eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
896 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
700 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 شهادت ✍✍✍✍ آدم دقیق و نکته سنجی بود. همیشه خودکار و قلم همراهش بود . نکات آموزشی رو به دقت و با همه ی جزئیاتش یاداشت میکرد. مخصوصا در کلاس های انتقال تجربیات که توسط فرمانده گردان تخریب اداره میشد خیلی سووال میکرد تا حدی که بعضی از بچه ها بهش اعتراض مبکردند. بعضی وقت ها هم که فرمانده از سووال هاش به تنگ میومد میگفت اینکه دلت میخواد. این نکته سنجی و دقت ایشون موجب شده بود که در و مورد توجه فرماندهان گردان باشه توی قبل از مشغول آموزش غواصی بودیم . اونجا هم ول کن نبود وسط آب مدام سووال و جواب میکرد. من هم برای اینکه همه از شر سووالهاش خلاص شوند دستش رو فشار میدادم که سرش زیر اب بره. اون هم عصبانی میشد. خیلی بود. در شناسایی در توسط بعثی ها اسیر شد. چند روز بعد خبرش به ما رسید. من تا شنیدم که خاکفیروز رو گرفتند به شوخی گفتم حتما داشته از سووال و جواب میکرده که گرفتار شده. رو بعد از اسارت زیر شکنجه به شهادت رسوندند و پیکر مطهرش بعد از 10 سال به میهن اسلامی بازگشت 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺 جانشین گردان تخریب لشگر10 شهادت: سردشت زمستان1366 ✍️✍️✍️ راوی: فرمانده گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) در عملیات خیبر در محدوده عملیات تیپ سیدالشهداء(ع)به علت فشار بیش از حد دشمن و بمباران شیمیایی وسیع مجبور به عقب نشینی شدیم. تعداد زیادی از مجروحین و شهدا در منطقه رها شده بودند و به علت اینکه منطقه در گیری چندین بار بین ما و دشمن دست به دست شد بدنهای شهدای ما و اجساد دشمن کنار هم افتاده بود و مشکل بود که در تاریکی شب بتونیم بدنها رو شناسایی کنیم و به عقب منتقل کنیم. قاسم پیش من اومد وگفت:آقاسید به من یک تعداد سربند بدید. من به تنهایی در روز خودم رو به پد(منظور پد شرقی جزیره جنوبی) میرسونم و شهدا رو شناسایی میکنم و کنار جاده میکشم و یک سربند به بازوی اونها میبندم و هوا که تاریک شد بچه های تعاون با ماشین شهدا رو از منطقه دید دشمن تخلیه کنند. قاسم این رو گفت : اما من باور نمیکردم او اهل یک چنین جسارتی باشه. او اصرار کرد و من هم قبول کردم. با خودم گفتم یک چند متری روی پد جلو میره و چند تا گلوله کنارش میخوره و برمیگرده.اما قاسم رفت!!!!! و بعد از چند ساعت برگشت. پرسیدم چه کردی.گفت :شهدا رو شناسایی کردم و کنار جاده کشیدم. به بچه های تعاون بگو هوا که تاریک شد وارد منطقه شوند و هربدنی که سربند داره عقب بکشند. من ابتدا باور نکردم اما صبح بچه های تعاون اومدند و گفتند: آقا سید ، ما تا چند متری دشمن رفتیم و شهدایی که با سربند مشخص شده بودند به عقب آوردیم. جلوتر ترسیدیم بریم.اما فکر میکنم بچه های شما از دشمن هم عبور کردند. من با این صحبت بچه های تعاون خیلی احساس غرور کردم و با خودم گفتم خدا چه گوهری به گردان ما داده که توی سختی های عملیات میتونه کمک ما باشه. 🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺 🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 @alvaresinchannel
🍀🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🍀🌿 دستور بود که همه برادران پاسدار برای شرکت در عملیات عاشورای 3 باید با لباس فرم شرکت کنند. این دستور باید اجرا میشد و به همه ی گردانها و واحذهای لشگر10 ابلاغ شد خیلی ها که میگفتند بسیجی هستیم اینجا بود که لو رفتند. که در نبود به علت تشرف به حج تمتع فرماندهی تخریب رو بعهده گرفته بود با لباس عملیات رو هدایت میکرد . توی این عملیات بود که بچه های گل کاشتند. تصویر بالا قد و قامت فرمانده عزیز ماست که برای شرکت در عملیات آماده شده.👆👆👆👆👆 🍀🌿 🍀🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 توی لشگر10 در بودیم که حاج احمد از راه رسید مثل اینکه توی تهران پیگیری درمان جراحاتش بود. شنیده بود عملیات است و به وجودش احتیاج است درمان رو رها کرده بود و اومده بود. همه ی فرمانده هان جمع بودند. شب نیمه شعبان بود. نزدیک غروب بود که رفت بیرون از قرارگاه تا برای نماز وضوء بگیره. ما با یه تعداد دیگه فرماندهان از جمله فرمانده تخریب داخل سنگر بودیم. یک دفعه از بیرون صدای انفجار مهیبی اومد. بیرون پریدیم دیدیم شهید فرمانده عملیات لشگر که اون هم بیرون قرارگاه بود غرق خون روی زمین افتاده و حاج احمد عراقی هم بالای سرش است. دشمن قرارگاه تاکتیکی رو گلوله بارون کرد. همه جا گرد و خاک شده بود و چشم چشم رو نمیدید. گرد و خاک که خوابید حاج احمد هم روی زمین افتاده بود. همه ی وجودش رو ترکش گرفته بود. سر و صورتش پر خون بود. دوید سمت حاج احمد... حاج احمد زنده بود ولی به سختی نفس میکشید.کمک کردند و حاجی رو داخل ماشین گذاشتیم و به عقب فرستادیم. فرمانده اطلاعات عملیات لشگر10سیدالشهداء(ع) در شب نیمه شعبان سال 66 میهمان عرشیان شد. ✍️✍️✍️ راوی : 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍂✨🍂✨🍂✨🍂✨🍂 🍂 برادر آزاده و جانباز در پائیز سال 62 در حال شناسایی مواضع دشمن در منطقه عملیاتی قصرشیرین روی مین رفت و به اسارت دشمن درآمد و نزدیک دوسال در اسارت دشمن بعثی بود و در تیرماه سال 64 در عملیات تبادل اسرای معلول و آسیب دیده آزاد شد . بعد از شهادت فرمانده تخریب لشگر سیدالشهداء علیه السلام در عملیات والفجر 8 و قبول مسولیت فرماندهی گردان توسط به معاونت ایشان در گردان منصوب شد و بعد از شهادت شهید سید محمد در تیرماه 66 فرمانده گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام را تا پایان جنگ عهده دارشد. @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹 یکی از که ما در درسینه زنی هامون میدادیم و اوستای اجرای اون بود این شور بود که. به سرم آمده. درنظرم آمده. . خدایی با این شور بعضی ها بیهوش میشدند. توی جبهه با وجود اینکه توی گردان ما تعداد زیادی خوننده بود یاد ندارم رقابت و حسادتی بینشون ایجاد شده باشد همه اونها عاشق هم بودند. حسینیه الوارثین یک داشت وچهارتا باند ستونی که چهارطرف حسینیه نصب شده بود. واواخر جنگ هم یک دستگاه کوچکی روی آمپلی فایر نصب میشد که به صدای خوننده ها اکو میداد. که ما تا اومدیم کار با اون رو یاد بگیریم جنگ تموم شد. فرمانده ما اگر کار عملیات در پیش نبود اصرار داشت که بچه های گردان برای به هیات های خودشون در برسند. قرار بچه های گردان اونهایی که تهرون بودند وهیات خاصی نداشتند برای تاسوعا و عاشورا تهران بود . عزاداری ارباب توی سنگرهای وچادرهای جبهه کجا و توی شهر کجا. درسته توی شهر لباس مشکی به تن ما بود اما عزاداری با لباس خاکی جبهه یه چیز دیگه بود. امروز هم اون لباس خاکی ها رو من و خیلی از رزمنده ها به یادگار داریم. اما هرکاری میکنیم اندازه تنمون نیست. .دلیلش رو نمیدونم شاید شما خواننده این سطور بدونی . پشت همون پیرهن نوشته. .. . دلتنگ اون روزها: 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel