🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#هفت_تن_آل_صفا
#تخریبچی_شهید
#مجید_رضایی
شهادت.. شب شهادت علمدارکربلا فروردین 65
#شهر_فاو
✍✍✍ راوی : #اسدالله_سلیمانی
یک روزی در یک جمعی بودیم الان جایش و افرادی که توی آن جمع بودیم را یادم نمی آید.
بحث بر سر #چگونگی_شهادت بود.
هر کسی حرفی می زد.
#شهید_مجید_رضایی گفت:
من اصلا دوست ندارم با یه #ترکش کوچیک و یا یه تیر شهید بشوم. برایم افت دارد. مثل این می ماند که توی خیابان یک دوچرخه به آدم بخورد و آدم بمیرد.
من دوست دارم نحوه شهادتم در شان خودم باشد.
دوست دارم با یک #گلوله_مستقیم_تانک و یا یک #انفجار_مهیب تیکه تیکه شوم.
وقتی در #شهر_فاو خبر و نحوه شهادت عزیزان هفت تن را دریافت کردیم من بی اختیار یاد حرف های مجید افتادم ..
#مجید با یه انفجار مهیب به معراج رفت و همانطور که میخواست تیکه تیکه شد.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#دوربین_کتابی_110
#مین_گذاری_فاو
#شهید_صاحب_علی_نباتی
#فروردین_65
✍✍✍ : راوی : #سید_محسن_حسینی
صبح دومین روز #مین_گذاری مقابل دشمن در #فاو به #شهید_نباتی گفتم : دوربین عکاسی ات رو بده چند تا عکس با #گلدسته_مسجد_فاو بگیریم.
اون زیاد مایل نبود.. گفت این دوربین رو نیاوردم شما از خودت عکس بگیری آوردم از کارمون عکس بگیرم.
خیلی با هم کلنجار رفتیم و او هم حاضر نشد دوربین بدهد.
شب سوم را رفتیم برای ادامه #مین_گذاری و ساعت 5 صبح کار تموم شد و به مقرمون برگشتیم. یه حموم صحرایی اون جا بود با همون آب سرد یه دوش گرفتیم و خوابیدیم.
قبل ازظهر که بیدارشدیم #شهید_نباتی بدونه هیچ حرفی دوربین رابه من دادو گفت: هرعکسی میخواهی بگیر.. بگیر
من تعجب کردم
گفتم چی شد... خواب دیدی
نباتی لبخندی زد و رفتیم ه اتفاق #شهید_علی_اصغر_صادقیان به #سمت_مسجد_فاو و اونجا چند تا عکس یادگاری گرفتیم
و..... بیست وچهارساعت بعد باهمان دوربین کتابی 110 در#معراج_شهدای_لشگر_امام_حسین_علیه_السلام از#پیکر_مطهر_و_تکه_تکه_ شده #تخریبچی_شهید_صاحب_علی_نباتی دوباره عکس گرفتم
تصاویری که اون روز به ثبت رسید
👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#شب_شهادت
به روایت
✍🏿 #شهید_چهاردولی
#هفت_تن_آل_صفا
#بچه_های_تخریب جلو رفته بودند و من توی سنگر استراحت میکردم که صدای #انفجار_مهیبی اومد
گفتم حتما #موشکی از طرف دشمن شلیک شده و این صدای انفجار برای اون موشک است.
چند لحظه ای نگذشت که دلشوره عجیبی همه وجودم رو گرفت و خودم رو به #فرمانده_خط رسوندم و گفتم من نگران بچه های تخریب هستم .صدای انفجار از سمت میدان مین اومد.اونا توی میدون بودند .نکنه خدایی نکرده برای بچه ها اتفاقی افتاده باشه.گفتم من جلو میرم ببینم چه خبره. خودم رو به #میدون_مین رسوندم و دیدم هیچ صدایی نمی آید یک یک بچه ها رو صدازدم ولی جوابی نشنیدم .یک لحظه دلم رفت کربلا و بیاد قضیه #حضرت_زینب(س)افتادم که به داخل گودال قتلگاه می آمد و صدا می زد برادر کجاهستی؟
از یک طرف هم نگران بودم نکنه گرفتار گشتی شناسایی های دشمن بشم .
بدنم یخ کرد و لرزی همه وجودم رو گرفت.داخل میدان مین و در مسیری که بچه ها مین کاشته بودند شروع کردم دویدن ، هوا خیلی تاریک بود نمیشد جایی رو دید فقط بوی باروت ناشی از انفجار میومد. همینطور که میدویدم داخل یک چاله افتادم دشمن هم با چند تا منور خط رو روشن کرده بود در زیر نور منور بدن متلاشی شده ای رو دیدم جلوتر رفتم و نگاه کردم ، دیدم بدن #برادر_زند است . خاطرم جمع شد که اتفاقی افتاده ..شروع به جستجو کردم چند قدم جلوتر پیکر #شهید_مسیبی و #مجید_رضایی رو دیدم و انتهای نوار مین دیدم یک بدنی که از کمر به پایین رو نداشت و کاملا با گل آغشته شده بود افتاده ...رفتم به سمتش و با زحمت به پشت برگرداندم..صورتش کاملا متلاشی شده بود ....باز به جستجو ادامه دادم ...از هفت تا از بچه های تخریب چهار تا رو پیدا کرده بودم و سه تای از بچه ها یعنی #میرزازاده ، #احدی و #ملازمی اثری نبود ...از مسیری که رفته بودم بر گشتم . به کنار بدن شهید زند رسیدم و داخل چاله انفجار شدم . دو تا پای قطع شده و مقداری گوشت و پوست که در اطراف محل انفجار پراکنده شده بود خبر از انفجاری مهیب و متلاشی شدن بدن بچه ها رو میداد..کاری از دستم بر نمی اومد...با احتیاط از میدان مین خارج شدم و خودم را به پشت خاکریز خط مقدم رسوندم و خبر شهادت بچه های تخریب رو دادم و با کمک دوستان ابدان مطهر بچه ها رو به عقب انتقال دادیم...
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷
#روز_جانباز_مبارک
تا سر پا بود یک لحظه قرار نداشت
ته دل و جیگر بود
اصلا ترس براش معنی نداشت
یه تخریبچی شش دانگ بود
هنوز دوران نقاهت بعد از مجروحیتش تمام نشده بود که لباس غواصی پوشید و رفت برای شناسایی جزیره ام الرصاص و در شب عملیات والفجر8 هم برای حمله رزمندگان به دشمن معبر باز کرد.
هنگام مقابله با دشمن در جزیره فاو در ماموریت بچه های تخریب ل10 برای دفع پاتک دشمن لگن پای چپش به شدن مجروح شد.
اما جهاد را رها نکرد.
و در نهایت #سردار_شهید_تخریبچی_حاج_قاسم_اصغری در حالیکه جانشین تخریب لشگر10 بود در آبانماه سال 66 از جبهه سردشت با انفجار مین والمرا پرکشید.
روحش شاد
@alvaresinchannel
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌹🌷
#هفت_تن_آل_صفا
#شبی_که_تخریبچی_ها_به_معراج_رفتند
#شب_ولادت_علمدار_کربلا
✍✍✍به روایت #سردار_شهید_حاج_اصغر_احمدی
فرمانده گردان حضرت قاسم علیه السلام لشگر10
من اون موقع به عنوان نیروی آزاد گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم و گردان علی اکبر درخط پدافندی بود که بچه های تخریب رفتند برای مین گذاری.
نزدیک 90 عدد تانک مقابل ما عراق گذاشته بود ومدام روی خاکریز ما آتیش میریختند...
اون شبی هم که بچه ها رفتند همین تانک ها فعال بودند.
وقتی بچه ها از خاکریز خودمان جدا شدند من اونجا بودم.
هرکدوم دوتا مین "ام 19 " با خود حمل میکرد #شهید_نباتی با خودش مین نداشت. یعنی 6 نفر هرکدام دوتا مین. یعنی 12 مین ضدتانک.
اون لحظه هم تانک ها تک و توک شلیک میکردند که احتمال قریب به یقین یکی از گلوله های مستقیم تانک با این بچه ها اصابت کرده و موج انفجار اون دیگران رو هم به شهادت رسوند.
بچه ها که رفتند ما هم در خط مشغول بودیم که صدای انفجار مهیبی اومد.
ما توجه ای نکردیم چون تانک ها میزدند حساس نشدیم تا اینکه یکی از #بچه_های_تخریب که پشت خاکریز بود ومنتظر دیگران بود پیش ما اومد وبا نگرانی گفت بچه ها نیومدند.
من وارد میدان مین شدم و هوا تاریک بود گاهی منور میزد.در نور منورها هرچه نگاه کردم کسی رو ندیدم برادر نباتی رو صدا کردم.چند بار گفتم #بچه_های_تخریب.
اما اثری نبود تا اینکه چاله انفجار بزرگی توجهم رو جلب کرد.
یک مقدار که دقیق شدم اثری از تعدادی پیکر قطعه قطعه شده بود برگشتم پشت خاکریز تا کمک بیارم. چند تا از بچه های تخریب هم که نگران برگشت بچه هاشون بودند پشت خاکریز نگران ایستاده بودند من هم حکایت انفجار رو به اونها گفتم وبا هم وارد #میدون_مین شدیم و رسیدیم به چاله انفجار.
هرچه وارسی کردیم از اون #هفت_نفر که رفته بودند هیچ خبری نبود .
دیگه خاطر جمع شدیم که همه با انفجار شهید شدند ومشغول جمع آوری شهدا شدیم .
بعضی از شهدای تخریب سر و صورتشون سالم بود و میشد تشخیص داد و از چند تای دیگر جز چند کیلو گوشت له شده چیزی نموده بود ..
موج انفجار پاره های گوشت و استخوان رو به اطراف پاشیده بود .
با بچه های تخریب در اون تاریکی شب تا اونجا که توانستیم اجزای پیکرهای مطهرشون رو جمع آوری کردیم.
از سه شهید چند کیلو گوشت و استخوان مونده بود که به سه قسمت تقسیم کردیم و شهدا رو به عقب انتقال داده و تحویل معراج شهدا دادیم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
#خدا_نگهدارات_باشه
#تخریبچی_جانباز
#دکتر_حاج_علیرضا_زاکانی
دبیر قرارگاه مردمی کریمه ی اهل بیت(س)
@alvaresinchannel
سلام به همه ی همسنگران و همراهان عزیز
روز ولادت قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام و روز جانباز مبارکباد
ورود شما را به هیات مجازی الوارثین خوش آمد میگوییم
🌲🌳🌲🌳🌲🌳🌲🌳🌲🌳🌲🌳🌲🌳
🌳🌲🌳🌲
🌳🌲
🔻 در سالروز ولادت با سعادت قمر بنی هاشم حضرت اباالفضلالعباس علیهالسلام و #روز_جانباز، رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور پیامی از مقام شامخ جانبازان انقلاب اسلامی تجلیل کردند.
📝 متن پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
روز ولادت قمر بنیهاشم حضرت ابیالفضلالعباس سلاماللهعلیه را که تا ابد مفتخر به پرچمداری کربلاست به جانبازان عزیز کشور که نامشان مفتخر به تقارن با این روز است، تبریک عرض میکنم. شما جانبازان، مجاهدان فداکار و شهیدان زندهاید. چشم و دل شما با پاداش الهی روشن خواهد شد انشاءالله. از خداوند متعال برای شما و خانوادههای صبورتان که خدماتشان در شمار برترین حسنات است، سلامت، عزت، ثبات قدم و عافیت نیکو مسألت میکنم.
سیّد علی خامنهای
۹ فروردین ۱۳۹۹
@alvaresinchannel
🌺 پيشانى آفتاب دارى، آرى
در ديده ى جان گلاب دارى، آرى
گل نغمه ى نور، از كلامت جارى است
سجادى و عشق ناب دارى، آرى
@alvaresinchannel
🍃🌱🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
🍃
#فرمانده_روز_جانباز_بر_شما_مبارک
خدایی حاج ابراهیم قاسمی حق پدری بر #بچه_های_تخریب_لشگر_10 داره.کسی که #شهید_حاج_عبدالله_نوریان_فرمانده_تخریب_لشگر_10بعد از خودش فرزندان تخریبچی اش رو به او سپرده.او بعد از سالهای دفاع مقدس بیرق #هیات_الوارثین رو بدوش کشید و تا به امروز به لطف خدا حیات این یادگار شهدا مرهون اوست.
خدا نگهدارت باشه.
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺🌺
#یارانی_که_وقت_نماز_شهید_شدند
#بمباران_شیمیایی
#عملیات_بیت_المقدس_4
تحریب_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#صبح_روز_یازدهم_فروردین 67 بود
هنوز هوا روشن نشده بود که ما از #شاخ_شمیران به مقر برگشتیم.نماز صبح رو خوندیم.. معمولا رسم گردان ما بود که بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب بچه ها نمیخوابیدند و مشغول خواندن #زیارت_عاشورا میشدند. اونروز هم توقع داشتند من زیارت عاشورا رو بخونم که بعلت خستگی رفتم زیر پتو و زود هم خوابم برد. #شهید_ابوطالب_مبینی اون روز صبح #زیارت_عاشورا رو خوند و حدود ساعت 8 صبح بود که به زور ما رو برای خوردن صبحانه بیدار کردند و بعد از صبحانه قرار شد یک تعداد از بچه ها به جلو برند تا جایگزین #بچه_های_تخریب در #شاخ_شمیران شوند.
ساعت 10صبح بود که به سنگر داخل خط رسیدیم.
حاج ناصر اسماعیل یزدی مسوول بچه های تخریب مستقر در خط بود. هنوز بچه ها داخل سنگر نرفته بودند که آتش دشمن شروع شد. و ارتفاع بالای سنگر ما رو زیر آتیش گرفت. و با خوردن گلوله ها روی صخره ها سنگ های زیادی پایین میریخت..آتیش که شروع شد حاج ناصر نگران به اینطرف و آنطرف میرفت.
گفتم ناصر تو که آدم جیگر داری هستی چرا دست و پاهات رو گم کردی. اون با خنده گفت: این بی پدر و مادرها اشک ما رو این چند روزه در آوردند. هوا که روشن میشه از زمین و آسمون گلوله میاد. صبر کنید الان سروکله هلکوپترهاشون هم پیدا میشه..
ناصر راست میگفت.. هلکوپترها هم توی آسمون ظاهر شدند و چند تا موشک سمت سنگر ما شلیک کردن. همه بچه ها توی سنگر چپیدند و یک ساعتی گذشت و بچه هایی که باید عقب میرفتند آماده شدند. حدود 20 نفر بودند که باید عقب میرفتند...
چون دشمن آتیش فراوان میریخت و احتمال تلفات بود قرار شد بچه ها دو قسمت بشند و با فاصله عقب برند. من میخواستم با گروه اول عقب برم اما تا وضو بگیرم و #ماسک_شیمیایی ام رو پیدا کنم طول کشید و گروه اول رفتند سمت #دریاچه_دربندی_خان که با قایق به عقب برگردند.
قبل از عقب رفتن ، صحبت از #بمباران_شیمیایی منطقه شد و گفتند اگر قبل از ظهر به آنطرف آب رسیدید برید چادرها رو جمع کنید و به مقر بچه های تخریب در شهر بیاره برید و اگر بعد از ظهر از آب گذشتید مستقیم به مقر بیاره برید
ما تا لب اسکله رسیدیم طول کشید و قایق هم دیر اومد و اذان ظهر رو گفته بودند که به اسکله لشکر رسیدیم. نماز رو خوندیم و حرکت کردیم ...
ماشین نبود و مجبور بودیم یک مقدار از مسیر رو پیاده بریم. رسیدیم سر دوراهی که یه راه اون به مقر زیر ارتفاع تیمورژنان میرفت. #شیخ_تاج_آبادی گفت استخاره کن. اگر خوب اومد میریم به مقر جلو و اگر بد اومد میریم مقر"بیاره"
من یک تسبیح کوچیکی توی سنگر پیدا کرده بودم و برای خودم هم نبود و با اون #استخاره_کردم و رفتن به مقر جلو بد اومد و در همین حین هم یک وانت خالی رسید و همه سوار شدیم و به سمت عقب حرکت کردیم. وقتی عقب میرفتیم هواپیماهای دشمن توی آسمون بودند و مدام شیرجه میرفتند و بمبارون میکردند و چند جا ما هم مجبور شدیم از ماشین پایین بریزیم و روی زمین دراز بکشیم. هنوز وارد حلبچه نشده بودیم که یکی از هواپیماها برای بمباران شیرجه رفت و ما توی آسمون مسیر حرکت بمب ها رو به هم نشون میدادیم. بمبها درست میرفت سمت مقر ما توی خط... بمب های دشمن که زمین خورد من گفتم #غلط+نکنم_مقر_ما_رو_بمبارون_کرد.
نزدیک عصر بود که به مقرمون در #شهر_بیاره رسیدیم. نهار خوردیم و من هم خیلی خسته بودم خوابم برد...یک ساعتی به اذان مغرب بود که با صدای پچ پچ بچه ها بیدار شدم.یکی از بچه ها از جلو اومده بود و خبر بمباران مقر را آورده بود. فقط میگفت #همه_بچه_ها_از_بین_رفتن.
🍃🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel