eitaa logo
جِیْل‌الْتُرابْ | شعر
415 دنبال‌کننده
400 عکس
80 ویدیو
3 فایل
ا﷽ا «قَبِیلِه‌خَاکْ» مجنون ز بخت تیره ندارد شکایتی زیرِ سیاهِ خیمه لیلی نشسته است سفره‌ی‌شعر‌پهن‌است (: 🆔 ارتباط: @NEJAT_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ویرانم آنچنان که نیایم به کارِ خویش پنهانم آنقَدَر که گمم در جوارِ خویش لب بستم از کلام، به اندازه‌ای که خود رغبت نمی‌کنم بنشینم کنارِ خویش @ALTORAB
پای سروی، جویباری زاری از حد برده بود های‌های گریه در پای توام آمد به یاد @ALTORAB
برون کردم ز «دل» معشوق های لاابالی را بت من تک پر است و دوست دارد جای خالی را @ALTORAB
یه روز لباسی رو می خری که توش می میری... @ALTORAB
جِیْل‌الْتُرابْ | شعر
یه روز لباسی رو می خری که توش می میری... #پایان @ALTORAB
عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : كَمْ مِنْ غَافِلٍ يَنْسِجُ ثَوْباً لِيَلْبَسَهُ وَ إِنَّمَا هُوَ كَفَنُهُ وَ يَبْنِي بَيْتاً لِيَسْكُنَهُ فَإِنَّمَا هُوَ مَوْضِعُ قَبْرِهِ. امیرالمومنین صلوات الله علیه فرمودند: اى بسا غافلى كه پارچه اى مى بافد تا آن را بپوشد، اما كفن او مى شود و خانه اى مى سازد تا در آن بنشيند، اما همان جا قبر او مى شود. @ALTORAB
جِیْل‌الْتُرابْ | شعر
عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : كَمْ مِنْ غَافِلٍ يَنْسِجُ ثَوْباً لِيَلْبَسَهُ و
دنیاهمه‌هیچ‌واهل‌دنیاهمه‌هیچ ای‌هیچ‌برای‌هیچ‌برهیچ‌مپیچ دانی‌که‌پس‌ازعمرچه‌ماندباقی مهراست‌ومحبت‌است‌وباقی‌همه‌هیچ 🌍 @ALTORAB
میان اینهمه رنگین‌کمانِ چشم‌نواز مبین که ابرِسیاهم؛ ببین که یک‌رنگم @ALTORAB
«سزاوارِ امامت» سزاوارِ امامت در تمامِ مشرق ومغرب نمی بینم کسی را جز «علیّ بن أبی طالب» خدا را هیچ کس نشناختی در مشرق ومغرب اگر ظاهر نمی گشتی «علیّ بن أبی طالب» @ALTORAB
به دادِ من برس ای عشق بیش ازین مپسند که زندگانیِ من، صرفِ خورد و خواب شود @ALTORAB
ای برده اختیارم تو اختیار مایی من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد غم این قدر نداند کآخر تو یار مایی من باغ و بوستانم سوزیده خزانم باغ مرا بخندان کآخر بهار مایی گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی پس چیست زاری تو چون در کنار مایی گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی گفتم چو چرخ گردان والله که بی‌قرارم گفت ار چه بی‌قراری نی بی‌قرار مایی شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی آن راز را نهان کن چون رازدار مایی ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی از آب و گل بزادی در آتشی فتادی سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی @ALTORAB
فکرمی‌کردیم تا روز قیامت با همیم ساده بودیم و دلِ امّیدواری داشتیم چشم در راه توام، چون روزِ اول بی‌قرار هیچ یادت نیست؟ ما با هم قراری داشتیم @ALTORAB