خواب تحمیلی نیمروز از اون دسته خاطراتیه که اغلب بچههای دیروز داشتن و یادشونه!
مجبور بودیم به زور دراز بکشیم و کلی به در و دیوار نگاه کنیم تا خوابمون ببره. خب توی این شرایط حوصلهم سرمیرفت ولی چون خواب پدرم از جنس هلیوم و بینهایت سبک بود، هیچ کاری نمیشد بکنم. گاهی حتی از صدای فکر کردن من هم بیدار میشد و با صدایی یا تکونی بهم حالی میکرد که بچه آروم باش بگیر بخواب دیگه!!
فرار کردن از کنار بابا از اون پروژههای عجیب بود شبیه فیلمهای فرار جنگ جهانی دوم! گاهی بیست دقیقه طول میکشید که از زیر ملافه طوری دربیام که پدرم بیدار نشه!!
یادش به خیر
این تصویر رو تقدیم میکنم به همه اون عزیزانی که پدر یا مادرشون دیگه پیششون نیست.
به همه اونهایی که توی دلشون زمزمه میکنن: بابای عزیزم... مامان گلم... تو بیا و اگه خواستی زور بگو ولی پیشم باش. بیا و بهم نق بزن ولی بذار صداتو بشنوم. بیا و اصلا نمیخواد درکم کنی... هر چی دلت میخواد اشتباه کن... همین که پیشمی برام بسه... همین که چشمام یه ساحل امن داشته باشن که نگاهش کنن و آروم بگیرن برام یه دنیا ارزش داره.
آخه شاید ندونی ... ولی بعد از رفتنت، مدتهاست که نگاه من مثل یه قایق شکسته وسط طوفان غربت سرگردونه.
پ.ن: خدا رو به خاطر این همه خوشبختی شاکرم، که پدر و مادر نازنینم رو در کنار خودم دارم.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #خواب #خواب_بعدازظهر #خواب_ظهر #پدر #مادر #پدرومادر #دور_همی
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6