eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
921 ویدیو
118 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
بایَد ڪه تو را مَدح ڪُنَد حَضرَت حِیدَر خوب اسـت دَهَد قِیمَت زَر را خود زَرگَر... 🌹💐 @aleyasein
چهارده‌شب سر سجاده تورا خواسته ام در مناجات... خدا را ز خدا خواسته ام... لیله القدر مرا زودتر آماده کنید.. را در شب میلاد شما خواسته ام! @aleyasein
مدح و مرثیه امیرالمؤمنین علیه السلام سرمایه ی عشق علی آب حیات است تنها علی، تنها علی راه نجات است ذات علی همسایه ی عرش برین است مولای ما تنها امیرالمؤمنین است شکر خدا حب علی در ریشه ی ماست نام علی در سینه ی و اندیشه ی ماست هر کس علی دارد چه غم دارد؟ ندارد حب علی دارد چه کم دارد؟ ندارد ما با علی و یا علی ها قد کشیدیم دل از ولای هر که غیر از او بریدیم خاک نجف دنیای ما را زیر و رو کرد ایوان او دل های ما را زیر و رو کرد بین الطلوعین حرم آبادمان کرد یعنی خدا بین حرم آبادمان کرد جن و ملک فرمانبر درگاه اویند عالم غلامِ قنبر درگاه اویند با اینکه این آقا امیرالمؤمنین بود اما غذایش لقمه ای نان جوین بود از مکنت دنیا علی چیزی نمی خواست جز خنده ی زهرا، علی چیزی نمی خواست این دلخوشی را زود از مولا گرفتند این خنده را هم از لب زهرا گرفتند هیزم رسید و آتشی بالا گرفت و آتش به جان چادر زهرا گرفت و آتش به جان دختر پیغمبر افتاد در سوخت، در افتاد، پشتش مادر افتاد او را زدند و پیش چشم حیدر افتاد هفتاد و اندی روز بین بستر افتاد مولای ما را با همان مسمار کشتند او را میان آن در و دیوار کشتند خونی که در دل داشت بیرون ریخت امشب غم ریخت دنیا باز هم در کام زینب ... وحید محمدی - ۱۴۰۰/۲/۱۰ @aleyasein
یک دنیا حرف دارد این تصویر... @aleyasein
زمین حال غم و غربت گرفته زمان را حسرت و وحشت گرفته ألا یا أیهالمنجی أغثنا بیا که فتنه ها شدت گرفته! @aleyasein
آقاست عزیز فاطمه، ای مردم مولاست عزیز فاطمه، ای مردم افسوس که در میان ما منتظران تنهاست عزیز فاطمه، ای مردم @aleyasein
ﷻ فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی بنده همان بنده، خدا مثل همیشه از ما توسل از تو لطف و دست‌گیری آقا همان آقا، گدا مثل همیشه * ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی مثل همیشه باز هم ستار بودی چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد ممنون از اینکه باز با ما یار بودی * با این گناهانی که من انجام دادم باور نمی‌کردم که دستم را بگیری تو آنقدر لطف و کرامت‌پیشه‌ای که روزی هزاران بار توبه می‌پذیری * جا مانده بودم تو مرا اینجا رساندی من خواب بودم تو مرا بیدار کردی وقتی سحرهای مناجاتت نبودم آن شب بجای من، تو استغفار کردی * آن قدر خوبی ِ مرا گفتی به مردم آنقدر که حتی خودم هم باورم شد آه ای کرامت‌پیشه دیدی آخر کار این مهربانی‌های تو دردسرم شد * هرچند از دست خودم دلگیرم اما احساس دلتنگی در این شبها نکردم سوگند بر سجاده خانوم رقیه (س) من مهربان‌تر از خودت پیدا نکردم * در را به‌روی ما گنهکاران نبندید ما هم دلی داریم گرچه روسیاهیم گفتند اینجا بار عصیان می‌پذیرند دیدیم بیش از عالمی غرق گناهیم @aleyasein
حق را بلد بودند؟ ایمان را بلد بودند؟ این بی‌وفایان عهد و پیمان را بلد بودند؟ راز میان حنجر و خنجر چه بود آیا؟ سرّ نگاه سربداران را بلد بودند؟ یار علی بودند و آرام دل مالک؟ یا با فریب نیزه قرآن را بلد بودند؟ کی صبحدم والفجرشان خطّ مقدم بود؟ کی نیمه‌‌شب آیات باران را بلد بودند؟ این‌ها که سنگرگاهشان میز ریاست بود یک‌لحظه عاشورای میدان را بلد بودند؟ هرگز به کوه و دشت و صحرا راهشان افتاد؟ هرگز عطش‌خیز بیابان را بلد بودند؟ جغرافیای رنج تحمیلی به انسان را، تاریخ دردآلودِ ایران را بلد بودند؟ هربار حرف زور بازو شد عقب رفتند تنها گدایی کردن نان را بلد بودند در کوچه‌های تنگ غفلت گم نمی‌شد عشق این‌ها اگر راه شهیدان را بلد بودند @aleyasein
بغضِ کرار، سرِ سفره‌ی افطار شکست بعدِ سی‌سال فرو خوردنش؛ این بار شکست کوله‌بارِ غمش از شانه‌ی لرزان افتاد کمرِ کوه، از افتادن این بار شکست وقت رفتن شد و بر دامنش افتاد دخیل رفت و با هق‌هقِ در، شانه‌ی دیوار شکست آنقدر مأذنه با «حیّ علیٰ» گفت نیا که اذان نیز، سرِ این همه اصرار شکست کعبه با «قَد قُتِل» و «فُزتُ بِربّ الکعبه» نوحه دم داد: «سرِ قبله‌ی سیّار شکست» استخوان؛ خرد شد و راه گلو را وا کرد اشکِ شوق آمد و در چشمِ ترش خار شکست روی او؛ آینه‌ی قدّی زهرایش بود حیف شد؛ آینه در لحظه‌ی دیدار شکست سجده‌ی آخرِ این قصه دو رکعت روضه‌ست دین‌پناه است، نمازی که به اجبار شکست وارث فضل پدر زخم سرش را هم خواست سیبِ غم نصف شد و فرقِ علمدار شکست کوفه‌ی سرشکن؛ ارثیّه‌ی بابا را داد سنگ؛ آیینه‌ی او را سر بازار شکست @aleyasein
بسم‌الله الرحمن الرحیم تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین به سرش خورد ولی پهلویِ او درد گرفت دید از ضربه‌یِ در همسرش اُفتاد زمین کَس نفهمید که عباس چگونه آمد بارها تا بِرِسَد مَحضَرَش اُفتاد زمین خواست تا خانه‌یِ زینب رویِ پا راه رَوَد دو قدم رفت ولی پیکرش اُفتاد زمین دخترش دید زمین خوردنِ بابایش را دخترش دید و....خودش آخرش اُفتاد زمین چقدر از رویِ تَل تا لبِ گودال دوید چقدر بینِ همه خواهرش اُفتاد زمین ذوالجناح آه ببین نیزه‌ای او را هول داد از رویِ زین به زمین با سَرَش اُفتاد زمین دید پایین قدمهاش سَنان می‌خندید دید بالایِ سرش مادرش اُفتاد زمین (حسن لطفی ۹۴) @aleyasein
بسم‌الله الرحمن الرحیم ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن ای تیغ زمان زمانه‌ی نیرنگ است بشکاف سَرَم که سینه‌ام خون رنگ است یکبار نشد که سیر رویَش بینم بشتاب دلم برایِ محسن تنگ است ای تیغ پَرِ پر زدنش را بزنند آن مرغ که قیدِ ماندنش را بزنند ای تیغ ندیدی که چه حالی دارد مردی که به پیشِ او زنش را بزنند امروز نه آن دَم علی از پا اُفتاد تا خانمِ من زیرِ قدم‌ها اُفتاد یک شهر برای بُردنم رد میشد از رویِ دری که رویِ زهرا اُفتاد ای وای ندیدی که چه دیدم آن روز او خورد زمین و من بُریدم آن روز از پهلویِ میخ کوبِ زهرا آن روز با دستِ خودم میخ کشیدم آن روز (حسن لطفی) @aleyasein
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم مهمانِ دختر است علی ، جز نمک نخورد یک ظرف شیر بود ولی جز نمک نخورد دختر به گریه گفت که مهمانِ من مرو شالش گرفت حلقه‌ی در : جانِ من مرو پیش یتیمها پدری سر به زیر رفت این بارِ آخر است که با ظرف شیر رفت مسجد رسید روضه‌ی خود را به پا کُنَد مسجد رسید قاتل خود را صدا کند تا ضربه خورد بغض پریشانی‌اش شکست تا ضربه خورد صفحه‌ی پیشانی‌اش شکست جبریل پیشِ ضربه‌ی او شهپرش گرفت از بس شدید بود که زهرا سرش گرفت اُفتاده است بر رویِ سجاده پیکرش اُفتاده مثلِ فاطمه‌اش وای با سرش محراب غرق آتش و سیلی و دود شد سر ضربه خورد ، گوشه‌ی چشمش کبود شد خم شد گمان کنم که به دیوار خورد بود شاید به پهلویش نوکِ مسمار خورده بود خون می‌چکید از سر و روی و محاسنش پیشش نشست فاطمه همراه محسنش رویِ عبای سرخ ولی خانه میرود چشم انتظار دارد علی خانه میرود آهسته گفت آه عبا را رها کنید زینب دَمِ در است مرا روی پا کنید ماندم حسن که زیر بغلهاش را گرفت یا باز چشم زینب کبراش را گرفت بابا رسید او پدری بر عبا ندید آری هزار شکر که او بوریا ندید (حسن لطفی) @aleyasein