🍁 تفسیر آیه 2⃣ و 3⃣ سوره #نصر در تفسیر المیزان
وَ رَاَیت النَّاسَ يَدخُلونَ فى دين الله اَفواجا2⃣
✅ راغب در مفردات مى گويد كلمه (#فوج) به معناى جماعتى است كه به سرعت عبور كنند، و جمع اين كلمه (افواج) مى آيد. و بنا به گفته وى معناى (داخل شدن مردم در دين خدا افواجا) اين است كه جماعتى بعد از جماعتى ديگر به #اسلام در آيند، و مراد از دين الله همان اسلام است، چون خداى تعالى به حكم آيه (ان الدين عند الله السلم) غير اسلام را دين نمى داند.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فَسَبّح بحَمد رَبكَ وَاستَغفرهُ انَّه كان تَوابا3⃣
✅ از آنجايى كه اين نصرت و فتح اذلال خداى تعالى نسبت به شرك، و اعزاز #توحيد است، و به عبارتى ديگر اين نصرت و فتح ابطال باطل و احقاق حق بود، مناسب بود كه از جهت اول سخن از تسبيح و تنزيه خداى تعالى برود، و از جهت دوم - كه نعمت بزرگى است - سخن از حمد و ثناى او برود، و به همين جهت به آن جناب دستور داد تا خدا را با حمد تسبيح گويد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
البته در اين ميان وجه ديگرى براى توجيه و مناسبت اين دستور هست، و آن اين است كه #حق خداى عزوجل كه رب عالم است، بر بنده اش اين است كه او را با صفات كمالش ذكر كند و همواره بياد نقص و حاجت خود بيفتد، و چون فتح مكه باعث شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از گرفتاريهايى كه در از بين بردن باطل و قطع ريشه فساد داشت فراغتى حاصل كند، دستورش داد كه از اين به بعد كه فراغتت بيشتر است، به ياد جلال خدا - كه تسبيح او است - و جمالش - كه حمد او است و نقص و حاجت خودش، كه استغفار است - بپردازد، و معناى استغفار در مثل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه آمرزيده هست، درخواست ادامه مغفرت است، چون احتياج به #مغفرت از نظر بقاء عينا مثل احتياج به حدوث مغفرت است، دقت فرماييد). و اين استغفار از ناحيه آن جناب تكميل شكرگزارى است. (انه كان توابا) اين جمله دستور به استغفار را تعليل مى كند، و در عين حال تشويق و تأكيد هم هست
__________________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات 👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
🍁 بحث روايتى سوره #نصر در تفسیر المیزان
✅ در مجمع البيان از مقاتل روايت كرده كه گفت: وقتى اين سوره نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را بر اصحابش قرائت كرد، اصحاب همه خوشحال گشته به يكديگر مژده مى دادند، ولى وقتى #عباس آن را شنيد گريه كرد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد: چرا مى گريى عمو؟ عرضه داشت: من خيال مى كنم اين سوره خبر مرگ تو را به تو مى دهد، يا رسول الله. حضرت فرمود: بله اين سوره همان را مى گويد كه تو فهميدى، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از نزول اين سوره بيش از دو سال زندگى نكرد، و از آن به بعد هم ديگر كسى او را خندان و خوشحال نديد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#مؤلف: اين معنا در تعدادى از روايات با عباراتى مختلف آمده و بعضى در وجه دلالت سوره بر خبر مرگ آن جناب چنين گفته اند كه: اين سوره دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از انجام رسالات خود فارغ شده، آنچه بنا بود انجام دهد انجام داده، و دوران تلاش و مجاهدتش به سر رسيده، و معلوم است كه طبق مثل معروف عند الكمال يرقب الزوال، هر چيزى كه به حد كمالش رسيد بايد منتظر زوالش بود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
در همان كتاب از ام سلمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در اواخر عمرش نمى ايستاد و نمى نشست و نمى آمد و نمى رفت، مگر اينكه مى گفت: سبحان الله و بحمده و استغفرالله و اتوب اليه ما علت اين معنا را پرسيديم، فرمود: من بدين عمل مامور شده ام، آنگاه اين سوره را مى خواند: (اذا جاء نصر الله و الفتح ).
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#مؤلف: و در اين معنا روايات يكى دو تا نيست، البته در بين آنها در اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چه ذكرى مى گفته اختلاف هست.
__________________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات 👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
🍁 بحث روایتی سوره #نصر در تفسیرالمیزان
👈 در عيون به سند خود از حسين بن خالد از حضرت #رضا (عليه السلام) روايت آورده كه گفت: من از پدرم شنيدم كه از پدرش (عليه السلام) حديث كرد كه:
#اولين سوره اى كه از قرآن نازل شد سوره (بسم الله الرحمن الرحيم اقرا باسم ربك) بود، و آخرين سوره اى كه نازل شد سوره اذا جاء نصر الله بود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#مؤلف: شايد منظور از آخرين سوره دربست و به طور تمام بوده، كه در اين صورت منافات ندارد كه بعضى آيات ساير سوره ها بعد از اين سوره نازل شده باشد.
__________________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
🍁 بحث روایتی سوره #نصر در تفسیرالمیزان
✅ تفصيل داستان فتح #مكه: پيمان شكنى مكيان، حركت قواى اسلام، وقايع بين راه، واردشدن به شهر و...
👈 در مجمع البيان در داستان فتح مكه آمده:
بعد از آنكه در سال #حديبيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با مشركين قريش صلح نمود، يكى از شرائط صلح اين بود كه هر كس و هر قبيله عرب بخواهد مى تواند داخل در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شود، و هر كس و هر قبيله بخواهد مى تواند داخل در عهد قريش گردد، قبيله #خزاعه به عهد و عقد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پيوست، و قبيله بنى بكر در عقد و پيمان قريش در آمد، و بين اين دو قبيله از قديم الايام دشمنى بود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
در اين بين جنگى ميان بنى بكر و خزاعه اتفاق افتاد، و قريش بنى بكر را با دادن #سلاح كمك كردند، ولى آشكارا كمك انسانى ندادند به جز بعضى افراد، از آن جمله عكرمه بن ابى جهل و سهيل بن عمرو كه شبانه و مخفيانه به كمك بنى بكر رفتند. ناگزير عمرو بن سالم خزاعى سوار بر مركب خود شد و به مدينه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شتافت، و اين در هنگامى بود كه مساله فتح مكه بر سر زبانها افتاده بود، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در مسجد در بين مردم بود، #عمرو بن سالم ايستاد و اين اشعار را سرود:
لا هم انى ناشد محمدا
حلف ابينا و ابيه الاتلد
ان قريشا اخلفوك الموعدا
و نقضوا ميثاقك الموكدا
و قتلونا ركعا و سجدا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى عمرو بس است سپس برخاست و به خانه همسرش #ميمونه رفت و فرمود: آبى برايم آماده ساز، آنگاه شروع كرد به غسل و شستشوى خود، و مى فرمود: يارى نشوم اگر بنى كعب _خويشاوندان عمرو بن سالم _ را يارى نكنم، آنگاه از خزاعه بديل بن ورقاء با جماعتى حركت كرده نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند، آنها هم آنچه از بنى بكر و قريش كشيده بودند و مخصوصا يارى قريش از بنى بكر را به اطلاع آن حضرت رسانده به طرف #مكه برگشتند.
__________________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
🍁 بحث روایتی سوره #نصر
👈 رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از پيش خبر داده بود كه گويا مى بينم #ابوسفيان از طرف قريش به سوى شما مى آيد تا پيمان صلح #حديبيه را تمديد كند و به زودى بديل بن ورقاء را در راه مى بيند.
اتفاقا همينطور كه فرموده بود پيش آمد، بديل و همرهانش ابوسفيان را در عسفان ديدند كه از طرف قريش به مدينه مى رود تا پيمان را تمديد و محكم كند.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
همينكه ابوسفيان بديل را ديد پرسيد: از كجا مى آيى؟ گفت رفته بودم كنار دريا و اين بيابانهاى اطراف. گفت: مدينه نزد محمد نرفتى؟ پاسخ داد نه. و از هم جدا شدند، بديل به طرف مكه رهسپار شد، ابوسفيان به همراهان خود گفت: اگر بديل مدينه رفته باشد، حتما آذوقه شترش را از هسته خرما داده، برويم ببينيم شترش كجا خوابيده بود، رفتند و آنجا را يافته پشكل شتر بديل را پيدا كردند و شكافتند ديدند هسته خرما در آن هست ابوسفيان گفت به خدا سوگند بديل نزد محمد رفته بود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ابوسفيان از آنجا به مدينه آمد و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رفت، عرضه داشت: اى محمد خون قوم و خويشاوندانت را حفظ كن و قريش را پناه بده و مدت پيمان را تمديد كن. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آيا عليه مسلمانان توطئه كرديد و نيرنگ بكار زديد و پيمان را شكستيد؟ ابوسفيان گفت: نه. فرمود: اگر نشكسته ايد ما بر سر پيمان خود هستيم. ابوسفيان از آنجا بيرون آمد، به ابوبكر برخورد و گفت: قريش را در پناه خود گير.
ابوبكر گفت: واى بر تو مگر كسى مى تواند عليه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى را پناه بدهد. از او هم گذشت به عمر بن خطاب برخورد و همان تقاضا را از او كرد و همان جواب را از او شنيد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
از او هم گذشت به منزل دخترش #ام_حبيبه همسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رفت و خواست تا روى فرش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بنشيند، دخترش خم شد و فرش را جمع كرد، ابوسفيان گفت: دخترم آيا دريغ كردى از اينكه پدرت روى فرش بنشيند. گفت: بله، اين فرش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و تو به خاطر شركت نجس و پليد هستى و نمى توانى روى اين فرش بنشينى.
__________________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
🍁بحث روایتی سوره #نصر در تفسیرالمیزان
👈 ابوسفیان از آنجا هم بيرون شد و به خانه #فاطمه (عليهاالسلام) رفت و گفت:
اى دختر سيد عرب، آيا قريش را پناه مى دهى و مدت پيمان ايشان را تمديد مى كنى؟ اگر چنين كنى گرامى ترين خانم در همه مردم خواهى بود.
فاطمه (عليهاالسلام) فرمود جوار من جوار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است. پرسيد: آيا ممكن نيست به دو پسرانت دستور دهى اين كار را بكنند؟ فرمود: به خدا سوگند بچه هاى من كودكند و به حدى نرسيده اند كه بين مردم جوار دهند، علاوه بر اين، هيچ مسلمانى نمى تواند به دشمن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پناه دهد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
آنگاه رو به #على بن ابى طالب (عليه السلام) كرد و گفت: اى اباالحسن چاره ام از همه جا قطع شده، از تو مى خواهم برايم خير خواهى كنى و راه چاره اى پيش پايم بگذارى.
على (عليه السلام) فرمود: تو پيرمرد قريشى، برخيز و بر در مسجد بايست و اعلام كن كه همه بدانيد من قريش را در پناه و جوار خود قرار دادم، اين را بگو و به ديار خودت #مكه برگرد. ابوسفيان پرسيد: اين كار دردى از من دوا خواهد كرد؟ فرمود: به خدا سوگند گمان ندارم، وليكن چاره ديگرى برايت سراغ ندارم، ناگزير ابوسفيان برخاست و در مسجد فرياد زد:
ايها الناس من قريش را در جوار خود قرار دادم، آنگاه شترش را سوار شد و به طرف #مكه رفت. وقتى وارد بر قريش شد، پرسيدند چه خبر آورده اى؟ ابوسفيان قصه را برايشان شرح داد. گفتند: به خدا سوگند على بن ابى طالب كارى برايت انجام نداده، جز اينكه به بازيت گرفته، و اعلامى كه در بين مسلمانان كردى هيچ فايده اى ندارد. ابوسفيان گفت: نه به خدا سوگند على منظورش بازى دادن من نبود، ولى چاره دیگری نداشتم.
__________________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات 👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
🍁بحث روایتی سوره #نصر در تفسیرالمیزان
✅ رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عزم خود را براى #فتح مكه جزم مى كند.
👈 راوى مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور داد تا مسلمانان براى جنگ با مردم مكه، مجهز و آماده شوند، و آنگاه عرضه داشت بار الها چشم و گوش قريش را از كار ما بپوشان و از رسيدن اخبار ما به ايشان جلوگيرى فرما تا ناگهانى بر سرشان بتازيم و قريش را در شهرشان مكه غافلگير سازيم. در اين هنگام بود كه حاطب بن ابى بلتعه نامه اى به قريش نوشت و به دست آن زن داد تا به مكه برساند، ولى خبر اين خيانتش از #آسمان به رسول الله رسيد، و على (عليه السلام) و زبير را فرستاد تا نامه را از آن زن بگيرند.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در داستان فتح مكه #ابوذر غفارى را جانشين خود در مدينه كرد و ده روز از ماه رمضان گذشته بود كه با ده هزار نفر لشكر از مدينه بيرون آمد، و اين در سال #هشتم هجرت بود، و از مهاجر و انصار حتى يك نفر تخلف نكرد. از سوى ديگر ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب پسر عموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و عبدالله بن اميه بن مغيره، در بين راه در محلى به نام (نيق العقاب ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديدند، و اجازه ملاقات خواستند، ليكن آنجناب اجازه نداد، #ام_سلمه همسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در وساطت و شفاعت آن دو عرضه داشت: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يكى از اين دو پسر عموى تو و ديگرى پسر عمه و داماد تو است. فرمود مرا با ايشان كارى نيست، اما پسر عمويم #هتك حرمتم كرده، و اما پسر عمه و دامادم همان كسى است كه درباره من در مكه آن سخنان را گفته بود.
__________________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات 👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
🍁 بحث روایتی سوره #نصر در تفسیرالمیزان
👈 وقتى خبر اين گفتگو به ايشان رسيد ابوسفيان كه پسر خوانده اى همراهش بود گفت: به خدا سوگند اگر اجازه ملاقاتم ندهد دست اين كودك را مى گيرم و سر به بيابان مى گذارم، آنقدر مى روم تا از گرسنگى و تشنگى بميريم.
اين سخن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد، حضرت دلش سوخت و اجازه ملاقاتشان داد، هر دو به ديدار آن جناب شتافته اسلام آوردند. و چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در #مرالظهران بار انداخت، و با اينكه اين محل نزديك مكه است، مردم مكه از حركت آن جناب بكلى بى خبر بودند، در آن شب ابوسفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء از مكه بيرون آمدند تا خبرى كسب كنند.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
از سوى ديگر #عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با خود گفت پناه به خدا، خدا به داد قريش برسد كه دشمنش تا پشت كوههاى مكه رسيده، و كسى نيست به او خبرى بدهد، به خدا اگر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ناگهانى بر سر قريش بتازد و با شمشير وارد مكه شود، قريش تا آخر دهر نابود شده، اين بى قرارى وادارش كرد همان شبانه بر استر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سوار شده به راه بيفتد، با خود مى گفت: بروم بلكه لابلاى درخت هاى اراك اقلا به هيزم كشى برخورم، و يا دامدارى را ببينم، و يا به كسى كه از سفر مى رسد و به طرف مكه مى رود برخورد نمايم، به او بگويم به قريش خبر دهد كه لشكر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تا كجا آمده، بلكه بيايند التماس كنند و امان بخواهند تا آن جناب از ريختن خونشان صرفنظر كند.
______________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات 👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
#تفسیرالمیزان
#سوره_نصر
🔸 در مجمع البيان از مقاتل روايت كرده كه گفت: وقتى اين سوره نازل شد، رسول خدا آن را بر اصحابش قرائت كرد، اصحاب همه خوشحال گشته به يكديگر مژده مى دادند، ولى وقتى #عباس آن را شنيد گريه كرد، رسول خدا پرسيد: چرا مى گريى عمو؟ عرضه داشت: من خيال مى كنم اين سوره خبر مرگ تو را به تو مى دهد، يا رسول الله. حضرت فرمود: بله اين سوره همان را مى گويد كه تو فهميدى، و رسول خدا بعد از نزول اين سوره بيش از دو سال زندگى نكرد، و از آن به بعد هم ديگر كسى او را خندان و خوشحال نديد.
__________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات 👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880
🍁تفسیر سوره #نصر در تفسیرالمیزان
✅ ديدار ابوسفيان با پيامبر (صلى الله عليه و آله) و اسلام آوردن او به نقل از عباس
👈 به خدا سوگند در لابلاى درختان اراك دور مى زدم تا شايد به كسى برخورم، كه ناگهان صدايى شنيدم كه چند نفر با هم صحبت مى كردند، خوب گوش دادم صاحبان صدا را شناختم، ابوسفيان بن حرب و حكيم بن حزام و بديل بن ورقاء بودند، و شنيدم ابوسفيان مى گفت به خدا سوگند هيچ شبى در همه عمرم چنين آتشى نديده ام، بديل در پاسخ گفت: به نظر من اين آتشها از قبيله خزاعه باشد، ابوسفيان گفت: خزاعه پست تر از اينند كه چنين لشكرى انبوه فراهم آورند من او را از صدايش شناختم و صدا زدم اى اباحنظله - ابوسفيان - تا صدايم را شنيد شناخت، و گفت ابوالفضل تويى؟ گفتم آرى. گفت: لبيك پدر و مادرم فداى تو باد، چه خبر آورده اى؟
گفتم: اينك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است با لشكرى آمده كه شما را تاب مقاومت آن نيست، ده هزار نفر از مسلمين است. پرسيد: پس مى گويى چه كنم؟ گفتم: با من سوار شو تا نزد آن جناب برويم تا از حضرتش برايت امان بخواهم، به خدا قسم اگر آن جناب بر تو دست يابد گردنت را مى زند، ابوسفيان با من سوار شد، با شتاب استر را به طرف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) راندم، از هر اجاق و آتشى رد مى شديم مى گفتند: اين عموى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و سوار بر استر آن جناب است، تا به آتش عمر بن خطاب رسيديم، صدا زد اى ابا سفيان حمد خداى را كه وقتى به تو دست يافتيم كه هيچ عهد و پيمانى در بين نداريم، آنگاه به عجله به طرف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دويد، من نيز استر را به شتاب رساندم، به طورى كه عمر و استر من جلو درب قبه راه را به يكديگر بستند، و بالاخره عمر زودتر داخل شد، آنطور كه يك سواره كندرو، از پياده كندرو جلو مى زند.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
عمر عرضه داشت : يا رسول الله اين ابو سفيان دشمن خدا است كه خداى تعالى ما را بر او مسلط كرده و اتفاقا عهد و پيمانى هم بين ما و او نيست اجازه بده تا گردنش را بزنم، من عرضه داشتم : يا رسول الله من او را پناه داده ام، و آنگاه بلافاصله نشستم و سر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را - به رسم التماس - گرفتم، و عرضه داشتم به خدا سوگند كسى غير از من امروز در باره او سخن نگويد، ولى عمر اصرار مى ورزيد، به او گفتم : اى عمر آرام بگير، درست است كه اين مرد چنين و چنان كرده، ولى هر چه باشد از آل عبد مناف است، نه از عدى بن كعب - دودمان تو - اگر از دودمان تو بود من وساطتش را نمى كردم. عمر گفت اى عباس، كوتاه بيا، اسلام آوردن تو آن روز كه اسلام آوردى محبوب تر بود براى من از اينكه پدرم خطاب اسلام بياورد.
مى خواست بگويد: تعصب دودمانى در كارم نيست، به شهادت اينكه از اسلام تو خوشحال شدم بيش از آنكه پدرم مسلمان مى شد، اگر مى شد. در اين جا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به عمويش عباس فرمود فعلا برو او را امان داديم، فردا صبح او را نزد من آر.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
مى گويد: صبح زود قبل از هر كس ديگر او را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بردم، همينكه او را ديد فرمود: واى بر تو اى ابا سفيان آيا هنوز وقت آن نشده كه بفهمى جز الله معبودى نيست ؟ عرضه داشت: پدر و مادرم فداى تو كه چقدر پابند رحمى، و چقدر كريم و رحيم و حليمى، به خدا قسم اگر احتمال مى دادم كه با خداى تعالى خداى ديگرى باشد، بايد آن خدا در جنگ بدر و روز احد ياريم مى كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: واى بر تو اى ابا سفيان آيا وقت آن نشده كه بفهمى من فرستاده خداى تعالى هستم؟ عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت شود، در اين مساله هنوز شكى در دلم است عباس مى گويد: به او گفتم واى بر تو شهادت بده به حق قبل از اينكه گردنت را بزنند. ابو سفيان بناچار شهادت داد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
در اين هنگام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى عباس برگرد و او را در تنگه دره نگه دار، تا لشكر خدا از پيش روى او بگذرد، و او قدرت خداى تعالى را ببيند، من او را نزديك دماغه كوه، تنگترين نقطه دره نگه داشتم، لشكريان اسلام قبيله قبيله رد مى شدند و او مى پرسيد: اينها كيانند؟ و من پاسخ مى دادم، و مى گفتم مثلا اين قبيله اسلم است، اين جهينه است، اين فلان است، تا در آخر خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در كتيبه خضراء از مهاجرين و انصار عبور كرد، در حالى كه نفرات كتيبه آنچنان غرق آهن شده بودند كه جز حدقه چشم از ايشان پيدا نبود، ابو سفيان پرسيد اينها كيانند : اى ابا الفضل ؟ گفتم اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه با مهاجرين و الفضل سلطنت برادرزاده ات عظيم شده، گفتم واى بر تو سلطنت و پادشاهى نيست. بلکه نبوت است. گفت: بله حالا که چنین است.
__________________________________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات 👇
https://eitaa.com/joinchat/490209349C8c72616880