eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
908 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
705 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 بامداد 25 مرداد1364 منطقه عملیات فکه ✍️✍️✍️✍️ راوی: 2️⃣ وضو داشتیم و نماز مغرب وعشا رو با پوتین خوندیم. شام رو هم تقسیم کردند. شام یک بسته کالباس بود و یک گوجه فرنگی و نون لواش. همه رو تو هم گذاشتیم و یک لوله درست کردیم و مشغول خوردن شدیم. همینطور که شام می‌خوردیم فرمانده ها با بچه ها کارهاشون رو چک می‌کردند و ما های_تخریب هم وظایفمون رو مرور می‌کردیم. قرارشد برادر بهرام بیاتی، مین خنثی کنه و من و ملایی هم پشت سرش طناب معبر بکشیم و سر معبر، ابتدا و انتهای میدون به جهت اینکه رزمنده ها معبر رو گم نکنند دو تا پرچم بزنیم. ساعت ده شب بود که سوار آیفا شدیم و همه گردان‌ها و واحدها به سمت محل ماموریتشون اعزام شدند. حدود یک ساعتی با ماشین راه رفتیم. مسیر طولانی نبود اما چون ماشین چراغ خاموش حرکت می‌کرد زمان زیادی برد تا اینکه ماشین ایستاد و پیاده شدیم و بلافاصله در یک ستون قرار گرفتیم و حرکت شروع شد. نیم ساعت پیاده راه رفتیم تا به خط پدافندی ارتش رسیدیم. نیم ساعتی به جهت هماهنگی و توجیه گردان پدافند کننده معطل شدیم و باز و مسوول دسته، کارها و وظایف هرنفر رو توضیح دادند و ساعت از دوازده گذشته بود که از خاکریز خط اول گذشتیم و با رعایت شرایط اختفاء، بعضی جاها ایستاده و دولا دولا و بعضی جاها هم به صورت سینه خیز به سمت خط اول دشمن حرکت می‌کردیم . فکر کنم شب اول ماه ذی الحجه بود، آسمون ظلمات بود حتی ستاره ها هم نور نداشتن. خود این تاریکی بچه های اطلاعات عملیات رو به اشتباه انداخت و یک مقدار ما از مسیر منحرف شدیم. مسئول تیم اطلاعات ما بود. یک مقدار که از مسیر منحرف شدیم ستون رو نگه داشت و رفت جلو و برگشت و بعد از چند دقیقه راهپیمایی به مسیر اصلی اومدیم و این گم شدن هم دلیل داشت. چون هوا خیلی تاریک بود و شیارها رودخونه های فصلی هم شبیه هم بود و بوته هایی که در منطقه وجود داشت سرعت رو کم می‌کرد که نکنه گشتی های عراقی باشن. دریکی از شیارها بودیم که دشمن منور زد و بلافاصله چند رگبار پراکنده که چرت ما رو پاره کرد. اونقده لذت داره در ستون که به سمت دشمن میری چرت بزنی!! من این رو بارها تجربه کردم. نمیدونم چندهزارقدم راه رفتیم. فقط میدونم دوسه کیلومتری شد تا رسیدیم زیر" تپه رزمی" که مکان درگیری ما با دشمن بود. اینجا هم من فضول، باز ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم و نگاه کردم ساعت 2 نیمه شب بود. دسته ما داخل یک شیار که در اثرسیلاب‌های فصلی درست شده بود زیر تپه رزمی مخفی شد و هرکدوم از بچه ها آماده می‌شدند برای انجام ماموریتی که داشتند. چون ارتباط بی سیمی ما با عقب قطع شده بود نگران بودیم و دشمن هم تک و توک منور میزد. فاصله ما با دشمن شاید دویست متر بیشتر نبود. تو تاریکی شب با هم حرف می‌زدند و ما می‌شنیدیم. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ☑️ از روزی که از تیپ سیدالشهداء علیه السلام رفت و بعدا در شهید شد چند ماهی میگذشت و عملا تیپ سیدالشهداء علیه السلام در حالت غیر عملیاتی قرار گرفته بود واون ایام هم عمده نیروهای نیم بند گردان ها و واحدها برای ماه رمضان در تهران بودند. فرمانده تخریب شهید نوریان اجازه رفتن بچه های تخریب رو به تهران نداده بود و تلاش میکرد حداقل تخریب وضعیت عملیاتی اش را حفظ کنه. در اون ایام تعدای از بچه های تخریب درمنطقه عملیات والفجر 4 مشغول تداوم آموزش و پاکسازی میادین مین اون منطقه بودند شب 19 ماه مبارک رمضان بعد ازاینکه بچه ها شام خوردن با ماشین های وانت گردان رفتیم دزفول و مراسم احیاء رو در یه مسجد بودیم که حیاطش گود بود و چند تا پله میخورد تا به صحن حیاط وارد شویم. بعد از مراسم احیاء به مقر برگشتیم و تا هنگام اذان صبح دو ساعت وقت بود شهید نوریان گفت حیفه امشب رو از دست بدهیم . امشب شب قدر و شب مقدرات ماست و بیاییم تا نماز بیدار باشیم اون هایی هم که خوابشون میومد به حرمت فرمانده اومدند توی حسینه و بعد هم مفاتیح رو آورد و دعای جوشن کبیر رو مقابل من باز کرد و گفت: مشغول شو.. اون شب قدر یادم نمیاد چند تا از فراز های جوشن رو خوندم ... چرا که در حال خوندن جوشن یکی یکی بچه ها به سجده رفتن و خوابشون برد و شهید نوریان هم خوابش برد و من هم مفاتیح رو بستم وکف حسینیه داز کشیدم و با اذان صبح بیدار شدیم. ✍️✍️ راوی: جعفرطهماسبی @alvaresinchannel
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨ ✔️🔸 رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام ✍️✍️✍️ راوی: معاون اطلاعات عملیات لشگر10 2️⃣ عراقی ها پشت دژ اول بودند که بعد از دژ اول دژ مرزی قرار داشت. همان شب قرار شد نیروهای گردان را از جاده که بالاتر از جاده شناسایی شده صبح بود و درایستگاه نود قرارداشت جلو ببریم و درگیر نماییم. به ما گفته بودند که فقط (ع) رو جلو میبرید که بعداً در وسط راه متوجه شدیم هم که فرمانده آن بود اضافه شده. بعلت طولانی بودن راه و پیاده رفتن و ناهماهنگی های که طبق معمول به وجود آمد و همیشه هم این ناهماهنگی ها و از این نوع مسائل بود، تقریباً وقتی به 400 متری دشمن رسیدیم آفتاب بالا آمد و نیروهای عراقی در روی دژ ایستاده بودند و جلو رفتن بچه ها را تماشا می کردند و یک قسمت منتهی به دژ را که خاک ریز هم اطراف جاده نبود را با قناسه و تیربار سنگین کاملاً پوشانده بودند، با برادر خلج فرمانده گردان حضرت زهیر (ع) و فرمانده گردان حضرت قاسم (ع) داشتیم مشورت میکردیم که به دشمن حمله کنیم یانه که صدای انفجار اومد و یکی از رزمنده ها روی مین رفت. تازه متوجه شدیم که جلویمان میدان مین است و یک عده ای از بچه ها هم در داخل میدان نشسته اند. بلافاصله بچه های تخریب که مامور به گردان ها بودند دست به کار شدند و معبری باز کردند . با مشورتی که کردیم به این نتیجه رسیدیم چون دشمن روی بچه ها و جاده دید و تیر کامل داره و در این وقت روز اجازه رسیدن به دژ را نمی دهد و قرارشد عقببریم و تا تاریکی هوا صبر کنیم . با احتیاط شروع کردیم به عقب کشیدن نیروها، هنوز 200 متری عقب نیامده بودیم که این عقب اومدن تبدیل به یک فرار شد و نظم و ترتیب ستون ها به هم خورد عده ای با عجله عقب میومدند و عده ای با صبرو حوصله.. انگار اکراه داشتند به دشمن پشت کنند. دشمن روی منطقه اجرای آتش میکرد و در همین عقب اومدن 7 تا از بچه ها با آتش گلوله و ترکش به شهادت رسیدند. با هر زحمتی بود به یک خاکریز رسیدیم و نیروها پشت خاکریز جانپناه گرفتند و یک خط پدافندی تشکیل دادند که اگر دشمن خواست پیشروی کند مقابلش بایستند. هوا که تاریک شد همزمان با محورهای دیگر به دشمن حمله کردیم و با حداقل تلفات به دژ مرزی رسیدیم.دشمن باورش نمیشد که که در این محورکسانی باشند که جلویش را سد کنند. دشمن بعثی طی دوسه روز هر چه توان زرهی و هوایی و آتش توپخانه و ادوات داشت به کار گرفت تا به نزدیکی اهواز و خرمشهر برسد که با مقابله رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام و سایر مدافعان محلی روبرو شد و به پشت مرزهایش برگشت. و اینگونه حماسه ی دلیرمردان این مرز و بوم در جاده اهواز خرمشهر به ثبت رسید 🔺 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 بامداد 25 مرداد1364 منطقه عملیات فکه ✍️✍️✍️✍️ راوی: 2️⃣ وضو داشتیم و نماز مغرب وعشا رو با پوتین خوندیم. شام رو هم تقسیم کردند. شام یک بسته کالباس بود و یک گوجه فرنگی و نون لواش. همه رو تو هم گذاشتیم و یک لوله درست کردیم و مشغول خوردن شدیم. همینطور که شام می‌خوردیم فرمانده ها با بچه ها کارهاشون رو چک می‌کردند و ما های_تخریب هم وظایفمون رو مرور می‌کردیم. قرارشد برادر بهرام بیاتی، مین خنثی کنه و من و ملایی هم پشت سرش طناب معبر بکشیم و سر معبر، ابتدا و انتهای میدون به جهت اینکه رزمنده ها معبر رو گم نکنند دو تا پرچم بزنیم. ساعت ده شب بود که سوار آیفا شدیم و همه گردان‌ها و واحدها به سمت محل ماموریتشون اعزام شدند. حدود یک ساعتی با ماشین راه رفتیم. مسیر طولانی نبود اما چون ماشین چراغ خاموش حرکت می‌کرد زمان زیادی برد تا اینکه ماشین ایستاد و پیاده شدیم و بلافاصله در یک ستون قرار گرفتیم و حرکت شروع شد. نیم ساعت پیاده راه رفتیم تا به خط پدافندی ارتش رسیدیم. نیم ساعتی به جهت هماهنگی و توجیه گردان پدافند کننده معطل شدیم و باز و مسوول دسته، کارها و وظایف هرنفر رو توضیح دادند و ساعت از دوازده گذشته بود که از خاکریز خط اول گذشتیم و با رعایت شرایط اختفاء، بعضی جاها ایستاده و دولا دولا و بعضی جاها هم به صورت سینه خیز به سمت خط اول دشمن حرکت می‌کردیم . فکر کنم شب اول ماه ذی الحجه بود، آسمون ظلمات بود حتی ستاره ها هم نور نداشتن. خود این تاریکی بچه های اطلاعات عملیات رو به اشتباه انداخت و یک مقدار ما از مسیر منحرف شدیم. مسئول تیم اطلاعات ما بود. یک مقدار که از مسیر منحرف شدیم ستون رو نگه داشت و رفت جلو و برگشت و بعد از چند دقیقه راهپیمایی به مسیر اصلی اومدیم و این گم شدن هم دلیل داشت. چون هوا خیلی تاریک بود و شیارها رودخونه های فصلی هم شبیه هم بود و بوته هایی که در منطقه وجود داشت سرعت رو کم می‌کرد که نکنه گشتی های عراقی باشن. دریکی از شیارها بودیم که دشمن منور زد و بلافاصله چند رگبار پراکنده که چرت ما رو پاره کرد. اونقده لذت داره در ستون که به سمت دشمن میری چرت بزنی!! من این رو بارها تجربه کردم. نمیدونم چندهزارقدم راه رفتیم. فقط میدونم دوسه کیلومتری شد تا رسیدیم زیر" تپه رزمی" که مکان درگیری ما با دشمن بود. اینجا هم من فضول، باز ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم و نگاه کردم ساعت 2 نیمه شب بود. دسته ما داخل یک شیار که در اثرسیلاب‌های فصلی درست شده بود زیر تپه رزمی مخفی شد و هرکدوم از بچه ها آماده می‌شدند برای انجام ماموریتی که داشتند. چون ارتباط بی سیمی ما با عقب قطع شده بود نگران بودیم و دشمن هم تک و توک منور میزد. فاصله ما با دشمن شاید دویست متر بیشتر نبود. تو تاریکی شب با هم حرف می‌زدند و ما می‌شنیدیم. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 بامداد 25 مرداد1364 منطقه عملیات فکه ✍️✍️✍️✍️ راوی: 2️⃣ وضو داشتیم و نماز مغرب وعشا رو با پوتین خوندیم. شام رو هم تقسیم کردند. شام یک بسته کالباس بود و یک گوجه فرنگی و نون لواش. همه رو تو هم گذاشتیم و یک لوله درست کردیم و مشغول خوردن شدیم. همینطور که شام می‌خوردیم فرمانده ها با بچه ها کارهاشون رو چک می‌کردند و ما های_تخریب هم وظایفمون رو مرور می‌کردیم. قرارشد برادر بهرام بیاتی، مین خنثی کنه و من و ملایی هم پشت سرش طناب معبر بکشیم و سر معبر، ابتدا و انتهای میدون به جهت اینکه رزمنده ها معبر رو گم نکنند دو تا پرچم بزنیم. ساعت ده شب بود که سوار آیفا شدیم و همه گردان‌ها و واحدها به سمت محل ماموریتشون اعزام شدند. حدود یک ساعتی با ماشین راه رفتیم. مسیر طولانی نبود اما چون ماشین چراغ خاموش حرکت می‌کرد زمان زیادی برد تا اینکه ماشین ایستاد و پیاده شدیم و بلافاصله در یک ستون قرار گرفتیم و حرکت شروع شد. نیم ساعت پیاده راه رفتیم تا به خط پدافندی ارتش رسیدیم. نیم ساعتی به جهت هماهنگی و توجیه گردان پدافند کننده معطل شدیم و باز و مسوول دسته، کارها و وظایف هرنفر رو توضیح دادند و ساعت از دوازده گذشته بود که از خاکریز خط اول گذشتیم و با رعایت شرایط اختفاء، بعضی جاها ایستاده و دولا دولا و بعضی جاها هم به صورت سینه خیز به سمت خط اول دشمن حرکت می‌کردیم . فکر کنم شب های آخر ماه قمری بود. آسمون ظلمات بود حتی ستاره ها هم نور نداشتن. خود این تاریکی بچه های اطلاعات عملیات رو به اشتباه انداخت و یک مقدار ما از مسیر منحرف شدیم. مسئول تیم اطلاعات ما بود. یک مقدار که از مسیر منحرف شدیم ستون رو نگه داشت و رفت جلو و برگشت و بعد از چند دقیقه راهپیمایی به مسیر اصلی اومدیم و این گم شدن هم دلیل داشت. چون هوا خیلی تاریک بود و شیارها رودخونه های فصلی هم شبیه هم بود و بوته هایی که در منطقه وجود داشت سرعت رو کم می‌کرد که نکنه گشتی های عراقی باشن. دریکی از شیارها بودیم که دشمن منور زد و بلافاصله چند رگبار پراکنده که چرت ما رو پاره کرد. اونقده لذت داره در ستون که به سمت دشمن میری چرت بزنی!! من این رو بارها تجربه کردم. نمیدونم چندهزارقدم راه رفتیم. فقط میدونم دوسه کیلومتری شد تا رسیدیم زیر" تپه رزمی" که مکان درگیری ما با دشمن بود. اینجا هم من فضول، باز ساعتم رو از جای سیم چینم در آوردم و نگاه کردم ساعت 2 نیمه شب بود. دسته ما داخل یک شیار که در اثرسیلاب‌های فصلی درست شده بود زیر تپه رزمی مخفی شد و هرکدوم از بچه ها آماده می‌شدند برای انجام ماموریتی که داشتند. چون ارتباط بی سیمی ما با عقب قطع شده بود نگران بودیم و دشمن هم تک و توک منور میزد. فاصله ما با دشمن شاید دویست متر بیشتر نبود. تو تاریکی شب با هم حرف می‌زدند و ما می‌شنیدیم. @alvaresinchannel
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨ ✔️🔸 رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام ✍️✍️✍️ راوی: معاون اطلاعات عملیات لشگر10 2️⃣ عراقی ها پشت دژ اول بودند که بعد از دژ اول دژ مرزی قرار داشت. همان شب قرار شد نیروهای گردان را از جاده که بالاتر از جاده شناسایی شده صبح بود و درایستگاه نود قرارداشت جلو ببریم و درگیر نماییم. به ما گفته بودند که فقط (ع) رو جلو میبرید که بعداً در وسط راه متوجه شدیم هم که فرمانده آن بود اضافه شده. بعلت طولانی بودن راه و پیاده رفتن و ناهماهنگی های که طبق معمول به وجود آمد و همیشه هم این ناهماهنگی ها و از این نوع مسائل بود، تقریباً وقتی به 400 متری دشمن رسیدیم آفتاب بالا آمد و نیروهای عراقی در روی دژ ایستاده بودند و جلو رفتن بچه ها را تماشا می کردند و یک قسمت منتهی به دژ را که خاک ریز هم اطراف جاده نبود را با قناسه و تیربار سنگین کاملاً پوشانده بودند، با برادر خلج فرمانده گردان حضرت زهیر (ع) و فرمانده گردان حضرت قاسم (ع) داشتیم مشورت میکردیم که به دشمن حمله کنیم یانه که صدای انفجار اومد و یکی از رزمنده ها روی مین رفت. تازه متوجه شدیم که جلویمان میدان مین است و یک عده ای از بچه ها هم در داخل میدان نشسته اند. بلافاصله بچه های تخریب که مامور به گردان ها بودند دست به کار شدند و معبری باز کردند . با مشورتی که کردیم به این نتیجه رسیدیم چون دشمن روی بچه ها و جاده دید و تیر کامل داره و در این وقت روز اجازه رسیدن به دژ را نمی دهد و قرارشد عقببریم و تا تاریکی هوا صبر کنیم . با احتیاط شروع کردیم به عقب کشیدن نیروها، هنوز 200 متری عقب نیامده بودیم که این عقب اومدن تبدیل به یک فرار شد و نظم و ترتیب ستون ها به هم خورد عده ای با عجله عقب میومدند و عده ای با صبرو حوصله.. انگار اکراه داشتند به دشمن پشت کنند. دشمن روی منطقه اجرای آتش میکرد و در همین عقب اومدن 7 تا از بچه ها با آتش گلوله و ترکش به شهادت رسیدند. با هر زحمتی بود به یک خاکریز رسیدیم و نیروها پشت خاکریز جانپناه گرفتند و یک خط پدافندی تشکیل دادند که اگر دشمن خواست پیشروی کند مقابلش بایستند. هوا که تاریک شد همزمان با محورهای دیگر به دشمن حمله کردیم و با حداقل تلفات به دژ مرزی رسیدیم.دشمن باورش نمیشد که که در این محورکسانی باشند که جلویش را سد کنند. دشمن بعثی طی دوسه روز هر چه توان زرهی و هوایی و آتش توپخانه و ادوات داشت به کار گرفت تا به نزدیکی اهواز و خرمشهر برسد که با مقابله رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام و سایر مدافعان محلی روبرو شد و به پشت مرزهایش برگشت. و اینگونه حماسه ی دلیرمردان این مرز و بوم در جاده اهواز خرمشهر به ثبت رسید 🔺 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺 @alvaresinchannel