💢 در مورد دیگرآن زود قضاوت نکنید..!! شما از دیگرآن فقط چیزی رو می‌بینید که اونها انتخاب کردن..🚧 کــــــــه نشونتون بدن✨ ـ#انگیزشی‌جات

#راستکی_نبافتنی🌿 #قسمت_چهارم قدرت خانواده آنیلی خیلی بالا بود.. توی ایتالیا دومی نداشتند کافی بود به رئیس‌جمهور بگویند این کار را بکن یا آن کار را نکن بلی چشم بلی چشم از زبان رئیس جمهور نمی‌افتاد کلی ها می گفتند این خانواده آنیلی اند که بر ایتالیا حکومت می‌کنند⚔ نه رئیس جمهور و وزیر وزرایش و این و آن. رسانه های ایتالیا به خانواده آنیلی لقب خاندان پادشاهی ایتالیا داده بودند..👑 ـ ـ🖇✨ ـ رئیس جمهور ایتالیا تقاضای ملاقات با پدر ادوارد را داده بود جیانی آنیلی گفته بود وقت ندارم باید بروم سفری.. رئیس جمهور اصرار کرده بود گفته بود اگر اجازه بدهید می‌آیم و حین سفر که توی ماشینت نشسته‌ای کارم را می‌گویم جیانی پذیرفته بود..🚘 رئیس جمهور آمده بود توی ماشین جیانی ماشین‌های اسکورت ریاست جمهوری هم داشتند پشت سرش می آمدند وسط صحبتها رئیس‌جمهور چیزی گفت که جیانی عصبانی شد به راننده اشاره کرد نگه دارد به رئیس‌جمهور گفت برو پایین او را وسط بیابان پیاده کرد رئیس جمهور ایتالیا را..!! 🚧 اسکورت های رئیس‌جمهور برش گرداندند..!! ـ #داستان

#لقمه‌های_خواندنی ـ ـ همیشه دوچیزو فراموش کن..✌️🏻 ـ ـ خوبی که به دیگران‌کردی🕊 بدی که به تو‌ کردن #انگیزشی‌جات

#استوری ✿ چرا از پاک‌کُنت، استفاده نکردی؟ :) -غفاریعنی پاک‌کن اشتباهاتت⇩...:)🌱 ◇استغفرالله ربی و اتوب الیه🌺"🌿 #انگیزشی‌جات

#راستکی_نبافتنی🌻 #قسمت_پنجم جیانی مسیحی بود همسرش هم یهودی.. معمایی شده بود برای ایتالیایی‌ها می‌گفتند.. ادواردو که بزرگ شد چه می کند..🤔 دین پدرش را انتخاب می‌کند یا دین مادرش ادواردو.. کم کم بزرگ شد دوره ابتدایی‌اش را توی مدرسه《 سن جوزپه》 تورین درس خواند دوره دبیرستانش را هم رفت مدرسه《 آتلانتیک 》 انگلیس فرقی نداشت کدام مدرسه یا کدام کشور پا بگذارد هر جا که میرفت می‌شناختندش می گفتند این پسر سناتور آنیلی است پسر پادشاه ثروت! 👑 تحویلش می‌گرفتند به احترامش بلند می‌شدند جلویش دولا راست می شدند او هم خوشش می‌آمد.. کیف میکرد..✨ ـ#داستان

#انگیزشی امید یعنی:✨ آرزو کنی یه اتفاق بیفته ایمان بدون تلاش یعنی:✨ باور کنی یه اتفاق بیفته شجاعت با ایمان یعنی:✨ کاری کنی یه اتفاق بیفته #انگیزشی‌جات

#انگیزشی‌جات موفقیت پاداش افراد شکست خورده ایست که نا امید نشدند:)🌱

#راستکی_نبافتی🦋 #قسمت_ششم چند سالی رفته بود روی سنش.. جوان شده بود و شر و شور جوانی داشت.. تیپ می زد در مهمانی های آنچنانی شرکت می‌کرد..🎈 سیگار می کشید..کنار دختران زیبا و نازک بدن می نشست قهقهه می‌زد.. ماشین های لوکس و گران قیمت سوار می شد.. خوشگذرانی می کرد..🎢 می نازید به ثروت پدرش.. مغرور بود..!! ـ ـ #داستان

-ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ.. ﺑﺎ ﺩﺳﺖِ ﺗﻮ.. ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ می گیرد..🌿 ـ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻣی میگیری.. -ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺗو در دستان خداست..✨ ـ #انگیزشی‌جات

#راستکی_نبافتنی🌿🖇 #قسمت_هفتم ـ ـ🌻 ـ چند وقتی بود که سرش رفته بود.. توی لاک خودش پنج شش ماهی می‌شد.. سوالات عجیب و غریبی توی ذهنش می آمد انسان‌چیست؟ جهان چیست؟ خلقت چیست؟ اصلا حق و حقیقت چیست؟ ذهنش شده بود پر از این سوال ها..🎈 ثبت نام کرد و رفت دانشگاه《پرینستون》 آمریکا.. در رشته ادیان و فلسفه شرق! رشته‌ای که هیچ نسبتی با خاندان آنیلی و گروه خونیشان نداشت..💢 سالها بود درس می خواند کم کم داشت دکترای ادیانش را می‌گرفت.. کتاب‌های زیادی را مطالعه کرده بود.. با دین‌های زیادی آشنا شده بود.. مسیحیت.. یهودیت.. هندو.. بودا تا ئو.. چیزی حدود ۳۰۰ مذهب😬 و آیین و فرقه و چه و چه.. هیچکدام اما عطشش را برطرف نمی‌کرد به سوالاتش پاسخ نمی داد.. دنبال گمشده ای بود؛ که شده‌ای که خودش هم نمی دانست چیست..!! 🌙✨ ـ ـ#داستان