eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
895 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
688 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 ✍✍✍ : راوی : صبح دومین روز مقابل دشمن در به گفتم : دوربین عکاسی ات رو بده چند تا عکس با بگیریم. اون زیاد مایل نبود.. گفت این دوربین رو نیاوردم شما از خودت عکس بگیری آوردم از کارمون عکس بگیرم. خیلی با هم کلنجار رفتیم و او هم حاضر نشد دوربین بدهد. شب سوم را رفتیم برای ادامه و ساعت 5 صبح کار تموم شد و به مقرمون برگشتیم. یه حموم صحرایی اون جا بود با همون آب سرد یه دوش گرفتیم و خوابیدیم. قبل ازظهر که بیدارشدیم بدونه هیچ حرفی دوربین رابه من دادو گفت: هرعکسی میخواهی بگیر.. بگیر من تعجب کردم گفتم چی شد... خواب دیدی نباتی لبخندی زد و رفتیم ه اتفاق به و اونجا چند تا عکس یادگاری گرفتیم و..... بیست وچهارساعت بعد باهمان دوربین کتابی 110 در از شده دوباره عکس گرفتم تصاویری که اون روز به ثبت رسید 👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🌹🌷 ✍✍✍به روایت فرمانده گردان حضرت قاسم علیه السلام لشگر10 من اون موقع به عنوان نیروی آزاد گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم و گردان علی اکبر درخط پدافندی بود که بچه های تخریب رفتند برای مین گذاری. نزدیک 90 عدد تانک مقابل ما عراق گذاشته بود ومدام روی خاکریز ما آتیش میریختند... اون شبی هم که بچه ها رفتند همین تانک ها فعال بودند. وقتی بچه ها از خاکریز خودمان جدا شدند من اونجا بودم. هرکدوم دوتا مین "ام 19 " با خود حمل میکرد با خودش مین نداشت. یعنی 6 نفر هرکدام دوتا مین. یعنی 12 مین ضدتانک. اون لحظه هم تانک ها تک و توک شلیک میکردند که احتمال قریب به یقین یکی از گلوله های مستقیم تانک با این بچه ها اصابت کرده و موج انفجار اون دیگران رو هم به شهادت رسوند. بچه ها که رفتند ما هم در خط مشغول بودیم که صدای انفجار مهیبی اومد. ما توجه ای نکردیم چون تانک ها میزدند حساس نشدیم تا اینکه یکی از که پشت خاکریز بود ومنتظر دیگران بود پیش ما اومد وبا نگرانی گفت بچه ها نیومدند. من وارد میدان مین شدم و هوا تاریک بود گاهی منور میزد.در نور منورها هرچه نگاه کردم کسی رو ندیدم برادر نباتی رو صدا کردم.چند بار گفتم . اما اثری نبود تا اینکه چاله انفجار بزرگی توجهم رو جلب کرد. یک مقدار که دقیق شدم اثری از تعدادی پیکر قطعه قطعه شده بود برگشتم پشت خاکریز تا کمک بیارم. چند تا از بچه های تخریب هم که نگران برگشت بچه هاشون بودند پشت خاکریز نگران ایستاده بودند من هم حکایت انفجار رو به اونها گفتم وبا هم وارد شدیم و رسیدیم به چاله انفجار. هرچه وارسی کردیم از اون که رفته بودند هیچ خبری نبود . دیگه خاطر جمع شدیم که همه با انفجار شهید شدند ومشغول جمع آوری شهدا شدیم . بعضی از شهدای تخریب سر و صورتشون سالم بود و میشد تشخیص داد و از چند تای دیگر جز چند کیلو گوشت له شده چیزی نموده بود .. موج انفجار پاره های گوشت و استخوان رو به اطراف پاشیده بود . با بچه های تخریب در اون تاریکی شب تا اونجا که توانستیم اجزای پیکرهای مطهرشون رو جمع آوری کردیم. از سه شهید چند کیلو گوشت و استخوان مونده بود که به سه قسمت تقسیم کردیم و شهدا رو به عقب انتقال داده و تحویل معراج شهدا دادیم 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 غواصان لشگر10 از 4 معبر که توسط در موانع دشمن باز شد به دشمن یورش بردند. اطلاعات راه کارها ✅راه کار اباعبدالله(ع) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار فاطمه زهرا(س) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار علی اصغر(ع) برادر زعیم زاده اطلاعات عملیات برادر شکاری تخریب ✅راه کار زینب کبری(س) اطلاعات عملیات تخریب @alvaresinchannel ❇️
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️ 🌿☘️🌿☘️ ☘️🌿 ✍️✍️✍️ راوی: تحویل سال 65 مصادف بود با و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد. همه ی حضور داشتند. هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند. و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری برنامه شروع شد. برای اینکه لامپ های زیادی توی روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد. برنامه شب سال تحویل و شب عید شیرین کاری های برادر ممقانی بود و بعد از اون مداحی من و . اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم شلوغ کن های اون شب ، ، و بودند. دوسه هفته از شهادت فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند. مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید. من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم. قرار شد دو انگشتی دست بزنند. تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه اما وقتی شروع کرد به سرود خوندن جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته رو رو سرشون گذاشتن. که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد. هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجههی نکرد. اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد. به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت: نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و نیروی دریایی از دریا.... فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد. بچه ها از خنده روده بر شده بودن. اون شب خاطراتی بود بیش از 30 شهید اون شب توی جلسه بودند. روز اول فروردین سال 65 ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️ 🌿☘️🌿☘️ ☘️🌿 ✍️✍️✍️ راوی: تحویل سال 65 مصادف بود با و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد. همه ی حضور داشتند. هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند. و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری برنامه شروع شد. برای اینکه لامپ های زیادی توی روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد. برنامه شب سال تحویل و شب عید شیرین کاری های برادر ممقانی بود و بعد از اون مداحی من و . اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم شلوغ کن های اون شب ، ، و بودند. دوسه هفته از شهادت فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند. مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید. من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم. قرار شد دو انگشتی دست بزنند. تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه اما وقتی شروع کرد به سرود خوندن جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته رو رو سرشون گذاشتن. که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد. هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجههی نکرد. اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد. به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت: نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و نیروی دریایی از دریا.... فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد. بچه ها از خنده روده بر شده بودن. اون شب خاطراتی بود بیش از 30 شهید اون شب توی جلسه بودند. روز اول فروردین سال 65 ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 غواصان لشگر10 از 4 معبر که توسط در موانع دشمن باز شد به دشمن یورش بردند. اطلاعات راه کارها ✅راه کار اباعبدالله(ع) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار فاطمه زهرا(س) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار علی اصغر(ع) برادر زعیم زاده اطلاعات عملیات برادر شکاری تخریب ✅راه کار زینب کبری(س) اطلاعات عملیات تخریب @alvaresinchannel
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️ 🌿☘️🌿☘️ ☘️🌿 ✍️✍️✍️ راوی: تحویل سال 65 مصادف بود با و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد. همه ی حضور داشتند. هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند. و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری برنامه شروع شد. برای اینکه لامپ های زیادی توی روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد. برنامه شب سال تحویل و شب عید شیرین کاری های برادر ممقانی بود و بعد از اون مداحی من و . اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم شلوغ کن های اون شب ، ، و بودند. دوسه هفته از شهادت فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند. مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید. من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم. قرار شد دو انگشتی دست بزنند. تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه اما وقتی شروع کرد به سرود خوندن جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته رو رو سرشون گذاشتن. که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد. هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجههی نکرد. اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد. به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت: نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و نیروی دریایی از دریا.... فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد. بچه ها از خنده روده بر شده بودن. اون شب خاطراتی بود بیش از 30 شهید اون شب توی جلسه بودند. روز اول فروردین سال 65 ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🌹🌷 ✍️✍️✍️به روایت فرمانده گردان حضرت قاسم علیه السلام لشگر10 من اون موقع به عنوان نیروی آزاد گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم و گردان علی اکبر درخط پدافندی بود که بچه های تخریب رفتند برای مین گذاری. نزدیک 90 عدد تانک مقابل ما عراق گذاشته بود ومدام روی خاکریز ما آتیش میریختند... اون شبی هم که بچه ها رفتند همین تانک ها فعال بودند. وقتی بچه ها از خاکریز خودمان جدا شدند من اونجا بودم. هرکدوم دوتا مین "ام 19 " با خود حمل میکرد با خودش مین نداشت. یعنی 6 نفر هرکدام دوتا مین. یعنی 12 مین ضدتانک. اون لحظه هم تانک ها تک و توک شلیک میکردند که احتمال قریب به یقین یکی از گلوله های مستقیم تانک با این بچه ها اصابت کرده و موج انفجار اون دیگران رو هم به شهادت رسوند. بچه ها که رفتند ما هم در خط مشغول بودیم که صدای انفجار مهیبی اومد. ما توجه ای نکردیم چون تانک ها میزدند حساس نشدیم تا اینکه یکی از که پشت خاکریز بود ومنتظر دیگران بود پیش ما اومد وبا نگرانی گفت بچه ها نیومدند. من وارد میدان مین شدم و هوا تاریک بود گاهی منور میزد.در نور منورها هرچه نگاه کردم کسی رو ندیدم برادر نباتی رو صدا کردم.چند بار گفتم . اما اثری نبود تا اینکه چاله انفجار بزرگی توجهم رو جلب کرد. یک مقدار که دقیق شدم اثری از تعدادی پیکر قطعه قطعه شده بود برگشتم پشت خاکریز تا کمک بیارم. چند تا از بچه های تخریب هم که نگران برگشت بچه هاشون بودند پشت خاکریز نگران ایستاده بودند من هم حکایت انفجار رو به اونها گفتم وبا هم وارد شدیم و رسیدیم به چاله انفجار. هرچه وارسی کردیم از اون که رفته بودند هیچ خبری نبود . دیگه خاطر جمع شدیم که همه با انفجار شهید شدند ومشغول جمع آوری شهدا شدیم . بعضی از شهدای تخریب سر و صورتشون سالم بود و میشد تشخیص داد و از چند تای دیگر جز چند کیلو گوشت له شده چیزی نموده بود .. موج انفجار پاره های گوشت و استخوان رو به اطراف پاشیده بود . با بچه های تخریب در اون تاریکی شب تا اونجا که توانستیم اجزای پیکرهای مطهرشون رو جمع آوری کردیم. از سه شهید چند کیلو گوشت و استخوان مونده بود که به سه قسمت تقسیم کردیم و شهدا رو به عقب انتقال داده و تحویل معراج شهدا دادیم 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 غواصان لشگر10 از 4 معبر که توسط در موانع دشمن باز شد به دشمن یورش بردند. اطلاعات راه کارها ✅راه کار اباعبدالله(ع) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار فاطمه زهرا(س) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار علی اصغر(ع) برادر زعیم زاده اطلاعات عملیات برادر شکاری تخریب ✅راه کار زینب کبری(س) اطلاعات عملیات تخریب @alvaresinchannel
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🌹🌷 ✍️✍️✍️به روایت فرمانده گردان حضرت قاسم علیه السلام لشگر10 من اون موقع به عنوان نیروی آزاد گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم و گردان علی اکبر درخط پدافندی بود که بچه های تخریب رفتند برای مین گذاری. نزدیک 90 عدد تانک مقابل ما عراق گذاشته بود ومدام روی خاکریز ما آتیش میریختند... اون شبی هم که بچه ها رفتند همین تانک ها فعال بودند. وقتی بچه ها از خاکریز خودمان جدا شدند من اونجا بودم. هرکدوم دوتا مین "ام 19 " با خود حمل میکرد با خودش مین نداشت. یعنی 6 نفر هرکدام دوتا مین. یعنی 12 مین ضدتانک. اون لحظه هم تانک ها تک و توک شلیک میکردند که احتمال قریب به یقین یکی از گلوله های مستقیم تانک با این بچه ها اصابت کرده و موج انفجار اون دیگران رو هم به شهادت رسوند. بچه ها که رفتند ما هم در خط مشغول بودیم که صدای انفجار مهیبی اومد. ما توجه ای نکردیم چون تانک ها میزدند حساس نشدیم تا اینکه یکی از که پشت خاکریز بود ومنتظر دیگران بود پیش ما اومد وبا نگرانی گفت بچه ها نیومدند. من وارد میدان مین شدم و هوا تاریک بود گاهی منور میزد.در نور منورها هرچه نگاه کردم کسی رو ندیدم برادر نباتی رو صدا کردم.چند بار گفتم . اما اثری نبود تا اینکه چاله انفجار بزرگی توجهم رو جلب کرد. یک مقدار که دقیق شدم اثری از تعدادی پیکر قطعه قطعه شده بود برگشتم پشت خاکریز تا کمک بیارم. چند تا از بچه های تخریب هم که نگران برگشت بچه هاشون بودند پشت خاکریز نگران ایستاده بودند من هم حکایت انفجار رو به اونها گفتم وبا هم وارد شدیم و رسیدیم به چاله انفجار. هرچه وارسی کردیم از اون که رفته بودند هیچ خبری نبود . دیگه خاطر جمع شدیم که همه با انفجار شهید شدند ومشغول جمع آوری شهدا شدیم . بعضی از شهدای تخریب سر و صورتشون سالم بود و میشد تشخیص داد و از چند تای دیگر جز چند کیلو گوشت له شده چیزی نموده بود .. موج انفجار پاره های گوشت و استخوان رو به اطراف پاشیده بود . با بچه های تخریب در اون تاریکی شب تا اونجا که توانستیم اجزای پیکرهای مطهرشون رو جمع آوری کردیم. از سه شهید چند کیلو گوشت و استخوان مونده بود که به سه قسمت تقسیم کردیم و شهدا رو به عقب انتقال داده و تحویل معراج شهدا دادیم 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️ 🌿☘️🌿☘️ ☘️🌿 ✍️✍️✍️ راوی: تحویل سال 65 مصادف بود با و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد. همه ی حضور داشتند. هنوز توی آماده باش بودیم و مرخصی به کسی نمیدادند. و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری برنامه شروع شد. برای اینکه لامپ های زیادی توی روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد. برنامه شب سال تحویل و شب عید شیرین کاری های برادر ممقانی بود و بعد از اون مداحی من و . اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم شلوغ کن های اون شب ، ، و بودند. دوسه هفته از شهادت فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند. مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید. من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم. قرار شد دو انگشتی دست بزنند. تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه اما وقتی شروع کرد به سرود خوندن جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته رو رو سرشون گذاشتن. که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد. هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجههی نکرد. اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد. به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت: نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و نیروی دریایی از دریا.... فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد. بچه ها از خنده روده بر شده بودن. اون شب خاطراتی بود بیش از 30 شهید اون شب توی جلسه بودند. روز اول فروردین سال 65 ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 غواصان لشگر10 از 4 معبر که توسط در موانع دشمن باز شد به دشمن یورش بردند. اطلاعات راه کارها ✅راه کار اباعبدالله(ع) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار فاطمه زهرا(س) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار علی اصغر(ع) برادر زعیم زاده اطلاعات عملیات برادر شکاری تخریب ✅راه کار زینب کبری(س) اطلاعات عملیات تخریب @alvaresinchannel
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️ 🌿☘️🌿☘️ ☘️🌿 ✍️✍️✍️ راوی: تحویل سال 65 مصادف بود با و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد. همه ی حضور داشتند. هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند. و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری برنامه شروع شد. برای اینکه لامپ های زیادی توی روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد. برنامه شب سال تحویل و شب عید شیرین کاری های برادر ممقانی بود و بعد از اون مداحی من و . اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم شلوغ کن های اون شب ، ، و بودند. دوسه هفته از شهادت فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند. مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید. من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم. قرار شد دو انگشتی دست بزنند. تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه اما وقتی شروع کرد به سرود خوندن جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته رو رو سرشون گذاشتن. که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد. هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجههی نکرد. اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد. به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت: نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و نیروی دریایی از دریا.... فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد. بچه ها از خنده روده بر شده بودن. اون شب خاطراتی بود بیش از 30 شهید اون شب توی جلسه بودند. روز اول فروردین سال 65 ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
✍️✍️✍️به روایت فرمانده گردان حضرت قاسم علیه السلام لشگر10 من اون موقع به عنوان نیروی آزاد گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم و گردان علی اکبر درخط پدافندی بود که بچه های تخریب رفتند برای مین گذاری. نزدیک 90 عدد تانک مقابل ما عراق گذاشته بود ومدام روی خاکریز ما آتیش میریختند... اون شبی هم که بچه ها رفتند همین تانک ها فعال بودند. وقتی بچه ها از خاکریز خودمان جدا شدند من اونجا بودم. هرکدوم دوتا مین "ام 19 " با خود حمل میکرد با خودش مین نداشت. یعنی 6 نفر هرکدام دوتا مین. یعنی 12 مین ضدتانک. اون لحظه هم تانک ها تک و توک شلیک میکردند که احتمال قریب به یقین یکی از گلوله های مستقیم تانک با این بچه ها اصابت کرده و موج انفجار اون دیگران رو هم به شهادت رسوند. بچه ها که رفتند ما هم در خط مشغول بودیم که صدای انفجار مهیبی اومد. ما توجه ای نکردیم چون تانک ها میزدند حساس نشدیم تا اینکه یکی از که پشت خاکریز بود ومنتظر دیگران بود پیش ما اومد وبا نگرانی گفت بچه ها نیومدند. من وارد میدان مین شدم و هوا تاریک بود گاهی منور میزد.در نور منورها هرچه نگاه کردم کسی رو ندیدم برادر نباتی رو صدا کردم.چند بار گفتم . اما اثری نبود تا اینکه چاله انفجار بزرگی توجهم رو جلب کرد. یک مقدار که دقیق شدم اثری از تعدادی پیکر قطعه قطعه شده بود برگشتم پشت خاکریز تا کمک بیارم. چند تا از بچه های تخریب هم که نگران برگشت بچه هاشون بودند پشت خاکریز نگران ایستاده بودند من هم حکایت انفجار رو به اونها گفتم وبا هم وارد شدیم و رسیدیم به چاله انفجار. هرچه وارسی کردیم از اون که رفته بودند هیچ خبری نبود . دیگه خاطر جمع شدیم که همه با انفجار شهید شدند ومشغول جمع آوری شهدا شدیم . بعضی از شهدای تخریب سر و صورتشون سالم بود و میشد تشخیص داد و از چند تای دیگر جز چند کیلو گوشت له شده چیزی نموده بود .. موج انفجار پاره های گوشت و استخوان رو به اطراف پاشیده بود . با بچه های تخریب در اون تاریکی شب تا اونجا که توانستیم اجزای پیکرهای مطهرشون رو جمع آوری کردیم. از سه شهید چند کیلو گوشت و استخوان مونده بود که به سه قسمت تقسیم کردیم و شهدا رو به عقب انتقال داده و تحویل معراج شهدا دادیم 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
✍️✍️✍️ : راوی : صبح دومین روز مقابل دشمن در به گفتم : دوربین عکاسی ات رو بده چند تا عکس با بگیریم. اون زیاد مایل نبود.. گفت این دوربین رو نیاوردم شما از خودت عکس بگیری آوردم از کارمون عکس بگیرم. خیلی با هم کلنجار رفتیم و او هم حاضر نشد دوربین بدهد. شب سوم را رفتیم برای ادامه و ساعت 5 صبح کار تموم شد و به مقرمون برگشتیم. یه حموم صحرایی اون جا بود با همون آب سرد یه دوش گرفتیم و خوابیدیم. قبل ازظهر که بیدارشدیم بدونه هیچ حرفی دوربین رابه من دادو گفت: هرعکسی میخواهی بگیر.. بگیر من تعجب کردم گفتم چی شد... خواب دیدی نباتی لبخندی زد و رفتیم ه اتفاق به و اونجا چند تا عکس یادگاری گرفتیم و..... بیست وچهارساعت بعد باهمان دوربین کتابی 110 در از شده دوباره عکس گرفتم 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷 🌷 ازسمت راست شهیدان: (داماد) تصویرشب عروسی شهید محمود بهرامی و جمع بچه های تخریب زمستان سال 62 بود که خانواده از خواستند که تشکیل زندگی دهد. پدرش در نزدیکی منرلشان برای و خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد. اما محمود میخندید و میگفت: این خانه مبارک صاحبش باشد.اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. . دیماه 62بود که محمود خود را در (ع) و (س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت میکنند... بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودنداو اصرار داشت که بالباس را جشن بگیرداما دست بردارنبود و به خواهش مادر کت وشلوار سفیدی به تن کرد.دو هفته بیشتردرکنار شریک زندگی اش نبود وساکش را بست وخودش را به جبهه رساند.سردارشهید محمودبهرامی درتاریخ 7 اسفندماه سال 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید وپیکر مطهرش خردادماه سال 75 در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک رفت @alvaresinchannel