💠 « #خاطره شب امتحان » 💠
🍀 از این شعر، خاطرهای خوب دارم. بخشی از این #ترجیع_بند زیبا، جزو متن درسی ادبیات دبیرستان بود. خاطرم نیست دوم یا سوم؛ شب امتحان ترم. ایام انتخابات بود و روزها در خیابانها پلاس بودیم و دورگردی میکردیم. شبها تا صبح بیدار میماندم برای امتحانها. این شعر هم تقریبا اواخر کتاب بود. خب بازیگوش بودیم و قسمتهای زیادی از کتاب، برایم جدید بود و شب امتحان، اولین باری بود که چشمم به جمالشان روشن میشد! ازاینرو آن شب، شبِ شعر و ادبیاتی شده بود برای خودش. یکی دو ساعت به اذان صبح، رسیدم به این شعر. همین رشته چهارم، افتاده بود صفحه فرد کتاب (یعنی سمت چپ) و دقیقا #بند_گردان اش افتاده بود صفحه بعد.
🍀 شعر را که شروع کردم، دیدم جالب و روان است؛ ناخودآگاه شروع کردم به نیت لذتبردن خواندن تا رسیدم به این رشته چهارم. چهار-پنج بیت آخرش (چنانکه معلوم است) خواننده را به #بند_گردان هول میدهد. من هم با رغبت دنبال این بودم که: خب وقتی از مضیق جهات درگذری، آنچه نشنیده گوش، آن شنوی، دقیقا چیست و آن نادیده چشم چیست که میبینی...؟ لذت ماندگارش دقیقا آنجا بود که با ذوق، ورق زدم که ببینم تا به عینالیقین دقیقا چه چیزی را عیان میبینم؛ که دیدم میگوید: «که یکی هست و...»
🍀 خب شعر، عرفانی است و در آن سکوت آخر شب، خواندنش خیلی شیرین بود. آنقدر شیرین که خاطرهاش یادم نرفته و هنوز مزهاش زیر زبانم است!
🌐 @aliebrahimpour_ir