🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺
🌿🍃🌺
1️⃣#فرمانده_دوست_داشتنی
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
#فرمانده_تخریب_لشگر_10
وقتی جلو میرفتیم برای #عملیات_نصر_4 دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکر آب شده بود .
دیدم درب سنگر ایستاده .
سریع رد شدم که سوار ماشین بشم.
اما صدام زد : #برادر_جعفر.
خودم رو به نشنیدن زدم .
اما برای بار دوم هم صدا زد.
#برادر_طهماسبی..
دیگه مجبور شدم رفتم سمتش . بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت منو حلال کن .
منهم که دلم نرم شده بود و دنبال فرصت آشتی میگشتم .
گفتم #آقا_سید شما هم ما رو حلال کن.
آخه ما با هم #داداش_صیغه_ای بودیم.
روی هم رو بوسیدیم و بعد هم گفت #مواظب_بچه_ها_باش.کسی چیزیش نشه.
سید تاکید کرد که شرعا جایز نیست بعد از اینکه نیروها رو از معبر عبور دادید و نیاز به #بچه_های_تخریب نبود در محل درگیری بمونید زود بچه ها رو عقب بیار برای کارهای بعد.
و با سید خداحافظی کردم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀🌷🥀
🌷🥀🌷🥀🌷🥀
🌷🥀🌷
🌷🥀
#فرمانده_شجاع_و_نترس
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
فرمانده گردان تخریب لشگر10
#عملیات_والفجر_یک
فروردین 62 #شمال_فکه
✍️✍️✍️ راوی: #داوود_پاداشی
روز دوم #عملیات_والفجر یک با #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی که معاون گردان تخریب بود راه افتادیم به سمت خط مقدم
سید محمد پشت فرمون نشسته بود
به سمت تپه هایی که دیروز فتح شده بود حرکت کردیم
بعد از#رودخانه_دوییرج در دید کامل دشمن بودیم و آتش دشمن شروع شد. انگار دشمن هرچی آتیش داشت روی سر ما میریخت . توقع این بود که با این همه آتیش ، آقا سید محمد که پشت فرمون بود عکس العمل نشون بده و سرعت ماشین رو زیاد کنه. اما انگار نه انگار که اطراف ما مثل بارون خمپاره میاد خیلی خونسرد رانندگی میکرد
حسابی ترسیده بودم ولی چون یه خورده ادعای نترسی ام میشد به روی خودم نیاوردم .
اما دیدم نمیشه.. آروم به آقا سید گفتم: سیدجان یه خورده گازش بده. مثل اینکه عراقی ها از ما خوششون نمیاد.
سید هم با خون سردی گفت : این همه چاله چوله جلومونه نمیبینی. ماشین برای بیت الماله... جلوبندیش داغون میشه.
این و گفت و برای اینکه به من روحیه بده شروع کرد به زمزمه یه نوحه.....
احساس کردم سرعت ماشین برعکس ، آرومتر شد.
به اون نقطه ای که قرار بود برسیم رسیدیم و پشت یه تپه ماشین ایستاد و پیاده شدیم.
یه نگاهی به اطراف ماشین کردیم.
همه جاش رو ترکش ها سوراخ شوراخ کرده بودند الا شیشه ها و لاستیک ها.
با خنده به آقا سید گفتم..
این بود بیت المال ..بیت المال گفتنت
ببین تمام ماشین رو آبکش کردن
..در مسیر برگشت هرکاری کرد دیگه با #آقا_سید عقب نیومدم
بهش گفتم آقا سید حفظ جون واجبه و من با یه موتور برگشتم و اون هم قبل از رسیدن به #پل_رودخانه_دوییرج چند تا خمپاره کنار موتور خورد و ترکشی هم نصیب چشم من شد و زخمی شدم
اونجا بود که فهمیدم درکنار خونسردی و شجاعت #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_الحسینی چه ایمان و توکل بخدایی وجود داشت که این حرف #شهید_نوریان فرمانده #گردان_تخریب_لشگر_10 را گفت که این ترکشها فقط ماموریتشان سوراخ کردن ماشین بود تا خدا نخواد حتی بسمت تو هم نزدیک نمیشه با خدا معامله کردی پس به معامله با خدا احترام بزار و ایمان و اعتماد داشته باش
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺
🌿🍃🌺
1️⃣#فرمانده_دوست_داشتنی
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
#فرمانده_تخریب_لشگر_10
وقتی جلو میرفتیم برای #عملیات_نصر_4 دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکر آب شده بود .
دیدم درب سنگر ایستاده .
سریع رد شدم که سوار ماشین بشم.
اما صدام زد : #برادر_جعفر.
خودم رو به نشنیدن زدم .
اما برای بار دوم هم صدا زد.
#برادر_طهماسبی..
دیگه مجبور شدم رفتم سمتش . بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت منو حلال کن .
منهم که دلم نرم شده بود و دنبال فرصت آشتی میگشتم .
گفتم #آقا_سید شما هم ما رو حلال کن.
آخه ما با هم #داداش_صیغه_ای بودیم.
روی هم رو بوسیدیم و بعد هم گفت #مواظب_بچه_ها_باش.کسی چیزیش نشه.
سید تاکید کرد که شرعا جایز نیست بعد از اینکه نیروها رو از معبر عبور دادید و نیاز به #بچه_های_تخریب نبود در محل درگیری بمونید زود بچه ها رو عقب بیار برای کارهای بعد.
و با سید خداحافظی کردم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺
🌿🍃🌺
1️⃣#فرمانده_دوست_داشتنی
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
#فرمانده_تخریب_لشگر_10
وقتی جلو میرفتیم برای #عملیات_نصر_4 دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکر آب شده بود .
دیدم درب سنگر ایستاده .
سریع رد شدم که سوار ماشین بشم.
اما صدام زد : #برادر_جعفر.
خودم رو به نشنیدن زدم .
اما برای بار دوم هم صدا زد.
#برادر_طهماسبی..
دیگه مجبور شدم رفتم سمتش . بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت منو حلال کن .
منهم که دلم نرم شده بود و دنبال فرصت آشتی میگشتم .
گفتم #آقا_سید شما هم ما رو حلال کن.
آخه ما با هم #داداش_صیغه_ای بودیم.
روی هم رو بوسیدیم و بعد هم گفت #مواظب_بچه_ها_باش.کسی چیزیش نشه.
سید تاکید کرد که شرعا جایز نیست بعد از اینکه نیروها رو از معبر عبور دادید و نیاز به #بچه_های_تخریب نبود در محل درگیری بمونید زود بچه ها رو عقب بیار برای کارهای بعد.
و با سید خداحافظی کردم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺
🌿🍃🌺
#فرمانده_دوست_داشتنی
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
#فرمانده_تخریب_لشگر_10
🟢 وقتی جلو میرفتیم برای #عملیات_نصر_4 دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکر آب شده بود .
دیدم درب سنگر ایستاده .
سریع رد شدم که سوار ماشین بشم.
اما صدام زد : #برادر_جعفر.
خودم رو به نشنیدن زدم .
اما برای بار دوم هم صدا زد.
#برادر_طهماسبی..
دیگه مجبور شدم رفتم سمتش . بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت منو حلال کن .
منهم که دلم نرم شده بود و دنبال فرصت آشتی میگشتم .
گفتم #آقا_سید شما هم ما رو حلال کن.
آخه ما با هم #داداش_صیغه_ای بودیم.
روی هم رو بوسیدیم و بعد هم گفت #مواظب_بچه_ها_باش.کسی چیزیش نشه.
سید تاکید کرد که شرعا جایز نیست بعد از اینکه نیروها رو از معبر عبور دادید و نیاز به #بچه_های_تخریب نبود در محل درگیری بمونید زود بچه ها رو عقب بیار برای کارهای بعد.
و با سید خداحافظی کردم.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سادات_تخریبچی
سادات توی گردان تخریب خیلی مورد توجه و احترام بودند
یکی از ویژگی های تخریب لشگر10 وجود فرمانده شهید ما شهید حاج سید محمد زینال حسینی بود که بالای سر گردان بود و بچه ها رو فرماندهی میکرد..... درسته مکه رفته و حاجی شده بود اما بچه ها #آقا_سید خطابش میکردند و وقتی هم به شهادت رسید پیراهن سبز سیادتش رو زیر لباس رزم پوشیده بود و این #جامه_سبز کفنش شد.
@alvaresinchannel
▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️🌹▪️
🌹▪️🌹▪️
🌹▪️
#فرمانده_فاطمی
#آقا_سید_محمد
فاطمیه سال 65
#عملیات_کربلای_5
سید بعد از توجیه #بچه_های_غواص .یک نفس عمیقی کشید و سینه اش را صاف کرد و گفت:
#برادرها_ایام_فاطمیه است .
#ایام_شهادت_مادر_ما_فاطمه(س) است.
و با التماس به مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها ادامه داد.
مادر جون دست ما را بگیر.
ما برای یاری دین خدا قدم توی جبهه گذاشتیم
سید همینطور که صحبت میکرد صدای ضجه و ناله بچه های از گوشه و کنار بلند شد.
#سید_محمد_شب_عملیات_کربلای_5 سنگر بچه های تخریب در زیر#پل_هفتی_هشتی رو مبدل به مجلس روضه وعزادرای حضرت زهرا سلام الله علیها کرد.
آنقدر از خود بیخود شده بود که انگار نه انگار عملیاتی در پیش است.
سید با این اشعار وارد روضه شد.
سینه اش بوسید پیغمبر که مینوی من است
فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است
یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت
بضعه من روح ما بین دو پهلوی من است
اون شب #آقا_سید روضه سوزاندن درب خانه مادرش حضرت زهراء سلام الله علیها رو خوند و شروع کرد بلند بلند گریه کردن و ضجه زدن و زمزمه میکرد
#دنبال_حیدر_می_دوید.
#ازسینه_اش_خون_می_چکید.
در ایام فاطمیه یاد فرماندهان فاطمی تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
گرامیباد
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#فرمانده_شجاع_و_نترس
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی
فرمانده گردان تخریب لشگر10
#عملیات_والفجر_یک
فروردین 62 #شمال_فکه
✍️✍️✍️ راوی: #داوود_پاداشی
روز دوم #عملیات_والفجر یک با #شهید_حاج سید_محمد_زینال_حسینی که معاون گردان تخریب بود راه افتادیم به سمت خط مقدم
سید محمد پشت فرمون نشسته بود
به سمت تپه هایی که دیروز فتح شده بود حرکت کردیم
بعد از#رودخانه_دوییرج در دید کامل دشمن بودیم . و آتش دشمن شروع شد. انگار دشمن هرچی آتیش داشت روی سر ما میریخت . توقع این بود که با این همه آتیش ، آقا سید محمد پشت فرمون بود عکس العمل نشون بده و سرعت ماشین رو زیاد کنه. اما انگار نه انگار که اطراف ما مثل بارون خمپاره میاد خیلی خونسرد رانندگی میکرد
حسابی ترسیده بودم ولی چون یه خورده ادعای نترسی ام میشد به روی خودم نیاوردم .
اما دیدم نمیشه.. آروم به آقا سید گفتم: سیدجان یه خورده گازش بده.. مثل اینکه عراقی ها از ما خوششون نمیاد.
سید هم با خون سردی گفت : این همه چاله چوله جلومونه نمیبینی. ماشین برای بیت الماله... جلوبندیش داغون میشه.
این و گفت و برای اینکه به من روحیه بده شروع کرد به زمزمه یه نوحه.....
احساس کردم سرعت ماشین برعکس ، آرومتر شد.
به اون نقطه ای که قرار بود برسیم رسیدیم و پشت یه تپه ماشین ایستاد و پیاده شدیم.
یه نگاهی به اطراف ماشین کردیم.
همه جاش رو ترکش ها سوراخ شوراخ کرده بودند الا شیشه ها و لاستیک ها.
با خنده به آقا سید گفتم..
این بود بیت المال ..بیت المال گفتنت
ببین تمام ماشین رو آبکش کردن
..در مسیر برنگشت هرکاری کرد دیگه با #آقا_سید عقب نیومدم
بهش گفتم آقا سید حفظ جون واجبه و من با یه موتور برگشتم و اون هم قبل از رسیدن به #پل_رودخانه_دوییرج چند تا خمپاره کنار موتور خورد و ترکشی هم نصیب چشم من شد و زخمی شدم
اونجا بود که فهمیدم درکنار خونسردی و شجاعت #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_الحسینی چه ایمان و توکل بخدایی وجود داشت که این حرف #شهید_نوریان فرمانده #گردان_تخریب_لشگر_10 را گفت که این ترکشها فقط ماموریتشان سوراخ کردن ماشین بود تا خدا نخواد حتی بسمت تو هم نزدیک نمیشه با خدا معامله کردی پس به معامله با خدا احترام بزار و ایمان و اعتماد داشته باش
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
✅#عید_سعید_غدیر_مبارکباد
🟢🟢#سادات_تخریبچی
سادات توی گردان تخریب خیلی مورد توجه و احترام بودند
یکی از ویژگی های تخریب لشگر10 وجود فرمانده شهید ما #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی بود که بالای سر گردان بود و بچه ها رو فرماندهی میکرد..... درسته مکه رفته و حاجی شده بود اما بچه ها #آقا_سید خطابش میکردند و وقتی هم به شهادت رسید پیراهن سبز سیادتش رو زیر لباس رزم پوشیده بود و این #جامه_سبز کفنش شد.
@alvaresinchannel
#قصه_ی_اومدن_حمید_به_تخریب
#شهید_حمید_رضا_دادو
شهادت 14 تیر 66
#ماووت
✍️✍️✍️ راوی: #سید_مجید_میر_محمدی
حمید خیلی دوست داشت بیاد #تخریب
چند باری هم زمزمه کرده بود که #من_تخریب_و_بچه هاش_رو_دوست_دارم
چند بارهم زمزمه کرد که بیاد تخریب و هر بار با واکنش من روبرو شد و حرفشو پس گرفت. البته من مخالفتی نداشتم ولی اون می گفت با هم بریم . من هم که تجربه #تخریب_لشگر_27رو داشتم و می دونستم که مرد این حرفها نیستم نظرم نبود بیاد به تخریب لشگر 10 ..
البته از کم توفیقی من بود خلاصه هر موقع مطرح میکرد من مخالفت میکردم البته یه دلیلش این بود که نمیخواستم از حمید جدا بشم خلاصه یه روز توی #اردوگاه_کوثر#شهید_ ناصر_اربابیان گرای حمید رو از من گرفت و من توضیح دادم ...
بعد از مدتی یه روز توی #نماز_جمعه دیدم آقا ناصر داره با حمید تنهایی صحبت میکنه .
حدس زدم که موضوع چیه.#شهید_ ناصر از حمید خواسته بود که بیاد تخریب . حمید مخالفت کرده بود و پس از اصرار آقا ناصر گفته بود اگه آقا سید اجازه بده میام..
آقا ناصر فکر کرده بود حمید شوخی میکنه رفت پیش #حاج_خادم که اجازه ی حمید رو از حاجی بگیره اما حاج خادم هم گفته بود که من نمیدونم از #آقا_سید بپرس..
آخه اون موقع حمید نیروی #گردان_حضرت_زینب(س) بود.
تا اینکه آقا ناصر اومد پیش من و با اصرار زیاد کفت میخوام حمید رو ببرم تخریب نظر شما چیه؟گفتم به من ربطی نداره خودش میدونه که #شهید_ناصر خوشحال شد و رفت به حمید گفت آقاسید حرفی نداره من هم که خیلی ناراحت شده بودم دیگه هیچ حرفی نزدم تا اینکه موقع برگشت از نماز حمید گفت داداش یه چیزی بگم که من بلافاصله گفتم به من ربطی نداره هر کاری میخوای بکن حمید که فهمیده بود که من ناراحتم تا مدت ها چیزی نگفت تا یه روز بعد از #فوت_مادرش که تهران بود آقا ناصر مجددا موضوع رو مطرح کرد تا اینکه خودم بهش گفتم اگر دوست داری بری تخریب من حرفی ندارم برو ولی من نمیام که البته اون خیلی اصرار کرد ولی من قبول نکردم. تا یه روز که حمید میخواست بعد از چند ماه که تهران بود به جبهه بر گرده توی نماز جمعه خودم با آقا ناصر صحبت کردم که آقا ناصر خیلی خوشحال شد و نهایتا آقا حمید برای آخرین بار #اعزام_انفرادی گرفت و به #گردان_تخریب رفت و مدت حدود 11ماه در گردان تخریب دلشگر10 مشغول بود و بالاخره در صبح روز 14تیرماه سال1366 و قبل از شهادت فرمانده عزیزش #حاج_سید_محمد_زینال_حسینی در #ارتفاعات_دو_قلو در شهر #ماووت_عراق و در عملیات نصر4 به آرزوی خودش رسید وبه فیض عظیم شهادت نایل آمد.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel