توی خیلی از خونههای قدیم اتاقهایی بود که بینشون یه رشته در بود و وقتی اون درها رو باز میکردیم، یه اتاق بزرگ درست میشد.
این حالت کم و بیش برای آدمها هم بود. همه دنیای شخصی خودشونو داشتن و هر کسی کار و زندگی خودشو. ولی مثل اتاقهای قدیم بین آدمها هم دیوار نبود. یه در بود که خیلی وقتها باز میشد و مجموعه دنیای آدمها در کنار هم، یک دنیای واحد بزرگ رو میساخت. دورهمیها، یه آبپاشی حیاط و یه تیکه فرش یا زیرانداز، ما رو دور هم جمع میکرد. توی این جمعها اگه کسی حالش خوب نبود بقیه درِ بین خودشون و اونو باز میکردن و کمکش میکردن که توی خودش نمونه. با جملاتی مثل: «غصه نخور، یا خودش میاد یا نامهش» یا «سخت نگیر، سختیش همین صد سال اوله»...
اون موقعها حال اطرافیان مهم بود و حضور موثر بزرگترها یا همون ریش سفیدی خیلی در بهبود حال سایرین به چشم میومد.
درسته این روزا خونهها بیشتر از این که کنار هم باشه، روی همه... درسته که بعضیا پایینتر و بعضیا بالاترن، ولی به نظرم میشه یکی از دیوارهای بین خودمون و اطرافیان رو برداریم و جاش در بذاریم. دری که هر وقت لازم بود به راحتی بازش کنیم و یه دنیای بزرگتر رو تجربه کنیم.
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
قدیما که ریتم زندگی کندتر بود و زمان کش میومد، مجبور بودیم یه جورایی خودمونو سرگرم کنیم.
هر چند وقت یه بار تب یه چیزی فراگیر میشد و همه میرفتیم سراغش.
یه مدتی کوبلن مد شد.
یه دورهای درست کردن آینههای تزیینی رنگی
مدتی خریدن کیتهای الکترونیکی و ساختن مدارات مختلف، چشمک زن، تقویت آنتن، کلید صوتی، ...
و کلی چیزای دیگه که حتما شما هم یادتون میاد.
ولی شاید خیلی قبلتر از اینا، زمانی که من حدود ده سال یا کمتر داشتم، تقریبا هر پسری یه کمون اره (اره مویی) داشت و الگوهایی که روی تخته سه لایی پیاده میشد و با برش و سر هم کردنش میشد یک سازه چوبی درست کرد. برج ایفل و انواع دایناسورها از معروفترین الگوهای موجود بود.
کاش این روزا بشه یه شکلی بچهها رو ترغیب کرد که کارهای اینجوری هم انجام بدن. اصلا خاک بازی کنن. یه گلدون و چهار تا دونه تخم گیاه بدیم دستشون بکارن...
کارهای این چنینی نقش موثری در رشد کودکان داره ولی متاسفانه کمتر بهش پرداخته میشه.
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خاطره این هفته رو تقدیم میکنم به تمام مخاطبین عزیز روستا نشین.
ارتباط آدمها با طبیعت یکی از چیزهاییه که به مرور زمان داره کمتر میشه و زندگی امروز ما، به اقتضای شرایطی که وجود داره (که البته خود ما آدمها بوجود آوردیم) امکان کمتری برای این ارتباط در اختیار ما قرار میده.
یکی از چیزهایی که در گذشته امکانش وجود داشت ولی امروز به سختی میشه حتی بهش فکر کرد، وجود تعدادی حیوون خونگی از جمله مرغ و خروس توی حیاط خونهس.
در دورهای ما هم توی حیاط خونهمون در مشهد، در کنار باغچه بزرگ و تعداد زیاد دار و درختش، چندتا مرغ و خروس داشتیم. حضور همین چندتا جانور ، و سایر پرندگانی که به خاطر وجود غذا، مهمان خونه میشدن چقدر لذتبخش بود.
انتهای حیاط خونه ما یک انباری بود پر از چیزایی که انگار قرنها اونجا بودن.
من اغلب میرفتم اونجا و ساعتها بازی میکردم. یه بار که داشتم مکتشف بازی میکردم(!)، یهو داخل یک جعبه، تعداد زیادی تخم مرغ پیدا کردم. معلوم شد یکی از مرغها نمیدونم به چه دلیل ترجیح داده بود به جای مکان اصلیش، بره و تخمهای نازنینشو در تنهایی و انزوای گوشه انبار دنیا بیاره!
و چقدر این گنج پیدا کردن شیرین بود!!
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بعد از کش و قوس طولانی و خسته کننده، بالاخره کتاب «یادش به خیر» چاپ و آماده عرضه شد.
خاطرات مراحل آماده شدن این کتاب خودش میتونه یه کتاب مستقل باشه!!
خلاصه که با عذرخواهی از دوستانی که پیگیر بودند، مفتخرم که خبر آماده شدن این کتاب رو اعلام کنم.
با تمام اتفاقاتی که در این مدت افتاد، چند چیز باعث خوشحالیه، از جمله این که تقریبا تمام تصاویر منتشر شده در پیج تا امروز، توی کتاب اومده و مجموعه کاملی شده.
متنها و ترجمههاش که دخترم زحمتشو کشید هم در کتاب اومده. (محیای بابا ❤️دستت درد نکنه!)
امیدوارم کتاب جذابی براتون باشه و با تهیه اون برای خودتون یا عزیزانتون، لذت مرور خاطرات شیرین گذشته به کامتون بشینه و حالشو ببرید.😊🥰
قطع کتاب رحلیه (۲۱ در ۳۰ سانتیمتر)، ۱۶۸ صفحه گلاسه داره
با جلد سخت و قاب کاور مقوایی.
این کتاب توسط انتشارات «اعتماد قلم» به چاپ رسیده.
قیمت پشت جلد کتاب ۳۲۰ هزار تومان درج شده که البته با تخفیف ویژه رونمایی کتاب، فعلا با قیمت ۲۶۰ هزار تومان عرضه میشه.
برای خرید آنلاین کتاب یا کارت پستالها، میتونید به سایت alimiriart.ir مراجعه بفرمایید.
دوستانی که درباره تصاویر مربوط به ایام محرم پرسیدند؛
در ادامه چند نمونه تصویر و لینک دانلود فایل با کیفیت رو تقدیم میکنم.
ممنون که با استفاده از این تصاویر و نشر اونها، من حقیر رو هم در کار خیرتون شریک میکنید.
امیدوارم توفیق و افتخار اینو پیدا کنیم در تعظیم شعائر حسینی سهیم باشیم.
@alimiriart
خداوند روی حسینش غیرت ویژه ای دارد...
پناه میبریم به خدا از این که خواسته یا ناخواسته مقابل حسین (علیه السلام) قرار بگیریم.
@alimiriart
یا حسینا...
قلمم و دستم بشکنند از این بی شرمی که دشنه دشمن تو را تصویر کنند...
ای زمین کربلا... چطور دیدی و دهان باز نکردی...
@alimiriart
پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا
پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا
(سيد حميد رضا برقعی)
@alimiriart
دوستانی که درباره تصاویر مربوط به ایام محرم پرسیدند؛
در بالا چند نمونه تصویر و لینک دانلود فایل با کیفیت تقدیم شد.
ممنون که با استفاده از این تصاویر و نشر اونها، من حقیر رو هم در کار خیرتون شریک میکنید.
امیدوارم توفیق و افتخار اینو پیدا کنیم در تعظیم شعائر حسینی سهیم باشیم.
@alimiriart
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین.
یا اباعبدالله، روضهخوان مظلومیتت شدم، تنهاییات و فریاد گم شده هل من ناصرت در کویر نامردی...
یا حسین جان... از مظلومیت پسرت در عصر ما نپرس. نگذار عرق شرم، توَهم شیعه بودنم را بشوید و ببرد.
@alimiriart
مجموعه تصاویر و خاطرات قدیم
گردآوری شده در کتاب «یادش به خیر، نقش خاطرات من و تو»
هدیهای بینظیر برای خودتان یا کسانی که دوستشان دارید...
۱۶۸ صفحه گلاسه رنگی
قطع رحلی (۲۱x۳۰ سانتیمتر)
جلد سخت+کاور
دو زبانه (فارسی/ انگلیسی)
جهت کسب اطلاع یا خرید به سایت
www.alimiriart.ir
مراجعه نموده و یا از طریق واتساپ به شماره
090 2222 1661
پیام بدهید.
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
شبهای محرم و رفتن به هیات فرصتی بود که ما بچهها خودمون رو بزرگتر از چیزی که بودیم ببینیم.
یادمه به بچههایی که از من کوچکتر بودند ولی پیراهن مشکی نداشتن یا بلد نبودن قاطی مراسم بشن چه نگاهی داشتم! احساس میکردم یک مرد جهاندیده و با تجربهام که نگاه یک بچه کوچولو میکنه و گاهی هم آهی میکشه و زیر لب میگه: آخی... یادش بخیر!!
اگر هم یه وقت وظیفه طبل زدن یا سنج زدن بهمون داده میشد که دیگه پادشاه بودیم!
ولی از همه اینها مهمتر، این مراسم فرصتی بود برای آشنا شدن با بچههای جدید. مینشستیم لب جوب(!) یا اگه شانسمون یاری میکرد عقب وانت پارک شده یه آشنا و گعده میکردیم. از موضوعات جدی شروع میکردیم و خیلی سریع غرق صحبتهای خودمونی میشدیم. شیرینترین حرفها هم تعریف کردن صدباره فیلمهایی بود که همه دیده بودیم ولی بازم از گفتن و شنیدنش کیف میکردیم. فیلم «قانون»، فیلم «کمیسر متهم میکند»، بروسلی و...
خاطرات اون شبها، بوی کنده و آتیش و دیگهای غذا، تماشای برو بیای بزرگترها برای تهیه تدارکات و کمکهایی که گاهی بهشون میکردیم، مخصوصا ساختن نوار نقاله انسانی و دست به دست کردن غذا از پای دیگ تا توی اتاقها... همه هنوز برام لذت بخشه.
کیا به چشماشون تف میزدن که مثلا یعنی ما هم گریه کردیم؟!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #شب #محرم #امام_حسین #هیات #روضه #عزاداری #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بیشتر زمان کودکی من در خونه پدربزرگ و مادربزرگم گذشت.
گاهی هم میرفتم حجره بابابزرگ. نزدیک این حجره، یه باجه مطبوعات بود که من دائم میرفتم و جلد مجلههاشو نگاه میکردم یا بعضیا رو میخریدم. مثلا دانستنیها یکی از اون مجلاتی بود که من با علاقه میخوندم.
خلاصه که اینجوری روز میگذشت و موقع رفتن به خونه میرسید.
خونه بابابزرگ خوبیهای زیادی داشت. ولی یه چیزای ناجوری هم داشت. یکیش این بود که سر ظهر خسته و گشنه میرفتی خونشون ولی یهو سفره که پهن میشد، مامان بزرگم بجای بشقاب، کاسه میاورد!
ای واااای... بازم آبدوغ!!
بعله... بابابزرگ ما علاقه عجیبی به آبدوغ داشتن و مادربزرگم عشقش به شوهرشو با این غذا نشون میداد و سورپرایزش میکرد!!
ولی از حق نگذریم، با این که من معتقد بودم حیف انرژیای که برای رفتن پای سفره و خوردن آبدوغ صرف میشه! ولی وقتی شروع به خوردن میکردی انصافا حال میداد! خدابیامرز مادربزرگم با یه مهارت و اسلوب خاصی درست میکرد که معجونی میشد برا خودش!
و قسمت جالبش اینجا بود که هنوز لقمه آخرو نخوردی، چشمات میرفت روی هم و یه خواب دلچسب و عمیق در عصر گرم تابستان رو تجربه میکردی.
چه روزای خوبی بود.
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
آب نمیخواهم عمو... برگرد...
برگرد و دوباره دست به سرم بکش ...
عمو با دستانت بیا... فقط بیا
#تاسوعا #محرم #عاشورا #امام_حسین #عباس #ابالفضل #قمر_بنی_هاشم #رقیه #رباب
@alimiriart
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
حسهای زیادی از زمان کودکی به سراغم میان که چون داستانی ندارن، راهی برای ثبتشون ندارم. حسی که مثل یه نسیم معطر یه لحظه میاد و تمام وجودمو دربرمیگیره، لحظهای منو غرق نشاط میکنه و چند لحظه بعد، همونطور که اومده بود ناگهان میره.
دیدن یک شیٔ، تجربه یک مزه، شنیدن یک نوای قدیمی، یا استشمام یک رایحه،... هر کدوم از اینها میتونه دروازه ورودی باشه به دنیایی که دیگه وجود نداره ولی انگار بخشی از وجود ماست.
دلم میخواست میتونستم خوشحالی خواهرمو نقاشی کنم وقتی با گلبرگهای گل رز ناخوناشو میپوشوند و ذوق میکرد
دلم میخواست توانشو داشتم، عطر گلهای باغچه، یا شیرینی شهد گلپیچهای اناری ته حیاط قدیمیمون رو به تصویر بکشم و اون لذت نابی که از مکیدنشون میبردیم.
دلم میخواست میشد صدای یاکریمها یا همهمهی گنجشکهایی رو تصویر کنم که از این درخت به اون درخت میپریدن.
دلم میخواست میتونستم...
ولی تنها کاری که میتونم بکنم اینه که همون چند لحظه باهاش همراه بشم و حظ ممکن رو ببرم و رهاش کنم که بره. شایدم این نشونهایه از دنیایی که توش زندگی میکنیم. یادآورد این حقیقت که همه چیز موقت و گذراست و باید در لحظه زندگی کرد.
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6