14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادش بخیر...
جشن ازدواج دسته جمعی طلاب شهرستان بندر لنگه سال ۱۳۹۳
که من خودمم یکی از اونا بودم
چقدر سریع گذشت...
اینم دومین اجرای من بود که حاج آقا حیدرزاده مدیر محترم حوزه بهم اعتماد به نفس فراوانی دادند... #لنگه #بندرلنگه #بندر_لنگه #اجرا #جشن_ازدواج #حوزه_علمیه_آل_البیت
@alirezaahaninjan
#چاهورز#فدائیان_رهبر_چاهورز #هیئت #چاه_ورز #هیئت_فدائیان_رهبر_چاهورز #چاهورز#بیرم#علامرودشت#شیخ_عامر#لار#لارستان#خنج#اوز#گراش#مهر#لامرد#اشکنان#فارس#شیراز#پارسیان#بستک
یادش بخیر ، آلبومی گذرا از روزگار خوب من در بندر چارک در سالهای ۱۳۹۳ و ۱۳۹۴ (بخش دوم)
زندگی چون آب رودی جاریست.
با خودش خوبی و بدها میبرد.
لحضه ها میگذرند پی در پی
هر لحضه ز برگ زندگی
با خودش خاطراتی دارد
قصه ی شاد و خوش رقص پری
قصه ی غمگین و پر اشک پری
هر چه باشد لحضه ها میگذرند و انکه
باقیست خاطرات خوب و شیرین زندگیست..
#چارک #بندر_چارک #لنگه #بندرلنگه
#آلبوم #آلبوم_عکس #آلبوم_خاطرات #خاطره #خاطره_بازی #چاهورز#فدائیان_رهبر_چاهورز #هیئت #چاه_ورز #هیئت_فدائیان_رهبر_چاهورز #چاهورز#بیرم#علامرودشت#شیخ_عامر#لار#لارستان#خنج#اوز#گراش#مهر#لامرد#اشکنان#فارس#شیراز
#آلبوم_خاطرات_دوران_دانشجویی_فیروزآباد_سال۸۳_و_۸۴
زندگی حکمت اوست
زندگی دفتری از خاطره هاست
چند برگی را تو ورق خواهی زد
ما بقی را قسمت
#آلبوم #آلبوم_عکس #آلبوم_خاطرات #خاطره #خاطره_بازی
#فیروزآباد_فارس #فیروزآباد #دانشگاه #دانشگاه_فیروزآباد #دانشجویی #نوستالژی
#چاهورز#فدائیان_رهبر_چاهورز #هیئت #چاه_ورز #هیئت_فدائیان_رهبر_چاهورز #چاهورز#بیرم#علامرودشت#شیخ_عامر#لار#لارستان#خنج#اوز#گراش#مهر#لامرد#اشکنان#فارس#شیراز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گروه اجرای جشنهای مذهبی "آقا روحانی"
عید فطر ۱۳۹۷
@alirezaahaninjan
#چاهورز#فدائیان_رهبر_چاهورز #هیئت #چاه_ورز #هیئت_فدائیان_رهبر_چاهورز #چاهورز#بیرم#علامرودشت#شیخ_عامر#لار#لارستان#خنج#اوز#گراش#مهر#لامرد#اشکنان#فارس#شیراز#پارسیان#بستک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خوانی یاسمین کوچولو
جشن عید سعید فطر ۱۳۹۷
گروه جشن آقا روحانی
#شعرخوانی#کوچولو#آقا_روحانی#جشن#گروه_جشن_آقا_روحانی
#عیدفطر #جشن_عید_فطر
@alirezaahaninjan
#چاهورز#فدائیان_رهبر_چاهورز #هیئت #چاه_ورز #هیئت_فدائیان_رهبر_چاهورز #چاهورز#بیرم#علامرودشت#شیخ_عامر#لار#لارستان#خنج#اوز#گراش#مهر#لامرد#اشکنان#فارس#شیراز#پارسیان#بستک
ز کودکی خادم این تبار محترمم
در این آغازین شب از لیالی پر ارج محرم، با تفألی به مقتل سیدالشهدا و استمداد از رجز "اَمیری حُسَینٌ وَ نِعمَ الاَمیر"
تو را "امیرحسین" نام نهادیم، باشد که همواره ندایت این باشد " اَمیری حُسینٌ وَ نِعمَ اَلاَمیر #هوای_حسین #قشم #چاهورز #علیرضا_آهنین_جان
#طلبه #طلبه_انقلابی #حاج_آقا #روحانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت #امام حسین(ع) رو در قالب #شعر با #نیوشاخانم تکرار کردیم.
#روایت : السلام قبل الکلام
#ترجمه: قبل از شروع صحبت،#سلام کنید
#شعر:
سلام مثل بهاره/گل و شکوفه داره
وقتی سلام میکنیم/#شاهپرکا میخندند
بالهاشونو برا ما / وا میکنند، می بندند
#چاهورز
#هیئت_فدائیان_رهبر_چاهورز
#شبهای_جمعه
#چاهورز#بیرم#لامرد#علامرودشت#شیخ_عامر#بالاده#مهر#گله_دار#دهنو#اوز#خنج#گراش #علیرضا_آهنین_جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد حضرت زهرا (س) مبارکباد
شعرخوانی من و سیده فاطمه موسوی در شب میلاد حضرت زهرا (س)
این شعر از حدیث زیبای پیامبر گرامی اسلام گرفته شده که فرمودند:
«من احب فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی ومن ابغضها فهو فی النار;
هر کس فاطمه علیها السلام دخترم را دوست بدارد، در بهشت با من است، و هر کس با او دشمنی ورزد، در آتش [دوزخ] است .»
متن شعر:
گل گل گل، یک گل زیبــــــــــــا/
یک گل ناز و نازنین به نام زهرا/
حضرت زهرا خیـــــــلی عزیزند/
اونا که دوستش ندارند خیلی مریضند/
#شعر #کودکانه #شعر_کودک #چاهورز
44.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا نظراتتون رو درباره حکایت و روش بیانش بنویسید.ممنونم🙏🙏💐💐
حکایت جالب تابوت خبیث
موضوع: خودباوری
کارکنان اداره ای صبح که به محل کار آمدند با اطلاعیه عجیبی،روبرو شدند. در اطلاعیه نوشته بود: آنکس که مانع پیشرفت شما بود امروز از دنیا رفت، ساعت ۱۰:۰۰ در سالن اجتماعات با تابوت او روبرو شوید
سر ساعت مقرر حاضر شدند با صحنه عجیبی روبرو شدند
سخنرانی انگیزشی: در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان
این داستان جالب را گوش کنیم
#زندگی #راز_شاد_زيستن #حکایت #قصه #داستان #قشم #چاهورز
#عزاداری #شبهای_قدر #رمضان
52.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ متفاوتی از اعتکاف
اعتکاف دانش آموزی شهر #چاهورز
@alirezaahaninjan
#معرفی_کتاب
پرواز سی و سه فرانکفورت قدس
نوشته مصطفی رضایی
زندگینامه شهید درویش شریفی
این کتاب را مطالعه کردم، بسیار جذاب و جالب از زندگی سرداری از خطه لامرد که واقعا خدمت بزرگی را به جبهه مقاومت کرده اند.
ایشان نقش آفرین در دفاع مقدس، فعالیتهایی هم در عربستان، سوریه، لبنان، عراق و فتنه ۸۸ و تشکیل هسته اصلی محور مقاومت داشتند.
در این کتاب کراماتی را در جنگ ها از رزمندگان اسلام می خوانیم از جمله:
در عملیات رمضان صدای یک نفر سریع او را هوشیار کرد، بالای سرش می رسد و می بیند جوانی چشمش را از دست داده و خون زیادی از بدنش رفته با لبخندی که به لب داشته میگوید: من دیگر خسته نیستم و احساس تشنگی نمی کنم. درویش سرش رو به آغوش گرفته و خون های اطراف چشمش را پاک می کند که رزمنده می گوید: من تا یک ساعت پیش از تشنگی بی تاب بوده و درد چشم و خستگی امانم رو بریده بود تا این که بیهوش شدم و در خواب حضرت زهرا(س) را دیدم که با دستان خودش بهم آب داد و قمقمه شهیدی که سمت راستم هست را هم پر کرد اگر باور نمی کنید قمقمه اش را نگاه کنید، یکی از نیروها فوری از جایش پرید و کنار شهید نشست و در قمقمه را باز کرد...
پر از آب خنک بود مثل آبی که همین الان پر از یخ کرده باشد.
قبلا هم یک مستندی دیده بودم که بعضی نیروها در حال بازگشت و عقب نشینی بوده به جایی می رسند که بسیار تشنه می شوند، همراهشان فیلمبرداری بوده و از این صحنه فیلم گرفته است. از قضا پای یکی از رزمنده های تشنه به گلوله توپی که افتاده می خورد و از همان گلوله توپ آب خارج شده، آبی خنک و گوارا.
اینها آب را آشامیده، به سر و صورتشان زده و وضو می گیرند....
بعد یکی از آنها میزند زیر گریه و میگوید: ما تا لحظاتی قبل داشتیم از تشنگی وصیت می کردیم این همه آب کجا بود که هم ما را سیراب کرد، استحمام کردیم و هم وضو گرفتیم؟
در این کتاب آمده:
در بحبوحه جنگ سی و سه روزه لبنان، نیروهای مقاومت افسران اسرائیلی را دستگیر کردند یکی از آنها وقتی جلوی درویش نشست گفت: اشباحی که با ما می جنگیدند اینجا زندگی می کنند؟ درویش با تعجب پرسید: کدام اشباح؟ افسر صهیونی گفت: ما با اشباحی می جنگیدیم که در آسمان پرواز می کردند و گاهی هم سوار اسب بودند.
بچه های مقاومت نگاه تعجب آمیزی به همدیگر کردند. او گفت: وقتی وارد حومه شهر بنت جبیل شدیم پشت درختی موضع گرفته و با دوربین اسلحه حرکات رزمنده ها را زیر نظر داشتم تا می خواستم شلیک کنم مردی سوار بر اسب و شمشیر به دست به سمت من آمد از ترس اسلحه از دستم افتاد دستم آنقدر می لرزید که نتوانستم تفنگم را بردارم.
علیرضا آهنین جان
#چاهورز ۱۴۰۳/۱۱/۱۱
ساعت: ۵:۰۸ بامداد
@alirezaahaninjan