#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
#سیدپوریا_هاشمی
بخاطر تو چهل سال محتضر بودم
به یاد تشنگی ات یک جهان شرر بودم
میامدم سرسفره غذا نمیخوردم
چون از گرسنگی ات خوب باخبر بودم
شبیه عمه تنم رج به رج ز شلاق است
شبیه عمه برای همه سپر بودم
برای تو ولیِ دم شدم ولی ای وای
میان قافله با شمر همسفر بودم
شتر که رم بکند میپرد به هر سمتی
بروی ناقه ی رم کرده در خطر بودم
عمامه ام همه اش سوخت بعد سرهم سوخت
ز بام آتشی آمد که بی خبر بودم
غم قضیه ناموسی است در دل من
امان ز لحظه تلخی که در گذر بودم
به خواهرم زن رقاصه ای جسارت کرد
تو حق بده به من اینقدر خون جگر بودم
همان زمان که غلامی کنیزی از ما خواست
میان حلقه آهن شکسته پر بودم
ولی نشد که سرش را جدا کنم ز تنش
ولی نشد که گرفتار صدنفر بودم
سفیر روم به هم ریخت تا که من را دید
ببین چقدر پدر بین دردسر بودم
@aleyasein
#امام_سجاد_ع_مدح
#امام_سجاد_ع_مصائب
#وحید_محمدی
ای شیعیان ماییم انوار هدایت
ماییم خورشید سماوات ولایت
ما نور چشم کائنات و ممکناتیم
مائیم اعلی علت ایجاد خلقت
ما خاندان عصمت و آل رسولیم
جمع است در ما علم و ایمان و سیادت
مائیم معنا و مراد صبر و ایثار
مائیم شأن آیه های استقامت
ننگ است ما را زندگی در سایه ظلم
هیهات منا الذله یعنی شور عزت
گریه کنان را صبح محشر یادمان هست
ما دستمان باز است فردای قیامت
ما در مصائب خم به ابرومان نیامد
طی کرده ایم این راه را ما با صلابت
من زاده مقتول صبر کربلایم
بابای من جان داد لب تشنه لب شط
اصلا شهادت ارث ما آل رسول است
اما امان از شام و از بند اسارت
وقتی که می بینم زنان فاطمی را
یادم میاید صحنه های عصر غارت
ای کاش می مردم نمی دیدم در آن روز
با چادر کوتاه، ناموس امامت ...
نعش مسلمان بر زمین هیهات، هیهات
اما تن بابای من بر خاک غربت
@aleyasein
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
#سیدپوریا_هاشمی
چهل سال هرشب روضه گردان تو بودم
با عمه ها پاره گریبان تو بودم
چهل سال شد حرف از تنت چهل سال مردم
رفتم سر سفره ولی چیزی نخوردم
چهل سال تقدیر دل من درد و غم بود
هرچیز میدیدم گریز روضه ام بود
نعلین پا کردم بیابان یادم آمد
رفتن روی خار مغیلان یادم آمد
چشمم به زیر انداز حجره خورد تر شد
داغ حصیری بر دل من شعله ور شد
هرجور میشد روضه را مکشوفه کردم
هرکس سلامم داد یاد کوفه کردم
وقتی عبا دوشم کشیدم گفتم ای وای
تا اشک دختر بچه دیدم گفتم ای وای
در کوچه ها رد طناب آمد به چشمم
نوزاد تا دیدم رباب آمد به چشمم
رفتم.به تشییع جوانها گریه کردم
با خنده های ساربانها گریه کردم
عمامه ام افتاد و بی حد روضه خواندم
انگشتر از دستم درامد روضه خواندم
بازار رفتم بوی نانش اذیتم کرد
بازاریان بد زبانش اذیتم کرد
هرجا شلوغی بود ماتم سهم من شد
شرمندگی از خواهرانم سهم من شد
قرآن که میخوانم ز غصه نیمه جانم
یاد لب خشک تو زیر خیزرانم
حق میدهی از تشنگی قلبم کباب است
در ظرف آبم روضه ی جام شراب است
@aleyasein
#حضرت_رقیه #مصائب_شام
با سر رسیدنِ تو دو پای مرا گرفت
این نای زخم خورده نوای مرا گرفت
از ذوقِ اینکه آمده ای گریه میکنم
این دردِ دنده گرچه صدای مرا گرفت!
من خواستم بیایی و من را بغل کنی
یادم نبود زانویی جای مرا گرفت!!
باید بدونِ دوش عمو در به در شوم
وقتی تبر رسید و سرای مرا گرفت
زهرا بزن دوباره صدایم نگاه کن
هر دست ذرّه ذرّه نمای مرا گرفت!
زآتش گره به مو بخورد وا نمیشود
شعله ببین چگونه صفای مرا گرفت
امروز پیشِ دیده ی من با سرت چه شد
دیدم شراب ظرفِ دوای مرا گرفت!!
اصلا ً تمامِ شکلِ دهانت عوض شده
این خُرده های چوب قُوای مرا گرفت
دارد خرابه دورِ سرم چرخ میزند
ذهنم سراغِ خاطره های مرا گرفت
عمّه حلال کن . زحماتت اثر نداشت
باید در این خرابه عزای مرا گرفت
🔸شاعر:
#حبیب_نیازی
@aleyasein
#حضرت_زینب #مصائب_شام
باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ های سرخ حنجرت را پس بگیرم
آه ای سلیمان زمانه سعیم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم
باید که ازسرنیزه های تیز و سنگین
ته مانده های پیکرت را پس بگیرم
باید که از غارتگران نا مسلمان
عمامه ی پیغمبرت را پس بگیرم
باید هر آن طوری شده از قاتلانت
آن دست باف مادرت را پس بگیرم
باید که ازآن بی حیای پست و نامرد
خلخال پای دخترت را پس بگیرم
🔸شاعر:
#محمدحسن_بیات_لو
@aleyasein
#مصائب_شام
روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود
ای زنان شهر شام این رسم مهمانی نبود
سنگ باران مسلمان آنهم از بالای بام
این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود
پایکوبی در کنار رأس فرزند رسول
با نوای ساز آیین مسلمانی نبود
ما که رفتیم ای زنان شام نفرین بر شما
ناسزا گفتن سزای صوت قرآنی نبود
مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل
دستۀ گل غیر آن سرهای نورانی نبود
ای زنان شام، آتش بر سر ما ریختید
در شما یک ذرّه خُلق و خوی انسانی نبود
ای زنان شام، در اطراف مشتی داغدار
جای خوشحالیّ و رقص و دست افشانی نبود
ای زنان شام، گیرم خارجی بودیم ما
خارجی هم گوشۀ ویرانه زندانی نبود
طفل ما در گوشۀ ویران، دل شب دفن شد
هیچکس آگاه از آن سرّ پنهانی نبود
ای سرشک شیعه شاهد باشد بر آل رسول
کار «میثم» غیر مدح و مرثیه خوانی نبود
🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
@aleyasein
#مصائب_شام
دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است
هوای شام چرا اینقدر نفس گیراست
لباس عید به تن کرده اند مردم شام
فضای شهر چراغان و غرق تزویر است
نوای هلهلۀ مردمان همانندِ
صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است
ز بام ها ز چه باران سنگ می بارد
به سوی ما همه جا سیل غم سرازیر است
ز دست و پای گلی روی ناقه خون ریزد
حدیث غُربت او ناله های زنجیر است
چه غافلند که بر اشک و آه ما خندند
که در کمان دل خستگان همین تیر است
قسم به آیۀ ناب"لیِذهِبَ عَنکُم"
به روی نیزه سری از تبار تطهیر است
پی هدایت مردم ز روی نی آید
نوای قاری قرآن که غرق تفسیر است
به عرش دوست زده تکیه قدر ما، امّا
هنوز دشمن بیدادگر زمین گیر است
مس وجود «وفایی» اگر که آوردی
غبار درگه این آستانه اکسیر است
🔸شاعر:
#سیدهاشم_وفائی
@aleyasein_ir
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹قصه چيست؟🔹
ابر مستی تيرهگون شد باز بیحد گريه كرد
با غمت گاهی نبايد ساخت، بايد گريه كرد
امتحان كردم ببينم سنگ میفهمد تو را
از تو گفتم با دلم؛ كوتاه آمد، گريه كرد
ای كه از بوی طعام خانهها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گريه كرد
با تمام اين اسيران فرق داری، قصه چيست؟
هركسی آمد به احوالت بخندد، گريه كرد...
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشيده شد
آن زن غساله هم اشكش درآمد گريه كرد...
📝 #کاظم_بهمنی
@aleyasein
السلام عليك يارقيه بنت الحسين
بلبلي امشب به ويران نغمه خواني مي كند
تلخ كامي ديده و شيرين زباني مي كند
دعوت از مهمان به جا آورده در بزم يزيد
وز وفاي عهد مهمان، قدرداني مي كند
اشك و مژگان آب و جارو كرده آن ويرانه را
بين چه با احساس طفلي ميزباني مي كند
ديده ي اختر شمارش بر پدر روشن شده ست
مه به روي دامن و اختر فشاني مي كند
گرچه طفل است و زمان جست و خيز او، ولي
شكوه چون پيران ز درد و ناتواني مي كند
گفت بهر ديدن تو زنده ماندم تاكنون
مرگ ديگر از چه با من سرگراني مي كند؟
بهر ره رفتن ز اطفال دگر گيرم كمك
كودكت، جان بر لب است و سخت جاني مي كند
#علی_انسانی
@aleyasein
#امام_حسن #مرثیه_امام_حسن
جانم فدای آن بنایی... که نداری
قربان آن گلدستههایی... که نداری
هرجا حرم دیدم سرودم زیر لب از
دلتنگی گنبدطلایی... که نداری
بابالرضا رفتم نشستم گریه کردم
با یاد بابالمجتبایی... که نداری
قالیچهی ارثیهی مادر بزرگم
نذر تو و صحن و سرایی... که نداری
من هر شب جمعه سلامی میدهم به
ششگوشهی کرببلایی... که نداری
ما سینهزنهایت حسن کم گفتهایم آه
در مجلس دارالبکایی... که نداری
دردی که داری در خودت میریزی آقا
حق میدهم درد آشنایی... که نداری
🔸شاعر:
#محمدجواد_پرچمی
@aleyasein
#امام_حسن #مرثیه_امام_حسن
حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند
حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم -
میان کوچه و گودال بی جواب بماند
حسین نیز غریب ست اگر شبیه برادر
ولی بناست بقیع حسن خراب بماند
کمی ز غصّه ی تو رخنه کرده است به بیرون
تفاوت زن چون «جعده» و «رباب» بماند
به احترام حسین سه روز مانده به گودال
بناست زائر تو زیر آفتاب بماند
🔸شاعر:
#مهدی_رحیمی_زمستان
@aleyasein
#امام_حسن #مرثیه_امام_حسن
روضه خوان خسته نباشی مادر
روضه خواندی ز شه بی کفنم
شصت روز است حسین می گویی
امشبی روضه بخوان از حسنم
روضه خوان روضه غربت سخت است
هیچکس با حسنم یار نبود
خانه هم امن نبوده بر او
همسرش یار وفادار نبود
جعده زهری به حسن خورانده
که از آن فتنه و شر می ریزد
روی تشتی که برایش بردند
لخته خون، پاره جگر می ریزد
روضه خوان روضه بخوان از حسنم
جگرش گرچه به زهر آغشته
پسرم غیرتی و مادری است
داغ کوچه حسنم را کشته
صورت من که از آن کوچه تنگ
تا دم مرگ فقط نیلی ماند
توی ذهن حسن مظلومم
تا ابد خاطره سیلی ماند
حسنم هیچ نرفت از یادش
آتش و دود چه غوغا می کرد
در که افتاد روی پهلوی ام
محسنم داشت تقلّا می کرد
🔸شاعر :
#امیر_عظیمی
@aleyasein
#امام_حسن #مرثیه_امام_حسن
خوشا کسی که کند گریه از برای حسن
مدد کنیم بگرییم در عزای حسن
صفر محرم و شهر مدینه کرب و بلا
بیا کنیم سفر سوی کربلای حسن
مدینه داشت صفا از صدای قرآنش
هزار حیف که خاموش شد صدای حسن
نه مهلتی که توقف کنند در حرمش
نه جرأتی که بگرید کسی برای حسن
به غربت حرمش گریه کن ببین دل شب
چگونه بسته دَرِ صحن با صفای حسن
اگر چه از شرر زهر پاره شد جگرش
دگر نگشت بریده سر از قفای حسن
میان طشت عیان شد ز پارههای جگر
که بود خون جگر سالها غذای حسن
تمام عمر دلش بود طشت خون، نبود انصاف
که باز زهر هلاهل شود جزای حسن
تمام اهل مدینه ز یکدگر پرسند
چه شد قرائت قرآن چه شد دعای حسن
کریم آل محمد شهید شد «میثم»
خدای من پدر و مادرم فدای حسن
🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
@aleyasein
#امام_حسن #مرثیه_امام_حسن
دامنِ چشمِ من از گریه به دریا اُفتاد
چشم زخمی شده از کارِ تماشا اُفتاد
پارههایِ جگرم میچكد از كُنجِ لبم
عاقبت قرعه به نامِ منِ تنها اُفتاد
باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راهِ من باز بر آن كوچهی غمها اُفتاد
یادِ آن کوچه که با مادر خود میرفتم
به سَرَم سایهای از غربتِ بابا اُفتاد
کوچه بن بست شد و در دلِ آن وانفسا
چشمِ نامرد به ناموسِ علی تا اُفتاد
آنچنان زد که رَهِ خانهی خود گُم كردیم
آنچنان زد که به رخسارهی گُل جا اُفتاد
گاه می خورد به دیوار و گَهی رویِ زمین
چشمِ زخمی شده از کار تماشا اُفتاد
من از آن دست کشیدن به زمین فهمیدم
گوشواری که شکسته است در آنجا اُفتاد
شانه ام بود عصایش ولی از شدت درد
من قدم خم شد و او هر قدم اما اُفتاد
🔸شاعر:
#حسن_لطفی
@aleyasein
#امام_حسن #مرثیه_امام_حسن
آن ماه که در دامن زهرا بنشیند
باید که چنین در دل دنیا بنشیند
ای عرش نشین! شأن قدمهای تو تنها
این است که بر شانهی طاها بنشیند
حالا که تویی آیهای از سورهی کوثر،
باید که به تفسیر تو مولا بنشیند
شد لؤلؤ حُسن تو، فقط قسمت آن دل،
آن دل که به درگاه دو دریا بنشیند
آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی:
از ماست، بگویید که بالا بنشیند
آقای جوانان بهشت است، جماعت!
دورِ که نشستید؟ که تنها بنشیند
اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند،
جای پسر امّ ابیها بنشیند
شاید پسر فاطمه از پای بیفتد،
اما که شنیده است که از پا بنشیند؟
صلح تو چنان تیر که در چله نشسته ست
گیرد هدف امروز، که فردا بنشیند
در حیرتم از جَعده، چگونه دلش آمد،
آن زهر، به کام تو دلآرا بنشیند؟
این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت
فرداست که بر دیده سقا بنشیند
لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد
داغت به دلِ گنبد خضرا بنشیند
شیرین دهن کرببلا، گلپسر توست
از توست که اینگونه به دلها بنشیند
میگفت: عمو! نامهی باباست به دستم
برخوان و بگو قاسمت آیا بنشیند؟
با اذن برادر، پسر تو، شب آخر
برخاست که خیمه به تماشا بنشیند
جسم پسرت، آه! شبیه جگرت شد
تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند
🔸شاعر:
#قاسم_صرافان
@aleyasein
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#قصیدهواره
🔹معزّ المؤمنین🔹
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
به عابرها تعارف میکنی دار و ندارت را
تو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت
کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت
حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما
دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت
تو دینِ تازهای آوردهای از دیدِ این مردم
که با یک گل کنیزی میشود آزاد در دینت
مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن،
اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت،
برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون
که میچینند مضمون آسمانها از مضامینت
بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمیگشتند
خدا واداشت جبرائیلهایش را به تمکینت
بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید
که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت
بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت
خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود
علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت
تو را پایین کشیدند از سر منبر که میگفتند:
چرا پیغمبر از دوشش نمیآورد پایینت
درون خانه هم محرم نمیبینی، تحمل کن
که میخواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت
تو غمهای بزرگی در میان کوچهها دیدی
که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت
از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی
از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت
سر راهت میآمد آنکه نامش را نخواهم برد
برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت
برای جاریِ اشکت سراغ چاره میگردی
که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت
به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد
چه میشد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت
صدایت میزند اینک یتیمت از دل خیمه
که او را راهی میدان کنی با دست آمینت
هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر
در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت
کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟
همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت
دعا کن زخم غمهایت بسوزاند مرا یک عمر
نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
@aleyasein
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#ترجیعبند
🔹به یارانش بفرمایید🔹
همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
دلش اندازۀ ریگ بیابان بیوفایی دید
ولی اندازۀ آغوش دریا مهربانی کرد
نگاهش شرح نابی بود از «الجار ثمّ الدار»
اگر با این و آن مانند زهرا مهربانی کرد
چه خواهد کرد با مهمان کوی خویش آن مردی
که با دشنامگوی خویش حتی مهربانی کرد
چرا دنیا به کامش ریخت زهر غصّه و غم را؟
چرا با مهربانیهای او نامهربانی کرد؟
«الا ای تیرهایی که پی تشییع میآیید
نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»
دل او میگرفت از آن همه زخمزبان هرگاه
نظر میکرد بر انگشترش: اَلعِزَةُ لِله
کسی که در پناه شانۀ او کوهسار و دشت
کسی که ریزهخوار سفرۀ او آفتاب و ماه
مگر تاریخ غربتزا! چه رخ دادهست در ساباط
که سجاده کشیده زیر پای خستۀ او آه
قیامش مستتر گشتهست در غمنامۀ صلحش
و صلحش میشناساند به مردم راه را از چاه
خجالت میکشد حتی زره زیر عبای او
از آن یاران ناهمراه، آن یاران ناهمراه
«الا ای تیرهایی که پی تشییع میآیید
نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»...
مدینه کوفه شد، کوفه دوباره از صدا افتاد
و اما بعد... یاد خطبههای مرتضی افتاد
و اما بعد... «این مردم خدایا خستهاند از من»
و پژواک صدایی مهربان در گوشها افتاد
مدینه کوفه شد کوفیتر از آنی که بنویسم
خدایا این چه آتش بود در دامان ما افتاد
بهپیش غیرت چشم برادرهای بیتابش
تنی - انگار کن پیراهن یوسف - رها افتاد
و امّا بعد... تابوت از هجوم تیرها گل داد
و باران شد، تو گویی اشک از چشم خدا افتاد
«الا ای تیرهایی که پی تشییع میآیید
نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید»
📝 #رضا_یزدانی
📗 #حاشا
@aleyasein