بترس از منِ بیهمصدا، بترس از من!
که نیستم به کسی مبتلا، بترس از من!
اگرچه کنج قفس زخمی و زمینگیرم
عقاب تیزپرم، بیهوا بترس از من!
شبیه آه در آیینهها اثر دارم
شبیه آهِ در آیینهها بترس از من!
هزار بار سرم را به صخره کوبیدم
هنوز موّاجم، ناخدا بترس از من!
شرار صاعقهام، خشک و تر نمیدانم
الا غریبه، الا آشنا بترس از من!
به هر کجا بروی در پیات روان هستم
به هر کجا، به هر آن ناکجا بترس از من!
شبیه سد ترک خوردهام، مرا مشکن
بترس از این که نباشم، هلا، بترس از من!
#علی_اصغر_شیری
#واسوخت
سالها شعر نگفتم که تو شاعر باشی
شهرآشوب غزلهای معاصر باشی
خواستم در شب پرواز غزل گریه کنی
خواستم بغض پرستوی مهاجر باشی
زیر لب زمزمه کردی: «غزلی در راه است»
جاده میخواست که اندوه معابر باشی
جاده میخواست قدمهای تو را بشمارد
جاده میخواست غریبانه مسافر باشی
سالها شعر نگفتم که غزل گریه کنی
سالها همقدمم باشی و شاعر باشی
#علی_اصغر_شیری
#شعر_عاشقانه
#عید_فطر_مبارک
دنبال تو گشتیم به هر گوشه بامی
برقع بزنی یا نزنی ماه تمامی
#علی_اصغر_شیری
هدایت شده از گلچین شعر
چون شمع باید از سر درد ایستاده سوخت
من قطره قطره قامت خود را قدم زدم
#علی_اصغر_شیری
#عضوکانال
@golchine_sher
هدایت شده از اَرِنی
عشق گاهی اتفاقی حلقه بر در می زند
هر کجا که عشق باشد شعر هم سر می زند
#علی_اصغر_شیری
#عضوکانال
#هشتم_شوال
نیمهشب بود، دلم گفت: قلم بردارم
یاعلی گفته و در جاده قدم بردارم
کولهبار سفرم هر چه سبکتر، بهتر
دست از این سفرۀ بیبرکت غم بردارم
شک ندارم که برات سفرم را آن شب
که دگرگون شده، رفتم که علم بردارم...
روضهخوان گفت به من راه حرم نزدیک است
با دل سوخته گر چند قدم بردارم
دم در پیرزنی گفت که چشمش کمسوست
باید آنجا کمیاز خاک حرم بردارم
در دلم شوق زیارت به خودم میگفتم:
صحن ایوان طلا پیش پیمبر دارم
آه، اما حرمش گنبد و گلدسته نداشت...
#علی_اصغر_شیری
#تخریب_بقیع
با کفش وصله دار رسید از راه، از امتداد جادۀ پایین شهر
از رد پای گمشده اش پیداست، دلشورۀ پیادۀ پایین شهر
با آن که رنج کارگری سخت است، با آن که داغ بی پدری سخت است
از هر چه تیرآهن پولادین، محکمتر است ارادۀ پایین شهر
وقت ناهار نان و پنیری خورد، از بغض های خود دل سیری خورد
در سفره نان خشک فقط مانده، چون سفره های سادۀ پایین شهر
بعد از نماز دست دعا برداشت، تنها به یاد مادر بیمارش
از دسترنج کارگری می کرد، نذر امامزادۀ پایین شهر
تنگ غروب خسته تر از دیروز، چون آفتاب یخ زده راهی شد
با رد پای گمشده اش می رفت، در امتداد جادۀ پایین شهر
#علی_اصغر_شیری
#شعر_اجتماعی
می ریخت رقص روسری ات گل به زیر پات
روییده بود دشت تغزل به زیر پات
هرجا قدم زدی فوران کرد چشمه ای
در صخره ها نبود تحمل به زیرپات
وقتی نسیم رفتن تو می وزید، دشت
گسترده بود فرش گلایل به زیر پات
حالا تومانده ای و همین خاطرات تو
دیگر نریخت دشت مغان گل به زیر پات
سارا! تلاطم ارس از اشک های توست
از سیل اشک غرق شده پل به زیر پات
دارد صلابت سبلان آب می شود
در دره های غرق تامل به زیر پات
یک شب بیا به دشت مغان ای عروس ایل!
تا بشکند سکوت شب ِ کلبه زیر پات
#علی_اصغر_شیری
#افسانه_سارای
#شعر_عاشقانه
#آذربایجان
https://eitaa.com/aliasgharshiri
هدایت شده از اَرِنی
کبوتربازِ عاشق حسرت دیرینهای دارد
قفس ها خالی اند و نامه ی ننوشته بسیار است
#علی_اصغر_شیری
#عضوکانال
شاعری که منزوی تر شد
در انزوای کوچک خود هم نماند ورفت
بر گونه ام سرشک یتیمی نشاند و رفت
از ترمه های خیس تغزل سرشت خود
پروانه های پیرهنش را پراند و رفت
زرتشت آتشین اوستا و زند بود
در زندگان* جواهر آذر نشاند و رفت
شد ماندگار ترک غزل های منزوی
غارتگری که سرو چمان را خماند و رفت
«لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد»
این بغض را به سوز غزلواره خواند و رفت
از کنج کوچک قفس خاک پر کشید
در انزوای کوچک خود هم نماند و رفت
#علی_اصغر_شیری
#حسین_منزوی
هدایت شده از کتیبه تاک
#روز_دختر_مبارک
تو میآیی جهانم رنگهای شاد میگیرد
نگاهم از نگاهت عاشقی را یاد میگیرد
تمام کوچه را لیلیکنان در باد میرقصی
چه بیتابانه رقص روسری در باد میگیرد
میان بادبادکها تماشایی است پروازت
نگاهت زندگی را هرچه باداباد میگیرد
میان چشمهایت عشق موروثی است، میدانم
که در من شعلهی آن حسن مادرزاد میگیرد
تو با لبخندهایت صبح رستاخیز دنیایی
جهان با خندههایت رنگ عشقآباد میگیرد
نمیدانم که این دنیا برایت خانهی امنی است؟
نمیدانم که دنیا عاقبت بنیاد میگیرد؟
برایت عشق میخواهم، برایت عاشقی مجنون
کسی که تیشه را از پنجهی فرهاد میگیرد
#علی_اصغر_شیری
#روز_دختر
هدایت شده از کتیبه تاک
شهر من قم نیست اما در حریمش زنده ام
در هوای حق حق هر یاکریمش زنده ام
در حرم، در خلوت شب های احیا تا سحر
محو کاشی های رحمان و رحیمش زنده ام
در هوای تازه اش هر دم مداوا می شوم
هر نفس با ربناهای نسیمش زنده ام
من پر از شب های پروین خوانی ام کنج حرم
تا سحر با قصه ی اشک یتیمش زنده ام
در میان تیمچه، در ازدحام رنگ ها
در میان نقش بازار قدیمش زنده ام
دود اسفند حرم حرزالامان شهر شد
تا نفس دارم فقط با این شمیمش زنده ام
#علی_اصغر_شیری
#شعر_قم
سلام و مهر
دو مجموعه #لب_خوانی و #کتیبه_تاک را از انتشارات سوره مهر می توانید تهیه کنید
لینک خرید مجازی
book.icfi.ir
هدایت شده از کتیبه تاک
#یا_شاه_خراسان
شنیدم فاصله ها دارن به مقصد می رسن
همه ی مسافرا دارن به مشهد می رسن
دارن از راه می رسن یکی یکی مسافرا
تا حرم چیزی نمونده، خوش به حال زائرا
خوش به حال زائری که اولین بار اومده
دلشو نذر حرم کرده، پی یار اومده
عکس گنبد توی آیینه ی اشکاش جاریه
داره دل دل می کنه، منتظر دلداریه
دستشو رو سینه برد، عرض ارادت بکنه
درد دل زیاد داره، می خواد که خلوت بکنه
اشکاشو پاک می کنه، اما یه بغض بی صدا
می گه یا امام رضا، امام رضا، امام رضا
#علی_اصغر_شیری
#امام_رضا
#ترانه_رضوی
بیتوته شبی با #احمد_شاملو
نازلی! اگر چه یکسره تلخ است روزگار
قدری بخند، بلکه بگیرم کمی قرار
«نازلی بهار خنده زد و ارغوان شکفت»
«گل داد یاس پیر» پس از عمری انتظار
گلدان پشت پنجره میگفت با نسیم
«بودن بِه از نبود شدن، خاصه در بهار»
بیزارم از سکوت تو، از بغض واژهها
شوری بزن به حنجرۀ زخمی سهتار
در این هوای مانده غزل منزوی شده است
یک دم هوای تازه ندیدم در این دیار
«نازلی! سخن بگو!» غزلت را تمام کن
در تنگنای حادثه «دست از گمان بدار»
#علی_اصغر_شیری
#غزل_شاملویی
#شعر_عاشقانه
#یا_شاه_خراسان
بارها با آن که توفیق زیارت داشتم
در دل درمانده اما باز حسرت داشتم
گرچه عمری من نمک گیر قمم، فرقی نداشت
حس من این است در مشهد اقامت داشتم
با هم از پرواز می گفتیم روی گنبدت
کاش با بچه کبوترها رفاقت داشتم
مادرم پیغام داده دست خالی برنگرد
مادرم تنها خبر دارد که حاجت داشتم
شعر را روی بلیت خود نوشتم، ای عزیز!
در ضریح انداختم آنچه بضاعت داشتم
باید از هر خادمت کسب حلالیت کنم
تا تو را پیدا کنم، هر صبح زحمت داشتم
#امام_رضا
#علی_اصغر_شیری
https://eitaa.com/aliasgharshiri
#چهل_روز_گذشت
صدا پیچیده در کوه مه آلودی، صدای کیست؟
به روی ابرهای این حوالی ردپای کیست؟
نگاه قاصدک ها بی خبر در حیرت و اندوه
ندانستند اما این صدای آشنای کیست؟
صدایی مانده از روز ازل در سینه کوه است
ملائک می شناسند این صدا قالوا بلای کیست
گلستان گشته کوهی که به دل آتشفشان دارد
صدا این بار می گوید که شرح ماجرای کیست
به ابراهیم نازل شد تمام محکمات کوه
چه بشکوه است می دانم طنین ربنای کیست
صدا پیچید در کوه و به هر وادی رسید اندوه
میان چشم های غرق حیرت، این عزای کیست؟
#علی_اصغر_شیری
#رئیسی
#شهید_جمهور
https://eitaa.com/aliasgharshiri
هدایت شده از کتیبه تاک
مثل زبان مادریام دوست دارمت
چون شعرهای آذریام دوست دارمت
در خوابهای کودکیام دیدهام تو را
صد بار گفتهام: پریام! دوست دارمت
در کهکشان روسریات، گوشواره را
من خوشه خوشه مشتریام، دوست دارمت
الهام شاعرانة من چشمهای توست
از ابتدای شاعریام دوست دارمت
سَندن سورا کی یوخدو منیم آیری سِوگیلیم
مثل زبان مادریام دوست دارمت
#علی_اصغر_شیری
#شعر_عاشقانه
#زبان_مادری
https://eitaa.com/aliasgharshiri
هدایت شده از اَرِنی
به طبعم شوق بی اندازه می داد
دوبیتی های پرآوازه می داد
شنیدم چک چک باران دیشب
به گلدانها سلامی تازه می داد
#علی_اصغر_شیری
#عضوکانال
درون آینه چون ترکه های گیلاسند
حنای دست تو از خون زخم های من است
#علی_اصغر_شیری
« جهنمده بیتن گول » حکایتی است واقعی از ماجرای عاشق شدن دختری (سوری) از روستای « الموت »یکی از توابع قزوین به یک پسر اردبیلی به اسم ایوب که ظاهرا" آنجا سربازمعلم(سپاه دانش) بوده است.
این ماجرا حدود 30- 40 سال پیش اتفاق افتاده و این دختر خانم"هفتاد ساله (سوری) هم اکنون در اردبیل زندگی می کند، این حکایت را چند سال پیش مرحوم استاد "عاصم اردبیلی" یکی از شاعران برجسته معاصر به صورت نظم و در کمال زیبایی نوشته است.
این شعر بدون هیچ تردیدی شاهکار شاعر آن است. شاید دلیل جذابیت شعر، واقعی بودن داستان آن است. داستان از این قرار است که یک پسر اردبیلی در دوره سرباز معلمی خود، در دامنه کوه های الموت با دختری آشنا شده و ارتباط عاطفی برقرار می کنند.نام این دختر سوری است، تا اینکه دوره سربازی پسر تمام می شود و وی به اردبیل باز می گردد. سوری به انتظار بازگشت معشوق می نشیند، اما خبری نیست. از هر مسافری خبر می گیرد، اما هر امیدی به نا امیدی ختم می شود تا اینکه سوری به اردبیل می آید. کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال یار سفره کرده می گردد و او را در خانه خود در کنار همسر می یابد.
سوری در اردبیل می ماند و گفته میشود که عشق این پسر او را دیوانه کرده است٫عشق سوری زمینه ای می شود برای شاعر بسیار توانای اردبیلی مرحوم استاد عاصم اردبیلی تا شعری بسراید که به واقع شاهکار است. (این شعر در مجموعه شعر قانلی سحر (سحرگاه خونین) به چاپ رسیده است)
جهنمده بیتن گول
فلکین قانلی الیندن بیر آتیلمیش یئره اندی
بیر فلاکت آنانین جان شیره سندن سودون امدی
بوللو نیسگیل شله سین چیگنینه آلتدی
تای توشوندان دالی قالدی
ساری گول مثلی سارالدی
گونو تک باغری قارالدی
درد الیندن زارا گلدی
گونو گوندن قارا گلدی
خان چوبان سیز سئله تاپشیرسین اوزون
یوردوموزا بیر سارا گلدی
بیر وفاسیز یار الیندن سانا گلمز یارا گلدی
بیر یازیق قیز جان الیندن جانا گلمز جانا گلدی
گئچه جکده "الموت" دامنه سیندن بورایا درمانا گلدی
بیر آدامسیز "سوری" آدلی الی باغلی دیلی باغلی !؟
سوری کیم دیر ؟
سورو بیر گولدی جهننمده بیتیبدیر
سورو بیر دامجی دی گوزدن آخاراق ئوزده ایتیبدیر
سورو یول یولچوسودور اگری ده یوخ ٫دوزده ایتیبدیر
سورو بیر مرثیه دیر اوخشایاراق سوزده ایتیبدیر
او کونول لرده کی ایتمیش دی ازلدن ادو گوزدن ده ایتبدیر
این غزل به نوعی وامدار شعر شاهکار استاد عاصم اردبیلی است
چمدانهای بسته میدانند،
عشق راهی است پرخطر؛ اماـ
دختری محو جادهها شده است،
دختری راهی سفر؛ اماـ
مادرش بعد او چه خواهد کرد؟!
گیسوانش سفید خواهد شد
دروهمسایه طعنه خواهد زد،
آه یک روز این خبر... اماـ
روستا از نگاهش افتاده است،
شهر در امتداد این جاده است
جاده در پیش روی او دارد،
اتفاقات تازهتر اما
مانده در مِه اتاق کودکیاش،
خاطرات شب عروسکیاش
خاطراتی که غیرحسرت نیست،
خاطراتی که پشت سر...اماـ
صندلیهای خالی اتوبوس،
جادهها را یکی یکی پیچید
خط ممتد جاده میلرزید،
در سرازیری خطر اما
جاده یعنی همیشه دربهدری،
دوری از مهر خانة پدری
همهشب انتظار و بیخبری،
کاش میشد که تا سحر...اما...
□
پدرش در هجوم خاطرهها،
با خودش حرف میزند گاهی
مثل یک قاب خالی غمگین،
مانده چشمش به سوی در؛ اما...
مادرش هر سحر نگاهش را،
به ضریح سکینهخاتون دوخت
گرچه آرام بود و سخت و صبور،
سینهای داشت شعلهور اما
قاصدکهای خسته بعد از آن
همه دلواپس خبر بودند
روستا رنگ و بوی ماتم داشت،
روستا بود و چشم تر...اماـ
چمدانهای بسته برگشتند،
از سفر زار و خسته برگشتند
خسته و دلشکسته برگشتند،
با نگاهی پراز «اگر»، «اما»...
#علی_اصغر_شیری
#شعر_اجتماعی
https://eitaa.com/aliasgharshiri
هدایت شده از ❤️تو رو دوست دارم❤️
مثل زبان مادریام دوست دارمت
چون شعرهای آذریام دوست دارمت
در خوابهای کودکیام دیدهام تو را
صد بار گفتهام: پریام! دوست دارمت
در کهکشان روسریات، گوشواره را
من خوشه خوشه مشتریام، دوست دارمت
الهام شاعرانة من چشمهای توست
از ابتدای شاعریام دوست دارمت
سَندن سورا کی یوخدو منیم آیری سِوگیلیم
مثل زبان مادریام دوست دارمت
#علی_اصغر_شیری
#زبان_مادری
@Loveyoub
باغت آباد! پیر تاکستان! بار دیگر خراب آمدهام
گرچه انگور تازه بسیار است، من به شوق شراب آمدهام
مشعلی در برابر بادم، بهمنی در مسیر مردادم
باز مثل گلولهای برفی در دل آفتاب آمدهام
تو که از حال من خبر داری، خبر از حال رهگذر داری
خسته از کورهراه بیمهتاب، در شب اضطراب آمدهام
کهکشان کهکشان عطش دارم، مثل آتشفشان عطش دارم
همقدم با گدازه های عذاب، در مسیری مذاب آمده ام
درِ خُمهای کهنه را وا کن، باز هم بزم می مهیا کن
تشنهام، از مسیر گم درگم، از کویر، از سراب آمدهام
چهرهات آشناست در چشمم، تو ببین میشناسیام یا نه؟
من برای قدم زدن در باغ، بارها محو خواب آمدهام
پیرمرد خیالیام آرام، وسط تاکها قدم میزد
قاب عکسش به من خبر میداد: بار دیگر خراب آمدهام
#علی_اصغر_شیری
#شعر_عاشقانه
یکی شده وسط کوچه رد پای من و تو
بعید نیست مرا با تو اشتباه بگیرند
#علی_اصغر_شیری
#شعر_عاشقانه
https://eitaa.com/aliasgharshiri