eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
883 دنبال‌کننده
6هزار عکس
669 ویدیو
65 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
دیماه 1362 محمود بهرامی دو ماه بعد در خلعت شهادت پوشید محمود بهرامی شب عروسی اش همسنگرانش رو با لباس جبهه دعوت کرده بود. از راست به چپ @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 ✍️✍️✍️ راوی: شهیدغلامعلی ازرزمندهای قدیمی علیه السلام بود. قبل از عملیات مقدماتی در مقر چنانه با نفس قدسی اش فضا را معطر می کرد.این شهید عزیز هر وقت جبهه به او نیاز داشت خودش رو می رسوند، قبل از عملیات با صدای گرمش همه را آماده شهادت می کرد و شب عملیات پا به پای رزمندگان سلاح بردوش به مصاف دشمن می رفت. شاید خیلی ها ادعای این رو دارند که اگر کربلا بودن امام حسین (ع) را یاری می کردند اما موقع امتحان میدون را خالی می کنند اما غلامعلی از امتحان سربلند بیرون اومد. قبل بود فرمانده تیپ سیدالشهدا برای گردان های عازم عملیات سخن می گفت ،فضا خیلی حماسی شده بود و همه بچه ها منتظر بهانه بودند برای گریه کردن ، که یکدفعه پشت میکروفون قرارگرفت . صدای گیرایی داشت قبل از همه خودش گریه می کرد و در چند دقیقه آن قدر فضا را عاشورایی کرد که همه برای حضور در عملیات از هم سبقت می گرفتند .شهید غلامعلی در فواصل بین عملیات ها چون شغلش معلمی بود ، خودش را به میدان تعلیم و تربیت می رسوند و خدا خیلی دوستش داشت .در عملیات مرصاد در ایام عرفه و عید قربان و شهادت حضرت مسلم علیه السلام جلودار گردان حضرت مسلم ابن عقیل (ع) لشگر حضرت رسول(ص) در عملیات شد. و چه زیبا، تایید نوکریش در عید قربان به دست اربابش امام حسین امضا شد. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
شاید علی از جهت ظاهر زیاد دروس حوزوی را نخوانده بود اما درسیر و سلوک سرآمد بود. وقتی برای موعظه می‌کرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه آن رادیده است. او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند و در مدت چند ماهی که در بود همه راشیفته خود کرده بود... صدای دلنشین و توام با اخلاص علی موجب شد سایر گردانهای لشگر سیدالشهداء علیه السلام هم برای عزاداری در حضور پیدا کنند... روزهای بیاد ماندنی بعد از و غصه بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان در با صدای ملکوتی علی التیام پیدا می‌کرد او وقتی می‌خواند خودش را در می‌دید و بارها شده بود که درحین مداحی بی‌حال می‌شد و نفسهایش به شماره می افتاد... بود و خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بی‌بی رابیان می‌کرد... بابا جان آندم که من از ناقه افتادم و غش کردم بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی رقیه جان .... عزیز بابا آندم که تو از ناقه افتادی و غش کردی من بر سر نی بودم مشغول دعا بودم یاد همه روضه خون های شهید بخیر 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
ماموریت عملیات خیبر در سوم اسفند ماه سال 1362 با رمز یا رسول الله(ص) در جزایر مجنون انجام شد. در مرحله اول عملیات ماموریتی نداشت مرحله اول عملیات تصرف جزایر و گرفتن سرپل توسط یگانهای عمل کننده بود مرحله دوم عمليات ،ماموريت تيپ سیدالشهداء(ع) ، عمليات آبي- خاكي در داخل _جنوبي و دژ سمت راست، به سمت بود كه 41 در جناح راست و 27 (ص) در جناح چپ عمليات مي كردند . روز 7 اسفند بود که تیپ سیدالشهدا ماموریت درگیری با دشمن گرفت و شب هشتم بچه ها به دشمن زدند (ع) در در 2 مرحله وارد عمل شد در بود که گردانهای، (ع) به فرماندهی (ع) به فرماندهی (ع) به فرماندهی برادر احمدلو (ع) به فرماندهی وگردان عاشورا به فرماندهی (گردان عاشورا همگي از پاسداران رسمي پادگان ولي عصرتهران بودند) به منظور پيشروي در دژ و رسيدن به از داخل جزيره وارد عملیات شدند و كه در تاريخ 9/12/62 در محور و به منظور مقابله با پاتكهاي دشمن وارد عمل شد علي رغم اينكه تيپ حضرت سید الشهدا(ع) در اوج قدرت و توانمندي بسياربالاي خود بود و از قوي ترين و مجربترين فرماندهان در سطوح مختلف بهره مند بود . لاكن درحين اين عمليات . خسارتهاي فراواني ديد، منجمله شهادت - مسئول اطلاعات – مسئول محور - فرمانده گردان حضرت قمربنی هاشم(ع)و فرمانده گردان حضرت قاسم(ع) 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🔷 سردار شهید عباس حسنی معاون گردان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) به روایت فرمانده گردان تخریب لشگر10 برای شناسایی و انجام عملیات خیبر خیلی تلاش کرد و نوریان فرمانده گردان تخریب بود. شهید نوریان اصرار داشت که عباس جلو نرود و کنار دستش باشد. او میدانست او چه گوهری است. حاج عبدالله در وصف این شهید میگفت: "که عباس معاون و کمک کار ما بود. برای پیش من آمد و خیلی اصرار کرد و گفت برادر عبدالله اگر بگویی نرو نمیروم .اما اینبار به من اجازه بده و بعد هرکجا گفتی میروم و این گونه من راضی شدم" او با اولین گردانهای تیپ سیدالشهداء علیه السلام وارد جزیره مجنون شد و در نبرد سختی با دشمن در تاریخ 8 اسفند 62 به رسید. 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 @alvaresinchannel
🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷 🌷 زمستان سال 62 بود که خانواده از خواستند که تشکیل زندگی دهد. پدرش در نزدیکی منرلشان برای و خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد. اما محمود میخندید و میگفت: این خانه مبارک صاحبش باشد.اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. . دیماه 62بود که محمود خود را در (ع) و (س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت میکنند... بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودنداو اصرار داشت که بالباس را جشن بگیرداما دست بردارنبود و به خواهش مادر کت وشلوار سفیدی به تن کرد.دو هفته بیشتردرکنار شریک زندگی اش نبود وساکش را بست وخودش را به جبهه رساند.سردارشهید محمودبهرامی درتاریخ 7 اسفندماه سال 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید وپیکر مطهرش خردادماه سال 75 در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک رفت @alvaresinchannel
🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹 🍃✨🌹 فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) ✍️✍️ راوی: آتش از زمین و آسمون میبارید.از همه بدتر گلوله های کاتیوشا دشمن بود که پد شرقی جزیره حنوبی رو شخم میزد و بچه ها مثل گل پر پر میشدند و روی زمین میریختند. هواپیماهای ملخی دشمن هم از بالای سر در ارتفاع پائین مانور میدادند و با مسلسل هاشون تلفات میگرفتند. توی این غوغا دیدم (ع) با موتور سرو کله اش پیدا شد. سرو صورتش رو خاک پوشانده بود و ریش های بلندش هم از عرق صورتش با خاک ها گل شده بود. داوود فرخزاد موتور رو هدایت میکرد و حاج کاظم هم پشتش نشسته بود و بی مهابا روی جاده حرکت میکردند و به بچه ها روحیه میدادن و اونها رو تشویق به مقاومت میکردند. بچه ها به شهید رستگار التماس میکردند که حاجی تو رو خدا عقب برو و از حاج داوود فرخزاد میخواستند که حاجی رو عقب ببره اما میگفت من باید کنار بچه هام باشم . عجب روزهای سختی بود روزهای عملیات خیبر... 🍃✨🌹🍃✨🍃🌹 🍃✨🌹 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزهای روزهای حضور و بچه هایش در مجنون ✅ رزمندگان لشکر ده حضرت سیدالشهدا علیه السلام یاد باد آن روزگاران یاد باد @alvaresinchannel
✅شهدای (جزایر مجنون) تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) شهید علیرضا آقاصادقی شهید مسعود سلیمانی شهید حسین کاشانی شهید مصطفی حیاتی شهید اکبر عباسی شهید فرداد علیپور شهید مجید فراهانی شهید عباس حسنی شهید ابراهیم جداری شهید سید جمال شرق آزادی شهید تقی رمضانیان شهید جلال نامدار محمدی شهید محمد نصوح رستگار شهید مجید ناظمی زاده شهید مهدی رسولی شهید محمود بهرامی شهید علیرضا کلمفروش شهید حسین حاج میری شهید حسین رشمه ای شهید محمدرضا خدیور شهید یونسور لطفی @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 روزهای حضور حاج کاظم و بچه هاش توی جزیره 35 سال پیش این شب ها روزها به سختی میگذشت. شب ها و روزهای از همه ی روزها و شب ها بیشتر عاشورایی بود دوسه روز بعد از عملیات ، دشمن خودش رو پیدا کرد و پاتک های مرگبارش شروع شد. و از روز ششم اسفند که تیپ سیدالشهداء علیه السلام به فراخوانده شد یک روز خوش ندید. دشمن از زمین و آسمان حمله میکرد.. تانک هایی که لوله به لوله در یک مسیر روی چندتا جاده جزیره جولان میدادند و نفس هر نفس کشی رو میگرفتند. مصاف تن بود و تانک... تانک های تی 72 با غرششون اعصاب برای کسی نگذاشته بودند. هواپیماهای ملخی دشمن و به قول بچه های رزمنده هواپیماهای پنج زاریشون قرار رو از همه گرفته بودند. اونقدر با کالیبرشون دقیق روی پدها و آبراهه ها شلیک میکردند که هیچ بنی بشری از دستشون فراری نداشت. گردان های تیپ سیدالشهداء(ع) یکی پس از دیگری با هلیگوپترهای شنوک گروهان به گروهان روی پدهای جزیره مجنون شمالی پیاده میشدند و با کمپرسی های 1921 آبی رنگ که از دشمن غنیمت گرفته بودند به جزیره مجنون جنوبی وارد میشدند. در مسیر بارها و بارها رزمنده ها به خاطر هجوم هواپیماها ملخی از ماشین پایین میریختند ودر کنارهای جاده جانپناه میگرفتند. علیه السلام.. علیه السلام.. السلام و بعد هم و #.حضرت_علی_اصغر و علیهم السلام. روزهای سخت و تلخی برای فرماندهان مخصوصا فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام بود. هنوز فرمان حمله صادر نشده بود که با خبر شهادت و فرمانده عملیات تیپ سیدالشهداء(ع) غافلگیر شد . رستگار کسی نبود که با این خبرها بشکند اما یکی یکی یارانش در چند روز سخت تنهایش گذاشتند. حاج جانشینش روز8 اسفند به سختی مجروح شد و عقب رفت. ساعتی نگذشت که خبر رسید فرمانده گردان قمربنی هاشم علیه السلام بی سر به ملاقات خدا رفت و به دنبال احمد ، گردان حضرت قاسم علیه السلام بی فرمانده شد و آسمانی شد در یک روز سه فرمانده قدرتمند را از دست داد. ویکی دو روز بعد ، امید تیپ سیدالشهداء(ع) کرد که خیلی روش حساب باز کرده بود با پهلوی شکافته راهی بهشت شد. پاتک های روز 12 و 13 اسفند 62 در پد شرقی جزیره مجنون جنوبی و دلاورمردی بچه های (ع) و (ع) همه توان فرماندهی تیپ سیدالشهداء علیه السلام رو به کمک گرفت. و روزهای غربت فرمانده (ع) و رزمنده های وفادارش از راه رسید... رستگارهنوز در خط مقدم میجنگید این بار دشمن با همه ی توانش حمله کرد.... همه جا پر از تانک بود.. (ع) هم از راه رسیدند و حماسه روزهای 16 و 17 و18 اسفند رقم خورد. هم با همه ی توانش به دشمن زد... همه شاهد بودند از کشته های دشمن پشته ساخت.. و فرزندانش را میدید که در مصاف دشمن چون گل پرپر میشوند... کسی نبود و ندید و ننوشت که به رستگار چه گذشت... فقط رشید ذره ای را بیان کرد و مستند شد.. برادر غلامعلی رشید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: «وضع خط خراب است، در دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند. آتش (دشمن) به شدت زیاد است.جاده، آب، غذا و نیرو کم است. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد. نیروها در خط ، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.» 35 سال از آن روزها میگذرد. برای نسلی که رستگار را ندیده اند باید گفت : او تا آخرین نفر جنگید و نشکست... کسی گریه اش را در صحنه نبرد ندید.. صدایش نلرزید و نترسید... شما وارثان این چنین مردان با صلابتید باید ایستاد نترسید و نلرزید. غریبانه و مظلومانه در و در آسمانی شد و سالها جسم مطهرش در سرزمین جبهه برجا ماند او در جبهه ماند تا تنها نباشد.. پیکر مهدی باکری را و پیکر را خاک به برگرفت. یادشان بخیر و شهادت گوارایشان باد. جامانده از شهدا 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 روز18 اسفند 1362 ✍️✍️ راوی: یه چاله پیدا کردیم که قدری استراحت کنیم و هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که دیدم یکی از دور دولا دولا میاد و نفس زنون به ما رسید وگفت من از (ع) هستم! برادرها تو رو خدا بچه های (ع) تو محاصره تانک‌ها هستند و مهماتشون تموم شده به اونا آرپی جی برسونید. من و عباس و چند تای دیگه از بچه های گروهان بلند شدیم . رفتیم چند متر جلو تر دیدیم داخل گونی ها گلوله های آرپی جی هست و فکر کنم هرگونی 5 تا گلوله با خرج داخلش بود. هرکدوم دو تا گونی به دوش کشیدیم و دولا دولا از کنار جاده به سمت جلو حرکت کردیم. هنوز هر وقت یادم میوفته که ما در تیررس شاید بتونم به جرات بگم اقلا 40 تا تانک، داشتیم مهمات جلو می‌بردیم مو به تنم راست میشه. هر چی به پیشونی درگیری نزدیک تر می‌شدیم حرکت به سمت جلو سخت‌تر می‌شد و از طرفی هم خوف داشتیم ترکش به گلوله های آرپی جی اصابت کنه و تو دستمون منفجر بشه. هلیکوپترهایی که بالای سر ما در ارتفاع پایین پرواز میکردند هر از چند گاهی موشک یا رکبار مسلسل هاشون ما رو زمین گیر میکرد. برای در امان ماندن از آتش هلیکوپترها مجبور شدیم توی یک سنگر جانپناه بگیریم چند لحظه گذشت که بلد چی گفت برادرها هلکوپترها رفتند یا علی. از سنگر بیرون اومدیم و حرکت کردیم. از دور چند تا خونه گلی پیدا بود که به اون دهکده می‌گفتند. بچه های تیپ سیدالشهداء(ع) که در اون خط بودن می‌گفتند که ما شب‌ها حمله می‌کنیم این مواضع رو از دشمن می‌گیریم و صبح که هوا روشن میشه دشمن پاتک میکنه و از ما می گیره. در مسیر جاده مالرو نزدیک دهکده شهدای زیادی رو زمین افتاده بودند که سطح جاده کنار پد رو پوشانده بودند و تعداد زیادی شون هم از گروهان قبل از ما بود و از پیکرهای پاره پاره شون معلوم بود تو دل تانک‌ها رفتند. اونجا درگیری تن با تانک بود. هر آن احتمال می‌رفت غیب بشی. یعنی گلوله مستقیم تانک بیاد و تو رو با خودش ببره. با هر جون کندنی بود به تنها خاکریز روی پد رسیدیم اما مگه کسی جرات می‌کرد بره بالا و پشت خاکریز قرار بگیره. چند لحظه مکث کردیم شاید تیربار روی جاده تیر اندازیش متوقف بشه . از روبرو یک یا دو تیر بار چهارلول کالیبر 57 که روی تانک سوار بود و به احتمال 100 درصد با رادار کار می‌کرد نوک خاکریز رو هدف گرفته بود و مثل موریانه خاکریز رو می‌بلعید و هر لحظه از ارتفاع خاکریز کم می‌شد و گاهی هم هلکوپترها بالا میومدند و پشت خاکریز رو می‌زدند و پشت این خاکریز هم پر بود از شهید هایی که لباس‌های نویی به تن داشتند معلوم بود بچه های هستند. از وضعیت به هم ریخته خط پیدا بود از صبح تا حالا که سر ظهر بود چندین مرتبه تانک‌ها رو پس زدند. سینه به خاک‌های کف جاده گذاشته بودم که شهیدی توجه ام رو جلب کرد. دیدم با صورت افتاده و از کمر به پایین رو نداره. معلوم بود گلوله مستقیم تانک اونو به این روز انداخته اما جمله ای روی پشت پیراهنش نوشته که برای من و اونایی که از ترس جان دگمه‌های پیراهنمون روی زمین افتاده بود مثل کمپوت روحیه بود. روی پشت پیراهنش نوشته بود: 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹 🌴🌹 عملیات خیبرشاید به این دلیل در دفاع مقدس هشت ساله ممتاز شده که کار به جنون کشید و زیادی در آغوش گرم آرمیدند . سهمیه گردان تخریب لشکر ده سیدالشهداء علیه السلام هم ٢١ لاله عاشق بود که بدنهای اکثر اونها سالهای سال در مجنون به جا ماند بعضی از این پرستوهای شکسته بال برگشتند و بعضی دیگر هنوز برخاک مجنون جا دارند. تصویر بالا متعلق است. شهید فرداد علیپور اهل خلخال و از بچه‌های تخریب بود که برای همراهی بچه‌های اطلاعات عملیات در شناسایی مواضع و موانع دشمن در مامور شد و در روزهای نبرد مرگ و زندگی در جزیره مجنون جنوبی در ١٨ اسفند ماه سال ٦٢ برخاک افتاد و خونش خاک مجنون را سرخ نمود و پیکر پاکش بعد از ده‌ها سال از شهادتش هنوز برخاک مجنون سندی است بر مظلومیت وغربت یارانش... 🌴🌹 🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹 @alvaresinchannel
شهادت 10 فروردین 67 ✍️✍️✍️راوی: بچه نارمک تهران بود و 15 بهار از عمرش گذشته بود که پا توی جبهه گذاشت و عمده روزهای جبهه را هم در (ع) سپری کرد. مهدی مشامش خیلی تند و تیز بود و بوی عملیات رو زود حس می‌کرد. یک مدت رفت ، یک مدت رفت اصغر (ع) و بی سیم چی بود و بعد هم رفت واحد دیده بانی ، چون اون واحد پاتوق بود. ماموریت بچه های این واحد این بود که شب عملیات یک بی سیم به کول می‌گرفتند و چند نارنجک هم به کمر می‌بستند و با گردان‌هایی که برای عملیات می‌رفتند همراه می‌شدند و در حین عملیات با گرا دادن مواضع دشمن آتش ادوات را روی محل تجمع نفرات و تجهیزات دشمن متمرکز می‌کردند تا رزمنده ها بتوانند با حداقل تلفات به سنگرهای دشمن برسند. اولین باری که مهدی رو دیدم بعد از توی پادگان ابوذر سرپل ذهاب بود که یک کلاه نخی به سر داشت و بی سیم پی آر سی 77 روی دوشش بود. من بیشتر مهدی رو شبهای عملیات می‌دیدم. شب در بیمارستان خرمشهر هم دیگه رو دیدیم. مهدی یک لایف ژاکت نارنجی به تن داشت. از من سوال کرد: شما امشب با کدوم گردان جلو میری؟ گفتم: قراره با لباس غواصی از اروند رد بشیم؛ شما امشب کجایی؟ گفت: من هم با گردان حضرت علی اصغر(ع) میایم. قراره با لایف ژاکت سوار قایق بشیم و وارد شویم. اردیبهشت ماه سال 65 و شب (ع) باز توی (مقرگردان تخریب ل10) در منطقه فکه دیدمش. گردان حضرت علی اصغر آمده بود که شب اول به دشمن حمله کنه و مهدی یک بی سیم روی کولش بود و شبهای عملیات دیگه... آخرین دیدار یک روز قبل از شهادتش بود. تازه روی ارتفاعات انجام شده بود و گردانهای و واحدهای خط شکن برای استراحت و بازسازی عقب اومده و کنار رودخانه‌ای که از داخل رد می‌شد چادر زده بودند. مهدی هم با بچه های دیده بانی ادوات لشگر10سیدالشهداء(ع) بعد از چند روز کار سخت و هدایت آتش روی مواضع دشمن بعثی برای استراحت و تجدید قوا عقب اومده بودند. من از آشپزخانه ل10 به سمت می‌رفتم که کنار رودخانه مهدی رو دیدم. با هم سلام علیک کردیم. گفت: مقر شما کجاست؟ گفتم: ما هم 500متر جلوتر از شما هستیم. گفت: کجا میری؟ گفتم: دشمن داره فشار میاره تا شاخ شمیران رو پس بگیره. داریم با میریم برای مین گذاری جلوی دشمن. بهش گفتم: ابوطالب مبینی هم توی گردان ماست. گفت: به ابوطالب سلام برسون و مواظب خودتون باشید و ما رو هم دعا کنید. و این آخرین دیدار ما با مهدی بود و فردای اونروز، دشمن بعثی که دیگر نا امید از پس گرفتن ارتفاع شاخ شمیران شده بود با هواپیما و با ای مقر گردان ها و واحدهای لشگر ده سیدالشهداء(ع) در شهر بیاره را بمباران کرد که مهدی و تعدادی از همرزمانش به شهادت رسیدند. مهدی وقتی شهید شد چند روز به (ع) مانده بود و نزدیک بود که بیست و یک سالش تموم بشه. سلام بر 15 فروردین سال 1346که به دنیا آمد و سلام بر 10فروردین سال 67 و یازدهم ماه شعبان که به لقاء پروردگار رسید. هم سه روز بعد در 12 فروردین که مصادف با شب نیمه شعبان بود در همین منطقه با دشمن که از هواپیما شلیک شد به همراه 12 نفر از همرزمان به شهادت رسید. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🍃@alvaresinchannel
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🌹 قبل از عملیات ✅ خیلی از و این عکس ها رو ندیدند و نمیدونن این که نشسته اینقدر با اخلاص داره زیر نور فانوس دوده گرفته همه رو به عرش میبره چه کسی هست. این تصاویر مربوط به رزمندگان (ع) است روزهایی که رزمندگان آماده برای عملیات در میشدند. مداح مقابل نور فانوس نشسته و داره برای همسنگرانش میخونه. محمد جواد مداح تیپ سیدالشهداء(ع) بود و خیلی با اخلاص میخوند عجیب این بود که شهید اسلامی فر موقع صحبت کردن زبونش میگرفت ولکنت داشت اما موقع مداحی کردن اثری از این مشکل نبود . 🔷🔷🔷 مداح شهید جواد اسلامی فر در تاریخ 8 اسفند 62 در و از پرکشید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای علیها آرام گرفت. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 با لباس فرم سپاه قبل از وحید بهاری علی زاکانی شهید محمود بهرامی شهید حسن عبدالقادر شهید سید محمد زینال حسینی شهید هادی مهین بابایی و.............. @alvaresinchannel
🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷 🌷 ازسمت راست شهیدان: (داماد) تصویرشب عروسی شهید محمود بهرامی و جمع بچه های تخریب زمستان سال 62 بود که خانواده از خواستند که تشکیل زندگی دهد. پدرش در نزدیکی منرلشان برای و خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد. اما محمود میخندید و میگفت: این خانه مبارک صاحبش باشد.اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. . دیماه 62بود که محمود خود را در (ع) و (س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت میکنند... بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودنداو اصرار داشت که بالباس را جشن بگیرداما دست بردارنبود و به خواهش مادر کت وشلوار سفیدی به تن کرد.دو هفته بیشتردرکنار شریک زندگی اش نبود وساکش را بست وخودش را به جبهه رساند.سردارشهید محمودبهرامی درتاریخ 7 اسفندماه سال 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید وپیکر مطهرش خردادماه سال 75 در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک رفت @alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌿🌷 روزهای 4/4/67ارتش عراق با سپاه هفتم و گارد ریاست جمهوری و به و برد و مناطق آزاد شده در و را به تصرف خود درآورد. 12/4/67 مستقر در با شليك دو فروند موشك به سوي هواپيماي غيرنظامي جمهوري اسلامي ايران كه از عازم دوبي بود 290 تن انسان غيرنظامي را به كام مرگ فرستاد. 21/4/67 ارتش عراق با سپاه چهارم و گارد ریاست جمهوری به استعداد 9 لشگر به طور گاز انبری به , و منطقه عملیاتی و حمله کرد و با گرفتن هزاران نفر اسیر از رزمندگان ارتشی مستقر در خط مقدم عقب نشینی کرد. در ادامه این عمليات و در كمتر از پنج ساعت، عراق مجدداً را به تصرف خود درآورد. وقوع اين حادثه با توجه به زمان كم آن و تصرف مقر فرماندهي نيروي زميني ارتش در منطقه بيشتر به يك فاجعه شبيه بود تا شكست نظامي. 22/4/67 رزمندگان ما از کردند. 25/4/67 منطقه و به تصرف ارتش عراق درآمد. 27/4/67 جمهوري اسلامي ايران با ارسال نامه اي به خاوير پرز دكوئيار، دبيركل سازمان ملل، رسماً . 30/4/67 ارتش عراق ، عمليات توكلنا علي الله را با هدف انهدام نيروهاي ايراني آغاز كرد و تا 25 كيلومتري پيش آمد و در پنج كيلومتري مستقر شد. 30/4/67 پیام امام به فرمانده سپاه که با این پیام یک بار دیگر همه را به میدان آورد " ام. توجه کنید امروز روز حضور گسترده در . فکر نکنید که دیگر جنگ تمام شده است. خود را مسلح به سلاح ایمان و جهاد کنید. بر دشمن غدار رحم جایز نیست و اینها تمام حرفشان یک فریب است. ما خواستیم به دنیا ثابت کنیم که صدام معتقد به مجامع بین المللی نیست و ما تا قبول قطعنامه از سوی عراق جواب دشمنان اسلام را در جبهه ها خواهیم داد." 31/4/67 دشمن بعثی با گذشتن از مرز از طریق و سه راه حسینیه برای با صدها تانک ونفربرحمله خود را آغاز نمود و بدون مقاومت در منطقه تا نزدیکی اهواز پیشروی کرد و به علت تاریکی هوا به مرز برگشت تا صبح اول مرداد به حمله خود ادامه دهد. 🌿🌷 🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️ ⬛️ شاید علی از جهت ظاهر زیاد دروس حوزوی را نخوانده بود اما درسیر و سلوک سرآمد بود. وقتی برای موعظه می‌کرد مثل اینکه خودش بارها عمل کرده و نتیجه آن رادیده است. او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند و در مدت چند ماهی که در بود همه راشیفته خود کرده بود... صدای دلنشین و توام با اخلاص علی موجب شد سایر گردانهای لشگر سیدالشهداء علیه السلام هم برای عزاداری در حضور پیدا کنند... روزهای بیاد ماندنی بعد از و غصه بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان در با صدای ملکوتی علی التیام پیدا می‌کرد او وقتی می‌خواند خودش را در می‌دید و بارها شده بود که درحین مداحی بی‌حال می‌شد و نفسهایش به شماره می افتاد... بود و خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بی‌بی رابیان می‌کرد... بابا جان آندم که من از ناقه افتادم و غش کردم بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی رقیه جان .... عزیز بابا آندم که تو از ناقه افتادی و غش کردی من بر سر نی بودم مشغول دعا بودم یاد همه روضه خون های شهید بخیر 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌿🌷 روزهای 4/4/67ارتش عراق با سپاه هفتم و گارد ریاست جمهوری و به و برد و مناطق آزاد شده در و را به تصرف خود درآورد. 12/4/67 مستقر در با شليك دو فروند موشك به سوي هواپيماي غيرنظامي جمهوري اسلامي ايران كه از عازم دوبي بود 290 تن انسان غيرنظامي را به كام مرگ فرستاد. 21/4/67 ارتش عراق با سپاه چهارم و گارد ریاست جمهوری به استعداد 9 لشگر به طور گاز انبری به , و منطقه عملیاتی و حمله کرد و با گرفتن هزاران نفر اسیر از رزمندگان ارتشی مستقر در خط مقدم عقب نشینی کرد. در ادامه این عمليات و در كمتر از پنج ساعت، عراق مجدداً را به تصرف خود درآورد. وقوع اين حادثه با توجه به زمان كم آن و تصرف مقر فرماندهي نيروي زميني ارتش در منطقه بيشتر به يك فاجعه شبيه بود تا شكست نظامي. 22/4/67 رزمندگان ما از کردند. 25/4/67 منطقه و به تصرف ارتش عراق درآمد. 27/4/67 جمهوري اسلامي ايران با ارسال نامه اي به خاوير پرز دكوئيار، دبيركل سازمان ملل، رسماً . 30/4/67 ارتش عراق ، عمليات توكلنا علي الله را با هدف انهدام نيروهاي ايراني آغاز كرد و تا 25 كيلومتري پيش آمد و در پنج كيلومتري مستقر شد. 30/4/67 پیام امام به فرمانده سپاه که با این پیام یک بار دیگر همه را به میدان آورد " ام. توجه کنید امروز روز حضور گسترده در . فکر نکنید که دیگر جنگ تمام شده است. خود را مسلح به سلاح ایمان و جهاد کنید. بر دشمن غدار رحم جایز نیست و اینها تمام حرفشان یک فریب است. ما خواستیم به دنیا ثابت کنیم که صدام معتقد به مجامع بین المللی نیست و ما تا قبول قطعنامه از سوی عراق جواب دشمنان اسلام را در جبهه ها خواهیم داد." 31/4/67 دشمن بعثی با گذشتن از مرز از طریق و سه راه حسینیه برای با صدها تانک ونفربرحمله خود را آغاز نمود و بدون مقاومت در منطقه تا نزدیکی اهواز پیشروی کرد و به علت تاریکی هوا به مرز برگشت تا صبح اول مرداد به حمله خود ادامه دهد. 🌿🌷 🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
ناله های مداح شهید شهادت 5 مرداد 1367 ✍️✍️✍️ راوی: شهیدغلامعلی ازرزمندهای قدیمی علیه السلام بود. قبل از عملیات مقدماتی در مقر چنانه با نفس قدسی اش فضا را معطر می کرد.این شهید عزیز هر وقت جبهه به او نیاز داشت خودش رو می رسوند، قبل از عملیات با صدای گرمش همه را آماده شهادت می کرد و شب عملیات پا به پای رزمندگان سلاح بردوش به مصاف دشمن می رفت. شاید خیلی ها ادعای این رو دارند که اگر کربلا بودن امام حسین (ع) را یاری می کردند اما موقع امتحان میدون را خالی می کنند اما غلامعلی از امتحان سربلند بیرون اومد. قبل بود فرمانده تیپ سیدالشهدا برای گردان های عازم عملیات سخن می گفت ،فضا خیلی حماسی شده بود و همه بچه ها منتظر بهانه بودند برای گریه کردن ، که یکدفعه پشت میکروفون قرارگرفت . صدای گیرایی داشت قبل از همه خودش گریه می کرد و در چند دقیقه آن قدر فضا را عاشورایی کرد که همه برای حضور در عملیات از هم سبقت می گرفتند .شهید غلامعلی در فواصل بین عملیات ها چون شغلش معلمی بود ، خودش را به میدان تعلیم و تربیت می رسوند و خدا خیلی دوستش داشت .در عملیات مرصاد در ایام عرفه و عید قربان و شهادت حضرت مسلم علیه السلام جلودار گردان حضرت مسلم ابن عقیل (ع) لشگر حضرت رسول(ص) در عملیات شد. و چه زیبا، تایید نوکریش در عید قربان به دست اربابش امام حسین امضا شد. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🔸🍃 به مناسبت 🔶 شهادت 19 شهریور ماه 1395 یکهفته به سال 63 مونده بود که از جنوب رفتیم برای مقدمات عملیاتی که در پیش بود به غرب و درسرآبگرم سرپل ذهاب مستقر شدیم شب ها بعضی از به همراه برادران اطلاعات عملیات برای شناسایی اطراف" " میرفتند و یه تعداد دیگه از بچه ها هم با فرمانده گردان تخریب لشگر10 برای پاکسازی میدونهای مین اعزام میشدند. معمولا بچه هایی که برای پاکسازی میرفتند نزدیک غروب آفتاب به مقر تخریب در سرآبگرم برمیگشتند و تا میرسیدند وضو میگرفتند وداخل حسینیه مقر نماز جماعت مغرب و عشاء رو میخوندند و بعد به اطاق هاشون میرفتند. یه روز که غروب اومدیم برای نماز یه نفر رو توی صف جماعت دیدیم که دوتا عصا کنارش بود و با شهید حاج سید محمد زینال حسینی که اون موقع معاونت گردان تخریب بود گرم صحبت است. از ظاهر کار معلوم بود آدم معمولی نیست چون شهید سید محمد خاضعانه مقابلش نشسته بود بچه ها صف های نماز رو تشکیل دادند و شهید نوریان جلو ایستاد و نماز رو به جماعت خوندیم و بلافاصله شهید سید محمد اعلام کرد که برادرها در حسینیه تشریف داشته باشند تا از بیانات برادر جانشین تیپ سیدالشهداء(ع) استفاده کنیم. تازه ما فهمیدیم این مهمان عزیز امشب ما حاج احمد غلامی است. حاج احمد در به شدت مجروح شده بود و برای درمان چند ماهی از جبهه دور بود . حاج احمد در اون نورکم فانوس توی حسینیه سرآبگرم در جمع بچه های تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) لب به سخن گشود. سال هاست که از اون شب میگذره فقط چیزی که از صحبت های حاج احمد به یاد دارم این هاست. بچه ها ما در عملیات خیبر بدن های زیادی از همسنگرانمون رو جا گذاشتیم این ها از برادر برای ما عزیزتر بودن . این ها برای خانواده هاشون عزیز بودند. چقدر ما به بالایی ها گفتیم اصرارنداشته باشید ما از این مسیر به دشمن حمله کنیم. دشمن این مسیر رو به این راحتی نمیگذاره باز بشه گوش ندادند و ما مجبور شدیم تمام دارو ندارمون رو خرج کنیم و نتیجه اش شد این همه پیکری که روی زمین گذاشتیم .. حاج احمد کلامش به اینجاها که رسید دیگه صداش میلرزید و بغضش ترکید و شروع کرد گریه کردن و بقیه اش رو ادامه نداد و من هم دیدم فضا آماده است برای روضه خوندن معطلش نکردم و از پیکرهای جامانده عریان وبی کفن کربلا خوندم وغوغایی شد. برنامه که تموم شد همه دور حاج احمد رو گرفتند و باهاش رو بوسی کردند. اتفاقا چند وقت قبل از شهادتش اون شب رو به یاد حاج احمد آوردم و حالش تغییر کرد. حاج احمد غلامی از اون فرماندهانی بود که نیروش برایش خیلی اهمیت داشت. غم و شادی بسیجی ها و پاسدارها غم وشادی حاج احمد بود.و همیشه در هر ماموریتی همه ی هم وغمش رو میگذاشت که تلفات حداقل باشه..و شاید هم با همین روحیه به جنگ تکفیری های پلید در سوریه و عراق رفت. اورفت تا بلکه با تدبیرش در مقابله با دشمن ، حافظ جان مدافعان حرم باشد و چه زیبا خداوند عزیز مزدش را داد. در65 سالگی مهاجرت کرد و محاسنش به خون سرش رنگین شد. وقتی درمعراج شهدای تهران به همراه همسر و تنها دخترش کنار تابوت نشستم و روپوش صورتش کنار رفت وچهره کبودش هویدا شد سرم رو به صورتش نزدیک کردم و آهسته در گوشش گفتم: حاجی تنها خوری کردی. قرارمون این نبود. و میکروفن رو دست گرفتم و این مرثیه را خوندم.. ای پدر و مادرمن به فدای لب عطشان تو نیزه وشمشیر وسنان کفن پیکر عریان تو.. وقتی هم که حاج احمد رو توی خونه قبرگذاشتم و مشغول باز کردن بندهای کفنش شدم توی اون هیاهو هم در گوشش گفتم حاج احمد ماها هم آرزوی شهادت داریم برای ماهم دعاکن. جامونده از شهداء : جعفرطهماسبی 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel