eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
896 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
700 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_روز_طبیعت #تخریبجی_شهید #رضا_استاد #شهادت : 13 فروردین 67 #شهر_بیاره_عراق شهادت با #بمب_شیمیایی @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 : 13 فروردین 67 شهادت با ✍✍✍ راوی: رضا از بچه های با صفای بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم. خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش. بهم گفت چطوری بچه محل! منم زدم زیر خنده بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری . خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه. دیدم چیزی می خواد بگه بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟ گفتم در خدمتم؟ پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟ خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش. دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه، خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد. گذشت تا توی داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند. من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی بود که دقیقا کنارش خورد. توی همون موقع یکی داد زد . یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود). !خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات. از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند شهید شده. یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷 روز 13 فروردین سال ۶۷ بود لباس های نو مون رو پوشیده بودیم و مادرم برای رفتن به زیارت حرم شاه عبدالعظیم (ع) تدارک دیده بود . پدرم هم حاضر و آماده قدم میزد و میگفت : زود باشید بریم و زود برگردیم شاید امروز رضا بیاد. با این حرف پدر ، یه دلشوره ای همراه با انتظار در دل مادر و پدرم شعله میکشید. رفتیم زیارت و زود برگشتیم ولی از اومدن داداش خبری نبود. شایدم خبری بود و ما مطلع نبودیم و اون خبر تلخ سه روز دیگه اومد و مارو در حسرت ندیدنش باقی گذاشت. اون خبر خبر آسمانی شدنش بود. امروز 13 فروردین 99 سی و دومین سالگرد حسرت ندیدنش را میکشیم. ممنون میشم مهمان کنید برادر عزیزم رو که به نام گرفته به ذکر صلوات و فاتحه ای 🥀🥀🥀 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 : 13 فروردین 67 شهادت با ✍️✍️✍️✍️ راوی: در مسیر برگشت از وارد شدیم که سرو کله دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که را هم بمبارون کردند. دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود . حرکت کردیم به سمت در .. دم دمای غروب بود که به نزدیک شدیم. ماشین هایی که از طرف بیاره می امدند ماسک به صورت داشتند و به ماها هم اشاره میکردند که ماسک بزنیم و به سمت بیاره نرویم . به نزدیک مقر که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و به سمت مقر بالا رفتیم. اولین چیزی که توجه‌ مرا جلب کرد .نبود ن چادر تدارکات بود. خوب که دقت کردم دیدم چادر بالای درخت است . نزدیک که شدم دیدم یک نفر روی زمین افتاده که هم به تن داشت. نزدیکتر که شدم دیدم است که ترکش بمب سمت راست سرش را شکافته بود . باکمک چند‌نفر از دوستان رضا_استاد را داخل وانت گردان گذاشتیم و بردیم تحویل دادیم. هنوز ان انگشتری که میگفت موقع اعزام پدرم بهم داده توی دستش بود . 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 : 13 فروردین 67 شهادت با ✍️✍️✍️ راوی: رضا از بچه های با صفای بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم. خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش. بهم گفت چطوری بچه محل! منم زدم زیر خنده بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری . خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه. دیدم چیزی می خواد بگه بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟ گفتم در خدمتم؟ پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟ خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش. دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه، خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد. گذشت تا توی داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند. من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی بود که دقیقا کنارش خورد. توی همون موقع یکی داد زد . یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود). !خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات. از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند شهید شده. یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
: 13 فروردین 67 شهادت با ✍️✍️✍️ راوی: رضا از بچه های با صفای بود خودش میگفت بچه شا ه عبدالعظیم. خیلی لوطی منش بود از همون ابتدای ورودم به یه سری از بچه های شا ه عبد العظیم تا زه دوره آموزشی تخریبشون شروع شده بود اگر اشتباه نکرده باشم مربیشون برادر بزرگوار کوهی مقدم بود که این حقیر هم با ایشان همدوره شدم .توی مسیر رفتن به منطقه عملیاتی توی اتوبوس نشسته بودم که رضا اومد کنارم با همون گویش داش مشتیش. بهم گفت چطوری بچه محل! منم زدم زیر خنده بهش گفتم بابا من بچه خانی آباد نو هستم تو بچه شهر ری . خندیدوگفت: اره !!! خوب راهی نیست با موتور گازی یک لیتر بنزین راهه. دیدم چیزی می خواد بگه بهش گفتم رضا چه خبر؟ گفت یه سوالی دارم ؟ گفتم در خدمتم؟ پرسید به نظرت اگه من شهید بشم پدر مادرم چیکار میکنند؟ خیلی نگرانشون بود. منم به شوخی گفتم تو شهید بشو نگران اونا نباش. دیدم جدی داره حرف میزنه بهش گفتم داغ و ناراحتی اونا زود گذره اما خوشحالی و شادی تو ابدیه، خوب از اونجایی که بعد شهادت اخویم تجربه حال و هوای بعد شهادت عزیزانشونو داشتم کمی براش از اون حال و هوا گفتم دیدم خیلی آروم شد. گذشت تا توی داشتیم با بچه ها جلوی مدرسه پتوهارو می تکوندیم و به شوخی میکردیم . که یکدفعه هواپیماهای دشمن حمله کردند. من و دوسه نفر از بچه ها ابتدا رفتیم تو کانالی که اون دورو برا بود رضا پایین تر از ما جلوی بود که دقیقا کنارش خورد. توی همون موقع یکی داد زد . یکی هم داد زد بوی بادوم تلخ میاد(یکی از علامت های گاز شیمیایی استشمام بوی بادام تلخ بود). !خلاصه ماسک و زدیم همراه بچه ها رفتیم رو ارتفاعات. از اونجا معلوم بود که چند جای یگه رو هم زدند فکر کنم آشپزخانه لشکر رو هم زده بودند نزدیکای غروب اومدیم پایین که گفتند شهید شده. یادش به خیر چه زود خدا طلبیدش. 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
: 13 فروردین 67 شهادت با ✍️✍️✍️✍️ راوی: در مسیر برگشت از وارد شدیم که سرو کله دشمن پیدا شد و چند جا رو بمبارون کردند . از اونجا معلوم بود که را هم بمبارون کردند. دود ناشی از انفجار بمب شیمیایی از دور معلوم بود . حرکت کردیم به سمت در .. دم دمای غروب بود که به نزدیک شدیم. ماشین هایی که از طرف بیاره می امدند ماسک به صورت داشتند و به ماها هم اشاره میکردند که ماسک بزنیم و به سمت بیاره نرویم . به نزدیک مقر که رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم و به سمت مقر بالا رفتیم. اولین چیزی که توجه‌ مرا جلب کرد .نبود ن چادر تدارکات بود. خوب که دقت کردم دیدم چادر بالای درخت است . نزدیک که شدم دیدم یک نفر روی زمین افتاده که هم به تن داشت. نزدیکتر که شدم دیدم است که ترکش بمب سمت راست سرش را شکافته بود . باکمک چند‌نفر از دوستان رضا_استاد را داخل وانت گردان گذاشتیم و بردیم تحویل دادیم. هنوز ان انگشتری که میگفت موقع اعزام پدرم بهم داده توی دستش بود . 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel