eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
896 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
699 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✍️✍️✍️ راوی: ماموریت مین گذاری و اطراف عراق به گردان ما واگذار شده بود و بچه ها در منطقه علیه السلام در مشغول مین گذاری و پاکسازی بودند. گردان تخریب اولین شهیدش رو داده بود... سیدالشهداء علیه السلام داغدار شهید محمدرضا دوقوز بودند. مثل اینکه در حین پاکسازی مین کوشکوبی زده بود وایشان در دم به شهادت رسیده بود. چند روز که گذشت دسته ما رو هم برای پاکسازی بردند.. مسوول دسته ما بود... منطقه ای که قرار بود ما کارکنیم تپه های مشرف به شهرمندلی عراق بود. هرکدام مشغول شدیم و نواری از رو خنثی سازی میکردیم. بود و اکثرا هم حساس شده بود. من یک دوربین 110 کتابی داشتم و با خودم برده بودم که از منطقه و بچه ها عکس بگیرم. دوسه تا عکس که گرفتم برادر بسطام خانی دروربین را ازمن گرفت و توی جیب شلوارش گذاشت و گفت برادر : حواست پرت میشه و خدای نکرده اتفاقی میفته بسطام خانی رفت و ما هم مشغول پاکسازی مینها شدیم هنوز چند تا مین خنثی نکرده بودیم که صدای انفجار مهیبی از وسط میدون مین اومد. سریع از میدون خارج شدم و به سمت محل انفجار دویدم. وقتی رسیدم هم اونجا بود . دیدم از وسط دو تیکه شده و پایین تنه اش به کناری افتاده و خون از جسمش فوران میکنه. چند تا بودیم که با احتیاط وارد میدون مین شدیم و به بالای سرش رسیدیم. بسطام خانی با اینکه توی خون دست و پا میزد به ما روحیه میداد و با خنده میگفت برادرها...چیزی نشده!!!!!!....هوا خیلی سرد بود به طوری که وقتی با ما صحبت میکرد بخار از دهانش خارج میشد.تمام امعاء و احشاء بدنش بیرون ریخته بود ..بچه ها کمک کردند تا از میدون مین بیرونش بیاریم که. بسطام خانی با حالت التماس فریاد زد . برادرها من رو رها کنید. تو رو خدا کمک کنید من رو و برگردونید تا به آقام سلام بدهم. ما هم اونچه که او خواسته بود انجام دادیم. نیم تنه جدا شده را با زحمت بالا نگه داشت و درحالیکه صدایش به لرزه افتاده بود گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله. سلام به امام حسین علیه السلام رو داد و از حال رفت و به حالت سجده با صورت به خاک افتاد غوغایی به پا شده بود. از یک طرف گریه امان ما رو گرفته بود و از طرف دیگر نگران بودیم که پامون به سیم تله ای بخوره و انفجار دیگه ای رخ بده. با هدایت شهید سید محمد زینال حسینی رو توی پتو گذاشتیم و از میدان مین خارج شدیم.... بدن مطهر شهید محمدرضا بسطام خانی در آخرین روزهای پائیز سال 61 درگلزار شهدای بهشت زهراءسلام الله علیها در قطعه28 ردیف37 شماره 15 درخاک آرمید 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷 🍃🍂🌷 جبهه قرارگاه معنوی اهل معنویت بود و به اعتراف بچه های جبهه اوج این معنویت در بود و یکی از بلند پروازان گردان ما که به اعتراف (فرمانده تخریب ل10)به قله رسیده بود بود. مصطفی نزدیک به بیست ماه توی گردان ما توقف داشت و عملیات بدر به سکوی پرواز پا گذاشت و تنها شهید گردان ما بود که در عملیات بدر پرید. مصطفی را همه به بندگی ، سادگی ، کم حرفی ، اخلاص ، مهربانی ، سخت کوشی ، نترسی و..... دهها هنر دیگه میشناختن و همه اینها رو اضافه کنید که او هم بود و هم (ع). وصف مصطفی را باید از (فرمانده تخریب ل10) شنید که تعریف کرد : در باور نمیکردم این جوان ساده و کم حرف که همیشه سرش پائینه ، اینقدر جیگر داشته باشه. سید میگفت: اون هایی که مدعی معنویت بودن زیر آتیشی که از زمین و آسمون توی جزیره مجنون میبارید معنویتشون آب میشد اما مصطفی هر چی کار سختر میشد انگار موتورش داغتر میشد. 🍃🍂🌷 🍃🍂🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 توی لشگر10 در بودیم که حاج احمد از راه رسید مثل اینکه توی تهران پیگیری درمان جراحاتش بود. شنیده بود عملیات است و به وجودش احتیاج است درمان رو رها کرده بود و اومده بود. همه ی فرمانده هان جمع بودند. شب نیمه شعبان بود. نزدیک غروب بود که رفت بیرون از قرارگاه تا برای نماز وضوء بگیره. ما با یه تعداد دیگه فرماندهان از جمله فرمانده تخریب داخل سنگر بودیم. یک دفعه از بیرون صدای انفجار مهیبی اومد. بیرون پریدیم دیدیم شهید فرمانده عملیات لشگر که اون هم بیرون قرارگاه بود غرق خون روی زمین افتاده و حاج احمد عراقی هم بالای سرش است. دشمن قرارگاه تاکتیکی رو گلوله بارون کرد. همه جا گرد و خاک شده بود و چشم چشم رو نمیدید. گرد و خاک که خوابید حاج احمد هم روی زمین افتاده بود. همه ی وجودش رو ترکش گرفته بود. سر و صورتش پر خون بود. دوید سمت حاج احمد... حاج احمد زنده بود ولی به سختی نفس میکشید.کمک کردند و حاجی رو داخل ماشین گذاشتیم و به عقب فرستادیم. ✍️✍️✍️ راوی : 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 ✍️✍️: لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد این عملیات به نام در منطقه سردشت انجام شدد برای رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم ... روز 6 تیرماه 66 فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و مستقر شدیم. مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام مشهور شد. فردای رفتن ما از بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم 🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✅ 🔴 ✍️✍️✍️ راوی: ماموریت مین گذاری و اطراف عراق به گردان ما واگذار شده بود و بچه ها در منطقه علیه السلام در مشغول مین گذاری و پاکسازی بودند. گردان تخریب اولین شهیدش رو داده بود... سیدالشهداء علیه السلام داغدار شهید محمدرضا دوقوز بودند. مثل اینکه در حین پاکسازی مین کوشکوبی زده بود وایشان در دم به شهادت رسیده بود. چند روز که گذشت دسته ما رو هم برای پاکسازی بردند.. مسوول دسته ما بود... منطقه ای که قرار بود ما کارکنیم تپه های مشرف به شهرمندلی عراق بود. هرکدام مشغول شدیم و نواری از رو خنثی سازی میکردیم. بود و اکثرا هم حساس شده بود. من یک دوربین 110 کتابی داشتم و با خودم برده بودم که از منطقه و بچه ها عکس بگیرم. دوسه تا عکس که گرفتم برادر بسطام خانی دروربین را ازمن گرفت و توی جیب شلوارش گذاشت و گفت برادر : حواست پرت میشه و خدای نکرده اتفاقی میفته بسطام خانی رفت و ما هم مشغول پاکسازی مینها شدیم هنوز چند تا مین خنثی نکرده بودیم که صدای انفجار مهیبی از وسط میدون مین اومد. سریع از میدون خارج شدم و به سمت محل انفجار دویدم. وقتی رسیدم هم اونجا بود . دیدم از وسط دو تیکه شده و پایین تنه اش به کناری افتاده و خون از جسمش فوران میکنه. چند تا بودیم که با احتیاط وارد میدون مین شدیم و به بالای سرش رسیدیم. بسطام خانی با اینکه توی خون دست و پا میزد به ما روحیه میداد و با خنده میگفت برادرها...چیزی نشده!!!!!!....هوا خیلی سرد بود به طوری که وقتی با ما صحبت میکرد بخار از دهانش خارج میشد.تمام امعاء و احشاء بدنش بیرون ریخته بود ..بچه ها کمک کردند تا از میدون مین بیرونش بیاریم که. بسطام خانی با حالت التماس فریاد زد . برادرها من رو رها کنید. تو رو خدا کمک کنید من رو و برگردونید تا به آقام سلام بدهم. ما هم اونچه که او خواسته بود انجام دادیم. نیم تنه جدا شده را با زحمت بالا نگه داشت و درحالیکه صدایش به لرزه افتاده بود گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله. سلام به امام حسین علیه السلام رو داد و از حال رفت و به حالت سجده با صورت به خاک افتاد غوغایی به پا شده بود. از یک طرف گریه امان ما رو گرفته بود و از طرف دیگر نگران بودیم که پامون به سیم تله ای بخوره و انفجار دیگه ای رخ بده. با هدایت شهید سید محمد زینال حسینی رو توی پتو گذاشتیم و از میدان مین خارج شدیم.... ❇️ بدن مطهر شهید محمدرضا بسطام خانی در آخرین روزهای پائیز سال 61 درگلزار شهدای بهشت زهراءسلام الله علیها در قطعه28 ردیف37 شماره 15 درخاک آرمید 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷 🍃🍂🌷 جبهه قرارگاه معنوی اهل معنویت بود و به اعتراف بچه های جبهه اوج این معنویت در بود و یکی از بلند پروازان گردان ما که به اعتراف (فرمانده تخریب ل10)به قله رسیده بود بود. مصطفی نزدیک به بیست ماه توی گردان ما توقف داشت و عملیات بدر به سکوی پرواز پا گذاشت و تنها شهید گردان ما بود که در عملیات بدر پرید. مصطفی را همه به بندگی ، سادگی ، کم حرفی ، اخلاص ، مهربانی ، سخت کوشی ، نترسی و..... دهها هنر دیگه میشناختن و همه اینها رو اضافه کنید که او هم بود و هم (ع). وصف مصطفی را باید از (فرمانده تخریب ل10) شنید که تعریف کرد : در باور نمیکردم این جوان ساده و کم حرف که همیشه سرش پائینه ، اینقدر جیگر داشته باشه. سید میگفت: اون هایی که مدعی معنویت بودن زیر آتیشی که از زمین و آسمون توی جزیره مجنون میبارید معنویتشون آب میشد اما مصطفی هر چی کار سختر میشد انگار موتورش داغتر میشد. 🍃🍂🌷 🍃🍂🍃🍂🌷🍃🍂🌷🍃🍂🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 توی لشگر10 در بودیم که حاج احمد از راه رسید مثل اینکه توی تهران پیگیری درمان جراحاتش بود. شنیده بود عملیات است و به وجودش احتیاج است درمان رو رها کرده بود و اومده بود. همه ی فرمانده هان جمع بودند. شب نیمه شعبان بود. نزدیک غروب بود که رفت بیرون از قرارگاه تا برای نماز وضوء بگیره. ما با یه تعداد دیگه فرماندهان از جمله فرمانده تخریب داخل سنگر بودیم. یک دفعه از بیرون صدای انفجار مهیبی اومد. بیرون پریدیم دیدیم شهید فرمانده عملیات لشگر که اون هم بیرون قرارگاه بود غرق خون روی زمین افتاده و حاج احمد عراقی هم بالای سرش است. دشمن قرارگاه تاکتیکی رو گلوله بارون کرد. همه جا گرد و خاک شده بود و چشم چشم رو نمیدید. گرد و خاک که خوابید حاج احمد هم روی زمین افتاده بود. همه ی وجودش رو ترکش گرفته بود. سر و صورتش پر خون بود. دوید سمت حاج احمد... حاج احمد زنده بود ولی به سختی نفس میکشید.کمک کردند و حاجی رو داخل ماشین گذاشتیم و به عقب فرستادیم. ✍️✍️✍️ راوی : 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 ✍️✍️: لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد این عملیات به نام در منطقه سردشت انجام شدد برای رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم ... روز 6 تیرماه 66 فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و مستقر شدیم. مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام مشهور شد. فردای رفتن ما از بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم 🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✅ 🔴 ✍️✍️✍️ راوی: ماموریت مین گذاری و اطراف عراق به گردان ما واگذار شده بود و بچه ها در منطقه علیه السلام در مشغول مین گذاری و پاکسازی بودند. گردان تخریب اولین شهیدش رو داده بود... سیدالشهداء علیه السلام داغدار شهید محمدرضا دوقوز بودند. مثل اینکه در حین پاکسازی مین کوشکوبی زده بود وایشان در دم به شهادت رسیده بود. چند روز که گذشت دسته ما رو هم برای پاکسازی بردند.. مسوول دسته ما بود... منطقه ای که قرار بود ما کارکنیم تپه های مشرف به شهرمندلی عراق بود. هرکدام مشغول شدیم و نواری از رو خنثی سازی میکردیم. بود و اکثرا هم حساس شده بود. من یک دوربین 110 کتابی داشتم و با خودم برده بودم که از منطقه و بچه ها عکس بگیرم. دوسه تا عکس که گرفتم برادر بسطام خانی دروربین را ازمن گرفت و توی جیب شلوارش گذاشت و گفت برادر : حواست پرت میشه و خدای نکرده اتفاقی میفته بسطام خانی رفت و ما هم مشغول پاکسازی مینها شدیم هنوز چند تا مین خنثی نکرده بودیم که صدای انفجار مهیبی از وسط میدون مین اومد. سریع از میدون خارج شدم و به سمت محل انفجار دویدم. وقتی رسیدم هم اونجا بود . دیدم از وسط دو تیکه شده و پایین تنه اش به کناری افتاده و خون از جسمش فوران میکنه. چند تا بودیم که با احتیاط وارد میدون مین شدیم و به بالای سرش رسیدیم. بسطام خانی با اینکه توی خون دست و پا میزد به ما روحیه میداد و با خنده میگفت برادرها...چیزی نشده!!!!!!....هوا خیلی سرد بود به طوری که وقتی با ما صحبت میکرد بخار از دهانش خارج میشد.تمام امعاء و احشاء بدنش بیرون ریخته بود ..بچه ها کمک کردند تا از میدون مین بیرونش بیاریم که. بسطام خانی با حالت التماس فریاد زد . برادرها من رو رها کنید. تو رو خدا کمک کنید من رو و برگردونید تا به آقام سلام بدهم. ما هم اونچه که او خواسته بود انجام دادیم. نیم تنه جدا شده را با زحمت بالا نگه داشت و درحالیکه صدایش به لرزه افتاده بود گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله. سلام به امام حسین علیه السلام رو داد و از حال رفت و به حالت سجده با صورت به خاک افتاد غوغایی به پا شده بود. از یک طرف گریه امان ما رو گرفته بود و از طرف دیگر نگران بودیم که پامون به سیم تله ای بخوره و انفجار دیگه ای رخ بده. با هدایت شهید سید محمد زینال حسینی رو توی پتو گذاشتیم و از میدان مین خارج شدیم.... ❇️ بدن مطهر شهید محمدرضا بسطام خانی در آخرین روزهای پائیز سال 61 درگلزار شهدای بهشت زهراءسلام الله علیها در قطعه28 ردیف37 شماره 15 درخاک آرمید 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍀🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🍀🌿 دستور بود که همه برادران پاسدار برای شرکت در عملیات عاشورای 3 باید با لباس فرم شرکت کنند. این دستور باید اجرا میشد و به همه ی گردانها و واحذهای لشگر10 ابلاغ شد خیلی ها که میگفتند بسیجی هستیم اینجا بود که لو رفتند. که در نبود به علت تشرف به حج تمتع فرماندهی تخریب رو بعهده گرفته بود با لباس عملیات رو هدایت میکرد . توی این عملیات بود که بچه های گل کاشتند. تصویر بالا قد و قامت فرمانده عزیز ماست که برای شرکت در عملیات آماده شده.👆👆👆👆👆 🍀🌿 🍀🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 @alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 🔴 از یادها نخواهد رفت 36 سال قبل اتفاق افتاد ✍️✍️: ✅لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد این عملیات به نام در منطقه سردشت انجام شدد برای رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم ... روز 6 تیرماه 66 فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و مستقر شدیم. مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام مشهور شد. فردای رفتن ما از بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم 🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹 یکی از که ما در درسینه زنی هامون میدادیم و اوستای اجرای اون بود این شور بود که. به سرم آمده. درنظرم آمده. . خدایی با این شور بعضی ها بیهوش میشدند. توی جبهه با وجود اینکه توی گردان ما تعداد زیادی خوننده بود یاد ندارم رقابت و حسادتی بینشون ایجاد شده باشد همه اونها عاشق هم بودند. حسینیه الوارثین یک داشت وچهارتا باند ستونی که چهارطرف حسینیه نصب شده بود. واواخر جنگ هم یک دستگاه کوچکی روی آمپلی فایر نصب میشد که به صدای خوننده ها اکو میداد. که ما تا اومدیم کار با اون رو یاد بگیریم جنگ تموم شد. فرمانده ما اگر کار عملیات در پیش نبود اصرار داشت که بچه های گردان برای به هیات های خودشون در برسند. قرار بچه های گردان اونهایی که تهرون بودند وهیات خاصی نداشتند برای تاسوعا و عاشورا تهران بود . عزاداری ارباب توی سنگرهای وچادرهای جبهه کجا و توی شهر کجا. درسته توی شهر لباس مشکی به تن ما بود اما عزاداری با لباس خاکی جبهه یه چیز دیگه بود. امروز هم اون لباس خاکی ها رو من و خیلی از رزمنده ها به یادگار داریم. اما هرکاری میکنیم اندازه تنمون نیست. .دلیلش رو نمیدونم شاید شما خواننده این سطور بدونی . پشت همون پیرهن نوشته. .. . دلتنگ اون روزها: 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 13 مرداد ماه 62 ✍️✍️✍️✍️ راوی معاون طرح و عملیات تیپ10 سیدالشهداء علیه السلام بود و من هم از طرف مامور بودم که به ایشان کمک کنم. یه روز گفت غلامعلی با بچه هاتون این شیار رو مین گذاری کنید تا اینکه دشمن نتونه از این شیار پاتک کنه. من هم این خواسته حاج احمد را با که معاون تخریب بود در میان گذاشتم و گفتم که حاج احمد گفته شیار رو مین گذاری کنید. بالاخره خواسته معاون تیپ بود و با شهید سید محمد رفتیم و شیار رو با مین ضد تانک TM46 مین گذاری کردیم بدون اینکه شاخصی بگذاریم که ابتدای و انتهای منطقه مین گذاری شده کجاست و چون در تیررس دشمن هم بودیم نمی شد چیزی رو ثبت کرد. وقتی کار تموم شد و عقب اومدیم از فرماندهی گفتند میخواهیم امشب از این شیار به دشمن حمله کنیم و بچه های تخریب مین ها رو جمع آوری کنند. مجدد ما برگشتیم و در گرگ و میش هوا مین هایی که چند ساعت قبل روی زمین ریختیم یکی یکی با سلام و صلوات جمع کردیم. چون تعداد مین ها معلوم بود و آمار رو داشتیم و دیگه اینکه با عنایت خدا اون شب از اون شیار نیروها رد شدند و به دشمن حمله کردند و کسی هم روی مین نرفت و ما هم خیلی خوشحال از عنایت خدا بودیم اما بعد از عملیات وقتی رفتیم سر وقت مین ها تازه فهمیدیم چاشنی مین گوجه ای رو سر و ته روی بسته بودیم و این هم از امدادهای غیبی بود 🔶 : چانشنی مین ضدتانک تی ام 46 بر عکس اندازه بزرگش کوچیکه و خیلی شبیه چاشنی مین گوجه ای است @alvaresinchannel
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 شهادت ✍️✍️✍️✍️ آدم دقیق و نکته سنجی بود. همیشه خودکار و قلم همراهش بود . نکات آموزشی رو به دقت و با همه ی جزئیاتش یاداشت میکرد. مخصوصا در کلاس های انتقال تجربیات که توسط فرمانده گردان تخریب اداره میشد خیلی سووال میکرد تا حدی که بعضی از بچه ها بهش اعتراض مبکردند. بعضی وقت ها هم که فرمانده از سووال هاش به تنگ میومد میگفت مثل اینکه دلت میخواد. این نکته سنجی و دقت ایشون موجب شده بود که در و مورد توجه فرماندهان گردان باشه توی قبل از مشغول آموزش غواصی بودیم . اونجا هم ول کن نبود وسط آب مدام سووال و جواب میکرد. من هم برای اینکه همه از شر سووالهاش خلاص شوند دستش رو فشار میدادم که سرش زیر اب بره. اون هم عصبانی میشد. خیلی بود. در شناسایی در توسط بعثی ها اسیر شد. چند روز بعد خبرش به ما رسید. من تا شنیدم که خاکفیروز رو گرفتند به شوخی گفتم حتما داشته از سووال و جواب میکرده که گرفتار شده. رو بعد از اسارت زیر شکنجه به شهادت رسوندند و پیکر مطهرش بعد از 10 سال به میهن اسلامی بازگشت 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت 28 آذرماه 1361 ✍️✍️✍️ راوی: ماموریت مین گذاری و اطراف عراق به گردان ما واگذار شده بود و بچه ها در منطقه علیه السلام در مشغول مین گذاری و پاکسازی بودند. گردان تخریب اولین شهیدش رو داده بود... سیدالشهداء علیه السلام داغدار شهید محمدرضا دوقوز بودند. مثل اینکه در حین پاکسازی مین کوشکوبی زده بود وایشان در دم به شهادت رسیده بود. چند روز که گذشت دسته ما رو هم برای پاکسازی بردند.. مسوول دسته ما بود... منطقه ای که قرار بود ما کارکنیم تپه های مشرف به شهرمندلی عراق بود. هرکدام مشغول شدیم و نواری از رو خنثی سازی میکردیم. بود و اکثرا هم حساس شده بود. من یک دوربین 110 کتابی داشتم و با خودم برده بودم که از منطقه و بچه ها عکس بگیرم. دوسه تا عکس که گرفتم برادر بسطام خانی دروربین را ازمن گرفت و توی جیب شلوارش گذاشت و گفت برادر : حواست پرت میشه و خدای نکرده اتفاقی میفته بسطام خانی رفت و ما هم مشغول پاکسازی مینها شدیم هنوز چند تا مین خنثی نکرده بودیم که صدای انفجار مهیبی از وسط میدون مین اومد. سریع از میدون خارج شدم و به سمت محل انفجار دویدم. وقتی رسیدم هم اونجا بود . دیدم از وسط دو تیکه شده و پایین تنه اش به کناری افتاده و خون از جسمش فوران میکنه. چند تا بودیم که با احتیاط وارد میدون مین شدیم و به بالای سرش رسیدیم. بسطام خانی با اینکه توی خون دست و پا میزد به ما روحیه میداد و با خنده میگفت برادرها...چیزی نشده!!!!!!....هوا خیلی سرد بود به طوری که وقتی با ما صحبت میکرد بخار از دهانش خارج میشد.تمام امعاء و احشاء بدنش بیرون ریخته بود ..بچه ها کمک کردند تا از میدون مین بیرونش بیاریم که. بسطام خانی با حالت التماس فریاد زد . برادرها من رو رها کنید. تو رو خدا کمک کنید من رو و برگردونید تا به آقام سلام بدهم. ما هم اونچه که او خواسته بود انجام دادیم. نیم تنه جدا شده را با زحمت بالا نگه داشت و درحالیکه صدایش به لرزه افتاده بود گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله. سلام به امام حسین علیه السلام رو داد و از حال رفت و به حالت سجده با صورت به خاک افتاد غوغایی به پا شده بود. از یک طرف گریه امان ما رو گرفته بود و از طرف دیگر نگران بودیم که پامون به سیم تله ای بخوره و انفجار دیگه ای رخ بده. با هدایت شهید سید محمد زینال حسینی رو توی پتو گذاشتیم و از میدان مین خارج شدیم.... بدن مطهر شهید محمدرضا بسطام خانی در آخرین روزهای پائیز سال 61 درگلزار شهدای بهشت زهراءسلام الله علیها در قطعه28 ردیف37 شماره 15 درخاک آرمید 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺 جانشین گردان تخریب لشگر10 شهادت: سردشت زمستان1366 ✍️✍️✍️ راوی: فرمانده گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) در عملیات خیبر در محدوده عملیات تیپ سیدالشهداء(ع)به علت فشار بیش از حد دشمن و بمباران شیمیایی وسیع مجبور به عقب نشینی شدیم. تعداد زیادی از مجروحین و شهدا در منطقه رها شده بودند و به علت اینکه منطقه در گیری چندین بار بین ما و دشمن دست به دست شد بدنهای شهدای ما و اجساد دشمن کنار هم افتاده بود و مشکل بود که در تاریکی شب بتونیم بدنها رو شناسایی کنیم و به عقب منتقل کنیم. قاسم پیش من اومد وگفت:آقاسید به من یک تعداد سربند بدید. من به تنهایی در روز خودم رو به پد(منظور پد شرقی جزیره جنوبی) میرسونم و شهدا رو شناسایی میکنم و کنار جاده میکشم و یک سربند به بازوی اونها میبندم و هوا که تاریک شد بچه های تعاون با ماشین شهدا رو از منطقه دید دشمن تخلیه کنند. قاسم این رو گفت : اما من باور نمیکردم او اهل یک چنین جسارتی باشه. او اصرار کرد و من هم قبول کردم. با خودم گفتم یک چند متری روی پد جلو میره و چند تا گلوله کنارش میخوره و برمیگرده.اما قاسم رفت!!!!! و بعد از چند ساعت برگشت. پرسیدم چه کردی.گفت :شهدا رو شناسایی کردم و کنار جاده کشیدم. به بچه های تعاون بگو هوا که تاریک شد وارد منطقه شوند و هربدنی که سربند داره عقب بکشند. من ابتدا باور نکردم اما صبح بچه های تعاون  اومدند و گفتند: آقا سید ، ما تا چند متری دشمن رفتیم و شهدایی که با سربند مشخص شده بودند به عقب آوردیم. جلوتر ترسیدیم بریم.اما فکر میکنم بچه های شما از دشمن هم عبور کردند. من با این صحبت بچه های تعاون خیلی احساس غرور کردم و با خودم گفتم خدا چه گوهری به گردان ما داده که توی سختی های عملیات میتونه کمک ما باشه. 🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 توی لشگر10 در بودیم که حاج احمد از راه رسید مثل اینکه توی تهران پیگیری درمان جراحاتش بود. شنیده بود عملیات است و به وجودش احتیاج است درمان رو رها کرده بود و اومده بود. همه ی فرمانده هان جمع بودند. شب نیمه شعبان بود. نزدیک ظهر بود که رفت بیرون از قرارگاه تا برای نماز وضوء بگیره. ما با یه تعداد دیگه فرماندهان از جمله فرمانده تخریب داخل سنگر بودیم. یک دفعه از بیرون صدای انفجار مهیبی اومد. بیرون پریدیم دیدیم شهید فرمانده عملیات لشگر که اون هم بیرون قرارگاه بود غرق خون روی زمین افتاده و حاج احمد عراقی هم بالای سرش است. دشمن قرارگاه تاکتیکی رو گلوله بارون کرد. همه جا گرد و خاک شده بود و چشم چشم رو نمیدید. گرد و خاک که خوابید حاج احمد هم روی زمین افتاده بود. همه ی وجودش رو ترکش گرفته بود. سر و صورتش پر خون بود. دوید سمت حاج احمد... حاج احمد زنده بود ولی به سختی نفس میکشید.کمک کردند و حاجی رو داخل ماشین گذاشتیم و به عقب فرستادیم. ✍️✍️✍️ راوی : 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 🔴 از یادها نخواهد رفت 37 سال قبل اتفاق افتاد ✍️✍️: ✅لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد این عملیات به نام در منطقه سردشت انجام شدد برای رفتیم و در یک مدرسه مستقر شدیم ... روز 6 تیرماه 66 فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و مستقر شدیم. مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام مشهور شد. فردای رفتن ما از بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم 🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹 یکی از که ما در درسینه زنی هامون میدادیم و اوستای اجرای اون بود این شور بود که. به سرم آمده. درنظرم آمده. . خدایی با این شور بعضی ها بیهوش میشدند. توی جبهه با وجود اینکه توی گردان ما تعداد زیادی خوننده بود یاد ندارم رقابت و حسادتی بینشون ایجاد شده باشد همه اونها عاشق هم بودند. حسینیه الوارثین یک داشت وچهارتا باند ستونی که چهارطرف حسینیه نصب شده بود. واواخر جنگ هم یک دستگاه کوچکی روی آمپلی فایر نصب میشد که به صدای خوننده ها اکو میداد. که ما تا اومدیم کار با اون رو یاد بگیریم جنگ تموم شد. فرمانده ما اگر کار عملیات در پیش نبود اصرار داشت که بچه های گردان برای به هیات های خودشون در برسند. قرار بچه های گردان اونهایی که تهرون بودند وهیات خاصی نداشتند برای تاسوعا و عاشورا تهران بود . عزاداری ارباب توی سنگرهای وچادرهای جبهه کجا و توی شهر کجا. درسته توی شهر لباس مشکی به تن ما بود اما عزاداری با لباس خاکی جبهه یه چیز دیگه بود. امروز هم اون لباس خاکی ها رو من و خیلی از رزمنده ها به یادگار داریم. اما هرکاری میکنیم اندازه تنمون نیست. .دلیلش رو نمیدونم شاید شما خواننده این سطور بدونی . پشت همون پیرهن نوشته. .. . دلتنگ اون روزها: 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍀🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🍀🌿 . دستور بود که همه برادران پاسدار برای شرکت در عملیات عاشورای 3 باید با لباس فرم شرکت کنند. این دستور باید اجرا میشد و به همه ی گردانها و واحذهای لشگر10 ابلاغ شد خیلی ها که میگفتند بسیجی هستیم اینجا بود که لو رفتند. که در نبود به علت تشرف به حج تمتع فرماندهی تخریب رو بعهده گرفته بود با لباس عملیات رو هدایت میکرد . توی این عملیات بود که بچه های گل کاشتند. @alvaresinchannel