🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹 اولین قربانی شهوت «۱» 🔹
از آنجا که حرص و طمع ریشه غرایض انسانی است، هر کس خواهش نفس را لگام زند و سرکشی آن را درهم شکند و عقل خود را بر هوای نفس خویش مسلط گرداند از گروهی است که در دنیا و آخرت، پیروز و رستگار و محترمند ولی آن کس که میل دل خویش را آزاد گذارد و زمام هوای نفس خویش را از دست عقل بگیرد و به حرص بسپارد، جزء کسانی است که در ضرر و خسرانند و سعی آنان در دنیا بی فایده است درحالی که گمان می کنند کار خوبی انجام میدهند. در صورتی که این حوادث، محک انسان و وسیله امتحان نسل بشر در روی زمین است.
چون آدم فرمان الهی را به دو فرزند خویش ابلاغ کرد، امیدوار بود که از فرمان و ارشاد او پیروی کنند. اما قابیل عصبانی شد و تسلیم حکم الهی و پدرش نگشت، زیرا خواهر توأم هابیل از نظر جمال و زیبایی به توأم قابیل نمی رسید، لذا قابیل حسادت ورزید و به این تصمیم راضی نشد و تمایل داشت که همزاد خویش از آن وی گردد و از آن برادرش نباشد، زیرا خود را برای همسری توام خویش شایسته تر می دید.
چه می توان کرد؟ همیشه زیبایی اندام، طوفانی بوده که غبار شهوت را در چشم عقل افشانده و با روح انسان در نبرد بوده و گاهی بشریت را به دام مرگ و هلاکت، بی آبرویی و رسوایی کشانده است.
باری، مسئله زیبایی سبب اختلاف و جدایی دو برادر شد و یکی از دو برادر از فرمان پدر سر برتافت و حکم پدر را نقض کرد و از زیر بار دستور او شانه خالی نمود.
با نافرمانی پسر، گویا طوفانی سهمگین بر پیکر آدم وزید، زیرا وی تاکنون چنین حادثه ای را پیش بینی نکرده و گرفتار آن نشده بود و در فکر این بود که چگونه به میل دو فرزند خود رفتار کند و صلح و امنیت را بین آنان بر قرار نماید، تا اینکه خدای تعالی بوسیله وحی راهی پیش پای او گذاشت.
آدم علیه السّلام برحسب ارشاد و هدایت الهی از دو فرزندش خواست تا...
ادامه دارد...
#اولین_قربانی_شهوت
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_نوح علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹نتیجه اطاعت نکردن از پدر «2»🔹
بلافاصله موج بین نوح و فرزندش فاصله انداخت و سیل مانع بین آن دو شد و نوح دیگر فرزند خود را ندید.
تأثری شدید و اندوهی فراوان بر نوح غالب گشت. او در این بحران شدید به درگاه خدای تعالی، پناه مصیبت زدگان و دادرس غم دیدگان پناه برد و عرضه داشت:
«بار خدایا! فرزند من از خاندان من است.»
بدرستی که وعده تو حق است که مرا و هرکه را از اهل من ایمان بیاورد نجات بخشی و تو در قضاوت از همه داوران حکیم تری.
خدا به نوح خبر داد که فرزند تو از خاندان تو و از قبیله تو نیست، زیرا جهل و عناد بر او غالب گشته و کفر او حتمی شده است.
تو جز کسانی را که ایمان آورده اند و تصدیق پیغمبری تو را کرده اند و دعوت تو را لبیک گفته اند اهل خود نشمار و من درباره این دسته از پیروانت وعده دادم که نجاتشان بدهم و جان آنان را حفظ نمایم
«زیرا بر ما لازم است مؤمنین را کمک و یاری کنیم. »
ای نوح!
آنان که رسالت تو را منکر شدند و گفتار خدایت را دروغ پنداشتند از اهل تو نیستند و از شفاعت تو محرومند.
گرچه بین تو و ایشان ارتباط خویشاوندی باشد، باید به گرداب مرگ درآیند، حتی اگر به وسیله نجاتی متوسل شوند و یا در پناهگاه به ظاهر امنی جای گزینند به حالشان سودی ندارد و وساطت تو نیز پذیرفته نخواهد بود.
ای نوح!
«درباره امری که از کنه آن اطلاع نداری اظهارنظر مکن و در موضوعی که درک نکرده ای وارد مشو! من ترا پند می دهم تا در زمره جاهلان درنیایی»
طرز بیان خدا با نوح، او را به خود آورد و فهمید مهربانی و شفقت خدا سبب شده است که از حق غافل بماند و مهر پدری، راه حق را بر او پوشانده است و نزدیک بود حد ادب و لیاقت را زیر پا بگذارد، لذا برای او بهتر بود که بجای این خواهش پروردگار خویش را که او و پیروانش را از مرگ نجات داده است و کافرین را به غرق و هلاکت کشانده است، شکر کند.
وقتی نوح علیه السّلام به هوش آمد از غفلت خویش استغفار کرد و به خدا پناه برد تا از غضب او محفوظ بماند و گفت:
«بار خدایا به تو پناه می برم از آنکه سؤال نمایم از تو چیزی را که مرا به آن علمی نبوده باشد و اگر مرا نیامرزی و مورد رحمت خود قرار ندهی از زیانکاران خواهم بود. »
باری موج بین نوح و فرزندش فاصله انداخت و او را غرق ساخت. چون این حادثه به نهایت خود رسید و طومار زندگی مخالفین نوح درهم پیچیده شد، آسمان از باریدن ایستاد و زمین آبها را بلعید و کشتی نوح بر فراز کوه جودی قرار گرفت و دوری ستمکاران از رحمت الهی تحقق یافت به نوح خطاب شد با سلامتی بر زمین فرود آی! تو و آن کس که با تو ایمان آورده پایین بیایید که برکت و رحمت خدا شامل شما و عنایت او موجب سعادت شما خواهد بود.
#نتیجه_اطاعت_نکردن_از_پدر
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_صالح علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹کیفر نافرمانی خدا!🔹
آنگاه که شتر صالح علیه السّلام کشته شد، صالح به آنان گفت:
من شما را از آزار و اذیت این حیوان برحذر داشتم ولی شما دامن خود را به این حرام آلوده کردید و در منجلاب این جنایت فرو رفتید، از امروز فقط سه روز در خانه های خود زنده هستید و می توانید از نعمت زندگی بهره مند باشید و پس از آن عذاب خدا می آید و بعد از عذاب، عقاب اخروی نیز شامل حالتان خواهد شد و در تحقق این وعده شک و تردید متصور نیست.
شاید صالح علیه السّلام سه روز به آنان مهلت داد تا فرصتی برای بازگشت به سوی خدا داشته باشند بلکه به دعوت صالح لبیک گویند، ولی به حدی تردید در روحشان و غفلت بر قلوبشان ریشه دوانده بود که هشدارهای صالح بر آنان تأثیری نداشت و آنان را به راه راست بازنگرداند، بلکه تهدید صالح را دروغ پنداشته، اعلام خطر او را به استهزاء گرفتند و به تمسخر و سرزنش وی افزودند و از او خواستند که در نزول عذاب آنان عجله کند و کیفر آسمانی را هرچه زودتر برای آنان بیاورد!
صالح علیه السّلام در مقابل خیره سری مخالفین خود گفت:
چرا قبل از اینکه کار نیکی انجام دهید در نزول عذاب خویش شتاب می کنید؟! ای کاش از خدا طلب آمرزش می کردید، شاید رحمت خدا شامل حالتان گردد و از عذاب نجات یابید.
گفتار صالح علیه السّلام در این قوم اثر نکرد و آنان چنان در گرداب گمراهی غوطه ور و تسلیم خودسری های خود گشته بودند که به پیغمبر خدا گفتند:
ما به تو و یارانت فال بد زده ایم و وجود شما را در اجتماع مضر می دانیم. سپس عده ای از قوم صالح گرد آمدند و سوگند یاد کردند که در دل شب تاریک، با شمشیر برهنه ناگهان به صالح و پیروانش حمله کنند و پس از این تصمیم، قرار گذاشتند که این نقشه محفوظ بماند و احدی از این راز باخبر نشود.
قوم صالح علیه السّلام با این گمان نقشه قتل صالح و یارانش را طرح کردند و به فکر کشتن ایشان افتادند که اگر آنان را به قتل برسانند، از عذاب الهی محفوظ می مانند و از کیفری که بزودی آنان را فرامی گیرد، نجات می یابند ولی خدا به این خیره سران مهلت نداد و نقشه آنان را نقش برآب کرد و مکر آنان را به خودشان بازگرداند و صالح از توطئه قوم خویش نجات یافت.
کیفر خدا به منظور تصدیق تهدید صالح و حمایت از رسالت او فرود آمد و صاعقه آسمانی قوم صالح را فراگرفت تا به کیفر ستمگری خود برسند و به این ترتیب مخالفین صالح پس از صاعقه در خانه های خود به صورت جسمی بی جان در آمدند.
آری آن کاخ های بلند و محکم و آن ثروت سرشار و آن باغهای خرم و گسترده و آن خانه هایی که برای حفظ جان خود در دل سنگهای کوه تراشیده بودند، هیچکدام نتوانست از مرگ آنان جلوگیری کند.
صالح علیه السّلام شاهد نزول عذاب بر قوم خود بود و پس از لحظاتی مشاهده کرد که بدنهای مخالفین او همه سیاه و خشکیده و خانه هایشان خراب گشته است، لذا از کنار آنان عبور کرد و با خاطری غمگین و روحی افسرده و قلبی سرشار از حسرت به آن اجساد خطاب کرده و گفت:
«ای قوم من! بدون تردید رسالت خدای خود را به شما ابلاغ کردم و به شما پند دادم ولی شما از روی غرور و نادانی، ناصحان و خیرخواهان را دوست نمی داشتید».
#کیفر_نافرمانی_خدا!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
@alquran_alkarim1
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ابراهیم علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹خدای ابراهیم علیه السّلام🔹
مخالفین ابراهیم اقرار کردند که بتها حاجت هایشان را نمی شنوند، مالک ضرر و نفعی نیستند و اعتراف کردند که فقط به جهت پیروی از نیاکان خود به عبادت بت پرداختند و با این منطق ضعیف و پوسیده، اصرار به پرستش بتها و برحق دانستن آنها داشتند. آنان معتقد بودند که باستانی بودن این عقیده دلیلی است بر این که بت شایسته احترام و سزاوار تعظیم است و بدین طریق ثابت کردند که از رأی صحیح و فکر روشن محروم هستند.
ابراهیم علیه السّلام به آنان گفت: «بی تردید شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بودید.» قوم او با احساس عجز در برابر برهان قوی و استدلال محکم ابراهیم، وی را خطاب قرار داده و گفتند: آیا تو نقص تراشی برای خدایان ما و بدگویی از بتهای ما را از روی اراده انجام می دهی، یا اینکه با ما شوخی می کنی؟
ابراهیم علیه السّلام در پاسخ آنان گفت: من حرف بی مورد نمی زنم و تصمیم من کاملا جدی است. زیرا من با دینی استوار و به قصد هدایت و معرفی خداوند به سوی شما فرستاده شده ام، آن خدایی که سزاوار عبادت و خالق آسمانها و زمین است، اداره کننده امور جهان و حافظ وضع زمین و آسمان است، ولی این بتها که شما می پرستید، مالک نفع و ضرری نیستند. اینها سنگهای سخت و ناهموار و چوبهای متکی به دیوارند، بر شما واجب است از عبادت این اجسام بپرهیزید، از تواضع برای این بتها دست بکشید، از فتنه شیطان و اغفال او بترسید، با عقل خود فکر کنید و با چشم بصیرت ببینید، شاید هدایت گردید.
بدانید که من در نفی عبادت بت ها بر شما سبقت گرفتم و قبل از شما به جدایی از آنها مبادرت کردم، اگر این کار ضرر و خطری داشت و بتها قدرت بر این کار داشتند ابتدا به من ضرر و صدمه ای وارد می شد و اگر صاحب درک و قدرت بودند، تاکنون مرا هدف خویش قرار داده بودند.
ابراهیم علیه السّلام به بیان آثار بی نظیر و نیروی لایزال و ابدی خداوند پرداخت تا بلکه قوم حکمت و قدرت خدا را دریابند و فرق آشکار و تفاوت واضح را که بین خدای ابراهیم و بتهای مصنوع دست بشر وجود دارد، درک کنند.
ابراهیم علیه السّلام به آنان گفت: «در پرستش بتها و تقلید از پدران خود اندیشه کنید و بدانید که من تنها خدای یکتا پروردگار جهانیان را می پرستم و با این بتها و پرستش آنها سخت مخالفم. خدای جهانیان مرا خلق کرده و هدایتم می کند. خدایی که مرا غذا می دهد و سیراب می کند و آنگاه که بیمار شوم شفایم می دهد، اوست که چون جان مرا بستاند دوباره زنده ام می گرداند. آن خدایی که من به او امید دارم در روز جزا گناهان مرا ببخشد.»
#خدای_ابراهیم_علیه_السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
@alquran_alkarim1
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_لوط علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹قوم لوط تمایلی به دختران او ندارند «1»🔹
لوط مخفیانه خود را به میهمانان رساند و با آغوش باز از آنان استقبال کرد و با روی خوش آنان را پذیرفت، سپس آنان را به دنبال خود به سوی خانه فراخواند، او پیشاپیش آنان، به راه خود ادامه می داد، ولی بیم و نگرانی لحظه ای او را آسوده نمی گذاشت و می ترسید که قوم از ورود میهمانان او باخبر و از وضع آنان آگاه گردند و به سمت او و میهمانانش هجوم برند، در این صورت لوط به تنهایی قدرت دفاع از میهمانان را ندارد و هیچ خویشاوند و نزدیکی هم ندارد که از تجاوز و بی شرمی قوم جلوگیری کنند.
با اینکه لوط در این افکار غوطه ور بود، میهمانان خود را به منزل خویش برد و در کتمان موضوع کوشید و برای جلوگیری از افشاء خبر، خود لوط هم از دید مردم پنهان شد، اما متأسفانه همسر لوط که همفکر قوم خود بود، خبر ورود میهمانان جدید را منتشر و قوم را مطلع ساخت.
بدنبال اعلام این خبر، قوم شتابان و با شادی و خرسندی و پای کوبان به طرف منزل لوط روان شدند، لوط چون دید مردم با چنین حرص و ولع و به قصد کار ناشایست با میهمانان او آمده اند، ناگزیر تقوا و پرهیزکاری را به آنان یادآور شد و از آنان خواست تا از کردار ناشایست خود بپرهیزند و از فسق و فحشاء دوری کنند و دست از اعمال زشت خود بشویند. ولی این قوم، جنایتکار و کوته فکر و کافرانی گمراهند و به همین جهت به پند و اندرز لوط گوش ندادند و تسلیم رأی وی نشدند، لوط ناچار برای دفاع از میهمانان درب منزل را به روی قوم بست، و مانع امیال نامشروع ایشان شد.
(ادامه دارد...)
#قوم_لوط_تمایلی_به_دختران_او_ندارند
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹شهر آرزوهای یعقوب«۲» 🔹
یعقوب علیه السّلام مسیری طولانی و بیابانی سوزان را پشت سر گذاشته و اکنون در سرزمین ابراهیم است. همان سرزمینی که رسالت ابراهیم را مژده داد و خورشید شریعت وی از آن طلوع گردید. یعقوب به شهر دایی خود وارد شده است، به سرزمینی که آرزوی آن را داشت، رسیده است. این همان شهری است که به امید آن بیابانها را در نوردیده، پس باید بپاس عنایت خدا و اعتراف به توفیق و هدایت خویش سجده شکر بجا آورد. یعقوب غریب، وارد شهر شد و با رویی گشاده و لحنی ملایم از رهگذران پرسید: آیا کسی هست که لابان فرزند بتوئیل را بشناسد؟ گفتند: آیا کسی هست که لابان برادرزن اسحاق پیغمبر را نشناسد. او بزرگ خاندان خویش و زعیم ایشان است، لابان صاحب این گله های گوسفند است که در این ریگزارها چون سیل روانند.
(ادامه دارد...)
#شهر_آرزوهای_یعقوب!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یوسف علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹اجرای نقشه علیه یوسف علیه السّلام «۱» 🔹
یعقوب دوازده پسر داشت، که دو نفر از آنها یوسف و بنیامین از یک مادر بودند، که راحیل نام داشت، یعقوب نسبت به این دو پسر مخصوصا یوسف محبت بیشترى نشان مى داد، زیرا اولا کوچک ترین فرزندان او محسوب مى شدند و طبعا نیاز به حمایت و محبت بیشترى داشتند، ثانیا طبق بعضى از روایات مادر آنها راحیل از دنیا رفته بود، و به این جهت نیز به محبت بیشترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصا در یوسف، آثار نبوغ و فوق العادگى نمایان بود، مجموع این جهات سبب شد که یعقوب آشکارا نسبت به آنها ابراز علاقه بیشترى کند.
(ادامه دارد...)
#مشورت_برادران_یوسف علیه السّلام
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_هشتم
🔹 موسی علیه السّلام داماد شعیب شد🔹
موسی آسوده خاطر در منزل پیرمرد ساکن شد و از رفاقت و انس با پیرمرد خشنود بود. جای تعجب نیست، زیرا نور ایمان در هر دو قلب می درخشید و فیض و اخلاص از وجود آن دو می بارد، و از این جهت آن دو مجذوب هم گشته اند.
جوانمردی و اخلاص موسی علیه السّلام، بزرگواری او را نزد پیرمرد و دخترانش آشکار ساخت، زیرا خدا او را به طبعی بلند و اخلاقی نیکو آراسته، لذا دختران به جوانمردی موسی و نیرومندی او علاقه مند شدند و از پدر خواستند که او را نزد خود نگهدارد، زیرا او مردی پاک و امین است.
به دنبال تصمیم دختران، یکی از آنان به پدر گفت: [6] «ای پدرجان! این مرد را به خدمت خود اجیر کن که بهتر کسی که باید به خدمت برگزید، کسی است که امین و توانا باشد».
البته که این ادعای حقی بود، زیرا این موسی بود که با وجود ضعف و تنهایی و گرسنگی، توانست تمامی مردان قوی هیکل را کنار زده و سنگ روی چاه را جابجا کند و با کشیدن آب از چاه گوسفندان آنها را آب بدهد؟ مگر موسی علیه السّلام آن مرد عفیف و پاکدامنی نیست که وقتی دختر شعیب پیام پدر خویش را به او رسانیده و او را به منزل دعوت کرد، موسی از روی حجب و حیا سر خود را به زیر افکند و از جلوی دختر رهسپار شد تا چشمش به قامت دختر نیفتد.
سخنان دختر گویا آرزوهای شیرین و افکار دیرین شعیب را تداعی و او را امیدوار و بیدار کرد، سپس متوجه موسی گشت و گفت: ای موسی! من میل دارم که یکی از این دو دختر را به ازدواج تو درآورم تا حامی و پشتیبان من باشی، اما به عنوان کابین او باید به مدت هشت سال برای من چوپانی کنی و کمر خدمت به من را ببندی و اگر دو سال دیگر به آن افزودی، منت بزرگی بر من نهاده ای و من انتظار آن را از تو دارم ولی اجباری در کار نیست و به خواست خدا مرا از وفاداران بااخلاص می یابی.
موسی علیه السّلام در سرزمین مدین آواره، تنها و فراری است. او دور از دوستان و اقوام خود بسر می برد و روحی مضطرب و افسرده دارد، لذا پیشنهاد پیرمرد همانند آبی که در ریشه درخت نفوذ می کند در روح موسی نفوذ کرد و اظهار داشت: «من در رفاقت با سروری چون شما، سعادتمند و به کمک شما نیرومند خواهم شد و به مدد شما به عزت می رسم».
زندگی موسی نزد پیرمرد، مطلوب او بود، نهال امید در زندگی موسی جوانه زد و در نهایت اخلاص و امانت به مدت ده سال در خدمت شعیب ماند و در این مدت امور پیرمرد با رعایت امینی اندرزگو و حکیمی دانا بخوبی اداره می شد تا سرانجام موسی با یکی از آن دو دختر ازدواج کرد و کامیاب گشت.
شعیب علیه السّلام به داماد بزرگوار خود گوسفندانی بخشید، موسی پس از ازدواج میل بازگشت به وطن در سینه اش شدت گرفت و شوق و عشق دیدار وطن او را مصمم کرد.
پ.ن: حسن بصرى و مالک بن انس معتقدند که این پیرمرد همان شعیب پیغمبر است ولى عده اى مى گویند این شعیب غیر از شعیب پیغمبر است.
#موسی_علیه_السّلام_داماد_شعیب_شد
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_داوود_علیه_السلام #قسمت_هشتم
🔹حضرت سلیمان و بلقیس[۲]🔹
اما هدهد غیبت کوتاهی کرده بود و پس از لحظاتی بازگشت و برای تواضع نسبت به سلیمان سر و دم خود را پایین آورد. سپس درحالی که از غضب سلیمان بیم داشت نزد او شتافت و برای جلب رضایت او گفت: من بر موضوعی واقف شده ام که تو از آن اطلاعی نداری و علم و قدرت تو نتوانسته است بر آن احاطه پیدا کند. من رازی را کشف کرده ام که موضوع آن بر شما پوشیده مانده است.
این خبر، تا حدودی از ناراحتی سلیمان کاست و شوق و علاقه ای در او بوجود آورد. سپس سلیمان از هدهد خواست که هرچه زودتر داستان خود را به طور مشروح بیان کند و دلیل و عذر خود را روشن سازد.
هدهد گفت: من در مملکت سبأ زنی را دیدم که حکومت آن دیار را در اختیار خود دارد. وی از هر نعمتی برخوردار و دارای دستگاهی عریض و تختی عظیم است، ولی شیطان در آنها نفوذ کرده و بر آن قوم مسلط گشته و چشم و گوششان را بسته و آنان را از راه راست منحرف ساخته است. من ملکه و قوم او را دیدم که بر خورشید سجده می کنند. من از مشاهده این منظره سخت ناراحت شدم و کار آنها مرا به وحشت انداخت. زیرا این قوم با این قدرت و شوکت سزاوار و شایسته است خدایی را بپرستند که از راز دلها و افکار آگاه است و او یگانه معبود و صاحب عرش عظیم است.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑