eitaa logo
کتیبه تاک
339 دنبال‌کننده
6 عکس
2 ویدیو
1 فایل
#کتیبه_تاک را #به_زبان_مادری #لب_خوانی کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
هوا بدون تو این روزها نفس‌گیر است هنوز بی‌تو از این زندگی دلم سیر است چقدر بی‌تو به تقویم کهنه زل بزنم به خود دروغ بگویم، که دست تقدیر است به دانه دانۀ تسبیح مادرم سوگند غروب جمعه پس از تو همیشه دلگیر است که گفته: سر به سر افسانه است آمدنت که گفته: نام تو در دفتر اساطیر است که گفته: صبح ظهور تو جنگ و خونریزی است که گفته: صبح ظهور تو عصر شمشیر است به ما نگاه نکن صبح جمعه بیداریم به ما نگاه نکن اشک‌مان سرازیر است کسی به آمدنت عاشقانه فکر نکرد که کار مردم وامانده رأی و تفسیر است بگو به من که چرا جاده‌ها نمی‌فهمند؟ تو هر زمان که بیایی از این سفر دیر است . 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
برف می بارد و من خیره به کوهستانم باز دلواپس مرغان مهاجر شده ام https://eitaa.com/aliasgharshiri
آمدم تا تو را صدا بزنم گم شدی در سکوت لب خوانی ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
حُمره‌ی مشرقیه را خمره به خمره گشته‌ام نام تو را به خط مِی، روی شفق نوشته‌ام دیو گریخت از دلم، هیچ نمانده مشکلم تا که تو را صدا زدم، آی پری‌فرشته‌ام! خوشه‌ی گوشواره‌ات وسوسه می‌کند مرا شوق گناه را به دل، دانه به دانه کِشته‌ام سرمه‌دوات چشم تو، شوق سیاه‌مشق من واژه به واژه با غزل، اشک تو را سرشته‌ام هر خط سرنوشت من، بسته به سرنوشت تو ای همه سرگذشت من! از همه کس گذشته‌ام کوبه به کوبه، در به در، کوچه به کوچه، سر به سر در زده‌ام، سر زده‌ام، در به در تو گشته‌ام ماضی التزامی‌ام! شاید و باید منی در همه حال با توام، ای همه‌ی گذشته‌ام!
روزگاری را بدون عشق سر کردم، نشد خواستم دیوانه‌وار از عشق برگردم، نشد هیچ ‌کس دلواپسی‌های مرا باور نکرد هیچ‌کس در خاک غربت‌خیز همدردم نشد بغض کردم، مویه کردم تا سحر نام تو را گریه کردم، گریه هم تسکین سردردم نشد هر چه کردم عشق را از خانه‌ام بیرون کنم عاقبت پیش دل عاشق کم ‌آوردم، نشد آی گنجشکان سرگردان میان کوچه‌ها! خواستم با آخرین پرواز برگردم، نشد @golchine_sher
یا زینب است نام تو یا که رقیه است در روضه زنانه تو را دیده مادرم https://eitaa.com/aliasgharshiri
همیشه سنگ تو را می زنم به سینه فقط دل شکسته ام آیینه صبور من است
به گوش من فقط از پرده‌ی حجاز بخوان بخوان غریبه‌ی غمگین نی‌نواز! بخوان شبانه هم‌قدم چاوشان شهر خدا به گوش خلق شباهنگ پیشواز بخوان تو را به سرِّ الف لام میم، به یس فقط به خلوت شب آیه‌های راز بخوان اذان بگو که شبستان قیام خواهد کرد بخوان دعای سحر، عاشقانه باز بخوان نماز صبح دوبیتی، نماز ظهر غزل همیشه پشت سر شاعران نماز بخوان
سفره هفسینُ وا کن جاده ها سبزه ندارن سیبای سرخ درختا توی جاده بیقرارن تو دل غنچه خندون نم نمک سرکه می جوشه مث کودکی که داره لباسای نو می پوشه می چینم تو سفره سیرُ کنار سماغ و سنجد می پیچه تو خونه بوی نون خشخاشی و کنجد مث سکه می درخشن پولکای سرخ ماهی ماهیا یه پارچه ماهن نگا کن، اونم چه ماهی! می شینم کنار سفره لحظه تحویل ساله سفرمون فصل بهاره جاده سبز شماله سفره هفسینُ وا کن جاده ها سبزه ندارن سیبای سرخ درختا توی جاده بیقرارن https://eitaa.com/aliasgharshiri
بانوی وحی! هستی پیغمبر! در خانه ی تو عشق فراوان است از کوه نور غار حرا می گفت: إقرأ... که خانه، خانۀ قرآن است تابیده نور وحی به تقدیرت، خورشید و ماه یکسره تسخیرت بی شک شکوه آیۀ چشمانت، با اولین نگاه مسلمان است در خانۀ تو نورِ علی نور است، بال فرشته فرش قدم هایت قرآن بخوان و سورۀ کوثر را، تفسیر کن، که خانه چراغان است سجاده را به سمت خدا وا کن، در آینه دوباره تماشا کن: تسبیح پاره پارۀ اشک تو، معراج عاشقانۀ باران است چادر نماز لیلةالاسرا را، وقت دعا دوباره گل افشان کن آیینۀ حدیث کسایی تو، آیینه‌ای که طلعت ایمان است بانوی شاعرانه ترین ایجاز، اعجاز وحی نامۀ بیت النور وقتی که واژه های تو را دارم، حتی سرودن غزل آسان است س
جاری شده با اشک هایت سرمه از چشمت از گونه هایت پاک کن بخت سیاهت را
غیر تو هیچ کسی همنفس آینه نیست تا تو هستی، دل ما در هوس آینه نیست واله خود شده در دام خودت افتادی هیچ کس چون تو اسیر قفس آینه نیست دم به دم آه نکش، آینه زنگاری شد سنگ‌دل! آه تو فریادرس آینه نیست آینه فلسفۀ چشم تو را درک نکرد بگذر از آینه، جز آه پس آینه نیست آینه از تو مکدر، تو مکدر از او آه! غیر از تو کسی هم‌نفس آینه نیست
چقدر ماه شده ماه نیمه رمضان مبارک است سحرگاه نیمه رمضان ع
نذر امیرالمؤمنین مگر اندوه شب‌های علی را چاه می‌فهمد؟ کجا درد دل آیینه‌ها را آه می‌فهمد؟ شب تاریک کوفه، کوچه‌ها در خواب خاموشی فقط حال یتیمان را نگاه ماه می‌فهمد به دام خویش افتادند بوجهلان صفینی فریب کفر را کی لشکر گمراه می‌فهمد؟ خوارج چیزی از پند علی هرگز نفهمیدند کجا آفاق را اندیشه‌ی کوتاه می‌فهمد؟ مسیر کهکشان‌ها با نگاهش می‌شود روشن ولی این قوم آیا راه را از چاه می‌فهمد؟ علی درد دلی انبوه دارد ، بغض دارد ، آه... مگر درد دل آیینه‌ها را آه می‌فهمد؟
بترس از منِ بی‌‌هم‌صدا، بترس از من! که نیستم به کسی مبتلا، بترس از من! اگرچه کنج قفس زخمی و زمین‌گیرم عقاب تیزپرم، بی‌هوا بترس از من! شبیه آه در آیینه‌ها اثر دارم شبیه آهِ در آیینه‌ها بترس از من! هزار بار سرم را به صخره کوبیدم هنوز موّاجم، ناخدا بترس از من! شرار صاعقه‌ام، خشک و تر نمی‌دانم الا غریبه، الا آشنا بترس از من! به هر کجا بروی در پی‌ات روان هستم به هر کجا، به هر آن ناکجا بترس از من! شبیه سد ترک خورده‌ام، مرا مشکن بترس از این که نباشم، هلا، بترس از من!
سال‌ها شعر نگفتم که تو شاعر باشی شهرآشوب غزل‌های معاصر باشی خواستم در شب پرواز غزل گریه کنی خواستم بغض پرستوی مهاجر باشی زیر لب زمزمه کردی: «غزلی در راه است» جاده می‌خواست که اندوه معابر باشی جاده می‌خواست قدم‌های تو را بشمارد جاده می‌خواست غریبانه مسافر باشی سال‌ها شعر نگفتم که غزل گریه کنی سال‌ها هم‌قدمم باشی و شاعر باشی
دنبال تو گشتیم به هر گوشه بامی برقع بزنی یا نزنی ماه تمامی
چون شمع باید از سر درد ایستاده سوخت من قطره قطره قامت خود را قدم زدم @golchine_sher
عشق گاهی اتفاقی حلقه بر در می زند هر کجا که عشق باشد شعر هم سر می زند
نیمه‌شب بود، دلم گفت: قلم بردارم یا‌علی گفته و در جاده قدم بردارم کوله‌بار سفرم هر چه سبک‌تر، بهتر دست از این سفرۀ بی‌برکت غم بردارم شک ندارم که برات سفرم را آن شب که دگرگون شده، رفتم که علم بردارم... روضه‌خوان گفت به من راه حرم نزدیک است با دل سوخته گر چند قدم بردارم دم در پیرزنی گفت که چشمش کم‌سوست باید آن‌جا کمی‌از خاک حرم بردارم در دلم شوق زیارت به خودم می‌گفتم: صحن ایوان طلا پیش پیمبر دارم آه، اما حرمش گنبد و گلدسته نداشت...
با کفش وصله دار رسید از راه، از امتداد جادۀ پایین شهر از رد پای گمشده اش پیداست، دلشورۀ پیادۀ پایین شهر با آن که رنج کارگری سخت است، با آن که داغ بی پدری سخت است از هر چه تیرآهن پولادین، محکمتر است ارادۀ پایین شهر وقت ناهار نان و پنیری خورد، از بغض های خود دل سیری خورد در سفره نان خشک فقط مانده، چون سفره های سادۀ پایین شهر بعد از نماز دست دعا برداشت، تنها به یاد مادر بیمارش از دسترنج کارگری می کرد، نذر امامزادۀ پایین شهر تنگ غروب خسته تر از دیروز، چون آفتاب یخ زده راهی شد با رد پای گمشده اش می رفت، در امتداد جادۀ پایین شهر
می ریخت رقص روسری ات گل به زیر پات  روییده بود دشت تغزل به زیر پات   هرجا قدم زدی فوران کرد چشمه ای  در صخره ها نبود تحمل به زیرپات وقتی نسیم رفتن تو می وزید، دشت  گسترده بود فرش گلایل به زیر پات حالا تومانده ای و همین خاطرات تو  دیگر نریخت دشت مغان گل به زیر پات  سارا! تلاطم ارس از اشک های توست از سیل اشک غرق شده پل به زیر پات  دارد صلابت سبلان آب می شود  در دره های غرق تامل به زیر پات  یک شب بیا به دشت مغان ای عروس ایل! تا بشکند سکوت شب ِ کلبه زیر پات https://eitaa.com/aliasgharshiri
کبوتربازِ عاشق حسرت دیرینه‌ای دارد قفس ها خالی اند و نامه ی ننوشته بسیار است
شاعری که منزوی تر شد در انزوای کوچک خود هم نماند ورفت بر گونه ام سرشک یتیمی نشاند و رفت از ترمه های خیس تغزل سرشت خود پروانه های پیرهنش را پراند و رفت زرتشت آتشین اوستا و زند بود در زندگان* جواهر آذر نشاند و رفت شد ماندگار ترک غزل های منزوی غارتگری که سرو چمان را خماند و رفت «لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد» این بغض را به سوز غزلواره خواند و رفت از کنج کوچک قفس خاک پر کشید در انزوای کوچک خود هم نماند و رفت