eitaa logo
دوران کودکی
1.7هزار دنبال‌کننده
269 عکس
44 ویدیو
0 فایل
یادش به خیر ... نقش خاطرات من و تو امضاء: علی میری با احترام، کانال، تبلیغات ندارد🌸🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
قدیما که ریتم زندگی کندتر بود و زمان کش میومد، مجبور بودیم یه جورایی خودمونو سرگرم کنیم. هر چند وقت یه بار تب یه چیزی فراگیر میشد و همه میرفتیم سراغش. یه مدتی کوبلن مد شد. یه دوره‌ای درست کردن آینه‌های تزیینی رنگی مدتی خریدن کیتهای الکترونیکی و ساختن مدارات مختلف، چشمک زن، تقویت آنتن، کلید صوتی، ... و کلی چیزای دیگه که حتما شما هم یادتون میاد. ولی شاید خیلی قبلتر از اینا، زمانی که من حدود ده سال یا کمتر داشتم، تقریبا هر پسری یه کمون اره (اره مویی) داشت و الگوهایی که روی تخته سه لایی پیاده میشد و با برش و سر هم کردنش میشد یک سازه چوبی درست کرد. برج ایفل و انواع دایناسورها از معروف‌ترین الگوهای موجود بود. ‌ کاش این روزا بشه یه شکلی بچه‌ها رو ترغیب کرد که کارهای اینجوری هم انجام بدن. اصلا خاک بازی کنن. یه گلدون و چهار تا دونه تخم گیاه بدیم دستشون بکارن... کارهای این چنینی نقش موثری در رشد کودکان داره ولی متاسفانه کمتر بهش پرداخته میشه. @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خاطره این هفته رو تقدیم می‌کنم به تمام مخاطبین عزیز روستا نشین. ارتباط آدمها با طبیعت یکی از چیزهاییه که به مرور زمان داره کمتر می‌شه و زندگی امروز ما، به اقتضای شرایطی که وجود داره (که البته خود ما آدمها بوجود آوردیم) امکان کمتری برای این ارتباط در اختیار ما قرار میده. یکی از چیزهایی که در گذشته امکانش وجود داشت ولی امروز به سختی میشه حتی بهش فکر کرد، وجود تعدادی حیوون خونگی از جمله مرغ و خروس توی حیاط خونه‌س. در دوره‌ای ما هم توی حیاط خونه‌مون در مشهد، در کنار باغچه بزرگ و تعداد زیاد دار و درختش، چندتا مرغ و خروس داشتیم. حضور همین چندتا جانور ، و سایر پرندگانی که به خاطر وجود غذا، مهمان خونه می‌شدن چقدر لذتبخش بود. انتهای حیاط خونه ما یک انباری بود پر از چیزایی که انگار قرنها اونجا بودن. من اغلب می‌رفتم اونجا و ساعتها بازی میکردم. یه بار که داشتم مکتشف بازی میکردم(!)، یهو داخل یک جعبه، تعداد زیادی تخم مرغ پیدا کردم. معلوم شد یکی از مرغها نمیدونم به چه دلیل ترجیح داده بود به جای مکان اصلیش، بره و تخمهای نازنینشو در تنهایی و انزوای گوشه انبار دنیا بیاره! و چقدر این گنج پیدا کردن شیرین بود!! @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بعد از کش و قوس طولانی و خسته کننده، بالاخره کتاب «یادش به خیر» چاپ و آماده عرضه شد. خاطرات مراحل آماده شدن این کتاب خودش می‌تونه یه کتاب مستقل باشه!! خلاصه که با عذرخواهی از دوستانی که پیگیر بودند، مفتخرم که خبر آماده شدن این کتاب رو اعلام کنم. با تمام اتفاقاتی که در این مدت افتاد، چند چیز باعث خوشحالیه، از جمله این که تقریبا تمام تصاویر منتشر شده در پیج تا امروز، توی کتاب اومده و مجموعه کاملی شده. متن‌ها و ترجمه‌هاش که دخترم زحمتشو کشید هم در کتاب اومده. (محیای بابا ❤️دستت درد نکنه!) امیدوارم کتاب جذابی براتون باشه و با تهیه اون برای خودتون یا عزیزانتون، لذت مرور خاطرات شیرین گذشته به کامتون بشینه و حالشو ببرید.😊🥰 قطع کتاب رحلیه (۲۱ در ۳۰ سانتیمتر)، ۱۶۸ صفحه گلاسه داره با جلد سخت و قاب کاور مقوایی. این کتاب توسط انتشارات «اعتماد قلم» به چاپ رسیده. قیمت پشت جلد کتاب ۳۲۰ هزار تومان درج شده که البته با تخفیف ویژه رونمایی کتاب، فعلا با قیمت ۲۶۰ هزار تومان عرضه میشه. برای خرید آنلاین کتاب یا کارت پستالها، می‌تونید به سایت alimiriart.ir مراجعه بفرمایید.
دوستانی که درباره تصاویر مربوط به ایام محرم پرسیدند؛ در ادامه چند نمونه تصویر و لینک دانلود فایل با کیفیت رو تقدیم میکنم. ممنون که با استفاده از این تصاویر و نشر اونها، من حقیر رو هم در کار خیرتون شریک میکنید. امیدوارم توفیق و افتخار اینو پیدا کنیم در تعظیم شعائر حسینی سهیم باشیم. @alimiriart
یا اهلَ العالَم قُتِلَ الحسین بکربلاء عطشانا @alimiriart
خداوند روی حسینش غیرت ویژه ای دارد... پناه میبریم به خدا از این که خواسته یا ناخواسته مقابل حسین (علیه السلام) قرار بگیریم. @alimiriart
عاشورا... نقطه ای از عظمت عباس بن علی (علیه السلام) @alimiriart
یا حسینا... قلمم و دستم بشکنند از این بی شرمی که دشنه دشمن تو را تصویر کنند... ای زمین کربلا... چطور دیدی و دهان باز نکردی... @alimiriart
و زنان و کودکان ماندند و خیل گرگان درنده بیابان نینوا😔 @alimiriart
پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده پدر چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا (سيد حميد رضا برقعی) @alimiriart
علیکنّ بالفرار... @alimiriart
دوستانی که درباره تصاویر مربوط به ایام محرم پرسیدند؛ در بالا چند نمونه تصویر و لینک دانلود فایل با کیفیت تقدیم شد. ممنون که با استفاده از این تصاویر و نشر اونها، من حقیر رو هم در کار خیرتون شریک میکنید. امیدوارم توفیق و افتخار اینو پیدا کنیم در تعظیم شعائر حسینی سهیم باشیم. @alimiriart
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.‌ ‌ یا اباعبدالله، روضه‌خوان مظلومیتت شدم، تنهایی‌ات و فریاد گم شده هل من ناصرت در کویر نامردی... یا حسین جان... از مظلومیت پسرت در عصر ما نپرس.‌ نگذار عرق شرم، توَهم شیعه بودنم را بشوید و ببرد. @alimiriart
مجموعه تصاویر و خاطرات قدیم گردآوری شده در کتاب «یادش به خیر، نقش خاطرات من و تو» هدیه‌ای بی‌نظیر برای خودتان یا کسانی که دوستشان دارید... ۱۶۸ صفحه گلاسه رنگی قطع رحلی (۲۱x۳۰ سانتیمتر) جلد سخت+کاور دو زبانه (فارسی/ انگلیسی) جهت کسب اطلاع یا خرید به سایت www.alimiriart.ir مراجعه نموده و یا از طریق واتس‌اپ به شماره 090 2222 1661 پیام بدهید. @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
شبهای محرم و رفتن به هیات فرصتی بود که ما بچه‌ها خودمون رو بزرگتر از چیزی که بودیم ببینیم. یادمه به بچه‌هایی که از من کوچکتر بودند ولی پیراهن مشکی نداشتن یا بلد نبودن قاطی مراسم بشن چه نگاهی داشتم! احساس میکردم یک مرد جهان‌دیده و با تجربه‌ام که نگاه یک بچه کوچولو می‌کنه و گاهی هم آهی میکشه و زیر لب میگه: آخی... یادش بخیر!! اگر هم یه وقت وظیفه طبل زدن یا سنج زدن بهمون داده می‌شد که دیگه پادشاه بودیم! ولی از همه اینها مهمتر، این مراسم فرصتی بود برای آشنا شدن با بچه‌های جدید. می‌نشستیم لب جوب(!) یا اگه شانسمون یاری می‌کرد عقب وانت پارک شده یه آشنا و گعده می‌کردیم. از موضوعات جدی شروع می‌کردیم و خیلی سریع غرق صحبت‌های خودمونی می‌شدیم. شیرین‌ترین حرفها هم تعریف کردن صدباره فیلمهایی بود که همه دیده بودیم ولی بازم از گفتن و شنیدنش کیف میکردیم. فیلم «قانون»، فیلم «کمیسر متهم می‌کند»، بروسلی و... خاطرات اون شبها، بوی کنده و آتیش و دیگهای غذا، تماشای برو بیای بزرگترها برای تهیه تدارکات و کمکهایی که گاهی بهشون می‌کردیم، مخصوصا ساختن نوار نقاله انسانی و دست به دست کردن غذا از پای دیگ تا توی اتاقها... همه هنوز برام لذت بخشه. ‌کیا به چشماشون تف میزدن که مثلا یعنی ما هم گریه کردیم؟! @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بیشتر زمان کودکی من در خونه پدربزرگ و مادربزرگم گذشت. گاهی هم می‌رفتم حجره بابابزرگ. نزدیک این حجره، یه باجه مطبوعات بود که من دائم میرفتم و جلد مجله‌هاشو نگاه میکردم یا بعضیا رو می‌خریدم. مثلا دانستنیها یکی از اون مجلاتی بود که من با علاقه میخوندم. خلاصه که اینجوری روز می‌گذشت و موقع رفتن به خونه می‌رسید. خونه بابابزرگ خوبیهای زیادی داشت. ولی یه چیزای ناجوری هم داشت. یکیش این بود که سر ظهر خسته و گشنه می‌رفتی خونشون ولی یهو سفره که پهن می‌شد، مامان بزرگم بجای بشقاب، کاسه میاورد! ای واااای... بازم آبدوغ!! بعله... بابابزرگ ما علاقه عجیبی به آبدوغ داشتن و مادربزرگم عشقش به شوهرشو با این غذا نشون میداد و سورپرایزش می‌کرد!! ولی از حق نگذریم، با این که من معتقد بودم حیف انرژی‌ای که برای رفتن پای سفره و خوردن آبدوغ صرف میشه! ولی وقتی شروع به خوردن می‌کردی انصافا حال می‌داد! خدابیامرز مادربزرگم با یه مهارت و اسلوب خاصی درست می‌کرد که معجونی می‌شد برا خودش! و قسمت جالبش اینجا بود که هنوز لقمه آخرو نخوردی، چشمات می‌رفت روی هم و یه خواب دلچسب و عمیق در عصر گرم تابستان رو تجربه می‌کردی. چه روزای خوبی بود. @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
آب نمیخواهم عمو... برگرد... برگرد و دوباره دست به سرم بکش ... عمو با دستانت بیا... فقط بیا @alimiriart https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
حس‌های زیادی از زمان کودکی به سراغم میان که چون داستانی ندارن، راهی برای ثبتشون ندارم. حسی که مثل یه نسیم معطر یه لحظه میاد و تمام وجودمو دربرمی‌گیره، لحظه‌ای منو غرق نشاط می‌کنه و چند لحظه بعد، همونطور که اومده بود ناگهان میره. دیدن یک شیٔ، تجربه یک مزه، شنیدن یک نوای قدیمی، یا استشمام یک رایحه،... هر کدوم از این‌ها میتونه دروازه ورودی باشه به دنیایی که دیگه وجود نداره ولی انگار بخشی از وجود ماست. دلم می‌خواست میتونستم خوشحالی خواهرمو نقاشی کنم وقتی با گلبرگ‌های گل رز ناخوناشو میپوشوند و ذوق میکرد دلم می‌خواست توانشو داشتم، عطر گلهای باغچه، یا شیرینی شهد گل‌پیچهای اناری ته حیاط قدیمیمون رو به تصویر بکشم و اون لذت نابی که از مکیدنشون می‌بردیم. دلم میخواست میشد صدای یاکریم‌ها یا همهمه‌ی گنجشک‌هایی رو تصویر کنم که از این درخت به اون درخت می‌پریدن. دلم می‌خواست می‌تونستم... ولی تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که همون چند لحظه باهاش همراه بشم و حظ ممکن رو ببرم و رهاش کنم که بره. شایدم این نشونه‌ایه از دنیایی که توش زندگی میکنیم. یادآورد این حقیقت که همه چیز موقت و گذراست و باید در لحظه زندگی کرد. @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
وقتی که صبح بیدار میشی ولی دلت نمیخواد آب به دست و صورتت بزنی وقتی که توی حموم خودتو زیر دوش مچاله میکنی که آب داغ به همه جات بریزه وقتی موقع بیرون رفتن از خونه نمیدونی چی بپوشی که نه سرما بخوری، نه گرما وقتی تو کوچه، نسیم خنک، پر از صدای هم‌همه بچه‌هاست که به صف ایستادن وقتی خاطراتی یادت میاد که تلخی و شیرینی همزمانش گیجت میکنه، مثل وقتی که توی سایه سردت میشه و توی آفتاب گرم وقتی که تا بخودت میای میبینی ظهر شده و روز داره تموم میشه وقتی توی خونه یه تیکه آفتاب پهن شده کف اتاق و همون جا و پاهاتو دراز میکنی روی گلهای گرم قالی و با لذت به سکوت گوش میدی سکوتی که توش همه چیز تبدیل میشن به قافیه و ردیف، و بیت بیت شعره که رسوب میکنه کف قلبت وقتی خورشید برای رفتن عجله داره و کلاغها با قارقارشون بدرقه‌ش میکنن وقتی هزار سالته ولی باز هم اضطراب مشق ننوشته چرتتو پاره می‌کنه کنار پنجره میشینی و بیرونو نگاه میکنی و حسی داری شبیه حس بسته شدن چمدونها... حسی شبیه روزی که مهمونا همه میرن شهر خودشون و یهو خونه خلوت میشه و تو می‌مونی و خاطراتی که برای مزمزه کردنشون یه عالم زمان داری زمانی به بلندی پاییز @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6