eitaa logo
دلنوشته ها و تکنیک های یک معلم روحانی
471 دنبال‌کننده
885 عکس
1.3هزار ویدیو
26 فایل
دو کلام حرف دوستانه وقتی تصمیم میگیری وارد کانال یا گروهی بشی از خودت بپرس: قراره اینجا من چه مهارتی کسب کنم؟ قراره چی به من اضافه بشه؟ من اینجا: ۱- مهارت #آموزش_نقاشی ۲- با #خاطرات و #دلنوشته هام و نکات ناب مدرسه، مهارت تجربه رو میزارم اومدی خوشحال شدم
مشاهده در ایتا
دانلود
12.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیست و یکم و شب حضرت علیه السلام در هنگام قرائت این بچه های شلوغ رو اعصاب مردم بودند، بفکر رفتم یه راهی پیدا کنم تا بچه ها را از نگاه اخموی آقایون و خانم ها نجات بدم این راه رو به ذهنم انداخت تا (ص) رو در قالب با های تکرار کنیم. : اَلصّدقُ یُنجی : مایه نجات است : جیک و جیک و جیک الصدق ینجی من راست میگم همیشه دروغ سرم نمیشه بچه ها خیلی کیف کردند و یه هم یاد گرفتند. بعد هم ازشون گرفتم و دیدم که بلد شده اند آب نبات گیرشون اومد😊
اربعین سال ۱۳۹۴ بود، شهر در استان بودم، تصمیم گرفتیم به همراه رفیقم آقای مهدی جوانمردی و مادرم عازم شویم. تلوزیون و های پخش میکرد و شور و اشتیاق همه را بیشتر کرده بود. احساس کردیم که از اربعینیان جا مانده ایم و ما هنوز هم نگرفته بودیم. دفاتر و زیارت میگفتند ده روز طول میکشد تا ویزا به دست ما برسد، همان روز خبری از ۲۰:۳۰ پخش شد که گرفتن ویزای فوری در امکان پذیر است. با خوشحالی هر سه نفر به سفر کردیم و از آنجا با اتوبوس به رفتیم. سحرگاه به آبادان رسیدیم، هوا خیلی سرد بود و از آن بدتر این بود که نمیدانستیم باید به کجا برویم. تا طلوع صبح سرگردان بودیم و عاقبت آدرسی به ما دادند که نمایندگی مستقیم ویزا میدهد. اوه... چه جمعیتی... خدای من!... سوال و پرس گرفتیم و بشدت ناامید شدیم. خیلی ها بیش از یک هفته است که با همین امید به آبادان آمده اند و گرفتار ویزا و پاسگاری بین دفاتر حج و زیارت و شده اند. ما هم سری به دفاتر حج و زیارت زدیم، نزدیکترین وعده شان روز چهارشنبه بود. روح نو امیدی در وجودم لانه کرده بود و سرما تنم را میلرزاند. رفتیم مرز و هر چه اصرار کردیم ماموران فقط عبور را منوط به داشتن ویزا میکردند. به شلمچه رفتیم و فاتحه قرائت کردیم و آنجا به گرانقدر کردیم. گفتم ما چاره ای جز برگشتن به همان دفاتر حج و زیارت نداریم ولی خودتان مشکل ما را حل کنید. امروز شنبه است تا چهارشنبه در این شهر غریب و بدون آشنا چکار کنم؟ مادرم را کجا ببرم؟ پول ما کفاف نمی دهد، نه روی برگشتن دارم و نه امکان سفر... در دفتر حج و زیارت رو به اشعه خورشید نشسته بودم و این سوالات هی روحم را خراش میداد. جمعیت سرگردان و سرخورده زیادی می آمدند و پایشان شُل میشد.صدای کارمند دفتر را میشنیدم که به دوتا خانم گفت: برای رفتن باید ویزا گرفت و اگر پنج نفر بشوید یا ویزا برایتان می آید و میتوانید از آن عکس رنگی بگیرید و با هم از مرز خارج شوید. آنها گفتند: ما سه نفر دیگر از کجا بیاوریم که بهش اطمینان کنیم؟ گفت: آن حاج آقا را میبینید، او سه نفر است و مادرش هم همراه دارد با او صحبت کنید تا نام شما را هم در گروهش بنویسد. پیش من آمدند و ملتمسانه گفتند که ما کسی را نمیشناسیم که مشخصاتمان را پیشش به امانت بگذاریم و چون شما هستید و مادرتان هم همراهتان هست به شما اعتماد میکنیم، آیا به ما کمک میکنید؟ آهی کشیدم_در حالی که از میخواستم به برکت راه نجاتی برایم بفرستد تا مشکل مان حل شود_ و با ناراحتی مشکلاتم را به آنها گفتم. خواهران من شما چقدر دلتان خوش است، من اینجا غریب هستم، نمیدانم چطور تا چهارشنبه سر کنم، مادرم را کجا ببرم؟ تازه چهارشنبه اگر ویزا بیاید در این شهر دراندشت شما را کجا پیدا کنم تا همان ساعت بیاییم و ویزا را بگیریم و پرینت رنگی از آن بگیریم؟ یکی از آنها با همان حُجب و حیای خودش فرمود اینکه خدا را شکر که جا نداری، غصه نخور. ما الحمدلله یک حسینیه داریم که زائران غریب را در آنجا اسکان میدهیم و پذیرایی میکنیم. زائران زیادی آنجا هستند و اتفاقاً به یک روحانی نیاز داریم تا برایشان بخواند و بگوید. آنقدر در آن ناامیدی خوشحال شدم که دوست داشتم از شوق پرواز کنم و هنان جا کنم. هر سال کرده ایم تا با همراهی رفقایمان به دیدار بزرگوار در همان (ع) برویم و از آنجا به سمت مشرف شویم. این حسینیه امکانات مجزا برای برادران و خواهران دارد، از استحمام، اسکان، استراحت و پذیرایی. امروزه نیز با وجود اینکه دست اندازها و مشکلات روادید مثل سابق وجود ندارد و تردد از مرز به سهولت انجام میشود ولی جمعیت زیاد مردان و زنانی را میبینید که هر کدامشان در اینجا کرامتی گرفته اند و عُلقه ای دارند که شاید برای شما هم تجربه ای باحال باشد و بتوانید در سایه فرزندان (ص)که روز و شبشان را به خدمت خالصانه اختصاص داده اند برگی زرین به خاطراتتان اضافه کنید و توشه ای ارزشمند برای شرفیابی به محضر مولایمان (ع) و فرزندان پاکشان و قبور مطهر به همراه داشته باشید. چهارشنبه ۱۰ مهرماه ۱۳۹۸ شهر
🔔| 📚 نذر لیلی ✍️گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام می‌داد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیده‌ایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمده‌ای و من تو را می‌بینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست! 🌿مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانه‌ای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست. پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی می‌شکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، می‌بینی ظرف تو را می‌شکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمی‌گردی. ‼️مجنون سخنی به راز گفت: اگر با دیگرانش بود میلی چرا جام مرا بشکست لیلی ♨️عاشقان نیز چنین‌اند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آن‌ها را سریع نمی‌کند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال ببیند. 🔷✨🔷✨🔷✨🔷✨🔷✨🔷✨ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👥👤🗣به دوستان خود بگویید: اینجا مدرسه است، کانال دلنوشته های یک معلم روحانی 🆔: @alirezaahaninjan https://eitaa.com/joinchat/652345480C0bb5dc04b0
🔶استجابت دعا ✍ابوالحسن محمد بن عبدالله هروى مى ‏گويد مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت (عليه السلام) آمد. خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب، بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام، پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند، به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند. ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد. غلام سر از سجده برداشت و گفت لبيک، اى مولاى من.به غلام گفت مى‏ خواهى آزادت كنم؟ گفت آرى. گفت تو در راه آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است، در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا (عليه السلام) را هم به اين برنامه شاهد گرفتم. غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا (عليه السلام) سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد. 📚 منابع: 1. بحارالانوار، جلد 49، صفحه 330 2. عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه 282 🔻هرشب یک قصه در کانال حاج آقای معلم😊 🆔: @alirezaahaninjan https://eitaa.com/joinchat/652345480C0bb5dc04b0 @Dastan :منبع
اربعین سال ۱۳۹۴ بود، شهر در استان بودم، تصمیم گرفتیم به همراه رفیقم آقای مهدی جوانمردی و مادرم عازم شویم. تلوزیون و های پخش میکرد و شور و اشتیاق همه را بیشتر کرده بود. احساس کردیم که از اربعینیان جا مانده ایم و ما هنوز هم نگرفته بودیم. دفاتر و زیارت میگفتند ده روز طول میکشد تا ویزا به دست ما برسد، همان روز خبری از ۲۰:۳۰ پخش شد که گرفتن ویزای فوری در امکان پذیر است. با خوشحالی هر سه نفر به سفر کردیم و از آنجا با اتوبوس به رفتیم. سحرگاه به آبادان رسیدیم، هوا خیلی سرد بود و از آن بدتر این بود که نمیدانستیم باید به کجا برویم. تا طلوع صبح سرگردان بودیم و عاقبت آدرسی به ما دادند که نمایندگی مستقیم ویزا میدهد. اوه... چه جمعیتی... خدای من!... سوال و پرس گرفتیم و بشدت ناامید شدیم. خیلی ها بیش از یک هفته است که با همین امید به آبادان آمده اند و گرفتار ویزا و پاسگاری بین دفاتر حج و زیارت و شده اند. ما هم سری به دفاتر حج و زیارت زدیم، نزدیکترین وعده شان روز چهارشنبه بود. روح نو امیدی در وجودم لانه کرده بود و سرما تنم را میلرزاند. رفتیم مرز و هر چه اصرار کردیم ماموران فقط عبور را منوط به داشتن ویزا میکردند. به شلمچه رفتیم و فاتحه قرائت کردیم و آنجا به گرانقدر کردیم. گفتم ما چاره ای جز برگشتن به همان دفاتر حج و زیارت نداریم ولی خودتان مشکل ما را حل کنید. امروز شنبه است تا چهارشنبه در این شهر غریب و بدون آشنا چکار کنم؟ مادرم را کجا ببرم؟ پول ما کفاف نمی دهد، نه روی برگشتن دارم و نه امکان سفر... در دفتر حج و زیارت رو به اشعه خورشید نشسته بودم و این سوالات هی روحم را خراش میداد. جمعیت سرگردان و سرخورده زیادی می آمدند و پایشان شُل میشد.صدای کارمند دفتر را میشنیدم که به دوتا خانم گفت: برای رفتن باید ویزا گرفت و اگر پنج نفر بشوید یا ویزا برایتان می آید و میتوانید از آن عکس رنگی بگیرید و با هم از مرز خارج شوید. آنها گفتند: ما سه نفر دیگر از کجا بیاوریم که بهش اطمینان کنیم؟ گفت: آن حاج آقا را میبینید، او سه نفر است و مادرش هم همراه دارد با او صحبت کنید تا نام شما را هم در گروهش بنویسد. پیش من آمدند و ملتمسانه گفتند که ما کسی را نمیشناسیم که مشخصاتمان را پیشش به امانت بگذاریم و چون شما هستید و مادرتان هم همراهتان هست به شما اعتماد میکنیم، آیا به ما کمک میکنید؟ آهی کشیدم_در حالی که از میخواستم به برکت راه نجاتی برایم بفرستد تا مشکل مان حل شود_ و با ناراحتی مشکلاتم را به آنها گفتم. خواهران من شما چقدر دلتان خوش است، من اینجا غریب هستم، نمیدانم چطور تا چهارشنبه سر کنم، مادرم را کجا ببرم؟ تازه چهارشنبه اگر ویزا بیاید در این شهر دراندشت شما را کجا پیدا کنم تا همان ساعت بیاییم و ویزا را بگیریم و پرینت رنگی از آن بگیریم؟ یکی از آنها با همان حُجب و حیای خودش فرمود اینکه خدا را شکر که جا نداری، غصه نخور. ما الحمدلله یک حسینیه داریم که زائران غریب را در آنجا اسکان میدهیم و پذیرایی میکنیم. زائران زیادی آنجا هستند و اتفاقاً به یک روحانی نیاز داریم تا برایشان بخواند و بگوید. آنقدر در آن ناامیدی خوشحال شدم که دوست داشتم از شوق پرواز کنم و هنان جا کنم. هر سال کرده ایم تا با همراهی رفقایمان به دیدار بزرگوار در همان (ع) برویم و از آنجا به سمت مشرف شویم. این حسینیه امکانات مجزا برای برادران و خواهران دارد، از استحمام، اسکان، استراحت و پذیرایی. امروزه نیز با وجود اینکه دست اندازها و مشکلات روادید مثل سابق وجود ندارد و تردد از مرز به سهولت انجام میشود ولی جمعیت زیاد مردان و زنانی را میبینید که هر کدامشان در اینجا کرامتی گرفته اند و عُلقه ای دارند که شاید برای شما هم تجربه ای باحال باشد و بتوانید در سایه فرزندان (ص)که روز و شبشان را به خدمت خالصانه اختصاص داده اند برگی زرین به خاطراتتان اضافه کنید و توشه ای ارزشمند برای شرفیابی به محضر مولایمان (ع) و فرزندان پاکشان و قبور مطهر به همراه داشته باشید. چهارشنبه ۱۰ مهرماه ۱۳۹۸ شهر