eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
883 دنبال‌کننده
6هزار عکس
669 ویدیو
65 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺 🌿🍃🌺 1️⃣ وقتی جلو میرفتیم برای دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکر آب شده بود . دیدم درب سنگر ایستاده . سریع رد شدم که سوار ماشین بشم. اما صدام زد : . خودم رو به نشنیدن زدم . اما برای بار دوم هم صدا زد. .. دیگه مجبور شدم رفتم سمتش . بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت منو حلال کن . منهم که دلم نرم شده بود و دنبال فرصت آشتی میگشتم . گفتم شما هم ما رو حلال کن. آخه ما با هم بودیم. روی هم رو بوسیدیم و بعد هم گفت .کسی چیزیش نشه. سید تاکید کرد که شرعا جایز نیست بعد از اینکه نیروها رو از معبر عبور دادید و نیاز به نبود در محل درگیری بمونید زود بچه ها رو عقب بیار برای کارهای بعد. و با سید خداحافظی کردم. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀 🌷🥀🌷🥀🌷🥀 🌷🥀🌷 🌷🥀 فرمانده گردان تخریب لشگر10 فروردین 62 ✍️✍️✍️ راوی: روز دوم یک با که معاون گردان تخریب بود راه افتادیم به سمت خط مقدم سید محمد پشت فرمون نشسته بود به سمت تپه هایی که دیروز فتح شده بود حرکت کردیم بعد از در دید کامل دشمن بودیم و آتش دشمن شروع شد. انگار دشمن هرچی آتیش داشت روی سر ما میریخت . توقع این بود که با این همه آتیش ، آقا سید محمد که پشت فرمون بود عکس العمل نشون بده و سرعت ماشین رو زیاد کنه. اما انگار نه انگار که اطراف ما مثل بارون خمپاره میاد خیلی خونسرد رانندگی میکرد حسابی ترسیده بودم ولی چون یه خورده ادعای نترسی ام میشد به روی خودم نیاوردم . اما دیدم نمیشه.. آروم به آقا سید گفتم: سیدجان یه خورده گازش بده. مثل اینکه عراقی ها از ما خوششون نمیاد. سید هم با خون سردی گفت : این همه چاله چوله جلومونه نمیبینی. ماشین برای بیت الماله... جلوبندیش داغون میشه. این و گفت و برای اینکه به من روحیه بده شروع کرد به زمزمه یه نوحه..... احساس کردم سرعت ماشین برعکس ، آرومتر شد. به اون نقطه ای که قرار بود برسیم رسیدیم و پشت یه تپه ماشین ایستاد و پیاده شدیم. یه نگاهی به اطراف ماشین کردیم. همه جاش رو ترکش ها سوراخ شوراخ کرده بودند الا شیشه ها و لاستیک ها. با خنده به آقا سید گفتم.. این بود بیت المال ..بیت المال گفتنت ببین تمام ماشین رو آبکش کردن ..در مسیر برگشت هرکاری کرد دیگه با عقب نیومدم بهش گفتم آقا سید حفظ جون واجبه و من با یه موتور برگشتم و اون هم قبل از رسیدن به چند تا خمپاره کنار موتور خورد و ترکشی هم نصیب چشم من شد و زخمی شدم اونجا بود که فهمیدم درکنار خونسردی و شجاعت چه ایمان و توکل بخدایی وجود داشت که این حرف فرمانده را گفت که این ترکش‌ها فقط ماموریتشان سوراخ کردن ماشین بود تا خدا نخواد حتی بسمت تو هم نزدیک نمیشه با خدا معامله کردی پس به معامله با خدا احترام بزار و ایمان و اعتماد داشته باش 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺 🌿🍃🌺 1️⃣ وقتی جلو میرفتیم برای دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکر آب شده بود . دیدم درب سنگر ایستاده . سریع رد شدم که سوار ماشین بشم. اما صدام زد : . خودم رو به نشنیدن زدم . اما برای بار دوم هم صدا زد. .. دیگه مجبور شدم رفتم سمتش . بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت منو حلال کن . منهم که دلم نرم شده بود و دنبال فرصت آشتی میگشتم . گفتم شما هم ما رو حلال کن. آخه ما با هم بودیم. روی هم رو بوسیدیم و بعد هم گفت .کسی چیزیش نشه. سید تاکید کرد که شرعا جایز نیست بعد از اینکه نیروها رو از معبر عبور دادید و نیاز به نبود در محل درگیری بمونید زود بچه ها رو عقب بیار برای کارهای بعد. و با سید خداحافظی کردم. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺 🌿🍃🌺 1️⃣ وقتی جلو میرفتیم برای دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکر آب شده بود . دیدم درب سنگر ایستاده . سریع رد شدم که سوار ماشین بشم. اما صدام زد : . خودم رو به نشنیدن زدم . اما برای بار دوم هم صدا زد. .. دیگه مجبور شدم رفتم سمتش . بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت منو حلال کن . منهم که دلم نرم شده بود و دنبال فرصت آشتی میگشتم . گفتم شما هم ما رو حلال کن. آخه ما با هم بودیم. روی هم رو بوسیدیم و بعد هم گفت .کسی چیزیش نشه. سید تاکید کرد که شرعا جایز نیست بعد از اینکه نیروها رو از معبر عبور دادید و نیاز به نبود در محل درگیری بمونید زود بچه ها رو عقب بیار برای کارهای بعد. و با سید خداحافظی کردم. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺 🌿🍃🌺 🟢 وقتی جلو میرفتیم برای دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکر آب شده بود . دیدم درب سنگر ایستاده . سریع رد شدم که سوار ماشین بشم. اما صدام زد : . خودم رو به نشنیدن زدم . اما برای بار دوم هم صدا زد. .. دیگه مجبور شدم رفتم سمتش . بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت منو حلال کن . منهم که دلم نرم شده بود و دنبال فرصت آشتی میگشتم . گفتم شما هم ما رو حلال کن. آخه ما با هم بودیم. روی هم رو بوسیدیم و بعد هم گفت .کسی چیزیش نشه. سید تاکید کرد که شرعا جایز نیست بعد از اینکه نیروها رو از معبر عبور دادید و نیاز به نبود در محل درگیری بمونید زود بچه ها رو عقب بیار برای کارهای بعد. و با سید خداحافظی کردم. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سادات توی گردان تخریب خیلی مورد توجه و احترام بودند یکی از ویژگی های تخریب لشگر10 وجود فرمانده شهید ما شهید حاج سید محمد زینال حسینی بود که بالای سر گردان بود و بچه ها رو فرماندهی میکرد..... درسته مکه رفته و حاجی شده بود اما بچه ها خطابش میکردند و وقتی هم به شهادت رسید پیراهن سبز سیادتش رو زیر لباس رزم پوشیده بود و این کفنش شد. @alvaresinchannel
▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️ 🌹▪️🌹▪️ 🌹▪️ فاطمیه سال 65 سید بعد از توجیه .یک نفس عمیقی کشید و سینه اش را صاف کرد و گفت: است . (س) است. و با التماس به مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها ادامه داد. مادر جون دست ما را بگیر. ما برای یاری دین خدا قدم توی جبهه گذاشتیم سید همینطور که صحبت میکرد صدای ضجه و ناله بچه های از گوشه و کنار بلند شد. سنگر بچه های تخریب در زیر رو مبدل به مجلس روضه وعزادرای حضرت زهرا سلام الله علیها کرد. آنقدر از خود بیخود شده بود که انگار نه انگار عملیاتی در پیش است. سید با این اشعار وارد روضه شد. سینه اش بوسید پیغمبر که مینوی من است فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت بضعه من روح ما بین دو پهلوی من است اون شب روضه سوزاندن درب خانه مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها رو خوند و شروع کرد بلند بلند گریه کردن و ضجه زدن و زمزمه میکرد . . در ایام فاطمیه یاد فرماندهان فاطمی تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام گرامیباد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
فرمانده گردان تخریب لشگر10 فروردین 62 ✍️✍️✍️ راوی: روز دوم یک با سید_محمد_زینال_حسینی که معاون گردان تخریب بود راه افتادیم به سمت خط مقدم سید محمد پشت فرمون نشسته بود به سمت تپه هایی که دیروز فتح شده بود حرکت کردیم بعد از در دید کامل دشمن بودیم . و آتش دشمن شروع شد. انگار دشمن هرچی آتیش داشت روی سر ما میریخت . توقع این بود که با این همه آتیش ، آقا سید محمد پشت فرمون بود عکس العمل نشون بده و سرعت ماشین رو زیاد کنه. اما انگار نه انگار که اطراف ما مثل بارون خمپاره میاد خیلی خونسرد رانندگی میکرد حسابی ترسیده بودم ولی چون یه خورده ادعای نترسی ام میشد به روی خودم نیاوردم . اما دیدم نمیشه.. آروم به آقا سید گفتم: سیدجان یه خورده گازش بده.. مثل اینکه عراقی ها از ما خوششون نمیاد. سید هم با خون سردی گفت : این همه چاله چوله جلومونه نمیبینی. ماشین برای بیت الماله... جلوبندیش داغون میشه. این و گفت و برای اینکه به من روحیه بده شروع کرد به زمزمه یه نوحه..... احساس کردم سرعت ماشین برعکس ، آرومتر شد. به اون نقطه ای که قرار بود برسیم رسیدیم و پشت یه تپه ماشین ایستاد و پیاده شدیم. یه نگاهی به اطراف ماشین کردیم. همه جاش رو ترکش ها سوراخ شوراخ کرده بودند الا شیشه ها و لاستیک ها. با خنده به آقا سید گفتم.. این بود بیت المال ..بیت المال گفتنت ببین تمام ماشین رو آبکش کردن ..در مسیر برنگشت هرکاری کرد دیگه با عقب نیومدم بهش گفتم آقا سید حفظ جون واجبه و من با یه موتور برگشتم و اون هم قبل از رسیدن به چند تا خمپاره کنار موتور خورد و ترکشی هم نصیب چشم من شد و زخمی شدم اونجا بود که فهمیدم درکنار خونسردی و شجاعت چه ایمان و توکل بخدایی وجود داشت که این حرف فرمانده را گفت که این ترکش‌ها فقط ماموریتشان سوراخ کردن ماشین بود تا خدا نخواد حتی بسمت تو هم نزدیک نمیشه با خدا معامله کردی پس به معامله با خدا احترام بزار و ایمان و اعتماد داشته باش 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🟢🟢 سادات توی گردان تخریب خیلی مورد توجه و احترام بودند یکی از ویژگی های تخریب لشگر10 وجود فرمانده شهید ما بود که بالای سر گردان بود و بچه ها رو فرماندهی میکرد..... درسته مکه رفته و حاجی شده بود اما بچه ها خطابش میکردند و وقتی هم به شهادت رسید پیراهن سبز سیادتش رو زیر لباس رزم پوشیده بود و این کفنش شد. @alvaresinchannel