eitaa logo
بر پا
6.8هزار دنبال‌کننده
641 عکس
370 ویدیو
74 فایل
یادداشتهای علی مهدیان طلبه عصر انقلاب قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی.... https://zil.ink/alimahdiyan ارتباط با ادمین @admin_barpa
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم @ali_mahdiyan
موبایل و کرونا از مجموعه روایت های «موج دوم» ۱ 🌱از کنار یک اتاق عبور میکردم همین که به روبروی در اتاق رسیدم صدایی از درون اتاق مرا به خود متوجه کرد. مردی حدودا پنجاه ساله، روی تخت، با یک هیجان و محبتی به سختی نیم خیز شده بود که با موبایل صحبت کند. 🌱در چند لحظه سه جمله از او را شنیدم، سلام بابا .... جان بابا.... (بعد کمی مکث کرد و با حالتی بغض آلود ادامه داد) کجا بیام بابا جان.... 🌱دلم سوخت. چند روز باید روی این تخت زیر دستگاه اکسیژن باشد. دلش برای پسرش یا دخترکش تنگ میشود لابد. خانواده چه حالی دارند. نگرانند و کاری از دستشان بر نمیآید. تنها راه ارتباطشان همین موبایل است که با همین چند جمله غصه هایشان را با هم مرور کنند. جان بابا... کجا بیام بابا جان؟ 🌱این جزییات را دقت نکنیم علت رفتار بیمارها را نمیفهمیم. مثل تخت شماره یک. آن هم مردی پنجاه و چند ساله بود. نفسش به سختی بیرون میآمد. برای همین صورتش سرخ شده بود. به من اشاره کرد و گفت این دستگاه اکسیژن کار نمیکند چرا؟ آمدم چیزی بگم که بیمار تخت کناری مثلا میخواست دلداریش دهد، گفت نگران نباش اصلا نگران نباش هول نشو، من هم اول که آمدم داشتم خفه میشدم نمیمیری غصه نخور. 🌱مرد آرام نگاهش کرد و به روی خود نیاورد و ساکت شد. گفتم برادر! میخواهی کمی پشتت را ماساژ بدهم و به پشتت بزنم؟ (کاری که پرستارها یادم داده بودند) گفت زحمت میشه. گفتم نه چه زحمتی؟ کمی ضربه زدم و ماساژ دادم. بعد پرسیدم بهتری ؟ گفت ممنون 🌱رفتم و دوری زدم در اتاقهای دیگر و بر گشتم. دیدم همین آقا نگران دارد میگردد. گفتم چی شده؟ گفت موبایلم. موبایلم نیست. دیده بودمش یک موبایل ساده و مشکی و ارزان قیمت. وقتی با موبایل صحبت میکرد حالش بهتر بود. میگفت با این صفحه کلید کوچکش نمیتوانم پیامک بدم. ولی از لحنش معلوم بود دوست دارد حرف بزند نه اینکه پیامک بدهد. حالا همین موبایل را گم کرده بود. 🌱همان مرد آرام که سختی بیماری اش را به رو نمیآورد دنبال موبایل ارزان قیمت خود بود. از نیروی خدماتی پرسید او هم با بی محلی گفت چه میدانم مگه من دست میزنم. (شاید بد متوجه شد) دوباره گشت. من هم شروع کردم به گشتن. چندین دقیقه اطراف و زیر تخت و داخل پتو و همه جا را گشتم. نبود . نگران بود. معلوم بود نگران است. آخر سر از تخت به سختی پایین آمد دیدم موبایل زیرش بوده. موبایل را برداشت و در دست گرفت و آرام خوابید. 🌱دل است دیگر. دلهایی که به خانواده ای متصل است و نگران که دیگر بر نگردد. 🌱آن شب وقتی در خیابان خانواده هایی را دیدم که بدون مراعات شرایط فاصله و ماسک با هم در خیابان های شلوغ میگردند و میخندند یاد این صحنه ها میافتادم و دلم میگرفت. یاد این جمله های ساده و دردآور سلام بابا جان بابا کجا بیام بابا جان... 🌱بچه ها دعاشون کنید دعا کنید همه این بیمارهای نگران به خانواده هاشون برسند، هر چه زودتر... به حق صاحب ماه محرم @ali_mahdiyan
دو تا معتاد داغون از مجموعه روایت های «موج دوم» ۲ 🌱توی بخش کرونایی هایی که تازه واردش شده بودم، رفیقم راهنماییم میکرد. دم در یک اتاق ایستادیم گفت این اتاق ویژه ای است. اینجا دو تا مجرم زندانی را آورده اند و بستری کرده اند. هر دو شان هم معتاد تزریقی هستند. یکیشان ایدز داره. اون یکی هم یک چشمش رو باید تخلیه کنند ظاهرا. بعد سرش رو جلو آورد و گفت معلوم نیست زنده بمونن. مراقبشون باش. بیشتر مراقبشون باش. 🌱اون شب اولین یا دومین باری که بهشون سر زدم یکیشون گفت حاج آقا میشه برام قرص خواب بگیری بتونم بخوابم؟ رفتم به پرستار گفتم. او هم برای هر کدام یک قرص توی کیسه گذاشت و گفت بهشون بده. 🌱قرص ها رو بهشون دادم. اومدم برم بیرون، یک دفعه اون که ایدز داشت گفت آخ! حاج آقا! قرصم. از دستم افتاد. همین که اینو گفت حدس قوی زدم که میخواد دو تا قرص خواب بخوره، ولی به روش نیاوردم. طوری برخورد کردم که یعنی گول خورده ام. پیش خودم گفتم مثل گول خورده ها برخورد کنم بهتر از اینه که ضایعش کنم ولو با یک کنایه. 🌱شروع کردم به گشتن دنبال قرص زیر تختش. توی کیسه سوندش که کنار تختش آویزان بود. خونابه جمع شده بود. زیر تخت هم کمی خاکستر سیگار ریخته بود. لابد یواشکی کشیده بود نمیدونم. ولی احساس چندش شدیدی میکردم. حالم بد شده بود ولی باز به روی خودم نیاوردم. 🌱اون یکی رفیقش که چشمش درست نمیدید گفت آهان، اونجا است، دارم از اینجا میبینمش. توی دلم خندم گرفت خواستم بگم یه قرص کوچولو رو چطور میبینی آخه با این چشمات؟ ولی باز ضایعش نکردم. گفتم کجا؟ با دست اشاره کرد که اونجا . رفتم شروع کردم به گشتن زیر تخت. پیدا نکردم. گفت حاج آقا ! به پرستارها میگی؟ گفتم چشم. اومدم بیرون. 🌱تا به پرستار گفتم. گفت ولشون کن میخوان دو تا قرص بخورن. تو دلم گفتم میدونم. اومدم گفتم پرستار نداد. گفت عیبی نداره حاج آقا. ممنون. پشت ماسک خنده هام معلوم نمیشد. 🌱ولی احساس خوبی داشتم. احساس کردم کار خوبی کردم درسته اونها فکر کردند مرا سر کار گذاشته اند اما نگذاشتم حرمتشون جلوی خودشون و جلوی من بشکنه. بعد همون لحظه تو همون اتاق دو تا معتاد، یاد امام زمانم افتادم گفتم میدانم بارها نگذاشتی ذلیل شوم و با اینکه همه چیز را میدانستی حرمتم را حفظ کردی. باز هم آقا جان! آبروداری کن در دنیا و آخرت... @ali_mahdiyan
جمع کبوترهای حرم از مجموعه روایت های «موج دوم» ۳ ❤️سید میگفت شب عرفه دم سحر خواب دیدم با بچه های داریم پیکر حضرت علی اکبر حسین علیه السلام را دور حرم حضرت معصومه طواف میدیم. یکی از بچه های قدیمی تر هم فراز آخر زیارت عاشورا را میخواند، که "و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین علیه السلام و اصحاب الحسین...." بعد هم پیکر سالم پسر شهید ارباب را به سمت مردم بردیم و همه به سمت بدن هجوم آوردند و من از خواب بیدار شدم. ❤️یکی از تفریحات بچه ها، تعریف خوابهای باحالی است که میبینند. روح الله خوشش نمیاید میگوید «خواب چیه کارتونو بکنید.» محسن هم یک بار به شوخی بعد اینکه یکی خوابش را تعریف کرد گفت «شما ها از بس میخوابید هی خواب میبینید یه کم کار کنید» ❤️من هم بدم نمیاید خوابهای باحال بچه ها را بشنوم. اما یک چیز برایم جالب است و آن اینکه خیلی وقتها بچه ها درباره جمع خواب میبینند نه فقط شخص خودشان. شاید خیلی ها ارزش جمع را ندانند. اما کسانی که میخواهند کاری برای کمک به رهبر و کمک به حرکت انقلاب بکنند میفهمند چقدر داشتن جمع مهم است. یکی از لوازم اینکه متصل به «فتیان بنی هاشم» باشیم همین داشتن جماعت است. جمع یعنی قدرتی مقدس یداللهی که مع الجماعه است و به ما توان برداشتن بارهای ولی خدا را میدهد و به ما مدد میدهد که رابط امام و امت جامعه باشیم. ❤️مثل این بار حین مباحثه سخنرانی اخیر آقا در خانه طلاب. شاید اگر تنها بودم و سخنان آقا را میخواندم فقط دلم میسوخت که چرا هیچ غلطی نمیکنم و چقدر رهبرم غریب است که هر چه میگوید، توصیه میکند ، درخواست میکند، دستور میدهد که موج دوم را به پا کنید کسی حرکت نمیکند و من هم به تنهایی کاری ازم بر نمیاید. ❤️اما بین بچه های خانه طلاب وقتی جملات رهبر را مرور میکردیم این عزم جمعی و اینکه ما میتوانیم کاری کنیم احساس میشد. مهدی میگفت «دوباره باید بیاییم پای کار. آقا دستور داده نباید زمین بمونه.» حسین میگفت «وقتی امام دستور حفظ جزایر مجنون را داد حال فرماندهان و حتی مجروحین دیدنی بود که نگذارند دستور امام زمین بماند.» فرهاد گفت «کارهامونو به این سمت سوق میدیم.» علی گفت «باید جلسات اندیشه ورزی برای طراحی سبک اقداممان راه بیندازیم.» و همه احساس میکردند جمعی داریم یعنی قدرتی داریم که راحت میتواند خودش را هماهنگ با دستور های رهبرش سازگار کند و عملیات کند. ❤️رفاقت امروز یک لذت از لذتهای جوانی و یک طعم خوش از مزه های زندگی نیست فقط. رفاقت امروز یک وظیفه است. برای برداشتن بارهای انقلاب. باید رفیق باشیم باید تشکیلات داشته باشیم. و الا همیشه تماشاچی خواهیم بود. @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسبت اندیشه حضرت آقا با امام ره و مبانی عرفان نظری @ali_mahdiyan
داستان لباس و مرگ از مجموعه روایت های«موج دوم» ۴ 🔻این بار لباسهایی که پوشیده بودم متفاوت بود یک لباس سفید رنگ کامل سرتاسری که تا زیر گلو زیپش بالا میآمد. شلوار و لباس و کلاهی که روی سر میآمد. از لحظه ای که پوشیدم شروع کردم عرق کردن. تمام بدنم خیس آب شده بود. سر زیپش هم همون اول کنده شد و من از ترس اینکه دوباره نمیتونم زیپ را بالا بکشم مجبور بودم در کل مدت همونطور با زیپ بالا، بگردم. 🔻وقتی وارد اتاق بیمارها شدم شروع کردم به خوش و بش کردن. بیمارها هم که خودشان از این لباسها تنشان نبود، یکیشان به شوخی و کمی طعنه گفت: حاج آقا خیلی ممنون از شما، همین که این لباس رو پوشیدی با این وضعیت... این رو گفت و زد زیر خنده، من هم خندم گرفت. 🔻لباس بیمارها فرق میکرد و کار خدا همون شب مامور خدماتی گفت حاج آقا بیا کمک بده. مرا برد داخل دستشویی توی بخش. کنار شیرهای آب یک سطل زرد بزرگ بود که داخلش پر از لباس و رو تختی و رو بالشی و پتو بود. چند تا کیسه بزرگ بهم داد و گفت لباس ها را در یکی بریز ملحفه ها و رو بالشتی ها را در یکی و پتو ها را هم جدا کن و همه را بشمار ببین از هر کدام چند تا است. 🔻لباسها را جدا میکردم. برخی لکه های زرد روش بود برخی قرمز و خونالود بود.همینطور که میشماردم و دقت میکردم که اشتباه نکنم با خودم فکر میکردم این لباسها تن کی ها بوده، کدامشان مرخص شدند کدامشان هم ... یعنی ممکنه برخی از این پتوها یا رو بالشتی ها مال کسی باشه که از دنیا رفته؟ 🔻گوشه دستشویی بیمارستان نیم تنه بدنم را خم میکردم داخل سطلی که پوشاک کثیف و ویرووسی درش بود و آنها را بیرون میآوردم و میشمردم وسط کلی کثیفی و نجاست بودم و در همین حال داشتم به مرگ فکر میکردم و به خدایی که با مرگ قدرتنمایی میکند «یا من فی الممات قدرته». 🔻در همین حال یاد حرفهای رفیقم افتادم که ساعتی قبل داشت برای بیماران چای میریخت در فلاکسها. دیدم سر حال نیست . گفتم چی شده. گفت امروز بعد از ظهر رفتم غسالخانه برای کمک به غسل دادن اموات کرونایی. آنجا با پیکر یکی از اموات روبرو شدم که در همین بیمارستان مراقب و همراه او بودم بهش روحیه میدادم، امروز او را غسل دادم.... 🔻اِلـهي اَلْبَسَتْنِي الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتي، خدايا!گناهان بر من لباس خواري پوشانده، وَجَلَّلَنِي التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتي، و دوري از تو جامه درماندگي بر تنم پيچيده، @ali_mahdiyan
الیاس از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۵ 🌱دویست تا جهیزیه، هر کدام چند ده ملیون تومان، هر کدام بانی یک ازدواج آسان میشد، در منطقه ای که فشار بیکاری ناشی از کرونا فشار روی خانواده های دردمند و محرومش را بیشتر کرده بود. مردمی در شرق هرمزگان، مردمی مظلوم و بی زبان که نمیتوانند دردهایشان را آن قدر بلند فریاد کنند که گوشهای سنگین ما بشنود. 🌱دویست تا جهیزیه را با خون دل تهیه کردیم، ذره ذره از این خیر و آن خیر، در صفحات مجازی و درخواست های حقیقی، که کاری کنیم اگر مراسم تجمع ناشی از جشن ها تعطیل میشود، لااقل شادی علم کردن ازدواج جوانان مان تاخیر نیفتد. مردم با نشاط ما زیر این همه فشار و درد و محرومیت، لااقل جنگاورانه و مردانه، کانونهای گرم و معنوی زندگی را بسازند که علم عشق و آرامش یعنی خانواده، نخوابد. 🌱مسیر اما دور بود، سخت بود. تا بندر عباس را با هواپیما رفتم، اما تا رسیدن به روستاهای گرهون و تیسور را نمیدانید چه کشیدم. جاده نبود. راه سنگلاخ و صعب العبور، هفت هشت ساعت. چند بار نزدیک بود دل و روده ام بالا بیاید. نمیفهمید چه میگویم. رفیقم دچار پرسش فلسفی شده بود که آخه اینها چرا اینجا زندگی میکنند، چرا اینقدر دورند. خدا را شکر عمامه سرم بود و چندین بار که سرم به سقف و در دیوار ماشین میخورد ، پارچه های پیچیده شده عمامه مراقبت میکردند که سرم درد نگیرد. میخندید؟ خنده هم دارد. 🌱میخواستم بروم خودم عقدشان را بخوانم. من عاشق محفل عقدم، احساس میکنم صدای هلهله فرشته ها را میشنوم. احساس میکنم از همیشه دستم به آسمان نزدیک تر است. عقد بخوانم برای زوجهای پر امید و پر عزم، که در این شرایط مردانه ایستاده اند تا هم زندگی را پیش ببرند و هم ایستادگیشان را ثابت کنند. بروم کنار کپرهایشان، عقد بخوانم و مدح امیرالمومنین و در آن محفل بلکه دعا کنم خدا رحمی کند به همه عالم.... 🌱در روستای تیسور اولین عروس و داماد را که قرار شد عقدشان را جاری کنم حاضر شدند. داماد را از پشت ماسک سفیدی که زده بود شناختم. الیاس بود. او چهار پنج سال پیش شاگرد خودم بود در این منطقه. نو جوانی پانزده شانزده ساله بود. آرام ولی همیشه با لبخند. کس و کاری نداشت به جز مادری پیر ، شنیدم عروس خانم هم وضعی شبیه او داشته. و هم روستایی هایشان کمکشان کرده بودند که خانه و کاشانه ای برایشان فراهم کنند. همه روستا برای همین زوج خواستنی شاد بودند. و چه حالی میداد عقد الیاس را خواندن. جای شما خالی بود. هر چند همه را دعا کردیم و الیاس و عروسش هم آمین گفتند. 🌱بچه ها! موج دوم مهر و همدلی و ولایت مومنانه را به پا کنیم. نگذاریم حرف رهبر زمین بماند. بگذارید در این میانه سختی ها،مراقب هم باشیم. لذتی دارد این پیوندهای ولایی حول محور امیرالمومنین. و شما چه میدانید مزه احساس لبخند الیاس را از پشت ماسک سفیدی که جلوی دیدنش را گرفته..... @ali_mahdiyan
سید بشیر از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۶ بیشتر از بیست سال است که با سید بشیر حسینی رفیقم. از همان زمان هم وقتی هم سخن میشدیم، به حرفهایش فکر میکردم. خوش فکر و خوش صحبت و البته با دلی پاک و معنوی. یک رفیق خواستنی و جذاب. او را دعوت کردیم که همراه ما باشد در این منطقه فوق العاده محروم بشاگرد. با وجود سر شلوغی و دیسک کمرش قبول کرد. هدف مان این بود شاید اگر او بیاید این کار بیشتر دیده شود و بتوانیم در مدد به این موج دوم همیاری از او هم کمک بگیریم. جهیزیه هایی که به خون دل جمع شده بود و عقدهایی ساده و مراسمی گرم اما مختصر و بدون تجمع ولی با حضور سید برای عروس و دامادها هم جذاب بود. اینها بود اما وقتی کنار بچه های طلبه و جهادی نشست، آتشی به جانمان افکند. او از وسط آتش جنگ رسانه ای میآمد و حرفهای زیادی داشت. برایمان تصویر دقیقتری ایجاد میکرد از اینکه چرا روی زمین پیروزیم و اما در نهایت در صحنه ذهنیت میبازیم. چرا آرایش جنگی گرفتن مردم در فضای رسانه ای که تنگه احد انقلاب است به تعبیر رهبری یک ضرورت فراموش شده توسط ما است. از کجا داریم میخوریم. چرا هیچ کار ما و مسوولین ما در کف صحنه بعد رسانه ای ندارد. چرا این همه رهبر تاکید کرد که نیروهای انقلابی گفتمان بسازند و دست به دست دهند. روایت کنند جهادشان را. چرا رهبر گفت آوینی در صحنه کم است. چرا در جلسه با جهادی ها گفت در این حوزه ضعیفید. او جنگ روایتها را ترسیم میکرد و حقیقتا سوز دل سید بشیر ، دل مرا هم سوزاند. پ ن: پشت سرمان در عکس مسجد صاحب الزمان عج خمینی شهر بشاگرد است. @ali_mahdiyan
دختر فلج از مجموعه روایتهای«موج دوم» ۷ 🔻«ما دو ماه پیش همکار از دست دادیم.... اما ما لطفی نمیکنیم به کسی، نه این وظیفه ما است...اما ما این دو ماهه روحیه خودمان را از دست داده ایم...همکاری داشتیم که جوان بود کلی استعداد داشت آرزو داشت میخواست مادر شود....» 🔻اینها را خانم پرستار میگفت، توی بیمارستان دردکشیده و محروم بندرعباس. عکس همکار جوانشان را گذاشته بودند روی یک میز که شبیه حجله ی عزا درستش کرده بودند تا جلوی چشمشان باشد. 🔻خبرهای بیمارستان بندرعباس را چه کسی دنبال میکند در کشور، آیا خبر این شهیده جوان به گوشتان رسیده بود، آیا میدانستید دو ماه است طلبه ها و جوانان بشاگردی_ آری بشاگردی_در این بیمارستان همرزم و مددکار پرستاران شده اند؟ میفهمید در این هوای گرم و شرجی پوشیدن دوازده ساعته این لباسهای خاص ضدویروس یعنی چی؟ 🔻بیمارستان بزرگ و ویژه ای نبود، اما چقدر همه گرم بودند و با محبت. روز عیدغدیر با سیدبشیرحسینی رفتیم که کادر درمانی را روحیه بدهیم اما از خونگرمی و فرهیختگیشان روحیه گرفتیم. من کنار ایستاده بودم و فقط از این همه زیبایی لذت میبردم. 🔻در میان همه درد‌دلها و خوش و بش های سیدبشیر و کادر درمان من که عقب تر ایستاده بودم ناگهان متوجه صدای جیغ آرام و دخترانه ای از پشت سرم شدم. برگشتم نگاه کردم دیدم دختری چهارده پانزده ساله، روی تخت خوابیده. دختری فلج که قدرت حرف زدن هم نداشت. کنار تختش مادری با چادر محلی و چهره ای که روزگار با چین و چروکها آرایشش کرده بود. و او آرام و با حیا ایستاده بود. 🔻دخترک سیدبشیر را دیده بود و شناخته بود اما توان حرف زدن نداشت فقط میخندید و از ذوقش آرام جیغ میکشید. مادر خجالتی اش تنها کاری که کرد برایش این بود که بدن او را به سمت ما چرخاند که راحت تر نگاه کند. 🔻کارمان که تمام شد دیر هم شده بود اما به سید گفتم برو کنار تخت آن دختر، توی دلم گفتم خودت که میدانی خوب هم میدانی شهرت و محبوبیتی اگر خدا به تو داده باید خرج دل این مردم محروم و با عزت کنی. رفت کنار تخت دخترک... به! ... سلام..... خانوم.... چه خانوم قشنگی.... ایشالا زودتر خوب میشی.... ایشالا زودتر عروس میشی... عزیز دلم... @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 سلسله جلسات تدریس کتاب ((طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن)) 📚 📢 مدرس: شیخ 🖥 در 31 جلسه 📲 برای سفارش این محصول به آیدی @gohari_67 در ایتا پیام ارسال نمایید. (منظومه فکری مقام معظم رهبری) 📚📚 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f @ali_mahdiyan
شیخ علی مهدیان. نقد جریان جهادی.mp3
2.41M
نقد جریان جهادی شیخ علی مهدیان جلسه هم اندیشی گفتمان جهادی در سالگرد دیدار جهادی ها با رهبری @ali_mahdiyan
🌀 جهاد یاری رسانی 🌀 📢 فراخوان نیروی جهادی برای در تهران 📢 📣 عرصه های خدمت: 🚑 همیار بیمار ⚰ غسالخانه 🏨 موکب سلامت 🏴 روضه های خانگی 📦 کمک مؤمنانه 📲 ثبت نام از طریق سایت 🔻🔻🔻 www.khanetolab.ir ☑️☑️ خانه طلاب جوان 🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
پرچم امام حسن ع و بیمارستان امام حسین ع از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۸ 🔻ما یک هیات داریم اسمش هیات امام حسن علیه السلام. یک هیات طلبگی و با صفا. سرود آخر هیاتمون این طور شروع میشه تا که پر زدن بلد شدیم، پر زدیم و شمع ما حسن ع هر کسی کنار سفره ای است، سفره دار جمع ما حسن ع 🔻وقتی زیر پرچم امام حس ع میروی هیات، یک احساس مبهم و عجیب داری. شاید چیزی شبیه احساس قاسم بن الحسن وقتی نامه پدر را برای عمویش امام حسین ع میبرد تا اذن شهادت بگیرد. اذن چشیدن عسل. احساس خوبی است شبیه این که وسط کربلا فریاد بزنی ان تنکرونی فانا ابن الحسن... 🔻یک سال دسته جمع رفته بودیم کربلا . وارد صحن امام حسین ع شدیم و سینه میزدیم. بعد از عزاداری نگاهم به سقف بالای سر بچه ها افتاد، دیدم زیر قبه ای نشسته ایم که داخلش دور تا دور، نوشته بود یا حسن مجتبی ع و تو چه میدانی چه احساسی دارد زیر پرچم و سایه امام حسن ع بروی کربلا. 🔻امسال وقتی رهبر مان دستور داد که موج دوم کرونا را دریابید و موج دوم همدلی را دوباره ایجاد کنید، تصمیم گرفتیم هیات مان وارد بیمارستان شود. هر چقدر میتواند کمک به آن بیمارستان کند. از همراهی بیمارها تا روضه های خانگی برای خانواده هایشان تا تهیه آبمیوه و غذا و حتی کمک به مشکلات اقتصادی بیمارها. هر کاری به ذهنمان میرسد و میتوانیم، حتی تکریم دکترها و‌پرستارها و گاهی پرچم زدن و روضه خواندن برای بیمارها. 🔻طرحمان را برای حاج امیر والی، برادر مرحوم حاج عبدالله والی گفتیم. گفت من با مسوول یک بیمارستان صحبت میکنم. چه بیمارستانی؟ بیمارستان امام حسین ع در میدان امام حسین ع. 🔻حالا قرار است پرچم هیات امام حسن ع خود را در بیمارستان امام حسین ع بکوبیم. و تو چه میدانی امام حسنی هیات گرفتن در بیمارستان امام حسین ع چه مزه ای دارد. چیزی شبیه فریادهای قاسم که ان تنکرونی فانا ابن الحسن.... 🔻طرح جالبی است این طرح. این که هر هیات پشتیبان و معین یک بیمارستان شود. در تهران چندین هیات دیگر هم میشناسم که همین بنا را دارند. چه مزه ای‌ دارد امسال عزاداری ها وقتی طعم نصرت ارباب میگیرد. @ali_mahdiyan
هیاتی فعال است نه منفعل 🔻خیلی ها هیاتیها را در وضعیت انفعال و دفاع میپسندند. حال آنکه هیات و هیاتی در کانون حیات اسلام ایستاده، او همیشه همه عالم را منفعل کرده و منفعل میکند. او فریاد «ان جدی الحسین قتلوه عطشانا» را به همه عالم میرساند. هیاتی فعال است و نه منفعل. 🔻ما میفهمیم چرا رهبری فریاد زد موج دوم همدلی را ایجاد کنید. امروز بیش از هر زمان محتاج بروز قدرت واقعی مان هستیم. قدرت روابط ولایی حول پرچم اباعبدالله. این نصرت و خدمت دائمی مردم زمانیکه بروز میکند همه طرح های دشمن را به انفعال میکشد. 🔻در ایام عزای اباعبدالله باید «یا حسین» گویان ، وارد مبارزه شد. مبارزه ای از جنس «لبیک» به «هل من ناصر ینصرنی». نکند پیامبر اکرم توبیخمان کند که «اتبکونه و لاتنصرونه»... یعنی «گریه میکنید و حال آنکه یاریش نمیکنید؟». یاری او یاری مردم است یاری رهبر است و خنثی کردن نقشه دشمن. اگر نصرت امام و نصرت مردم که نصرت خدا است رخ دهد ، نتیجه اش ثبات قدم بیشتر مردم میشود و رهایی از دشمنیها. ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم. 🔻رفقای هیاتیم بیایید امسال هر هیات پرچم ارباب را بر سر در بیمارستانها و خانه نیازمندان بزند و عزاداری را گره بزند به خدمت و نصرت. خدمت کردن هیاتها که پرچمدارانند باعث خدمت و همدلی همه خواهد شد. و این هم شکست دشمن و هم بر ملا شدن ضعفها و نفاقها را باعث میشود. 🔻هر هیات میتواند یک خدمت الگو ساز و الهام بخش به دیگران را انتخاب کند. و چون خودش بلندگوی روایتگری اصحاب ارباب را به دست دارد همین خدمتها را ترویج هم بنماید و روایت کند. و به این ترتیب همه در «جنگ روایت» فعال تر خواهند شد تا بازوی تحریف دشمن را قطع کنند و این احساس فراگیر شود که حواس مان به هم هست. مراقب همدیگریم. این روابط ولایی به مدد ایام کربلا و شعار «همه جا کربلا است» ما را رویین تن میکند در مقابل دشمنان داخلی و خارجی. دقیقا همین زمان که میخواهند منفعل باشیم باید فعال شویم. @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر سالکی به هیات تو پا گذاشته فهمیده راه سیر الی الله دراز نیست. بعد از هزار سال ببینید پرچمی جز پرچم حسینیه در اهتزاز نیست @ali_mahdiyan
آب هویج از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۹ 🔻طرز تهیه آب هویج را بلدید؟ مواد مورد نیازش را میدانید که چیست؟ 🔻بیمارهای کرونایی را از نزدیک ندیده اید شاید، ولی من دیده ام. گلوهایشان خشک میشود. زود تشنه شان میشود. سنهایشان معمولا بالا است و رویشان نمیشود درخواست آب کنند. توان هم ندارند با این تنگی نفس حرکت کنند. این یعنی خیلی تشنگی میکشند. 🔻و این برای هیاتی ها خیلی معنی دارد. اسم عطش را نیاورید. مخصوصا در محرم. تشنگی که میگویید، بلور دل بچه هیاتی ها میشکند. 🔻حالا طرز تهیه آب هویج مقوی که رفع عطش میکند. اول یک روضه دسته جمعی میگیریم. گریه میکنیم. دوم اینکه در دلمان عزم میکنیم که ما پایه ایم و باید پای کار بایستیم. حتی اگر مثل آقا هادی رفیقم مادرمان بیمار باشد، باز پای کار میایستیم. یا حتی اگر پول نداشته باشیم، به هر گرفتاری که هست، آبرویمان را کف دست میگیریم مثل بچه هایی که سر چهارراه پول جمع میکنند برای هیات، پول جمع میکنیم برای بیماران کرونایی. 🔻راستی یاد محمد مداح افتادم، طلبه آذری زبانی که در موج اول کرونا، آب میوه میگرفت برای بیماران و در همان حال به او خبر فوت همسر باردار و فرزندش را به او دادند و او به روی کسی نیاورد و فقط یک گوشه بیمارستان را پیدا کرد تا غریبانه گریه کند. یک آب هویج میبینید ولی روح این عمل صالح حیات بخشش کرده. 🔻حالا با رعایت همه پروتکلهای سخت گیرانه بیمارستان هویج ها را میشوییم. ضد عفونی میکنیم. ذکر میگوییم و آب هویج میگیریم. در ظروفی پاک میریزیم، و روی شیشه هایش مینویسیم: بنوش به یاد ارباب همین. @ali_mahdiyan
1_438169065.pdf
2.85M
معرفی پویش مطالعه کنید @ali_mahdiyan
جهت مشارکت و کمک از طریق لینک زیر اقدام فرمایید. https://www.payping.ir/@jahadimohebin @ali_mahdiyan
شاعر هم شدیم از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۱۰ 🔻یک هفته ای هست که بچه ها در بیمارستان امام حسین ع تهران مشغول به کار شده اند. هر روز صبح تا شب. اسم این بیمارستان دلهایمان را میلرزاند. 🔻با رفقا تصمیم گرفتیم از روز قبل محرم هر روز یک برنامه ویژه هیاتی هم داشته باشیم. یکی از برنامه هایمان برنامه استقبال از محرم بود که روز قبل محرم انجام شد. قرار شد با بچه های هیات وارد حیاط بیمارستان شویم. با رعایت همه پروتکلها. برنامه ای حدود نیم ساعت داشته باشیم و بر گردیم. 🔻یکی از بچه ها پیشنهاد داد یک «دو دمه» بخوانیم. دو دمه همان ذکری است که دو دسته سینه زن تکرار میکنند و جواب میدهند. خیلی گشتیم اما دو دمه ای که به دلمان بچسبد پیدا نشد. آخر سر تصمیم گرفتیم خودمان دو دمه را بسراییم. و این شد. ❤️ آمدم بهداری قرب حسین ع بن علی ع هر کس اینجا میشود حاجت روا از زینب است ❤️ مرحبا بر آن پرستاری که از دلدادگی وقت دارو دادنش گوید: شفا از زینب است 🔻یکی دیگر از طرحهای بچه ها این بود که در یک بنر هویت کاری که میکنیم را در قالب یک جمله تشریح کنیم. ما که انگار گرم شده بودیم در شعر گفتن ، تصمیم گرفتیم این دو بیت را هم به این منظور بگوییم، طوری که در بیت اولش جمله پویش مان یعنی هم تعبیه شده باشد. این دو بیتی را بر سر در ورودی بخشهای بیمارستان زدیم. ❤️ «هر» لحظه دلم هوای «هیات» دارد «یک» سینه پر از مدال «خدمت» دارد اینجا همه زیر سایه اربابیم این خیمه مدافع سلامت دارد 🔻تجربه خوبی بود. چند تن از پرستارها و نیروهای خدماتی و مدیران استقبالمان آمدند. روضه ای خواندیم و برای شفای بیماران دعا کردیم. حجله و عکس شهدای مدافع سلامت و پرچمها هم فضا را عوض کرده بود و همراه های بیماران هم به جمع هیاتیها اضافه شدند. 🔻دو دمه را همه تکرار میکردند و چه مزه ای داشت هیئت در کنار کسانی که رنج و‌ دردهایشان ارتباطشان را با امام حسین بیشتر از هر زمانی کرده و همینطور در کنار جهادگرانی با نام مدافعان سلامت... @ali_mahdiyan
رابطه بیماران بیمارستان با کوچه های اطراف از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۱۱ اینجا یکی از کوچه های اطراف بیمارستان امام حسین ع است. تک تک خانه های کوچه را دعوت کردیم برای روضه در کوچه خانمهایی میآمدند و خواهش میکردند بر سر در خانه شان پرچم بزنیم. انواع و اقسام شربت ها برای جلسه از سمت خانه های کوچه میرسید و همینطور زیر انداز. منبر و روضه مختصر و دعا برای تک تک بیماران کرونایی به اسم و فامیل شان. خیلی ها آمدند بیرون توی کوچه نشستند. خیلی ها دم در خانه شان نشسته بودند بعضی هم از پنجره ها و چه هیئتی شد. چه لذتی داشت..... . . @ali_mahdiyan
مل مل از مجموعه روایتهای«موج دوم» ۱۲ ❤️ تا حالا داخل مهدکودک نرفته بودم. این اولین بارم بود. همیشه از اسم مهدکودک هم بدم میآمد. پیش خودم میگفتم چه معنی داره مادرها بچه های معصوم رو رها کنن. که چی بشه؟ بچه باید کنار مادرش باشه. تو آغوش گرم خانواده. ❤️اما این بار فرق میکرد. یک مهدکودک توی زیر زمین بیمارستان. بچه های کادر درمانی اونجا بودند و من دیده بودم بیمارهای کرونایی که با موبایل چطور با بچه ها یا نوه هاشون حرف میزنند و این پرستارها مثل پروانه دور اونها میگردند. من رفته بودم کنار بچه های همین پرستارها. ❤️برای مربی های مهد جالب بود که روحانی ها وارد مهدکودک شوند. خیلی گرم تحویل میگرفتند. یکی از مربی ها گفت حاج آقا اگر ممکنه روضه بخونید برامون. ما هم دوست داریم روضه خوندن رو یاد بگیریم. ❤️من هیچ وقت برای این همه بچه زیر شش سال روضه نخونده بودم. روز سوم محرم بود. نگاه به صورتهای معصوم دختر های شیرین زبون مهدکودک قلبم را میفشرد وقتی این صورتها را در کنار تصویر روضه هایی که بلد بودم قرار میدادم. ❤️از دختری سه ساله گفتم که جلوی آدم بدها ایستاد. اسم پدرش رو برد و با شجاعتش همه آدم بدها رو رسوا کرد. بعد برای مربی ها روضه خوندم. رفقای طلبه ام سر بند و پرچم و زنجیر گرفته بودند که بچه ها باهاش بازی کنند. ❤️ اتفاق جالب دیگه اینکه اون روز بچه های هیئت هماهنگ کردند که مجری برنامه مل مل با عروسکش هم بیان پیش بچه ها. مل مل هم بعد ما اومد و کلی بچه ها رو خوشحال کرد. به خاطر اومدن مل مل مادرها یعنی پرستارها اومدن پایین پیش بچه هاشون تا مل مل رو ببینن. ❤️خیلی به همه خوش گذشت. اما وسط آن هیاهو و خوشحالی یکی از بچه ها که مادرش رو دیده بود به جای بازی و شادی دائم به مادرش میگفت مامان بیا بریم خونه... و من باز دلم شکست... @ali_mahdiyan
اتاق پیر مردها از مجموعه روایتهای«موج دوم» ۱۳ ❤️ هنوز تازه وارد شده بودم به اون بخش. تازه میخواستم با بیمارها رفیق بشم. وارد اتاقی شدم که همه پیر مرد بودند. تا وارد شدم یکیشون صدا زد، آقا بیا اینجا. رفتم کنار تختش. گفت اون کتابها رو از کنار پنجره بردار بگذار کنار تخت اون آقا. ❤️اون آقا یک پیر مرد دیگه بود که روی تخت کناری دراز کشیده بود. این یکی میخواست همه وسایل همونجایی باشند که دوست میداشت. گفتم«چشم». کتابها را برداشتم گذاشتم کنار تخت اون یکی. ناگهان این یکی پیر مرد چشمهاش رو باز کرد و گفت : بیا اینجا جوون. رفتم کنار تختش. گفت کیسه سوند مرا خالی میکنی؟ خیلی پر شده. ❤️یه نگاه به کیسه سوند که پر از ادرار بود کردم. اولش کمی سختم بود. تا حالا از این کارها نکرده بودم. چیزی نگفتم و رفتم ظرف آوردم و ادرار داخل کیسه را خالی کردم توی ظرف و بردم توی دستشویی خالی کردم. بوی ادرار داشت حالم رو به هم میزد. ❤️دستکش رو عوض کردم. دستم رو چند بار شستم. برگشتم. کنار یکی از تختها پیر مردی ایستاده بود و مثل پروانه دور و بر تخت پیر مرد دیگری با سن بالا میچرخید و خدمت میکرد. پسرش بود. خودش حدود پنجاه سالش بود و پدرش حدود هفتاد هشتاد سالش بود. صحنه جذابی بود. ❤️وارد اتاق که شدم دوباره پیر مرد اولی صدام زد. خندم گرفته بود. توی اتاق پیر مردها گیر افتاده بودم رسما. رفتم گفتم جانم حاج آقا. گفت جوون یه خواهش میکنم نه نگو. گفتم جانم گفت این آب میوه را بگیر باز کن و بخور. خواهش میکنم. من که هنوز بوی ادرار توی مشامم بود نمیتونستم چیزی بخورم. گفتم آخه میل ندارم. اجازه بدید میگیرم بعدا میخورم. راضی شد. محبتش شرمنده ام میکرد. ❤️بگذارید یک اعترافی بکنم. اولش از اینکه دارم خدمت میکنم احساس غرور میکردم. فکر میکردم خیلی کارم درسته. یک طلبه و این قدر خدمت. آفرین به من. من چقدر خوبم. اما این دو تا صحنه مثل دو تا ضربه سیلی خورد و تو صورتم و مرا به هوشم آورد. عشق مرد پنجاه و چند ساله به پدرش و محبت این پیر مرد. ❤️هنوز شوکه بودم که ناگهان یک پیر مرد افغانستانی با همسرش وارد اتاق شدند. باید بستری میشد و خانمش اصرار داشت که کنارش باشد. پیر زن توی اون اتاق کمی سختش بود. ولی آمده بود که کمک بدهد. ❤️همه چیز داشت صحنه کلاس درسی رو برام شکل میداد. یک درس طلبگی جدید. شیخ علی مهدیان! آقای طلبه! نوکری مردم باید بر بستر عشق سوار شه تا بی منت باشه تا بی غرور باشه. تا احساس نکنی کسی هستی و کاری کردی. تو هیچی نیست. اگر عاشقانه پای کار بودی هیچی اذیتت نمیکرد. نه بهانه این و آن و نه خدمت به آنها. ❤️رفتم به پیر زن اصرار کردم که برگردد. گفتم مادر جان من اینجا هستم. کمک میکنم. پیر مرد هم که اصرار مرا دید او هم اصرار کرد به همسرش و راضیش کردیم که برگردد خانه. شب خوبی بود و چه قدر درس یاد گرفتم امشب. @ali_mahdiyan
تفاوت مواسات و خیریه آمریکایی 🔻واقعا دوران است یا ؟ چه معنایی دارد در دورانی که مردم از ظلم و بی عدالتی در فشار و در رنجند دم از مواسات و همیاری میزنید؟ این خدمتها و یاری رسانی های شما چه تفاوتی با دارد؟ یک مشت سرمایه دار آنچنانی بخشی از پولهایشان را هم صرف خیریه میکنند. 🔻مواسات یا همان یاری یکدیگر و مرهم نهادن بر زخمهای یکدیگر، ریشه در مفهوم دارد. مفاهیم دینی را در جای خود در منظومه دینی قرار ندهیم، درکشان نخواهیم کرد. مفهوم نصرت را نخواهیم فهمید اگر نظام اهداف دین را نفهمیم. 🔻هدف امام چیست؟ عدالت است بله. اما کدام عدالت و چگونه؟ از مسیر لاصلاح امه جدی.... او میخواهد بی عدالتی نباشد ظلم و بی دینی نباشد اما به شرط رشد مردم. امام حسین شبیه سوپر من های آمریکایی نبود. امام زمان هم اینگونه نیست. عدالت به دست مردم محقق میشود. حاکمان ظالم هم به دست مردم تغییر میکنند. 🔻فرق خیریه آمریکایی با مواسات چیست؟ خیریه های آمریکایی اگر پوششی برای پولشویی نباشند حداکثر یک حرکت برای نشاندن مردم و قعود مردمند. کمک میکنند که شورش نشود و قیام شکل نگیرد. اما مواسات شیعی کمک است برای قیام مردم. برای هجرت مردم. 🔻خیریه آمریکایی مردم را ضعیف نگه میدارد که آویزان پولدارها باشند اما مواسات و نصرت شیعی برای قدرتمند کردن مردم است. چگونه؟ وقتی پیوستار اجتماعی قوی شود یعنی روابط ولایی بین مردم تقویت شود آن وقت امر به معروف و نهی از منکر و مطالبه گری ما را دچار دو قطبی و دعوا نمیکند. و اینگونه مطالبه گری ما تغییر حاکمان ضعیف یا فاسد را باعث میشود. ما را از یک جمعیت حداقلی محدود منزوی به یک حرکت مردمی گسترده تبدیل میکند. یادتان باشد که این دولت ضعیف بر پایه دو قطبی رای آورد. المومنون بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر. این یعنی مطالبه گری را در بستر روابط پر از محبت و مسوولیت دنبال کنید. تا دچار اختلاف و ضعف نشوید. راهمان برای جبران زخم های دوقطبی جامعه چیست؟ خدمت و نصرت و مواسات. 🔻چرا مواسات را در تقابل با عدالت انداختید؟ چون راه حلتان برای عدالت شما را متصل نمیکند به ایجاد حرکت عمومی در مردم. چرا مواسات را با خیریه آمریکایی اشتباه گرفتید؟ چون مفاهیم را ظاهرگرایانه و متحجرانه تحلیل میکنید. خیریه آمریکایی خیریه برای قعود است و خیریه شیعه خیریه برای قیام. خیریه ما را در اربعین باید ببینید و‌موکبهایش در حاج عبدالله والی و خمینی شهرش. در زخم عمیق روی شانه سید الشهدایش. 🔻دوران عدالت خواهی است بله و برای همین دوران مواسات است. @ali_mahdiyan