من ای چون علی قرار دل بی‌قرار من ای ماه من که از افق خیمه سر زدی آتش به جان عشق، به مژگانِ تر زدی وقتی صدای غربت اسلام شد بلند مثل عقاب آمدی اینجا و پر زدی از لحظهٔ وداع من و اکبرم چقدر با التماس بر در این خانه در زدی تا من به یک اشاره دهم رخصت جهاد خود را به آب و آتش از او بیشتر زدی «اول بنا نبود بسوزند عاشقان» اما تو خیمه در دل شور و شرر زدی نخل بلند عاطفه! این التهاب چیست؟ این شوق پر گشودن مثل شهاب چیست؟ روح شتابناک تو غرق شهادت است در هر نگاه نابِ تو برق شهادت است با غیرت تو واهمهٔ ساز و برگ نیست در روشن ضمیر تو پروای مرگ نیست مرگ از حضور چشم تو پرهیز می‌کند تیغ از ستیغ خشم تو پرهیز می‌کند ای موج اشک و آه تو«اَحلی مِنَ العسل» ای مرگ در نگاه تو «اَحلی مِنَ العسل» مانند گیسوی تو که چین می‌خورد هنوز شمشیر تو نوکش به زمین می‌خورد هنوز اما چه می‌شود که دل از دست داده‌ای در راه دوست آنچه تو را هست داده‌ای شور جهاد در دل تو شعله‌ور شده‌ست یعنی تمام هستی تو بال و پر شده‌ست اشکم خیال بدرقه دارد، خدای را آهسته‌تر که وقت دعای سفر شده‌ست از اشک تو جواز شهادت طلوع کرد از چهرهٔ تو صبح سعادت طلوع کرد قربان ناز کردنت ای نازنین من گوش تو آشناست به «هل من معین» من شوق تو چون تلاوت قرآن شنیدنی‌ست بالا بلند من، حرکات تو دیدنی‌ست ای ابروی تو خورده ز غیرت به هم گره ای قامت ظریف تو کوچکتر از زره داری به جنگ اگرچه شتاب، ای عزیز من پایت نمی‌رسد به رکاب، ای عزیز من گلبرگ چهره در قدم من گذاشتی کوه غمی به روی غم من گذاشتی @aleyasein
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشۀ می در بغل شکست یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست پروانۀ رها شده از پیرهن شده‌ست او بی‌قرار لحظۀ فردا شدن شده‌ست بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس بی‌تاب و بی‌قرار، سراسیمه چون جرس سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟ بگذار تا رها شوم از بند این قفس جز دست خط یار به دستم بهانه نیست خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست گویی سپرده‌اند به یعقوب، جامه را پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را می‌خواند از نگاه ترش آن چکامه را هفت آسمان قریب به مضمون نامه را این چند سطر را ننوشتم، گریستم باشد برای آن لحظاتی که نیستم آورده است نامه برایت، کبوترم اینک کبوترم به فدایت، برادرم دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم جز پاره‌های دل چه دلیلی بیاورم آهنگ واژه‌ها دل از او برد ناگهان برگشت چند صفحه به ماقبل داستان یادش به خیر، دست کریمانه‌ای که داشت سر می‌گذاشتیم به آن شانه‌ای که داشت یک شهر بود در صف پیمانه‌ای که داشت همواره باز بود درِ خانه‌ای که داشت هرچند خانه بود برایش صف مصاف جز او کدام امام زره بسته در طواف اینک دلم به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است شعری که چشم حضرت مادر گرفته است «از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد» اینک برو که در دل تنگت قرار نیست خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست راهی برای لشکر شب جز فرار نیست پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ مبهوت گام‌هاش، مقدس‌ترین ذوات می‌رفت و رفتنش متشابه به محکمات بغض عمو درون گلو بی‌صدا شکست باران سنگ بود و سبو بی‌صدا شکست او سنگ خورد سنگ، عمو بی‌صدا شکست در ازدحام هلهله او... بی‌صدا شکست این شعر ادامه داشت اگر گریه می‌گذاشت... @aleyasein
شور وشوقم راببین، یاور نمیخواهی عمو؟  اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟  خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی  با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟  تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت  قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟  چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز  روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟  شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه  در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟  وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت  بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟  پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد  یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟  دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا  روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟  @aleyasein
 او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند  با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند  گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند  با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند  با سوز دل زخم تنش را تاب دادند  آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند  جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد  پیراهن خونین او، با تن یکی شد  "بن‌سعد ازدی" بر تنش زد نیزه از پشت  هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت  افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد  مانند مرغ سر بریده دست و پا زد  فرزند زهرا همچنان باز شکاری  آمد به بالای سرش با آه و زاری  در دست گلچین، دید یاس پرپرش را  می‌خواست، کز پیکر جدا سازد سرش را  با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد  دست پلید آن ستمگر را جدا کرد  لشکر، برای یاری او حمله کردند  آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند  از میهمان خویش استقبال کردند  قرآن ثارالله را پامال کردند  با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود  این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود  @aleyasein
﷽ این گلِ تر ز چه باغی‌ست که لب خشکیده‌ست؟ نو شکفته‌ست و به هر غنچه لبش خندیده‌ست روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیده‌ست دید چون مشتری‌اش ماه شب چاردهم «سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست» عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ! تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیده‌ست سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیده‌ست حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز این نهالی‌ست که بر سرو، قدش بالیده‌ست سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت تا «قیامت قد» خود دید کفن پوشیده‌ست گفت شرمنده احسان عمویم همه عمر او که پیش از پسر خویش مرا بوسیده‌ست تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت: خشک آن دست که این لالۀ تر را چیده‌ست @aleyasein
﷽ تا لاله‌گون شود کفنم بیشتر زدند از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود گفتم که زاده‌ی حسنم بیشتر زدند این ضربه‌ها تلافی بدر و حنین بود گفتم علی وبر دهنم بیشتر زدند از جنس شیشه بود مگر استخوان من دیدند خوب می‌شِکَنم بیشتر زدند می‌خواستند از نظر عمق زخم‌ها پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند دیدند پا ز درد روی خاک می‌کِشم در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند @aleyasein
﷽ آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشۀ می در بغل شکست یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست پروانۀ رها شده از پیرهن شده‌ست او بی‌قرار لحظۀ فردا شدن شده‌ست بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس بی‌تاب و بی‌قرار، سراسیمه چون جرس سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟ بگذار تا رها شوم از بند این قفس جز دست خط یار به دستم بهانه نیست خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست گویی سپرده‌اند به یعقوب، جامه را پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را می‌خواند از نگاه ترش آن چکامه را هفت آسمان قریب به مضمون نامه را این چند سطر را ننوشتم، گریستم باشد برای آن لحظاتی که نیستم آورده است نامه برایت، کبوترم اینک کبوترم به فدایت، برادرم دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم جز پاره‌های دل چه دلیلی بیاورم آهنگ واژه‌ها دل از او برد ناگهان برگشت چند صفحه به ماقبل داستان یادش به خیر، دست کریمانه‌ای که داشت سر می‌گذاشتیم به آن شانه‌ای که داشت یک شهر بود در صف پیمانه‌ای که داشت همواره باز بود درِ خانه‌ای که داشت هرچند خانه بود برایش صف مصاف جز او کدام امام زره بسته در طواف اینک دلم به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است شعری که چشم حضرت مادر گرفته است «از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد» اینک برو که در دل تنگت قرار نیست خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست راهی برای لشکر شب جز فرار نیست پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ مبهوت گام‌هاش، مقدس‌ترین ذوات می‌رفت و رفتنش متشابه به محکمات بغض عمو درون گلو بی‌صدا شکست باران سنگ بود و سبو بی‌صدا شکست او سنگ خورد سنگ، عمو بی‌صدا شکست در ازدحام هلهله او... بی‌صدا شکست این شعر ادامه داشت اگر گریه می‌گذاشت... @aleyasein
﷽ شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟  اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟  خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی  با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟  تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت  قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟  چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز  روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟  شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه  در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟  وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت  بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟  پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد  یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟  دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا  روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟  @aleyasein
﷽ باده ها سرمست چشم می فروش او شدند موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشراست رعدها سرباز لبهای خموش او شدند زهر نوشاندند براو جعده های نیزه دار نیزه ها گریان جسم سبز پوش او شدند قد و بالایش شبیه ساقی این دشت شد تیغ های تشنه یعنی جرعه نوش او شدند سخت جان داد و دل دلسنگها را آب کرد سنگها گریه کنان سخت کوش او شدند شعر لایوم کیومک خواند با پهلوی زخم کوچه ها وصل به گودال از سروش اوشدند روی نی ماه عسل می رفت داماد حسین در کنارش عون و اکبر ساقدوش اوشدند @aleyasein
﷽ دلا لبریز از بغض جمل شد شعار دشمنش خیرالعمل شد تموم دشت دوره ش کرده بودن تنش از زخم، کندوی عسل شد @aleyasein
حسن جوان شد و از عرشِ خیمه‌ها آمد نماز ظهر شد و ماهِ کربلا آمد تو قاسم‌بن‌علی یا ‌یَلِ یَلِ جَمَلی؟! همینکه آمدی انگار مرتضی آمد زره نپوش، که جوشن‌کبیر می‌خواهی برای حرز تو از آسمان دعا آمد که گفته یک نفری؟ ای سپاه یک‌نفره! برای یاری من لشکر خدا آمد همینکه نامه‌رسانِ من از مدینه شدی دوباره عطرِ نفس‌های مجتبی آمد برو به جنگِ سپاهی که دشمن حسن‌اند من اِن‌یَکاد شدم تا تو را نظر نزنند رجز بخوان که رجزهایت اقتدار من است بگو که «اِبن‌ِحسن» بودن افتخار من است صدایی از نجف آمد زمان بدرقه‌ات که گفت این نوه‌ام تیغ ذوالفقار من است رسید مادرم از عرش و گفت با پدرت شبیه تو پسرت نیز رازدار من است و ناله‌ی پدرت از میان کوچه دوید حسین گریه کن؛! این روضه یادگار من است نگاه خیسِ تو می‌گفت: وقت پرواز است که بام سرخ شهادت در انتظار من است حرم سیاه به تن کرد، از حرم رفتی به شوقِ بوسه به دستان مادرم رفتی کمی گذشت، شنیدم فغان میدان را صدای هلهله‌های سپاه شیطان را غبار معرکه می‌گفت آسمان ابری‌ست نگاه ابری من دید، سنگ‌باران را سرِ تلاوتِ تو اختلاف افتاده ببین به دست همه آیه‌های قرآن را به خاطرت به تنم می‌خرم؛ کمی دیگر شبیه پیکر سرخت سُمِ ستوران را چه روضه‌ای؛ ملک‌الموت نیز حیران است میان جسمِ تو پیدا نمی‌کند جان را زیادتر شدی اما چقدر کم شده‌ای چقدر روضه شدی؛ مثل مادرم شده‌ای @aleyasein
باده ها سرمست چشم می فروش او شدند موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشراست رعدها سرباز لبهای خموش او شدند زهر نوشاندند براو جعده های نیزه دار نیزه ها گریان جسم سبز پوش او شدند قد و بالایش شبیه ساقی این دشت شد تیغ های تشنه یعنی جرعه نوش او شدند سخت جان داد و دل دلسنگها را آب کرد سنگها گریه کنان سخت کوش او شدند شعر لایوم کیومک خواند با پهلوی زخم کوچه ها وصل به گودال از سروش اوشدند روی نی ماه عسل می رفت داماد حسین در کنارش عون و اکبر ساقدوش اوشدند @aleyasein