eitaa logo
مجنون | علی‌علیان
278 دنبال‌کننده
243 عکس
198 ویدیو
14 فایل
کارم نوشتن است و سر و کله زدن با محتوا گاهی اوقات، بعضی نوشته‌ها |آنهایی که| حس میکنم بدرد آدمهای اطرافم میخورد اینجا منتشر میکنم. ارتباط با من @aliyane
مشاهده در ایتا
دانلود
کتک زدنشون رسم و رسوم داشت. ماه های محرم و رمضون دسته جمعی میزدن ماه های دیگه انفرادی. می اومدن می گفتن: انت، انت، گوم یالا... تو‌ ، تو، بلند شید. یکی قدش بلند بود، یکی کوتاه. یکی روی نامه اش نوشته بود بسم الله. یکی رو هم بخاطر اینکه نماز شب خونده بود می بردن. یه سری قانون ها داشت اونجا، مثلا نماز جماعت ممنوع، روضه ممنوع. کلا تجمع بیشتر از سه نفر ممنوع. ما اما کاری به این چیزا نداشتیم. هم روضه می گرفتیم، هم نماز جماعت... یبار اومدند وسط آسایشگاه. پنجاه نفری می شدن. همه شون لخت شده بودن. ینی پیراهن تنشون نبود، فقط شلوار. اکثرشون مست بودند. با چوب و کابل می زدند که چرا نماز جماعت خوندید. وقتی رفتند یکی از بچه ها ابروش پاره شده بود. یکی سرش شکسته، یکی دیگه هم صورتش خونی و چشمش آسیب دیده بود. بقیه هم بدنشون بدجوری کوفته شده بودن. دم دمای مغرب بود. سید گفت یا علی برادرا. شیخ احمد رو فرستاد جلو خودش هم ایستاد پشت سرش. کم کم بقیه بچه ها هم جمع شدن. نماز رو جماعت خوندیم. به امامت شیخ احمد. شیخ احمد از اون طلبه های با صفای کرمانی بود. با اون صورت مهربون و آفتاب سوخته و لهجه شیرینش. درسایی که تو حوزه خونده بود رو اکثرا یادش بود. واسه بچه ها می گفت. ینی اوایل قبول نمی کرد. با اصرار سید قبول کرد. هیئت راه انداخته بودیم، وسط اردوگاه، منبری هم شیخ احمد. می گفت آقا سید اِجَمَ ایكه مو بیام حرف بزنوم خو شوما بیا. خدا سرشاهده مو فقط درسانه خوندوم. مو منبری نیستم. شما خو بهتره مو اختلاط می کنی. زیر بار نمی رفت. اما سید اونقدر اصرار کرد که شیخ احمد قبول کرد. ده تا پتو می نداختیم رو هم و شیخ احمد می رفت بالا. یکی هم کشیک میداد افسرا نیان. پای منبر شیخ احمد نصف بیشتر بچه ها لهجه کرمونی یاد گرفتن. بعضی وقتا وسط مراسم سه چهار بار وضعیت قرمز می زدیم. وضعیت قرمز هم اوضاع جالبی داشت واسه خودش. یکی پا می شد راه می رفت. یکی تو همون حالت میگرفت می خوابید. یکی هم داد می زد کی تو صف توالته؟ بنده خدا شیخ احمد همیشه باید مواظب می بود که وسط صحبتاش نیان گوششو بگیرن و از اون بالا بیارنش پایین. امروز تلفنی با یکی از رفقای قدیم صحبت می کردم، بش گفتم یادته چه روزگاری داشتیم؟ همین خاطراتی که گفتم رو با هم مرور کردیم. گفت حاجی دیشب (ینی شب قدر) همینطوری در اتاق پسرمو باز کردم. دیدم سریع روشو برگردوند و پتو رو کشید رو سرش که چشمای خیس اشکشو نبینم. تنهایی تو اتاقش احیا گرفته بود. با گوشیش. چقدر بهش گیر داده بودم واسه همین گوشی دستش. حاجی باور کن همه خاطرات اون روزا تو چند ثانیه مرور شد. یادته وقتی اون نامردا وسط مجلس می اومدن بچه ها سریع خودشونو مشغول یه کار دیگه می کردن؟ یکی با چشمای سرخ اشک آلود وسط آسایشگاه راه می رفت، یکی با صدای گرفته میگفت کی ته صف دستشوییه؟ می گفت حاجی این شبا که نمی تونیم احیا بگیریم یاد روزای اسارت افتادم، یاد سید‌، یاد اون سوز صداش. اون صفای بچه ها. یادته حاجی. سید روضه می خوند و با اشک می گفت: کاش ما وسط این روضه هات جون بدیم حسین. یادته با گریه می گفت حسین، ببخش که نمی تونیم برات خوب نوکری کنیم؟ ما اینجا تو زندونیم. حسین یه روزی از این قفس آزاد بشیم تا جون تو بدن داریم نوکریتو می کنیم. بعدش هم می خوند و سینه می زدیم. چی شد حاجی، همش رو گرفتن ازمون؟ ما که روضه مون اونروزا هم تعطیل نشد. الان چمون شده. حاجی دلم لک زده واسه کربلا، نکنه اربعین بشه باز این ویروس زهرماری شرشو کم نکنه... @aliya_ne
شب عاشورا امام رو کرد به اصحاب با اصرار تمام از آنها خواست که او را تنها بگذارند، رهایش کنند. چقدر بر این امر پافشاری کرد؛ اصلا خودش خواست چراغ خیمه را خاموش کنند. پشت به آنها رو به چادر خیمه نشسته بود، تا اگر کسی می خواهد برود خجالت نکشد. نخواهد در چشم او نگاه کند و از رفتن حیا کند. حتی برایشان و عذر و بهانه هم تراشید که راحت تر بروند. التی حلت بفنائک، همانهایی که هر روز بعد حسین سلامشان می دهیم. همانهایی که روز عاشورا ماندند. همانها که خالص بودند. بصیر بودند، عالم بودند، محب بودند. عاشق بودند. هماهنهایی که در مخلص کلام ناخالصی نداشتند.. السلام علیک یا اباعبدلله و علی الارواح التی حلت بفنائک. یعنی ما می خواهیم ناخالصی هایمان را بگیریم، میخواهیم عاشورایی شویم. مثل همانها که هر روز بعد از حسین بهشان سلام می دهیم. @aliya_ne
رفته خط مقدم مبارزه علیه کرونایی ها، بیمارستان گنجویان.. می گه حاجی اون بیرون ماها شوخی گرفتیم. اینجا جدی جدی نفسا به شماره افتاده. ماها دورهمی هامون به راهه، عروسی و شب نشینی هامون. اینجا کادر درمان دیگه کم آورده.. ما ها هنوز یه ماسک ساده رو نمی زنیم، اینجا صب تا شب، با اون همه تجهیزات، تو این گرما.. ما ها شوخی گرفتیم همه چیو، اینجا یه عده جدی جدی دارن خسته می شن. ما ها شوخی گرفتیم. ولی اینجا جدی جدی جونشون رو گذاشتن وسط... @aliya_ne
آمریکا تغییر نکرده، حضرات ریشه دووندن در بلاد کفر. نطفه و تخم و ترکه شون یا مشغول عیش و نوش در پاتایا و آنتالیا هستند یا مظلومانه در حال بیزینس در دوبی و ایالت متحده کدخدا. مرگ بر آمریکای روحانیون مبارز و مدعیان پیروی خط امام یک طرف، دشمنی حاج قاسم و طهرانی مقدم و حاجی زاده هم با آمریکا یک طرف. کاش درک کنیم که اینا جنسش فرق می کنه. که اگه امثال حضرات دسته اول تو لیست دشمنای آمریکان، طبق قائده عقلانی "دشمنِ دشمن تو دوست توست" واقعا قابل توجیه که ملت حقد و کینه ای نداشته باشه نسبت به آمریکا. در سالروز حادثه ایران ایر، مرگ بر شیفتگان کدخدا، مرگ بر آخرین امید جبهه کفر در جمهوری اسلامی... @aliya_ne
دست منو تو نیست اگر حسینی شدیم. خیلی رضــــا زحمت ما را کشیده است. |
صدایش توی مخم بود. چشم هایم را بزور باز کردم. پتو را کنار زدم. پرده اتاق کامل کشیده بود‌، اما همان نور ضعیفی هم که می آمد چشمانم را می زد. ساعت بالای سرم را نگاه کردم، ۷:۲۲ آخر مرد حسابی، آدم ها معمولا این موقع صبح خوابند. چرا صدای نکره ات را اول صبحی انداختی رو سرت. چرا رعایت نمی کنی؟ دست و رویم را نشسته، می خواستم بزنم به دل کوچه. بایستی دست به یقه می شدم با آن صدای انکر از صوت حمار. بایستی حساب کارش را می نداختم کف دستش.. در اتاقم را که باز کردم‌، هیچ چیز عادی نبود. انگار مادرم شب تا صبح دکوراسیون خانه را به کل عوض کرده باشد. انگار سال های سال توی اتاق خودم مانده باشم. شاید مثل قصه ها خوابی عمیق رفته باشم. خوابی به طول تاریخ. شاید هم دارم خواب می بینم. نمی دانم، اما میدانم حیاط خانه ما هیچوقت حوض نداشت و وسط آن حوض هم ماهی های قرمز بین سیب های سرخ و زردی که روی آب تلو تلو می خوردند، شنا نمی کردند و مادرم هیچوقت چادر گل گلی نزده و گوشه حیاط با زنهای همسایه گرم صحبت کردن و سبزی پاک کردن نشده. در حیاط را باز کردم. اصلا در خانه ما رو به داخل باز نمیشده، در حیاط خانه ما رو به بیرون باز میشد. این را مطمئنم. کوچه ما هیچوقت اول صحبی اینقدر شلوغ نبوده. و قاعدتا آن وسط هم، وانت زرد رنگ غرازه ای که پرچم سه رنگی بالایش روی هوا معلق است‌، با راننده ای که با صدای نکره اش مردم را صدا میزند؛ کمک به جبهه های حق علیه باطل، کمک به رزمندگان اسلام... چنین چیزی توی محل سابقه نداشته. اصلا من تا حالا اینجوری جلوی در خانه ماتم نبرده. و با صدای مادرم که ده پونزده بار صدایم می کند، به خود نیامده ام. مادرم میگوید از توی انباری کیسه برنجی وردارم برای کمک به رزمنده ها. در حیاط را نیمه باز میگذارم و می روم به سمت انباری. راستی ما هیچ وقت برنج تایلندی نخورده ایم. مادرم خیلی روی تغذیه ما حساس است و می گوید اینها مثل پلاستیک می ماند. و هیچ وقت تنها کیسه برنج تایلندی که توی خانه داشتیم برای کمک به رزمنده ها نفرستادیم. مادرم را صدا می زنم. داد می زنم، مامان فقط یکی داریم. می گوید اشکالی ندارد. بدو تا وانتی نرفته. وسط راه جلویم را سد می کند و می گوید: عب نداره مادر.. چیزی به آخر ماه نمانده، کپن ها را که بدهند دوباره میگیریم. ما می تونیم صبر کنیم. اما عوضش امام گفته کمک به رزمنده ها... وقتی اینها را می گوید، چهره اش حالت جالبی دارد. هیچ وقت بغض و لبخند توامان را توی صورت مادرم ندیده بودم. برنج را که عقب وانت می گذارم‌، وقتی آدمهایی که هر کدام هرچی توی خانه داشته اند آورده اند برای کمک به جبهه را می بینم، به کل یادم می رود که میخواستم یقه راننده کذایی را بگیرم. توی راه برگشت به خانه‌. گوشه کوچه مان، ظرف خرمایی گذاشته اند‌. کنارش حجله ایست و عکس جوانی که به بیست‌، بیست و یک می خورد و نوای عبدالباسط.. خرمایی بر میدارم. بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله الرب العالمین.. راستی ما توی محلمان هیچ وقت جوانی نداشتیم که توی این سن شهید شود.. از جلوی خانه مان رد می شوم. حواسم نیست. بچه های محل ما هیچ وقت این موقع صبح توی خیابون نبوده اند و هیچ وقت هم وسط پیاده رو هفت سنگ بازی نکرده اند. آخر گیم نت محله ما هیچوقت قبل از دوازده باز نشده. بسیجی های محله ما هیچوقت عکس امام و شهدا را روی دیوار های خانه ها کلیشه نکرده اند‌ و جلوی مسجد سنگر نبسته اند. سر نبش خیابان ما هیچوقت قهوه خانه ای نبوده‌ و پیرمرد های محل هم هیچوقت توی آن قهوه خانه کذایی املت ناشتا نخورده اند. و وسط املت خوردنشان اخبار ندیده اند. اخبار تلوزیون خانه ما هیچوقت گزارش نکرده که رژیم بعث با کمک تجهیزاتی که دوستان چشم رنگی اش بهش داده اند، به سردشت حمله شیمیایی کرده. من هیچ وقت چرخ های سبزی فروشی و تاکسی هایی نارنجی رنگ را ندیده ام. و دکه روزنامه فروشی را آنهم وقتی کسی بخواهد روزنامه بخرد. و جوانی که جلوی دکه زانو زده و تیتر کیهان و جمهوری اسلامی را می خواند در آستانه سالگرد هفتم تیر شصت. من همیشه مرکز شهر را شلوغ دیده ام. اما هیچوقت پیرزنی را ندیده ام که منقلی روی سینی توی دستش باشد و وسط میدان اصلی شهر اسفند دود کند. من هیچ وقت اعزام به جبهه ها را ندیده ام. من هیچ وقت وداع آخر مادر و و فرزند را ندیده ام. و ندیده ام زنی را که دارد یقه پسرش را صاف می کند و مواظب است خط اتوی لباس خاکی اش صحیح و سالم باشد. با دست موهایش را مرتب کند، پشت سرش آب بریزد. پشت سر پسری که تا چند ساعت دیگر قرار است جلوی توپ و تانک و گلوله باشد. من هیچ وقت دختر بچه ۴-۵ ساله را ندیده ام که دم آخری ول کن دست بابایش نباشد. و پدری که صورت دخترکش را غرق بوسه کند. دخترش را محکم توی بغلش بگیرد. موقع رفتن بغض گلویش را بخورد، جلوی اشک هایش را بگیرد و از همه چیز دل بکند... من نوای حاج صادق را با آن ر
یتم خاصش وسط میدان شهر نشنیده ام وقتی که می گوید: ای لشکر صاحب زمان، اماده باش اماده باش. من بغض آن جوان جانباز که روی ویلچر نشسته و یکی یکی دوستانش را از زیر قران رد می کند‌، بر پیشانی شان بوسه می زند و بدرقه رفقایش اشک می ریزد به حال جاماندگی خودش را ندیده ام. من هیچ کدام از اینها را ندیده ام. با اینکه ندیدم توی خیالم بارها و بارها دهه شصت را زندگی کرده ام. شما را نمی دانم، اما من این روزها بدجوری به آن حال و هوا محتاجم.. @shohada_mohebandez @mohebandez
بزرگان در لطافت معنای وِتْر الْمَوْتور گفته اند: یعنی کسی تمام وَرَثه و قبیله اش بجز یک نفر از آنها کشته شده باشند و آن یک نفر هم هیچ یاری رسانی برای خونخواهی نداشته باشد. وقتی پذیرفتی حسین ثارالله است و وترالموتور. کم کم آماده می شوی برای طلب ثار مع امام منصور... زیبا نیست مهندسی عاشورا؟
السلام علیک و علی الارواح التی حلّت بفنائک؛ یعنی سلام بر تو و این روح هایی که در آستانه ی تو به زمین خوردند. ظاهرش این بود که در عاشورا جسم ها به زمین خورد. ارواح التی حلت بفنائک یعنی قبل از اینکه تیر دشمن آنها را به زمین بزند، زمینگیر تو بودند.
دقت کردید چرا بعد از روضه معمولا یه حس نشاطی داریم؟ چون ما قراره تا حلت بفنائک سیر داده بشیم؛ قراره که بمانیم که بمانیم که بمانیم✋🏻
فرزند ابی شبیب بود، از طایفه بنوشاکر. طایفه ای که به علی دوستی شهره بود. تاریخ شجاعت و دلاوری اش را توی صفین دیده و روایت کرده. از کراماتش همین بس که او اول نفری بود که با سفیر حسین بیعت کرد و پس از او حبیب بن مظاهرِ فقیهِ دانشمندِ حافظ قرآن. عابس همان کسی است که نامه مسلم را از اوضاع کوفه بعد از بیعت ۱۸ هزار نفر برای امام برد. و بعد از دادن گزارش او بود که امام از مکه راهی کوفه شد. عابس هم در رکاب مولایش. و چقدر زیباست در رکاب امام بودن... تاریخ نقل کرده روز عاشورا به شؤذب، [غلامش که با خودش به کربلا آورده بود] رو کرد و گفت: «ای شوذب از امروز آزادی! کسی را به حریم عشق راه نیست مگر این که خود بخواهد. راه برای رفتنت باز است. چه می کنی؟! » می توانست برود، اما ماند. عقل حکم می کرد به رفتن ولی عشق پای رفتنش را می گرفت. گفته بود: « قصد کردم با تو در رکاب سبط پیامبر مبارزه کنم تا کشته شوم.» عابس به او گفت: «غیر از این از تو انتظار نداشتم. ولله اگر امروز از تو عزیزتر کسی را داشتم، او را پیش از خود به میدان می‌فرستادم که امروز آخرین فرصت عمل است و فردا روز حساب است و عمل به کار نیاید.» بعد شهادت غلامش نزد امام رفت و فرمود: «آقاجان! به خدا که روی زمین چه دور و چه نزدیک کسی نزد من عزیزتر و محبوبتر از شما نیست، اگر می توانستم ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم حتماً چنین می‌کردم.» و جان چه چیز ناقابلی است وقتی که قرار است در محضر جانان فدا شود! وقتی خودت را هیچ بدانی شرمنده می شوی که جز تنت هیچ نداری فدا کنی در محضر ارباب. آنجاست که آرزو می کنی کاش هزار بار زنده می شدی و دوباره جانت را فدا می کردی. وارد میدان شد. ربیع بن تمیم همدانی می گوید چون او را دیدم، شناختم و یاد دلاوری هایش در صفین افتادم، بی اختیار فریاد زدم: «هذا اسد الاسود، هذا ابن ابی شبیب...» این شیر شیران است، این عابس ابن ابی شبیب است. هیچکس به جنگش نرود که از جنگ او به سلامت نرهد. عابس فریاد می کشید: «الا رجل‌؟!» آیا مردی نیست که به جنگ من بیاید؟! همچو شیر می غرید و لشکر از نزدیک شدن به او خودداری می کرد. نظم سپاه را به هم زده بود، به هر طرف که هجوم می برد لشکر از ترسش به عقب می رفت. حرارت قلبش ستون های لشکری که روح سربازانش یخ زده بود را بهم ریخته و فریاد هایش پای شان را شل کرده بود. ناگاه عمر سعد که مستأصل شده بود فریاد کشید: سنگ بارانش کنید. باران سنگ بود که از سمت سپاه پسر سعد به سوی عابس روانه می شد. عابس که چنین دید زره از تن دور کرد و کلاه خود از سر انداخت. فرمود در راه حسین، الذین بذلوا مهجهم... اهل معنا در توصیف بذل خون فی سبیل الحسین گفته اند آنانکه قلب بر زره پوشیدن نه برعکس. شمشیر به دست، مردانه به سمت دشمن تاخت. عاشق که شوی دوست داری در راه معشوق زخم ها بدون واسطه بر تنت بنشیند.‌ فریاد می کشید: «حب الحسین اجننی.» عشق حسین مرا دیوانه کرده. وقتی لذت باحسین بودن، در رکاب حسین بودن را چشیدی اینگونه مجنون می شوی... به هر طرف که حمله می کرد، بیش از دویست تن از مقابلش می گریختند و بر روی یکدیگر می ریختند، مانند گوسفندانی که از گرگ فرار می کنند و او همچو شیر ضربه می زد و از چپ و راست می انداخت. می غرید و می رزمید تا آن که لشکر از هر سو او را به محاصره خود درآورده و از کثرت جراحت سنگ و زخم و شمشیر و سنان وی را از پای در آوردند و به شهادت رساندند. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی الاولاد الحسین و علی الاصحاب الحسین و چقدر زیباست، عاشق ها هر روز سلام می دهند به عابس...
راستی اگر عشق را، بذل خون را‌.. اگر عهد با حسین را، عابس داشته، که ما بی خبرانیم. سلامی دهیم عابس را، هر روز.. با معرفت، از روی نیاز. که اگر ثواب یکی از آن سنگ هایی که در راه حسین بر تن و جسم خسته اش نشست، بر اهل زمین برسد جملگی اهل جنت شوند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخوندی توی بخش حاد تنفسی شعر بخواند، پیرمردی که تا همین دیروز با کرونا دست به یقه بود برصندلی چرخ دارش تکیه زند و با حیرت طلبه جوان را نگاه کند و با ریتم صدایش دست بزند و پرستاران و کادر درمان فیلم بگیرند.. بعضی وقتها، بعضی چیزها.. اگر سرجایشان نباشند، زیباست.. شنبه ۲۱ تیرماه ۹۹- بیمارستان بزرگ دزفول کاش میشد لنز دوربین، امروز لبخند زیبای کادر درمان را بعد مدت ها از زیر ماسک شکار کند...
اتبعونی گفتی و من درجا رام نگاهت شدم. گفته بودی افسار این ابن السبیل رها نمی کنی...
رب السماوات و الارض و ما بینهما العزیز الغفار چه اسلوب زیبایی. خدایی که همه چیز در ید قدرت اوست‌‌‌‌‌، خداییست که آمرزنده است و عزیز. ربّ تو، قدرت دارد و محبت. و تو چه انسان بی نیازی هستی در سبیل او...
💥 شیطان موفقیت‌های دیگران را به رخ شما می‌کشد! «اگر انسان دنبال بگردد و آنجا که تکلیف می‌آید، بایستد و عمل کند، همهٔ رشدها را خداوند برای او رقم می‌زند. اما اگر با دنبال رشد خودش باشد، به هیچ‌کُجا نمی‌رسد. خدای متعال، متناسب با شخص و ظرفیّتِ هرکس، زمینهٔ رشدی برای او فراهم کرده است و زمینهٔ رشدش، انجام تکلیفی است که متوجه اوست؛ برای مثال، انسانی که مادری مریض دارد، می‌فهمد که باید وقتش را برای او بگذارد؛ اما اگر برود کار دیگری انجام دهد، رشدش در آن کار نیست. تمام تلاش این است انسان را از آن ، به مسیر دیگری بکشاند. ممکن است نقطهٔ حرکتِ ما، با نقطهٔ حرکتِ فرد دیگر، متفاوت باشد؛ اما شیطان ما را فریب می‌دهد و می‌گوید: ببین که فلانی چطور به کمال رسید! تو هم همان مسیر را برو! [مثلاً] رشد حضرت یوسف(ع) در یک امتحان خاصی است و رشد حضرت موسی(ع) در امتحان دیگری است. نمی‌شود که حضرت موسی رشد خودش را در امتحان حضرت یوسف دنبال کند. حضرت موسی باید از امتحان خودش موفق بیرون بیاید. رشد حضرت موسی در زندان‌رفتن نیست.» ☑️ @mirbaqeri_ir
هدایت شده از دلریش
چند وقتی میشود نان ما آجر شده کار ما گریه است اما گریه‌ای در کار نیست @Dellrish
‌aghl.mp3
2.56M
🔊 بشنوید | عقل را جدی و جدی و جدی بگیرید @haerishirazi
هدایت شده از شهید حسین ولایتی فر
الذین بذلوا مهجهم دون الحسین. می گویند بذل آن دادنی است که برگشتن برایش وجود ندارد. نمی دهد که بعد چیزی بگیرد. اگر می دهد که چیزی بگیرد بذل نیست. بذل آن است که فقط می دهد. اصلا یادش نیست که بعد چه می شود. می گویند هنوز هم طلب ثبوت قدم صدق در صراط اینان دارند، آنها که مست در میکده عاشورا شدند... @shahidvelayati
هدایت شده از شهید حسین ولایتی فر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| راستی حسین هنوز هم توی مجالس ما میاد؟ طـلبه ارجـــمـند مـحــمـد بادروج روز سوم مـــحــــــــرم ۱۴۴۲هـ.ق هیئت محبان اباالفضل العباس علیه السلام-محفل فدائیان ولایت @mohebandez @shohada_mohebandez @shahidvelayati @jahadi_mohebandez
در فیزیک قانونی هست، به نام قانون ظروف مرتبطه. خلاصه اش می شود اینکه: چند ظرف که با یک ظرف مربوط باشند، خود به خود با هم مربوط اند. وقتی آدمی با حسین دوست شد، با دوستان حسین هم دوست می شود، مثل همان قانون ظروف مرتبطه فیزیک. سلم لمن سالمکم/ ولی لمن والاکم.. آنهایی که با حسین مربوط و دوست باشند، خود به خود با هم مربوط و دوست هستند، خود به خود با هم رفیق می شوند.. @aliya_ne
💥 متن تنظیم‌شده و صوت سخنرانی‌های استاد میرباقری در دهه اول ماه محرم ۱۳۹۹، در پایگاه اطلاع‌رسانی ایشان ( mirbaqeri.ir ) بارگذاری شد: 🔵 در حسینیۀ حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ▪️جلسه اول/ فضای ظلمانی و لهو و لعب دنیا و امتحانات سنگین الهی برای رسیدن به امام ▫️ b2n.ir/183376 ▪️جلسه دوم/ تأویل آیات قرآنی داستان بنی‌اسرائیل ▫️ b2n.ir/417831 ▪️جلسه سوم/ ابتلائات مربوط به تغییر قبله/ ابتلائات الهی، مرکب انسان برای سیر الی الله ▫️ b2n.ir/367632 ▪️جلسه چهارم/ بلا، مطهّر مومن در سیر الی الله/ ابتلائات الهی، راه نجات انسان از اضطرار ▫️ b2n.ir/924697 ▪️جلسه پنجم/ تحقق حقیقت کعبه در مرحله امت‌سازی/تحمل درد های عظیم مقدمه تحقق طرح عظیم خداوند متعال در عالم ▫️ b2n.ir/840042 ▪️جلسه ششم/ شرط برخورداری از برکات صلوات و عبور از سختی‌ها و ابتلائات به‌واسطه آن ▫️ b2n.ir/971533 ▪️جلسه هفتم/ حقیقت ابتلائات معصومین/ چگونگی برخورد مؤمنین با حوادث و ابتلائات ▫️ b2n.ir/872945 ▪️جلسه هشتم/ برکات فتح نبی اکرم برای امت ذیل آیات سوره فتح/ توجه به عهدها و تجدید آن ذیل تبیین فرازهایی از دعای ندبه ▫️ b2n.ir/511601 ▪️جلسه نهم/ قرار گرفتن در فتح دائمی در گرو همراهی با نبی اکرم/ دلیل واقعی جاماندگان از فتح رسول الله ▫️ b2n.ir/651383 ▪️جلسه دهم/ غدیر؛ غنیمت حقیقی نبی اکرم و راه رسیدن به آن ذیل تفسیر سوره مبارکه فتح ▫️ b2n.ir/361013 ▪️جلسه یازدهم/ تبیین مسیر کلی فتح و خصوصیات همراهان نبی اکرم در این مسیر ▫️ b2n.ir/560611 ▪️جلسه پایانی/ اضطرار به امام برای کشف سوء دستگاه شیطان، شرط رسیدن به فتح و تحقق ظهور ▫️ b2n.ir/317005 🔵 در هیئت ثارالله قم (در مدرسه فیضیه) ▪️جلسه اول/ بیان مصیبت عظیم سیدالشهدا و رهایی امت از تاریکی و ضلالت به‌واسطه این مصیبت ▫️ b2n.ir/466352 ▪️جلسه دوم/ تبیین اهداف قیام سیدالشهداء و مفهوم فساد ذیل توضیح وصیت‌نامه اباعبدالله ▫️ b2n.ir/092246 ▪️جلسه سوم/ وجود میزان الهی و شیطانی در همه روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی/ شکل‌گیری جوامع و تبیین روابط بر اساس تربیت الهی و شیطانی ▫️ b2n.ir/948491 ▪️جلسه چهارم / استعلاء و برتری‌جویی ریشه همه مفاسد/ داشتن بینه و رزق حسن، شرط داشتن توانایی برای اصلاح جامعه ▫️ b2n.ir/480927 ▪️جلسه پنجم/ دنیای مدرن و اعلام استغناء از تعالیم انبیاء و تنظیم ساختارهای اجتماعی بر محور طواغیت ▫️ b2n.ir/603504 ▪️جلسه ششم/ ریشه فساد؛ فسق و قطع رشته‌های رحمت الهی/ حضور شیطان در ارتباطات غیرالهی ▫️ b2n.ir/325332 ▪️جلسه هفتم/ ترازوی دنیای مدرن برای سنجش ملت‌ها/ به هم خوردن همه ترازوهای انسانی و برقرار شدن میزان حق ▫️ b2n.ir/509773 ▪️جلسه هشتم/ جریان الدّ الخصام؛ یکی دیگر از منشأهای فساد/ سیاست‌های جمعیتی و از بین بردن نسل توسط جریان غرب‌گرا ▫️ b2n.ir/205327 ▪️جلسه نهم/ جریان نفاق؛ تحریف دین، ایجاد فساد و برگرداندن جامعه از مدار توحید ▫️ b2n.ir/491061 ▪️جلسه دهم/ اعراض از ولایت اهل بیت به‌عنوان مصلحان حقیقی عالم؛ یکی دیگر از ریشه‌های فساد ▫️ b2n.ir/435693 ▪️جلسه یازدهم/ بزرگ‌ترین فساد؛ الحاد در اسماء و انحراف از ولایت امیرالمومنین ▫️ b2n.ir/000953 ▪️جلسه پایانی/ لزوم تببین مفاهیم اصلاح و فساد بر اساس معارف و پرهیز از عرفی‌سازی مفاهیم دینی ▫️ b2n.ir/564080 🔵 در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) ▪️جلسه اول/ دستورات امام رضا علیه السلام برای سلوک در ماه محرم و رسیدن به رزق‌های آن ▫️ b2n.ir/285934 ▪️جلسه دوم/ آخرالزمان؛ دوران غربالگری/ راه رسیدن به مقام خونخواهی سیدالشهدا ▫️ b2n.ir/530302 ▪️جلسه سوم/ خصوصیات اصحاب سیدالشهدا علیه السلام/ مراحل سیر با امام ▫️ b2n.ir/246305 ▪️جلسه چهارم/ برنامه‌ریزی و استفاده از فرصت‌ها ویژگی مهم یاران سیدالشهداء /امام؛ تنها مسیر الی الله ▫️ b2n.ir/733149 ▪️جلسه پنجم/ سیر و سلوک یاران حسین علیه السلام در مقام محبت ایشان/زیارت عاشورا؛ سیر در مقام بلای امام ▫️ b2n.ir/859068 ▪️جلسه ششم/ خصوصیات اصحاب سیدالشهدا در لسان امام صادق علیه السلام/ ربّیّون سیدالشهداء علیه السلام ▫️ b2n.ir/638061 ▪️جلسه هفتم/ خصوصیات اصحاب سیدالشهداء/مقام زهد؛ مقدمات و چگونگی نیل به آن / مقام یقین و مقام رضا ▫️ b2n.ir/625012 ▪️جلسه هشتم/ رضای سیدالشهداء در گودی قتگاه باب هدایت امت به سوی عصر ظهور/ گریه عالمیان بر مصیبت اباعبدالله ▫️ b2n.ir/933600 ▪️جلسه نهم/ توضیح مقام تسلیم، تصدیق، وفاء و نصیحه در شأن حضرت قمر بنی‌هاشم علیه السلام ▫️ b2n.ir/692200 ▪️جلسه دهم/ پیروزی قطعی سیدالشهداء در روز عاشورا/ شفاعت و انفتاح تاریخی اباعبدالله ▫️ b2n.ir/731490 ☑️ @mirbaqeri_ir
زمانی تکمیل می‌شود که در ذهن‌ها و باورهای شما کوچک شود. روح‌الله به آن‌چه می‌گفت ایمان داشت: اما شما نه تنها به آمریکا ایمان دارید، بلکه در برابر سرمایه‌داری متواضع و مقهورید. انقلاب خمینی برای این نبود که کسانی بروند و کسانی بیایند. برای این بود که ارزش‌ها تغییر بکند.
سوره یونس آیه ۳۱ یکی از روش های تربیتی قرآن اینه که سوال میپرسه. بعدش با همون انسان رو به فکر وادار میکنه. یعنی رجوع به فطرت و درگیر کردن وجدان. این تفکر بهترین راهه واسه خداشناسی. همه اینا رو کی بهت داد؟ اصلا خودت از کجا اومدی؟ حالا کی داره همینا رو تدبیر میکنه. جالبه «یرزق‌» ، «یخرج» ، «یملک» ، «یدبر» همه فعل مضارع. یعنی استمرار داره. لحظه ای هم قطع نمیشه. این رزق دادن خدا حتی ثانیه ای متوقف نمیشه. ینی کارای خدا مستمره. جرقه نیست که بیاد و بگذره. جریان داره. فکر در نعمت های الهی و قدرت خدا واقعا شیرینه. یکی از اساتید می گفت این روش ساده است، ملموس، عشق آفرین و البته عمومی. به قول آقای قرائتی خدایی که با دور و تسلسل اثبات بشه. نماز شب خون درست نمیکنه...
اسفند ماه ۹۸ بود. بعد اینکه صلاة عشا را توی مسجد به جا آوردیم، دو نفری راه افتادیم سمت منزلش. از قبل رفتن زنگ زدیم و هماهنگ کردیم که فلان ساعت قرار است بیایم. او هم قبول کرده بود. خانه اش نزدیک مسجد امام حسن عسکری بود. خیابان فردوسی. نبشش را درست یادم نیست. نمیدانم عدل بود، توحید یا شاید هم نبوت. زنگ را که زدیم، پیرزن ده دقیقه ای طول کشید تا بیاید دم در. برایم عادی بود این منتظر ماندن‌. زیاد برای همین هماهنگی ها رفته بودم در خانه شهدا. می دانستم این تاخیر، از کهولت سن است و از سر ناتوانی. جلوی خانه شهید که منتظر بمانی جرئت نمیکنی از این چند دقیقه تاخیر ناراحت بشوی. آخر هر طور حساب میکنم به این صنف بدهکاریم. پدر و مادران شهدا دینی گردن ماها دارند که به همین سادگی ها نمی توان ادایش کرد. پیرزن نیمی از جانش را داده بود برای من. کــِــی؟ آنوقت که هنوز حیاتی نداشتم. نه تنها برای من، بلکه برای همه زنان و مردان و پسران و دخترانی که از جلوی این درِ سفیدِ رنگ و رو رفته بی تفاوت می گذشتند.. مدت زمانی را که به انتظار گذشت، قدم میزدم داخل آن کوچه تاریک و خلوت. توی دلم می گفتم شاید همین که رسید، با تشر بگوید اینروزها مگر اخبار کرونا را نشنیده اید؟ چطور رویتان شده در خانهٔ منِ پیرزن را بزنید؟ شاید هم کمی نرم تر، تشکری کند و عذری بیاورد برای این شرایط خاص. آنروزها تازه سر و صدای کرونا درآمده بود و هر روز اخبار ضد و نقیضی می شنیدیم. دوسه بار توی همان هفته دیدار هماهنگ کرده بودیم و هر بار به همین دلیل لغو می شد. با خودم بسته بودم اگر این یکی هم برگشت توی رویم گفت بروید پی کارتان، تشکری کنم و برگردم. شاید دیگر دیداری هماهنگ نمی کردم و منتظر می ماندم تا ویروسی که آنروزها فکر می کردیم مثل آنفولانزای فصلی می آید و میرود، دمش را بزارد روی کولش و برود، بعد دوباره دیدار ها را از سر بگیریم. توی همین خیال ها سیر میکردم که مادر شهید فرامرز بهروان از راه رسید. پیر زن چادر رنگی اش را سرش کرده بود، قامت خمیده و با پای لنگ آمد پشت در. عذرخواهی کردم بخاطر اینکه مزاحم شدیم. خواستم همه آنچه که چندی پیش از میان فکر و خیالم گذرانده بودم برایش واگویه کنم. اما مادر شهید قبل از اینکه بخواهم حرکتی کنم شروع کرد به صحبت. خوشحال بود. نوع عکس العملش را بعد از دیدنمان دقیقا یادم هست. تنها شکلی که می توانم توصیف کنم همین است که بگویم خوشحال بود. و این را می شد از لبخندی که روی صورت چروکیده اش نقش بسته فهمید. یا آنهمه دعای خیری که در حقمان می کرد. واقعا خوشحال بود. از اینکه بعد این همه سال کسی خبری گرفته از حال و روزش. می گفت انگار خبر پیدا شدن پسرم را آورده باشند. باور کنید تا آن لحظه نمی دانستم پیکر فرامرز هنوز برنگشته. راستش هیچ نمی دانستم از شهید. هیچ... خوشحالیش از این بود که ما هنوز سالگرد فرامرز، یادمان هست و می خواهیم برایش یادواره بگیریم. آنهم توی سالگرد شهادتش! حرفی نمی زدم. یعنی حرفی نداشتم بزنم. والله نمی دانستم یک هفته قبل از ۳۶ مین سالگرد شهادت است که همینجوری بی اطلاع و بی خبر در خانه مادر شهید را زدیم، می خواهیم دیداری هماهنگ کنیم و اینطور خوشحالش می کنیم. حس و حال مادر شهید، این شور و شعفی که داشت، طبیعی بود. برایش برنامه ریزی نکرده بودیم. برای همین ماهم توی این حس با مادر شهید شریک بودیم. راستش این عدم برنامه ریزی هم از روی تقصیر نبود. یادم هست آنروزها فضای مجازی را شخم زدیم تا اطلاعاتی گیر بیاوریم از شهید. وصیت نامه یا خاطره ای و عکسی. کل فضای بی در و پیکر مجازی که تویش هر کوفت و زهر ماری به سادگی آب خوردن یافت می شود را گشتیم. دریغ از حتی یک عکس. وقتی گفتیم عکس فرامرز را میخواهیم رفت داخل خانه و آمد. با عکسی ۳*۴ از فرامرز شهیدش. اینبار سریع تر‌، رفت و برگشتِ همان مسیری که قبلا ده دقیقه ای طول کشیده بود. انگار بال درآورده بود پیرزن. خلاصه بگویم حرف ها را. ۱۳ اسفند ۹۸ یک روز قبل از آخرین دیدار با خانواده شهدایی که رفتیم. در خانه این پیرزن را زدیم کزو بشنویم دیدار لغو است. بخاطر کرونا. اما وقتی با هم مواجه شدیم، اصلا یادمان رفت برای چه رفته بودیم. دیدار که برگزار شد حال و هوایی بس عجیب داشت. نمی شود آن فضا را توی چهارخط متن توصیف کرد. شاید ذره ای از آن حال و هوا را توی فیلم بشود حس کرد. حس و حالی که توی این دوسالی که دیدار برگزار می کنیم زیاد تجربه اش کردیم. وقتی مادر شهید از خاطرات پسرش می گفت. وقتی از غم و غصه فراق می گفت ما هم همراه او اشک می ریختیم. حالا این روزها که انتظار ۳۶ ساله مادر اینطور پایان یافته چقدر حس خوبیست اینکه ما هم شریک شور و شوق این مادر شهیدیم. شوق وصال، شور دیدار... ۲۰مهر۹۹ - واحد شهدا ، از پی دیدار آخر @shohada_mohebandez