چند نکته که به ذهنم رسید برای رفقایی بنويسم که توی برنامه #چهارشنبه_های_شهدایی شرکت میکنند، در مورد روایت دیدارها:
روایت دیدار، بیشتر روایت کردنِ حواشی دیداره. پس به جزئیات و اتفاقات توجه کنید. روایتِ اون چیزیه که اگر شخص صوتهای برنامه رو گوش کرد متوجهش نشه. اون چیزی که فقط حضار دیدند. بعد از روایتِ شما شخص باید حس و حال دیدار براش تداعی بشه. البته نوع نگاه شما به اتفاقات هم میتونه متفاوت باشه. گاهی میشه از کنار نکتهای یا صحبتی بیتفاوت رد شد، گاهی هم میشه به ریز جزئیات پرداخت. گاهی میشه کاری کرد مخاطب از ته دل بخنده، یه موقعی هم هست که از گوشه چشمش اشکی جاری میشه. این بستگی به هنر شما داره که چطور روایت میکنید. وقتی میخوایید به این جزئیات بپردازید شرح و توصیف فضا، به مخاطب کمک میکنه تا خودش رو توی اون شرایط حس کنه. حاشیه دیدار متن رو جذاب میکنه و این حواشی از پرتقال روی درخت توی حیاط خونه پدر شهید میتونه باشه تا صدای زنگ تلفن یک نفر که مداحی حسین ستوده است. گاهی میشه از قاب عکس شهید که گوشه خونه قرار داره و توی یکی از مجالس به پدر شهید دادن سوژه ساخت. حتی میشه به نحوه حرف زدن حاج آقا هم تیکه ای پروند وقتی خیلی سنگین صحبت میکنه. رفتار و گفتار و لحن صحبت پدر و مادر شهید که نگم براتون، کلی توش جمله و مطلب هست. حتی کوچه تاریک خونه شهید، خیابون شلوغ یا خلوت هم اگه دل به کار بدید قابلیت کار کردن داره. اگه یه نفر به جزئیات دقت کنه حتی مدل نشستن هم توش نکات جذابی هست. حتی خوندن وصیت با اون حس و حال خاص و کلی چیز دیگه. اما دقت کنيد که پیام و محتواست که به متن شما ارزش میده. پس حتی الامکان در روایت بدنبال منتقل کردن پیامی باشید. اینم یادتون نره که جملات کوتاه جذابیت بیشتری دارند. جملههای طولانی واقعا حوصله مخاطب رو سر میبره. راستی سعی کنید غلط نگارشی نداشته باشید...
وقتی رفقایی که توی این مجالس میان، روایت خودشون رو برام میفرستن از عمق وجودم کیف میکنم. همه مطالب رو هم میخونم و نقاط ضعف و قوت شون رو هم سعی میکنم در حد توانم بگم.
@aliya_ne
یکی از رفقا دو سه خط از دیدار امشب برایم فرستاد. ما که توفیق حضور نداشتیم اما تا آخر خط رفتیم. خط فکری شهید و سیره عملیاش. به این فکر میکنم که توی این مکتب آدم از مسئولیت پذیری جلوتر است. از تعهد و خدمت پیشی گرفته و عاشقانه پای کار است. همین است که آنجایی که میتواند کنار بکشد وسط میدان نظارهاش میکنی. شنیدم شب شهادتش بخاطر مجروحیت و آسيبدیدگی که داشته منعش میکنند از شرکت توی عملیات. او خاک تشنهایست که شوق باران دارد و پرندهای که بال گشوده برای پرواز. با تشر بهشان گفته مگر میشود من برگردم عقب؟ پشت خط ماندن به ماها نیامده! میگویند توی آن عملیات جز نفرات اولی بود که به سایت رادار رسیده. همان عملیات هم شهید شد. قصه زندگی اش را میشد توی یک جمله خلاصه کرد. تشنه ای که آب میجوید. و نوشته اند که جوینده یابنده است. پایان قصهاش شهادت نوشتند. فرقی نمیکند کجا یا چه سالی.. بیابان های خوزستان یا کوچه های دزفول. سال ۶۰ یا ۵۷. یا حتی همین امروز. میگویند قبل انقلاب نوارهای مطهری و شریعتی را تکثیر میکرده. سعیش این بوده انسان صالحِ مصلح باشد. هم خودش را بسازد هم جامعهاش را. میگفتند این پسر همیشهی خدا آستینش بالا بود. مرتب وضو میگرفته، که وضو سلاح مومن است در مقابل جنود ابلیس. نماز عجیبی هم میخوانده. این را رفتارش هم نشان میدهد. چند وقتی نگهبان زندان بوده. رفتارش با زندانیها جوریست که صدای رفیقانش را هم در آورده. که اینها مجرم اند چرا انقدر بهشان رسیدگی میکنی. گفته بود ممکن است رفتار خوب من باعث شود یکی از اینها توبه کند. همین برای عاقبتبخیری من کفایت میکند. همینها را به من گفتند از دیدار امشبی که خیلی از شماها بودید و من نبودم ولی خودمانیم رفقا اگر نبود صدای شهیدان از حنجره خستهی مادران وپدران پژمرده، دلهای عاشق از همهمهی اهل دنیا میافسرد و اگر نبود زمزمه عارفان جامانده از قافله شهیدان ما کی طعم عشق را میچشیدیم؟ اگر نبود قصههای مظلومیت و حماسه گمان میکردیم که مردانگی در این خاک ریشه نداشته و جولان دلقکها و عیاشها مارا به خود مشغولمیکرد. قدردان چهارشنبههایی باشیم که از ملکوت سفرهای برایمان پهن کردند. خوشبحال آنهایی که روزهای هفته را میشمارند تا به چهارشنبه برسد. خوشبحال عاشقان شهدا. امروز شما صدای شهدا باشید و پیام شان را به گوش های مشتاق برسانید. توفیق تان مستدام ...
"حاشیه دیدار رفقای ما با خانواده شهید منصور خراسانی
#روایت_دیدار
#چهارشنبه_های_شهدایی
@aliya_ne
هدایت شده از چهارشنبههایشهدایی
دیر رسیدیم. خیلی دیر. وقتی که ظاهرا صحبت همه تمام شده بود الا مادر شهید. رکوردر گوشی را گذاشتم تا صدایش را ضبط کنم. ولی.. صحبت های مادر شهید کلا ۱۸ ثانیه طول کشید. معلوم بود نمیتواند توی جمع صحبت کند و بزور میکروفون را داده بودند دستش. گفت مسعود خیلی صحبت دارد ولی اگر هیچ نگوییم بهتر است. همین و ختم مجلس. برای مایی که از آن سر شهر کوبیده بودیم تا اینجا که از مسعودش برایمان بگوید. و او مادر مسعود بود. زنی که از حجب و حیا، نمیتوانست حرف بزند. دوست داشتم از برادر شهید بخواهم تا او مادر را بشناساند. آخر بذری از ایمان که در دل مسعود تناور شد اول بار او کاشته بود. او موثر بود. مثل همه مادران شهدا. که این نسل را تربیت کردند و ما از آنها نشنیدهایم و عمده سلوک تاریخ به دوش آنها بوده. زنها موثرند حتی اگر سخنی نداشته باشند و تاریخ هم از آنها حرفی نزند. مثل زنی که راوی عاشورا شد و نهضت اشک را بنا نهاد، زینب. یا زنی که مادر اسماعیل بود و خدا عملش را مناسک حج قرار داد، هاجر ...
زنها موثرند. زینب، آسیه، هاجر
زنها موثرند همچو زهرا سلاماللهعلیها
زنها موثرند مثل مادران شهیدان، حتی اگر حرفی نداشته باشند.
📝 علیان
#روایت_دیدار
#چهارشنبه_های_شهدایی
@shohada_mohebandez
هدایت شده از چهارشنبههایشهدایی
🎁 هدیه راویان دیدار از طرف فروشگاه فرهنگی مذهبی شهید ولایتی فر
📝 اگه هنوز شروع به نوشتن نکردی، دست به کار شو !
#چهارشنبه_های_شهدایی
#روایت_دیدار
@shohada_mohebandez
پیش از انقلاب کارگر گچبری بود. روزهای تعطیل که درس و مشق نداشت میرفت وردست دایی که اوستای گچبری بود. انقلاب که شد رفت توی بسیج مسجد امام خمینی. بچه آرامی بود. آزارش به مورچه هم نمیرسید. توی بسیج و مسجد و پای کتابها وقتش را میگذراند. روزهای تعطیل هنوز هم میرفت وردست دایی.
جنگ که شد، بچه های مدرسه و مسجد یکی یکی و چندتا چندتا میرفتند جبهه. دایی هم که رفت دیگر طاقت توی شهر ماندن نداشت. نه پای کتاب و دفتر بند میشد نه توی مسجد.
مادر اما راضی نمیشد به رفتنش؛ بچه تو باید بشینی پای درس و مشقت، تو سنت نمیخورد به سربازی هر وقت رسید آنوقت برو. جنگ که بازی نیست هر کسی را نمیبرند... همه اینها بهانههایی بود که مادر میآورد برای نرفتنش. میدانستیم طاقت دوریاش را ندارد.
هر جور بود مادر را راضی کرد و اعزام شد.
ده ماه توی جبهه بود. توی فتح المبین تیر خورد. نمیدانستیم. مادر اما از چند روز قبل دلشوره داشت. رخت چرکها را که میشست با خودش حرف میزد و اشک میریخت، گریه میکرد. بابا میگفت زن بیچاره، از پسرش خبر ندارد دیوانه شده. خبر شهادتش را توی تعطیلات عید آوردند. وقتی مادر همه خانه را آب و جارو کرده بود، موقع شستن با خودش حرف زده بود و اشک ریختنش، حالمان را گرفته بود.
وقتی آوردنش توی سردخانه بیمارستان افشار، مادر پیکرش را نشناخت. نه اینکه نشناخته باشد. مادر دل دیدنش را نداشت. ندیده میگفت این بچه من نیست. میخواستند پیکرش را قاطی شهدای اصفهان بفرستند. دایی که آمد پیکرش را دید نگذاشت برود اصفهان. تیر توی صورتش خورده بود.
شهید عبدالرسول مهرنما
#مجنون
#چهارشنبه_های_شهدایی
@aliya_ne
در روزگاری که ژستهای عجیب میگیرند برای بیشتر دیده شدن تصاویر شان، این قاب زیبا را هم ببینیم بلکه حال دلمان کمی خدایی شد. آدمهای توی تصویر که همه سرشان زیر است را میبینی؟
این قاب با این چهرههای معصومِ مظلومِ آفتاب سوخته، برای من قاب خاصی است. قابی که همه افراد آن شهید شدند.
از سمت راست شهید سید عزیز قلندری، شهید حمید مریدی، شهید جاویدالاثر ناصر صندوق ساز، شهید عبدالزهرا سعد، شهید عزیز امینیخواه
ان شاءالله این هفته چهارشنبه مهمان روایت زندگی یکی از این ۵ شهید هستیم. شهید عزیز امینی خواه، از شهدای عملیات فتح المبین
#چهارشنبه_های_شهدایی
#مجنون
@aliya_ne
اسمش را لابلای شهدای فتح المبین دیده بودم. عزیز امینی خواه. دوم فروردین ۶۱. عملیاتی که با رمز یازهرا سلام الله علیها شروع میشود.
از بچههای فتح المبین کمتر شنیدیم. شاید بخاطر اینکه اوایل جنگ بوده، شاید بخاطر اینکه هنوز کسی به اهمیت و ضرورت روایت پی نبرده، شاید بخاطر اینکه خیلی از آنهایی که باید آنروزها روایت میکردند مجالی نیافتند و توی عملیاتهای بعدی شهید شدند، شاید هم بخاطر همان نام! نامه فاطمه شاید علتی شده که خیلی از اسرار مکتوم بماند.
جهت هماهنگی دیدار شماره برادرش را گرفتم. گپ و گفتی داشتیم با هم. او هم چیزی نمیدانست.
میگفت "چیزی از کارهایش به ما نمیگفت. وقتی پدر میپرسید کجایی؟ جواب میداد پشت جبهه مشغولم، میخواست خیال پدر راحت باشد که جلو نمیرود. وگرنه ما که میدانستیم آدم پشت جبهه ماندن نيست. سال آخر دبیرستان بود که جنگ شد. درس را نیمه تمام گذاشت و رفت. میگفت امروز اسلام به ما نیاز دارد. به پدر میگفت میروم خانه رفیقم درس بخوانم اما از جبهه سر در میآورد. هیچکس نفهمید چکار میکند. دوست نداشت اینها را کسی بداند. دنبال اسم و رسم نبود. میخواست گمنام باشد. "
از چند جا پیگیر خاطرات شهید عزیز امینی خواه شده بودم. بچههای مسجد محمدی، ذخیره سپاه ووو... خیلی از چیزهایی که من میدانستم و از قدیمیهای جنگ شنیده بودم، برادر شهید بعد سی و اندی سال هنوز نمیدانست!
بهش گفتم ان شاءالله چهارشنبه دور هم جمع میشویم تا کمی از غربت این شهید عزیز بکاهیم. به سلامی و نجوایی و اشکی و روضهای. روایتی کوتاه از شما که برادر شهید باشید، خاطرات کسی که به واسطه شهید پایش به مسجد و جبهه و جنگ باز شد و ناگفتههایی از فرماندهای که دوسال با شهید بوده و قرار است حرفهایی بزند که تا کنون کسی نشنیده.
#چهارشنبه_های_شهدایی
#مجنون
@aliya_ne
میدانید چرا توی ديدارها زیارت عاشورا میخوانیم؟
چون عاشورا تنها زیارتنامه و دعایی است که از طرف معصوم به ما رسیده و هیچ خواسته مادی در آن پیدا نمیشود.
انگار سیر انسانهای عاشقیاست که باید آماده شوند تا در قمار عشق همه هستی خود را فدا کنند. وقتی زیارت عاشورا میخوانیم
فراز آخر،
سر به سجده
از خدا ثبات قدم در راه حسین میخواهیم و اصحاب الحسین کسانی مهجه خویش را در راهش دادند. من کان باذلا فینا مهجته فالیرحل معنا. وقتی امام میخواست سمت کوفه حرکت کند همين را گفت. هر که اهل بذل است با ما همراه شود. همسفر حسین مهجه خویش را بذل میکند. اهل معنا در توصیفش گفتند بذل آن دادنی است که صبر نمیکند ببیند بعدش چه میشود. دادنی که برگشتن برایش وجود ندارد. حالا شاید راحت تر بشود مفهوم عاشورای خانه شهید را فهمید. آخر اینها مست میکده عاشورا بودند. امشب برادر شهید میگفت رضا وقتی برای آخرین بار میرفت جبهه همه مدارکش را توی تنور خانه سوزاند. مطمئن بود از رفتنی که برگشتی ندارد. کتاب ها، کارنامهها، مدارک شناسایی و.. را سوزاند که هیچ اثری توی عالم نگذارد. انگار نبوده. پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی.
#چهارشنبه_های_شهدایی
#شهید_عبدالرضا_رشیدعلینور
@shohada_mohebandez
@aliya_ne
امشب کنار مزار شهید عارف کایدخورده محفل خاطرهگویی برگزار کردیم، همرزمش یه حرفی زد که تا عمق وجودم سوختم. گفت ۲۸ آبان یعنی سالروز شهادت عارف با کلی شوق از آبادان اومدیم دزفول، ولی روی مزارش حتی یه شمع هم روشن نشده بود. حتی یک نفر هم نیومده بود یادی از عارف کنه. نه بنری توی سطح شهر زده بودن، نه مراسمی... انگار نه انگار این جوون سرباز امام عصر بوده، شهید مدافع حرم بوده!
اعتراف میکنم ما هم امسال بخاطر بعضی از مشکلاتی که داشتیم نمیخواستیم برنامه برگزار کنیم. ولی وقتی این غربت عارف رو دیدیم لحظهآخری دست به کار شدیم. خلاصه اینکه ما کارهای نبودیم خودشون جور کردن...
بعضی وقتا از بچههای رزمنده و خانواده شهدایی که میشناسم و نگاهشون به امثال ماست که داریم کار فرهنگی میکنیم خجالت میکشم. اینو به خیلیاشون گفتم.
دم رفقایی که پای کار برنامه امشب بودن گرم. پیش حضرت زینبسلامالله علیها رو سفیدمون کردید.
#مجنون
#چهارشنبه_های_شهدایی
@aliya_ne