الماس دخترونھ♡
#داستان✨ #قسمت_پانزدهم حجازی نماینده مجلس ایران رفته بود ایتالیا. گذرش افتاده بود به تورین. ادوارد
#داستان🌿
#قسمت_شانزدهم
پدرش به او می گفت:
- دوستی با پسر راکفلر را رها کرده ای
و رفته با عبداللهی با این پسرک
بی همه چیز مسلمان دوست شده ای!
خاک عالم بر سرت!⚔
و ادوارد هیچ نمیکرد جز سکوت. 🙃
پدرش به این مسلمانان از جمله عبد الهی و هر مسلمان دیگری
که رفیق ادواردو بود پول میداد
و وعده و وعید میداد
و هر چیز دیگری که میخواستند
میداد خیلی هایشان را خریده بود
میخواست کاری بکند که ادواردو خودش بیایدو بگوید غلط کردم..
ادواردو کم نمی آورد همان بود
که بود پراکنده شدن بعضی از دوستانش
از دور و برش هیچ تاثیری رویش نداشت
یاد گرفته بود محکم باشد 😌
کمتر کسی توی ایتالیا جایگاه او را داشت.
بعضی ها سعی می کردند به خاطر ثروت پدرش
خودشان را هر جور شده به او نزدیک کنند
و ادوارد و گوشه چشمی به شأن بکند
ادواردو اما عین خیالش نبود 🙂
ـ
#چالش😍
داستان زیر رو بخونید و نتیجھ گیریهاتون رو برای ایدی ڪانال:
تا اخر برنامھ امشب ارسال ڪنید.
بهترین نتیجھ گیری شارژ هدیھ داره
#داستان_چالشــــــــــ🤓
-چندين سال قبل براي تحصيل وارد دبیرستان جدیدی شده بودم
- يك كار گروهي براي دانش اموزان تعيين شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.
-دقيقا يادمه از کسی كه درست توي نيمكت بغليم مي نشست پرسيدم كه براي اين كار گروهی تصميمش چيه؟
-گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانش اموزاها بود
-پرسيدم اونو ميشناسي؟
-گفت آره،
همون دختری كه چهره خندون داره و رديف جلو ميشينه!
-گفتم نميدونم كيو ميگي!
-گفت همون دختر خوش تيپ كه همیشھ فرم اتوشده و مرتب تنش ميكنه!
-گفتم نميدونم منظورت كيه؟
-گفت همون دختری كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!
-بازم نفهميدم منظورش كي بود!
-گفت: همون دختری که درسش از همه بهتره و تو درسا به همه کمک می کنه
-گفتم: ببخشید چون تازه واردم متوجه نمیشم
-اونجا بود كه صداشو يكم پايين آورد و گفت همون دختر خیلی مهربون و مودبی كه روي ويلچير ميشينه…
-اين بار فهميدم كيو ميگه!!!
-این داستان کوتاه آموزنده خیلی به نظر من میشه ازش نتیجه گرفت😌
-1_🌸فقط خوبی ها رو ببینیم! به دنبال دیدن عیب دیگران نباشیم! تو داستان خوبی های اون دختر خییییلی بیشتر از عیب کوچیکی بود که داشت! پس چرا ما اکثرا تو خیابون یکی رو می بینیم معلولیت داره با انگشت نشونش میدیم؟☹️😔
نمیتونیم بگیم عه نگاه کن چه فرد خوشتیپی! چقدر با دیگران مهربون و خوش صحبته! درست مثل کاری که بغل دستی شخصیت داستان انجام داد😊
-2_🌸دیگران رو با خوبی هاشون بشناسیم نه بدی هاشون!تو داستان شخصیت اصلی هرچقدر بغل دستی ش از خوبی های اون فرد گفت نشناخت.این یعنی تمام مدت فقط حواسش به معلولیت اون شخص بوده و به چیزهای دیگه ش توجه نکرده!
بیاید همدیگه رو با ویژگی های خوبمون بشناسیم.مثلا من دوستم رو با مهربونی و محبت ش میشناسم😘
💜💙💚💛🧡❤️💖
کد ۳۶
الماس دخترونھ♡
#داستان🌿 #قسمت_شانزدهم پدرش به او می گفت: - دوستی با پسر راکفلر را رها کرده ای و رفته با عبداللهی
#داستان🌿
#قسمت_هفدهم
خیلی دلش میخواست برود ایران.
ایران برایش آخر همه چیز بود آخر خوبیها.
🍃
حس میکرد مردمش با مردم به بقیه جاها فرق دارند
الاخره طاقت نیاورد و رفت ایران.
وقتے رسید مستقیم رفت پیش فخرالدین حجازی گفت:
-قول داده بودید مرا ببری پیش امام.
حجازی گفت:
- بر روی چشمانم به زودی میبرمت خانھ اش.😉
چند روز بعد با حجازی رفت دیدار امام
در خانه کوچک و ساده اما تعجب همه
وجودش را فرا گرفت😳
باور نمیکرد اینجا منزل رهبر ایران باشد!
(به خاطر سادگے منزل ایشان).
رفت تو اتاق کوچک امام چند نفر دیگر
هم از قبل آنجا بودند امام را که دید
خوشحال رفت جلو دست امام را بوسید
و نشست کنار آیت الله خمینی و چند نفر دیگر.💛حجازی در حال صحبت بود.
امام حرفهایش گوش داد.
تعجب کرده بود از شنیدن ماجرای
ادوارد لبخندی از رضایت زد.😍🙃
موقعی که ادوارد میخواست خداحافظی کند
و برود، امام پیشانی ادواردو را بوسید..😚🦋 آیتالله خامنهای و دیگران با تعجب
به این صحنه نگاه می کردند امام پیشانے
کمتر کسی را بوسیده بود.
از خانه امام بیرون آمد.
شارژ شده بود. هنوز گرمی بوسه امام
را حس میکرد..
چقدر دوست داشت این لحظه لحظه هارا.😌"♥️
ـ
الماس دخترونھ♡
#داستان🌿 #قسمت_هفدهم خیلی دلش میخواست برود ایران. ایران برایش آخر همه چیز بود آخر خوبیها. 🍃 حس م
#داستان
#قسمت_هجدهم
-دوست داشت حسینیه جماران را ببیند😍 همانجا که صدها جوان گاهی با یک کلام امام اشک از چشم هایشان سرازیر میشد..
- یک هفته بعد از دیدار با امام، توی اتاقش بدون هیچ ترسی از پدر و مادرش؛ تابلوی الله را زد به دیوار!!!
-همان تابلویی که یکی از محافظان امام به او هدیه داده بود..❤️
-هر بار که نگاهش میکرد آرام میشد. -آن روز که بعد از دیدار با امام به استراحت گاهش برگشت و در دفترچه یادداشتش با ادبیات خاص ایتالیایی نوشت:
- به نام خداوند بخشنده مهربان✨
یک شهروند از ایتالیا امروز به دیدار امام خمینے آمد. به خاطر انقلابی که امام خمینی در این دوره و زمان در دنیا بر پا کرده است او از رهبر انقلاب تشکر کرد.🙏
- خبر رفتن پیش امام فردایش در روزنامه های ایران پخش شد و به گوش پدرش و بعضی از سران ایتالیا رسید.😠😤
- ادواردو نماز جمعه تهران هم رفت. تا آن روز در میان آن همه مسلمانان قرار نگرفته بود حسی داشت که تاکنون تجربه نکرده بود!!😌
-بعد از نماز تعدادی از بچه های نوجوان را آوردند. آیت الله خامنه ای تک تک شان را بوسید. ادواردو داشت از فاصله چند متری صحنه ها را می دید و لذت می برد...چقدر زیبا بود این لحظاتـــــ...
الماس دخترونھ♡
#داستان #قسمت_هجدهم -دوست داشت حسینیه جماران را ببیند😍 همانجا که صدها جوان گاهی با یک کلام امام اشک
#داستان
#قسمت_نوزدهم
شنیده بود یک انتشارات میخواهد کتاب آیات شیطانی را چاپ کند از ناشر وقت ملاقات گرفت و رفت نشست با مسئولان انتشارات حرف زد.
گفت که کتاب را چاپ نکند به او گفت:
- بزرگترین و محترم ترین انسان عالم همان کسی است که در این کتاب به او توهین شده.
با زبان نرم با ناشر صحبت کرد آخر هم دید فایده ندارد ناشر را تهدید کرد.
ناشر تعجب کرده بود نمی توانست باور کند پسر سناتور آنیلی و این حرفها
ادواردو که رفت ناشر راپرت ادواردو را به بالایے ها داد.
...🎈...
دلش میخواست مستندی درباره دین اسلام ساخته شود و بعد از چند ماه هم ساخت و با راضے کردن مسیولان بالاخرھ مستند از شبکه یک ایتالیا پخش شد
ادواردو از قبل به مسئولان تلویزیون ایتالیا گفته بود که بعد از پخش مستند یک میزگرد برگزار کنید براے نقد و بررسی خود دین اسلام.
مستند کھ تمام شد چند نفر با ادواردو دور هم حلقه زد بودند. یکیشان شروع کرد به نقد دین اسلام. حرفهای آنها که تمام شد ادواردو با آرامش شروع کرد مشکلاتشان را جواب داد تک به تک و دانه به دانه خودش هم فکر نمی کرد بتواند به تنهایی از پس همه سوالات و شبهات آنها بر بیاید .
#عیـــــد_مهدوے😌♥️
🎞مسابقه تولید عکس نوشتــــــ
تا فردا دوشنبه ساعتــــــــــ ۹ شب فرصت دارید حدیث زیبای زیر را به صورت عڪس نوشت تولید و بھ ایدی زیر ارسال ڪنید.
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
@REzAYATaaa
امام رضـــــا؏ می فرمایند:
🌸الامام الوالد الشفیق و الام البره بالولد الصغیر:
🍃امام، همچون پدری مهربان و مادری نیکوکار به فرزند کوچک است.
#چالش
#نیمهشعبان
الماس دخترونھ♡
#داستان #قسمت_نوزدهم شنیده بود یک انتشارات میخواهد کتاب آیات شیطانی را چاپ کند از ناشر وقت ملاقات
#داستان
#قسمت_بیستم
رفته بود کشور کنیا دو نفر را دیده بود که جلوی مردم دارند مواد مخدرمی کشند رفت جلو و بهشون
تذکر داد که این کار را نکند یا اگر میخواهند انجام بدهند لااقل جایی بروند که بچه یا نوجوانی آنها را نبیند و ازشآن چیزی یاد نگیرد این را به آنها گفته برگشت محل اقامتش آنجا که رسید ساعتی بعد پلیس کنیا او را دستگیر کرد. گفت:
- تو قاچاقچی مواد مخدر هستی و ۳۰۰ گرم هروئین خونه داری دستبند زدند روی دستش و بردنش.
بعضی روزنامهها روی این اخبار مانور میدادند روزنامههای پدرش بهانه خوبی افتاده بود توی دستشان... می خواستند به خاطر مسلمان بودنش او را بکوبند طوری بکوبند که دیگر نتواند کمر راست بکند.
پلیس بی معطلی او را برد دادگاه کنیا بر اساس گفته پلیس:
-ادواردو حامل مواد مخدر بوده و آنها را در اقامتگاه مخفی کرده ادوارد اول گفت:
- اینجا دیگر چه کشوری است من به چند معتاد تذکر میدهم که مواد مخدر مصرف کنند آن وقت خودم را به جرم حمل مواد دستگیری می کند حرفش اثری ندارد دیگر ادامه نداد...
همان موقع کسی انگار درونش به او می گفت که این را بگوید:
آقای قاضی اگر این طور است بیایید با هم برویم و محل اسکانم را بگردید. همه رفتند اقامتگاه ادواردو آنجا که رفتند دیدند ماموران امنیتی به صورت مخفی وارد اقامتگاه ادواردو شدن دو مامور دارند مواد مخدر را توی اقامتگاه ادواردو جاسازی میکنند وصحنهسازی میکند حقیقت روشن شد. ادوارد را رها کردند اما صهیونیستها آتش گرفته بودند و عصبانی بودند از به سرانجام نرسیدن نقشه شان نقشه ای که برای ادواردو چیده شده بود و مو لای درزش نمیرفت
الماس دخترونھ♡
#داستان #قسمت_بیستم رفته بود کشور کنیا دو نفر را دیده بود که جلوی مردم دارند مواد مخدرمی کشند رفت
#داستان🌺🌿
#قسمت_بیست_و_یکم
مسئولیت باشگاه یوونتوس ازش گرفته شد. چند وقت بعد هن هیئت مدیره...هیئت مدیره فیات به جای ادوارد پسر عموی او را برای جانشینی انتخاب کرد. ادواردو هیچ اعتراضی نکرد نامه تبریک هم برای پسر عمویش فرستاد فقط آخر نامه یک نصیحت برایش نوشت:
-سعی کن بازیچه دست پول پرستان و دنیا پرستانی که از اطرافت هستند نشوی.🙃
پدرش به او گفته بود:
- به عرضه بی لیاقت باشگاه یوونتوس و جاننشینی فیات را که از دست دادی مطمئن باش اگر دست از اعتقادات از برنداری از حق ارث محرومت می کنم.😡 میدانست پدرش با او شوخی ندارد میدانست واقعاً او را از ارث محروم میکند نترسید بود. میگفت:
- از حقوق ارثم کوتاه نمیآیم تا آخرش هم پای این ماجرا ایستادهام. بعدها توی جمع دوستان ایرانی اش گفته بود:
- من این پولها را برای ترویج اسلام میخواهم و این چیزی بود که سهیونیست ها نمیخواستند.
..🎈..
بارها گفته بود صهیونیست های ایتالیا روزی مرا خواهد کشت! خواهند گفت که او خودکشی کرده است. هرجا میرفت از اسلام حرف می زد هیچ ابایی نداشت از گفتن عقایدش. بعضی دوستان مسلمانش نصیحتش میکردند که زبان به کام بگیرد مقداری از آتش کمتر کند
به او میگفتند:
- با این حرف ها شهادتت جلو می اندازی!
میگفت:
- شهادت آرزوی من است..♥️
پدر و مادرش بیشتر از قبل به او فشار می آوردند حسابهای بانکی اش را بستند و همه پولهایش را هم از او گرفتند. آهی در بساط نداشت آنقدر که اگر ادواردو میخواست جایی برود پول تاکسی نداشت!😳