eitaa logo
دلنوشته ها و تکنیک های یک معلم روحانی
410 دنبال‌کننده
907 عکس
1.4هزار ویدیو
28 فایل
دو کلام حرف دوستانه وقتی تصمیم میگیری وارد کانال یا گروهی بشی از خودت بپرس: قراره اینجا من چه مهارتی کسب کنم؟ قراره چی به من اضافه بشه؟ من اینجا: ۱- مهارت #آموزش_نقاشی ۲- با #خاطرات و #دلنوشته هام و نکات ناب مدرسه، مهارت تجربه رو میزارم اومدی خوشحال شدم
مشاهده در ایتا
دانلود
ابوذر شریعتی سال سوم طلبگی بود، استادی داشتم با نام استاد مومنی، استادی تیزهوش با حافظه ای قوی و به نوعی ای سیّار بود. نویسندگان بزرگی همچون استاد کتابهایشان را قبل از چاپ به او میدادند تا تصحیح کند. ذهنیت خوبی از نداشتم، برخی اساتید و مقدسین، ایشان را ایده آل بچه های انقلاب نمیدانستند، برای همین هم اشتیاقی برای مطالعه آثارش نداشتم. روزی از استاد مومنی پرسیدم: من حال و حوصله را ندارم، لطفا خلاصه اش را به من بگو تا در بحث ها از آن استفاده کنم. استاد خنده ای ملیح کرد و گفت: همین که میبینید محصول تفکر شریعتی ست، همین . گفتم: چطور؟ جواب داد: شریعتی مخالف بود، انقلاب اسلامی هم. شریعتی مخالف و بود، انقلاب اسلامی هم. شریعتی به و تا سرنگونی ظلم معتقد بود، انقلاب اسلامی هم.شریعتی بدنبال کمک به و برپایی حکومت بود، انقلاب اسلامی هم همینطور است. گفتم: پس چرا آنها که غربند و استکبار، پرچم شریعتی را بلند میکنند و مقدسین علیه او(شریعتی) سخن می رانند؟ گفت: از بیخبریست، نه طرفداران غرب و لیبرال دوستان آثارشریعتی را خوانده اند و نه مقدسین از تفکر او خبردارند. را از شریعتی خواندم.نفسم در سینه حبس شد، چه حس و انقلاب عجیبی از متن شریعتی در نقش (ابوذرغفاری) در کالبدم بوجود آمد.این روزها که هرکسی به بیت المال چنگ میزند، احساس عمیق کردم که جای ابوذرها چقدر خالیست و نیاز مبرم به ابوذر داریم تا ایمانشان خواب را از چشمان ، تاراج کنندگان بیت المال و این فامیل بازی های مسئولین و...برباید. هر کس کتاب ابوذر مردی از ربذه را بخواند، دیگر فردی بی احساس به جامعه نخواهد بود و فریاد همین اباذرها ره را به بیگانه خواهد بست. تا به امروز این کتاب را در جاهای مختلفی که سخنرانی داشته، معرفی کرده ام. نفس مسیحایی شریعتی در جان این جملات عمیق ،دَمِتان را دوباره گرم خواهد کرد. ما نیاز دوباره به داریم، انقلاب ،، ، ما دوباره محتاج نهضتیم، با ، استکبار، و ... که بنزین این موتور محرک میتواند باشد... بخوانید مسجد امام علی(ع) شهر قشم ۲۹ خرداد ۹۹
غروب زیبای جزیره قشم جنگل حرای طبل آذر ۱۳۹۷ #جزیره#جنگل_حرا#عکاسی#روحانی#علیرضا_آهنین_جان#طرح_هجرت#گردشگری
عیادت از دوست صمیمی ام جناب "ناخدا حَیّ" از بزرگواران اهل سنت شهر طبل قشم که چندی پیش مورد عمل جراحی قرار گرفتند. ۱۱ دی ماه ۱۳۹۷ #اهل_سنت#برادران_اهل_سنت#وحدت_اسلامی#طبل#جنگل_حرا#حرا #چاه_ورز
کربلا با یاران با صفا به به یادش بخیر اربعین ۱۳۹۵ #اربعین#دوستان#پیاده_روی#علیرضا_آهنین_جان#روحانی#قشم#جنگل_حرا
یک بار که رفتم یکی از مدارس روستای طبل، همه از معلم تا دانش آموزان نگاههای عجیبی داشتند، انگار برا اولین بار بود که یه حاج آقا براشون اجرا برنامه داشته یا اگر بوده روحانیون بزرگوار سخنرانی رسمی داشته اند،اینطور بنظر می رسید که خیلی مشتاق نباشند. بعضی معلمها هم میگفتند حاج آقا؛ ما در همین ساعت امتحان داریم، اون یکی میگفت درس ریاضی امروز خیلی مهمه و ... گفتم ان شاءالله مزاحمت من زیاد طول نمیکشه، به هر طریقی بود بچه ها رو آوردند توی حیاط روی چندتا روفرشی نشوندند. اولش گفتم شاید واقعا نشستن روی زمین خشک براشون سخت باشه و زود خسته بشند برا همین خودم روی صندلی ننشستم تا جای نشستنم از آنها بهتر نباشه. برخلاف آن چیزی که از یک روحانی در ذهن داشتند، آنقدر با لطیفه ها و جوک هایی که براشون گفتم خندیدند و چندین بازی خلاقانه با کاغذ رنگی و بادکنک و جایزه داشتیم که همه لذت بردند. بعد از جلسه بعضی دانش آموزان میگفتن زنگ بعد ورزش داریم، حاج آقا شما بیا برنامه اجرا کن 😂 باورم نمیشد یه روز بیاد که دانش آموز حاضر باشه زنگی که بخاطرش یک هفته لحظه شماری کرده رو با صحبت های یه حاج آقا عوض کنه.😁 خلاصه معلمان و دبیران و مسئولین هم حسابی خوششون اومده بود و از آن روز نزدیک به چهار سال میگذره و برنامه های فرهنگی مون بطور مرتب ادامه داره. شهرستان ۵تیرماه ۱۳۹۸
ز کودکی خادم این تبار محترمم در این آغازین شب از لیالی پر ارج محرم، با تفألی به مقتل سیدالشهدا و استمداد از رجز "اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ الاَمیر" تو را "امیرحسین" نام نهادیم، باشد که همواره ندایت این باشد " اَمیری حُسینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر
3.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین(ع) رو در قالب با تکرار کردیم. : السلام قبل الکلام : قبل از شروع صحبت، کنید : سلام مثل بهاره/گل و شکوفه داره وقتی سلام میکنیم/ میخندند بالهاشونو برا ما / وا میکنند، می بندند #بیرم#علامرودشت#بالاده#گله_دار#اوز#گراش
اربعین سال ۱۳۹۴ بود، شهر در استان بودم، تصمیم گرفتیم به همراه رفیقم آقای مهدی جوانمردی و مادرم عازم شویم. تلوزیون و های پخش میکرد و شور و اشتیاق همه را بیشتر کرده بود. احساس کردیم که از اربعینیان جا مانده ایم و ما هنوز هم نگرفته بودیم. دفاتر و زیارت میگفتند ده روز طول میکشد تا ویزا به دست ما برسد، همان روز خبری از ۲۰:۳۰ پخش شد که گرفتن ویزای فوری در امکان پذیر است. با خوشحالی هر سه نفر به سفر کردیم و از آنجا با اتوبوس به رفتیم. سحرگاه به آبادان رسیدیم، هوا خیلی سرد بود و از آن بدتر این بود که نمیدانستیم باید به کجا برویم. تا طلوع صبح سرگردان بودیم و عاقبت آدرسی به ما دادند که نمایندگی مستقیم ویزا میدهد. اوه... چه جمعیتی... خدای من!... سوال و پرس گرفتیم و بشدت ناامید شدیم. خیلی ها بیش از یک هفته است که با همین امید به آبادان آمده اند و گرفتار ویزا و پاسگاری بین دفاتر حج و زیارت و شده اند. ما هم سری به دفاتر حج و زیارت زدیم، نزدیکترین وعده شان روز چهارشنبه بود. روح نو امیدی در وجودم لانه کرده بود و سرما تنم را میلرزاند. رفتیم مرز و هر چه اصرار کردیم ماموران فقط عبور را منوط به داشتن ویزا میکردند. به شلمچه رفتیم و فاتحه قرائت کردیم و آنجا به گرانقدر کردیم. گفتم ما چاره ای جز برگشتن به همان دفاتر حج و زیارت نداریم ولی خودتان مشکل ما را حل کنید. امروز شنبه است تا چهارشنبه در این شهر غریب و بدون آشنا چکار کنم؟ مادرم را کجا ببرم؟ پول ما کفاف نمی دهد، نه روی برگشتن دارم و نه امکان سفر... در دفتر حج و زیارت رو به اشعه خورشید نشسته بودم و این سوالات هی روحم را خراش میداد. جمعیت سرگردان و سرخورده زیادی می آمدند و پایشان شُل میشد.صدای کارمند دفتر را میشنیدم که به دوتا خانم گفت: برای رفتن باید ویزا گرفت و اگر پنج نفر بشوید یا ویزا برایتان می آید و میتوانید از آن عکس رنگی بگیرید و با هم از مرز خارج شوید. آنها گفتند: ما سه نفر دیگر از کجا بیاوریم که بهش اطمینان کنیم؟ گفت: آن حاج آقا را میبینید، او سه نفر است و مادرش هم همراه دارد با او صحبت کنید تا نام شما را هم در گروهش بنویسد. پیش من آمدند و ملتمسانه گفتند که ما کسی را نمیشناسیم که مشخصاتمان را پیشش به امانت بگذاریم و چون شما هستید و مادرتان هم همراهتان هست به شما اعتماد میکنیم، آیا به ما کمک میکنید؟ آهی کشیدم_در حالی که از میخواستم به برکت راه نجاتی برایم بفرستد تا مشکل مان حل شود_ و با ناراحتی مشکلاتم را به آنها گفتم. خواهران من شما چقدر دلتان خوش است، من اینجا غریب هستم، نمیدانم چطور تا چهارشنبه سر کنم، مادرم را کجا ببرم؟ تازه چهارشنبه اگر ویزا بیاید در این شهر دراندشت شما را کجا پیدا کنم تا همان ساعت بیاییم و ویزا را بگیریم و پرینت رنگی از آن بگیریم؟ یکی از آنها با همان حُجب و حیای خودش فرمود اینکه خدا را شکر که جا نداری، غصه نخور. ما الحمدلله یک حسینیه داریم که زائران غریب را در آنجا اسکان میدهیم و پذیرایی میکنیم. زائران زیادی آنجا هستند و اتفاقاً به یک روحانی نیاز داریم تا برایشان بخواند و بگوید. آنقدر در آن ناامیدی خوشحال شدم که دوست داشتم از شوق پرواز کنم و هنان جا کنم. هر سال کرده ایم تا با همراهی رفقایمان به دیدار بزرگوار در همان (ع) برویم و از آنجا به سمت مشرف شویم. این حسینیه امکانات مجزا برای برادران و خواهران دارد، از استحمام، اسکان، استراحت و پذیرایی. امروزه نیز با وجود اینکه دست اندازها و مشکلات روادید مثل سابق وجود ندارد و تردد از مرز به سهولت انجام میشود ولی جمعیت زیاد مردان و زنانی را میبینید که هر کدامشان در اینجا کرامتی گرفته اند و عُلقه ای دارند که شاید برای شما هم تجربه ای باحال باشد و بتوانید در سایه فرزندان (ص)که روز و شبشان را به خدمت خالصانه اختصاص داده اند برگی زرین به خاطراتتان اضافه کنید و توشه ای ارزشمند برای شرفیابی به محضر مولایمان (ع) و فرزندان پاکشان و قبور مطهر به همراه داشته باشید. چهارشنبه ۱۰ مهرماه ۱۳۹۸ شهر
در میانه راه ۱۳۹۷ که از سمت حرکت کرده بودیم به یک موکب ملکوتی و بی زرق و برق برخورد کردیم که عطر و از آن به مشام می رسید. در آن سن و سال بساط برای علیه السلام آماده کرده بود و وقتی فهمید ما از آمده ایم خیلی خوشحال شد و مرتب میگفت سلام بر (ع). وقتی چای مان را میل کردیم، شروع کرد به گریه کردن و گفت یک دارم و آنهم ست. سلام من را به امام رضا برسانید. امسال که دارم آماده رفتن میشوم با خودم میگویم آیا هنوز زنده ست یا نه؟ ولی خدا کند به آرزویش رسیده باشد. صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا صلی الله علیک یا ابا عبدالله سه شنبه ۱۶ مهرماه ۱۳۹۸ روحانی شهر
13.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام سلام آقاجون با همکاری یاسمین زهرای عزیز تقدیم به ساحت مقدس امام زمان (عج)
یک بار که رفتم یکی از مدارس روستای طبل، همه از معلم تا دانش آموزان نگاههای عجیبی داشتند، انگار برا اولین بار بود که یه حاج آقا براشون اجرا برنامه داشته یا اگر بوده روحانیون بزرگوار سخنرانی رسمی داشته اند،اینطور بنظر می رسید که خیلی مشتاق نباشند. بعضی معلمها هم میگفتند حاج آقا؛ ما در همین ساعت امتحان داریم، اون یکی میگفت درس ریاضی امروز خیلی مهمه و ... گفتم ان شاءالله مزاحمت من زیاد طول نمیکشه، به هر طریقی بود بچه ها رو آوردند توی حیاط روی چندتا روفرشی نشوندند. اولش گفتم شاید واقعا نشستن روی زمین خشک براشون سخت باشه و زود خسته بشند برا همین خودم روی صندلی ننشستم تا جای نشستنم از آنها بهتر نباشه. برخلاف آن چیزی که از یک روحانی در ذهن داشتند، آنقدر با لطیفه ها و جوک هایی که براشون گفتم خندیدند و چندین بازی خلاقانه با کاغذ رنگی و بادکنک و جایزه داشتیم که همه لذت بردند. بعد از جلسه بعضی دانش آموزان میگفتن زنگ بعد ورزش داریم، حاج آقا شما بیا برنامه اجرا کن 😂 باورم نمیشد یه روز بیاد که دانش آموز حاضر باشه زنگی که بخاطرش یک هفته لحظه شماری کرده رو با صحبت های یه حاج آقا عوض کنه.😁 خلاصه معلمان و دبیران و مسئولین هم حسابی خوششون اومده بود و از آن روز نزدیک به چهار سال میگذره و برنامه های فرهنگی مون بطور مرتب ادامه داره. شهرستان ۵تیرماه ۱۳۹۸
اربعین سال ۱۳۹۴ بود، شهر در استان بودم، تصمیم گرفتیم به همراه رفیقم آقای مهدی جوانمردی و مادرم عازم شویم. تلوزیون و های پخش میکرد و شور و اشتیاق همه را بیشتر کرده بود. احساس کردیم که از اربعینیان جا مانده ایم و ما هنوز هم نگرفته بودیم. دفاتر و زیارت میگفتند ده روز طول میکشد تا ویزا به دست ما برسد، همان روز خبری از ۲۰:۳۰ پخش شد که گرفتن ویزای فوری در امکان پذیر است. با خوشحالی هر سه نفر به سفر کردیم و از آنجا با اتوبوس به رفتیم. سحرگاه به آبادان رسیدیم، هوا خیلی سرد بود و از آن بدتر این بود که نمیدانستیم باید به کجا برویم. تا طلوع صبح سرگردان بودیم و عاقبت آدرسی به ما دادند که نمایندگی مستقیم ویزا میدهد. اوه... چه جمعیتی... خدای من!... سوال و پرس گرفتیم و بشدت ناامید شدیم. خیلی ها بیش از یک هفته است که با همین امید به آبادان آمده اند و گرفتار ویزا و پاسگاری بین دفاتر حج و زیارت و شده اند. ما هم سری به دفاتر حج و زیارت زدیم، نزدیکترین وعده شان روز چهارشنبه بود. روح نو امیدی در وجودم لانه کرده بود و سرما تنم را میلرزاند. رفتیم مرز و هر چه اصرار کردیم ماموران فقط عبور را منوط به داشتن ویزا میکردند. به شلمچه رفتیم و فاتحه قرائت کردیم و آنجا به گرانقدر کردیم. گفتم ما چاره ای جز برگشتن به همان دفاتر حج و زیارت نداریم ولی خودتان مشکل ما را حل کنید. امروز شنبه است تا چهارشنبه در این شهر غریب و بدون آشنا چکار کنم؟ مادرم را کجا ببرم؟ پول ما کفاف نمی دهد، نه روی برگشتن دارم و نه امکان سفر... در دفتر حج و زیارت رو به اشعه خورشید نشسته بودم و این سوالات هی روحم را خراش میداد. جمعیت سرگردان و سرخورده زیادی می آمدند و پایشان شُل میشد.صدای کارمند دفتر را میشنیدم که به دوتا خانم گفت: برای رفتن باید ویزا گرفت و اگر پنج نفر بشوید یا ویزا برایتان می آید و میتوانید از آن عکس رنگی بگیرید و با هم از مرز خارج شوید. آنها گفتند: ما سه نفر دیگر از کجا بیاوریم که بهش اطمینان کنیم؟ گفت: آن حاج آقا را میبینید، او سه نفر است و مادرش هم همراه دارد با او صحبت کنید تا نام شما را هم در گروهش بنویسد. پیش من آمدند و ملتمسانه گفتند که ما کسی را نمیشناسیم که مشخصاتمان را پیشش به امانت بگذاریم و چون شما هستید و مادرتان هم همراهتان هست به شما اعتماد میکنیم، آیا به ما کمک میکنید؟ آهی کشیدم_در حالی که از میخواستم به برکت راه نجاتی برایم بفرستد تا مشکل مان حل شود_ و با ناراحتی مشکلاتم را به آنها گفتم. خواهران من شما چقدر دلتان خوش است، من اینجا غریب هستم، نمیدانم چطور تا چهارشنبه سر کنم، مادرم را کجا ببرم؟ تازه چهارشنبه اگر ویزا بیاید در این شهر دراندشت شما را کجا پیدا کنم تا همان ساعت بیاییم و ویزا را بگیریم و پرینت رنگی از آن بگیریم؟ یکی از آنها با همان حُجب و حیای خودش فرمود اینکه خدا را شکر که جا نداری، غصه نخور. ما الحمدلله یک حسینیه داریم که زائران غریب را در آنجا اسکان میدهیم و پذیرایی میکنیم. زائران زیادی آنجا هستند و اتفاقاً به یک روحانی نیاز داریم تا برایشان بخواند و بگوید. آنقدر در آن ناامیدی خوشحال شدم که دوست داشتم از شوق پرواز کنم و هنان جا کنم. هر سال کرده ایم تا با همراهی رفقایمان به دیدار بزرگوار در همان (ع) برویم و از آنجا به سمت مشرف شویم. این حسینیه امکانات مجزا برای برادران و خواهران دارد، از استحمام، اسکان، استراحت و پذیرایی. امروزه نیز با وجود اینکه دست اندازها و مشکلات روادید مثل سابق وجود ندارد و تردد از مرز به سهولت انجام میشود ولی جمعیت زیاد مردان و زنانی را میبینید که هر کدامشان در اینجا کرامتی گرفته اند و عُلقه ای دارند که شاید برای شما هم تجربه ای باحال باشد و بتوانید در سایه فرزندان (ص)که روز و شبشان را به خدمت خالصانه اختصاص داده اند برگی زرین به خاطراتتان اضافه کنید و توشه ای ارزشمند برای شرفیابی به محضر مولایمان (ع) و فرزندان پاکشان و قبور مطهر به همراه داشته باشید. چهارشنبه ۱۰ مهرماه ۱۳۹۸ شهر