🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺
🍃✨🌺
فقط خدا میداند به #حاج_کاظم چه گذشت
#عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون
#روز_عاشورای_مجنون
✍✍✍ راوی: #جعفر_طهماسبی
نماز صبح روز 18 اسفند 62 رو خوندیم هنوز پاتک دشمن شروع نشده بود . تک وتوک خمپاره و توپی زوزه کشان میومد و کنار ما توی آب هور میخورد وبا انفجارش صدای جیغ پرنده ها بلند میشد.
هوای جزیره خیلی گرفته بود . بوی آب گندیده هور و بوی باروت نفس کشیدن رو سخت کرده بود. گفتم از این فرصت استفاده کنم تا سر و صدا زیاد نشده دعایی بخونم. یه کتاب دعای جیبی داشتم که روش نوشته بود #ارتباط_با_خدا از جیب راست پیراهنم در آوردم و صفحه #زیارت_عاشورا رو باز کردم. اون موقع ها توی جبهه زیارت عاشورا خوندن مرسوم نبود بیشتر صبح ها #دعای_عهد میخوندیم ومن هم دعای عهد رو از یر بودم اما با زیارت عاشورا زیاد مانوس نبودم بخاطر این مجبور بودم از روی کتاب بخونم. هنوز سطر های اول زیارت عاشورا رو داشتم میخوندم که صدای آشنایی به گوشم رسید.. صدا زد #علمدار(بچه ها من رو علمدار صدا میزدند) تنها نخون بگذار ما هم به فیض برسیم. پشت سرم رو نگاه کردم دیدم #شهید_کریم_کسب_پرست فرمانده گروهانمون در چند قدمی داخل یک سنگر جمع و جور نشسته. بالاخره امر فرمانده بود رفتم داخل سنگرش و چند تای دیگه هم اومدن که تعدامون از انگشتان یه دست بیشتر نمیشد. به سختی داخل سنگر جامون شد و من شروع کردم بلند بلند زیارت عاشورا رو خوندن. حال خوبی بود بچه ها مثل ابر بهار گریه میکردم اونجایی هم که اشک خودم جلوی دیدم رو میگرفت خطوط روی متن زیارت رو تار میدیدم و غلط غلوط میخوندم. یادم میاد این نوحه رو با بچه های داخل سنگرزمزمه میکردیم
#این_دل_تنگم_عقده_ها_دارد
#گوئیا_میل_کربلا_دارد
صدای نوحه خوندن ما که بلند شد بچه های دیگه هم خودشون رو به اطراف سنگر ما رسوندند و کار بالا گرفت. صدای ناله وشیون بود که بلند میشد و قطرات اشکی که از چشم نوجوون ها روی خاک تیره از انفجار باروت جزیره مجنون میریخت. اون روز کنار پد شرقی جزیره مجنون جوان ها چه کردند..
#آفتاب_که_بالا_اومد_آتش دشمن شروع شد. آتش های اولیه خیلی دقیق نبود اما در چند دقیقه تمام آتش ها متمرکز شد روی "پد" و اطراف اون.
پیام امام به بچه ها رسیده بود که #جزیره_مجنون باید حفظ بشه و همه آماده بودن که فرمان را اجرا کنند.
گروهان ما به دل دشمن زد و در محاصره ده ها تانک قرار گرفتیم . جنگ سختی بود که یاد سختی های اون هنوز بعد از 32 سال رعشه بر وجودم می اندازه..
اون هایی که اسمشون برای معراجی شدن نوشته شده بود جدا شدند و بقیه هم با دست و روی خونین و با سینه های سوخته از بمب های شیمیایی به عقب برگشتند.
وقتی عقب میومدیم از اینکه نمیتونیم پیکرهای بی جان بهترین رفقامون رو عقب بیاریم سخت در عذاب بودیم. بچه ها توی آغوش هم آرام گرفته بودند.
30 سال بعد یه روز با جانشین لشگر سیدالشهداء(ع) شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی با هم نشسته بودیم و صحبت از اون روزها شد.
شهید حاج احمد خیلی به هم ریخت. و گفت : جعفر من هر وقت یاد اون روزهای خیبر میوفتم همه وجودم درد میگیره. روزی که " تن ها مقابل تانک ها ایستاده بودند" وغربت و مظلومیت رو داد میزدند.
حاج احمد بلافاصله یاد فرمانده اش و فرمانده مون حاج کاظم رستگار فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) روکرد و گفت : فقط خدا میداند به حاج کاظم چه گذشت.
🍃✨🌺
🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺
@alvaresinchannel
🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺
🍃✨🌺
فقط خدا میداند به #حاج_کاظم چه گذشت
#عملیات_خیبر
#جزیره_مجنون
#روز_عاشورای_مجنون
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
نماز صبح روز 18 اسفند 62 رو خوندیم هنوز پاتک دشمن شروع نشده بود . تک وتوک خمپاره و توپی زوزه کشان میومد و کنار ما توی آب هور میخورد وبا انفجارش صدای جیغ پرنده ها بلند میشد.
هوای جزیره خیلی گرفته بود . بوی آب گندیده هور و بوی باروت نفس کشیدن رو سخت کرده بود. گفتم از این فرصت استفاده کنم تا سر و صدا زیاد نشده دعایی بخونم. یه کتاب دعای جیبی داشتم که روش نوشته بود #ارتباط_با_خدا از جیب راست پیراهنم در آوردم و صفحه #زیارت_عاشورا رو باز کردم. اون موقع ها توی جبهه زیارت عاشورا خوندن مرسوم نبود بیشتر صبح ها #دعای_عهد میخوندیم ومن هم دعای عهد رو از یر بودم اما با زیارت عاشورا زیاد مانوس نبودم بخاطر این مجبور بودم از روی کتاب بخونم. هنوز سطر های اول زیارت عاشورا رو داشتم میخوندم که صدای آشنایی به گوشم رسید.. صدا زد #علمدار(بچه ها من رو علمدار صدا میزدند) تنها نخون بگذار ما هم به فیض برسیم. پشت سرم رو نگاه کردم دیدم #شهید_کریم_کسب_پرست فرمانده گروهانمون در چند قدمی داخل یک سنگر جمع و جور نشسته. بالاخره امر فرمانده بود رفتم داخل سنگرش و چند تای دیگه هم اومدن که تعدامون از انگشتان یه دست بیشتر نمیشد. به سختی داخل سنگر جامون شد و من شروع کردم بلند بلند زیارت عاشورا رو خوندن. حال خوبی بود بچه ها مثل ابر بهار گریه میکردم اونجایی هم که اشک خودم جلوی دیدم رو میگرفت خطوط روی متن زیارت رو تار میدیدم و غلط غلوط میخوندم. یادم میاد این نوحه رو با بچه های داخل سنگرزمزمه میکردیم
#این_دل_تنگم_عقده_ها_دارد
#گوئیا_میل_کربلا_دارد
صدای نوحه خوندن ما که بلند شد بچه های دیگه هم خودشون رو به اطراف سنگر ما رسوندند و کار بالا گرفت. صدای ناله وشیون بود که بلند میشد و قطرات اشکی که از چشم نوجوون ها روی خاک تیره از انفجار باروت جزیره مجنون میریخت. اون روز کنار پد شرقی جزیره مجنون جوان ها چه کردند..
#آفتاب_که_بالا_اومد_آتش دشمن شروع شد. آتش های اولیه خیلی دقیق نبود اما در چند دقیقه تمام آتش ها متمرکز شد روی "پد" و اطراف اون.
پیام امام به بچه ها رسیده بود که #جزیره_مجنون باید حفظ بشه و همه آماده بودن که فرمان را اجرا کنند.
گروهان ما به دل دشمن زد و در محاصره ده ها تانک قرار گرفتیم . جنگ سختی بود که یاد سختی های اون هنوز بعد از 39 سال رعشه بر وجودم می اندازه..
اون هایی که اسمشون برای معراجی شدن نوشته شده بود جدا شدند و بقیه هم با دست و روی خونین و با سینه های سوخته از بمب های شیمیایی به عقب برگشتند.
وقتی عقب میومدیم از اینکه نمیتونیم پیکرهای بی جان بهترین رفقامون رو عقب بیاریم سخت در عذاب بودیم. بچه ها توی آغوش هم آرام گرفته بودند.
30 سال بعد یه روز با جانشین لشگر سیدالشهداء(ع) شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی با هم نشسته بودیم و صحبت از اون روزها شد.
شهید حاج احمد خیلی به هم ریخت. و گفت : جعفر من هر وقت یاد اون روزهای خیبر میوفتم همه وجودم درد میگیره. روزی که " تن ها مقابل تانک ها ایستاده بودند" وغربت و مظلومیت رو داد میزدند.
حاج احمد بلافاصله یاد فرمانده اش و فرمانده مون حاج کاظم رستگار فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) روکرد و گفت : فقط خدا میداند به حاج کاظم چه گذشت.
🍃✨🌺
🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺
@alvaresinchannel