آمال|amal
سلام دوستان🌺✋ قراره یک چالش راه بندازیم😍 چالش جمله ساختن📝 بسم الله شروع کنید یا علی علیه السلام💛💛
برای من این شد😍
(امروز برای شهید سیاهکلی مرادی ۳۰ صلوات می فرستم)
24.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا نشینۍ هی بگی:
آقا مملڪت ما لنگ همین چادره!😒😏
#پیشنهاددانلود
#مثل_الماس💎•°
#حجاب
#چادرانه
#نشر_حداکثری_برای_رضای_خدا
✅باپیوستن به نیمه پنهان از پشت پرده مسائل سیاسی اجتماعی باخبر شوید..
نیمه دیگر همه رخدادها را در کانال نیمه پنهان ببینید👇👇
🇮🇷نیمه پنهان
https://eitaa.com/joinchat/857473074Cc9d93b9007
#شهیدانه🥀
یکی از گل های زیر و انتخاب کنید🌙
💐
🌷
🌹
🥀
🌺
🌸
🌼
🌻
انتخاب کردین؟😊
خوب حالا برین پایین🦋✨
یکم پایین تر🦋✨
حالا شهیدی رو که طبق گل ها انتخاب کردید ببیند🦋✨
💐شهید قاسم سلیمانی
🌷شهید حسین معز غلامی
🌹شهید محسن حججی
🥀شهید ابراهیم هادی
🌺شهید مصطفی صدرزاده
🌸شهید مجید قربانخانی
🌼شهید مهدی زین الدین
🌻شهید محمد ابراهیم همت
حالا یه قلب و انتخاب کنید🦋✨
❤️
🧡
💛
💚
💙
💜
💗
حالا برین پایین🦋✨
یکم پایین تر🦋✨
حالا هدیه خودتون و
طبق قلبی که انتخاب کردین
به شهیدی که انتخاب کردین
بدین🦋✨
❤️۱۴صلوات
🧡۴بار سوره توحید
💛1 بار دعای فرج
💚سه بار سوره حمد
💙۱۰صلوات
💜۲رکعت نماز
💗یک صفحه از قرآن
°°°♥️°°°
انتخاب کردین انجام بدین🦋✨
°°°♥️°°°
#سرگرمی_پرسود ☺️
࿇࿐᪥✧🍃🌺🍃✧᪥࿐࿇
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
@Childrenofhajqasim1399
#تلنگر ✨👌
← یـه روایــت شنیــدم
بــرق از ســرم پـریـد ؛
🌹میگفــت اون دنــیا
کسانـے کـه مےتونستـے
امـر به معروفـشون بکنے و نکردے
🌹یقه تو میگـیرن....❗️❕
🌹مـیگن تـو اگه منـو امر بـه
معروف میکردے اون گناهـُ نمـیکردم..
#امر_ب_معروف_نهی_از_منکر
#تلنگࢪانہ
•
وقتیبمیرم،تلگراممافلاینمیشہ
دیگہتوصفحہامعکسینمیزارم،
کہلایکبشہوکامنتبزارن
گوشیامخاموشمیشہوهیچپیامی؛
ازدوستوآشنانمیاد..
دوستهاییکہازطریقتلگرامواینستاپیداکردم؛
وتاآخرشباباهاشونچتمیکردم
منویادشونمیرھ...🍂
پسچیمیمونہ؟؟!!🤔
←قرآنیکہوقتیزندهبودمخوندم📚
←پنجوعدهنمازیکہمیخوندم 📿🤲🏻
←احترامیکہبہپدرومادرمگذاشتم..
←همہسعیموکردمکہبہنامحرمنگاهنکنم
←حجابمرورعایتکردم..
←باگوشمبہهرچیزیگوشندادم🎧
←اینکہغیبتکسیونکردم
←دروغنگفتموتهمتنزدم
←پاهامتومراسمگناهراهنرفت🚶🏼♀
←صلواتوذکرهاییکہگفتم 📿
←کارهاۍخوبیکہکردم 🌿
←همهکارهاییکہاینجاانجامدادم
←درقبرآنلاینخواهدبود...
کارۍکنیمڪہشرمندهاهلبیتنباشیم..
ــ ــ ـــ ـــ ــ ــ ـــ ـــ ــ ــ ـــ ـــ ــ ــ
بعضـےآدمهاعجیببھشتےاند
آنھاعجیبدلنشینند🚶🏿♂♥:)
نہاینکھبہبھشتبِروند،نہ!برعکس...
گویــےازبھشتآمدهوچندصباحــےبیشتر
میھمانزمینےهانیستند🙃💔:)
اینبھشتےهاعجیبدلبریمـےکنندبرای
پروردگارشان😌💚
اینبھشتےهاگاهـےازجنسِ
شھیدهستند🙂☝️🏻
اینبھشتےهاچشمانشانبامازمینےها
فـرقدارد،چشمهایشانپاڪ،خـٰالصو
هدایتگراست😄💔:)
افسوسکہچقدردوریمازاینخصوصیات :/💔
مازمینیِزمینےهستیم🚶🏿♂💔..
❤️❤️❤️
# شهید_سعید _علیزاده
مدافع _حرم 🌺🌿❤️
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #کلیپ
⭕️کار برا امام زمان (عج) منت نداره ها ...
#استاد_رائفی_پور
بــسم ࢪب شھدا و الصدیقیݩ🥀
#معࢪفےشھیدامروز 3⃣2⃣
#شھیدمحسنحججی🧔🏻
محسن حُجَجۍ در ۲۱ تیر ۱۳۷۰ در نجف آباد اصفہان متوݪد شد🌱
ایشان از نیࢪوهاۍ ایࢪانۍ موسوم بہ مدافع حࢪم بود ڪہ دࢪ مࢪداد ۱۳۹۶ دࢪ عملیاتے دࢪ گذࢪگاه مࢪزے الوݪید توسط نیࢪوهاۍ داعش بہ اساࢪت دࢪ آمد و پس از دو ࢪوز بہ دست آنان سࢪ از بدنش جدا شد و بہ قتݪ ࢪسید💔
داعش چندۍ پس از انتشاࢪ فیلمے ڪہ ادعاے بہ اساࢪت دࢪ اوࢪدن محسن حججی ࢪا داشت ، اعݪام ڪࢪد ڪہ وۍ ࢪا ڪشتہ اند💔😢
او دهمین " لشڪࢪ زࢪهی ۸ نجف اشࢪف" بود ڪہ طۍ جنگ دࢪ خاڪ سوࢪیہ ڪشتہ شد .😞
او پیش از اساࢪت از ناحیہے پہݪو زخمۍ شده بود و طۍ دو ࢪوز اساࢪت توسط نیࢪوهای داعش دࢪ مناطق تحت ڪنتࢪݪ آن ها چࢪخانده شد .
دࢪ جࢪیان توافق جࢪود ڪہ بیت نیࢪوهاۍ حزب الله لبنان و داعش انجام شد ، دࢪ ازاء تحویݪ پیڪࢪ پاڪ محسن حججی ، دو ڪشتہ مقاومت ݪبنان و اسیࢪان آن ها ، ۳۰۵ تن از نیࢪوهاۍ داعش بہ همراه خانواده هایشان بہ شࢪق سوࢪیہ منتقݪ شدند🌱
#خاطرہ
دࢪ استان اصفہان حسینیه اۍ وجود داࢪد ڪہ ۴۰ شب ࢪوضہ بࢪگزاࢪ مۍڪࢪد، شہید حججۍ بہ مدت دوساݪ جزو خادمان این حسینیہ بود .🌸
او از نجف آباد حدود ۵۰ ڪیلومتࢪ را طۍ مۍڪࢪد تا بہ اینجا بیاید ، وقتۍ بࢪاۍ پذیࢪش آمد دو نڪتہ گفت : «یڪۍ اینڪہ من ࢪا پشت قضایا بگذاࢪید ڪہ جلوے چشم نباشم و دوم هࢪ چہ ڪاࢪ سخت دࢪ این حسینیہ هست ࢪا بہ من بگویید انجام بدهم».😍
بعضی شب ها آنقدࢪ خستہ مۍ شود ڪہ وقتۍ عذࢪ خواهۍ مۍ ڪردیم مۍگفت ...
بࢪاۍ حسین باید فقط سࢪ داد ...❤️
#شادےروحتمامےشھداصݪوات🥀
.
#حــــــاجآقـاقـــــرائتی...
فردی گناهکار بود و به او تذکر دادم؛
او هم جواب داد و گفت:
ای بابا حــاج آقا فکر کنم تو خدا را نمیشناسی خــــدا خیلی خیلی #بخشـنده و #کــــــریمه!!!☺️🍃
استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد:
بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری بگی بده میده؟؟؟
نه نمیده...!
چون #حـــــساب و #کـــــتاب داره...!🙂✨
درسته که خدا بخشنده ست ولی.... عادل هم هست
#بصیرتی
#التماس_تفکر
#تلنگر🙃✨
اگرقراربودخدا
بہبیوپیجهایاینستاگرام
واکانتهایتلگرامنگاهکنہ
هیچکستودنیانمیموند
همہ #شھید میشدن...
ولۍ ..
#عامل_باشیم !
سنگࢪمذهبےها
متاسفانه یک مشکلی پیش اومد😩که نمیتونیم رمان دمشق شهرعشق رو براتون بزاریم😣 انشاءالله سر فصت میزاریم😍این رمان قشنگیه❤️اسمش هست رنج مقدس🤗
کپی ازش ممنوع❌
اگه سوالی بود یا نظری درمورد رمان یا کانالمون بگید👇🏻💟
https://harfeto.timefriend.net/16184915966634
________🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس2
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_اول
.
.
🏝
.
.
خنکای بادی که از دریچۀ کوچک بالای سرش میوزید هم، نمیتوانست از حرارتی که وجودش را فرا گرفته بود ذرهای کم کند.
رد قطرههای عرقی را که از کنار شقیقهاش راه میگرفت، حس میکرد و دلش یک دریای آب خنک میخواست تا شاید کمی یا حتی لحظهای آرام بگیرد.
جوان کناریش یکی دوبار عقب و جلو شده بود و او را از حالش بیرون کشیده بود اما باز هم دلش تنهاییش را میخواست و خلأيی که هیچ دردی را حس نکند.
دردی که ساعتها بود در دستش میپیچید، هر چند لحظه یکبار رخی نشان میداد و باعث میشد که لب بگزد و چشم به هم بفشارد.
باورش نمیشد از صبح تا به حال اینطور زندگیش بالا و پایین بشود.
شاید هم این قصه شروعش از صبح نبوده، از همان نوجوانی بوده، از اولین روزهایی که حسی متفاوت درونش شکل گرفته بود و حالا تازه متوجه میشد که خیلی حرفها و کارها مثل همیشه تعبیر ساده ندارد و گاهی باید زبان دست و نگاه بلد باشی تا سرت سلامت باشد!
این حرفهای محمدحسین بود که در سرش میپیچید؛ نمیتونی از کنار نشانهها راحت رد بشی! شایدم درست اینه که نباید رد بشی!
رد نشانهها رو که بگیری معماهای زیادی برات حل میشه!
دلش محمدحسین را میخواست و نمیخواست! تنهایی خودش و دونفرههایشان را!
دلش خیلی چیزها میخواست و نمیخواست! خواندن نشانهها را...!
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
دختران بهشتے
♡eitaa.com/dukhtaranebeheshti/35103♡
دنبالپارتهامونی؟!بزنرولینکبالا↻
____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس2
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_دوم
┄┄┅┅┅❅بخش یک❅┅┅┅┄┄
.
.
🏝
.
.
نشانۀ آن روز که تازه داشت از هیاهوی بلوغ درمیآمد را جدی نگرفته بود! روزهای نوجوانی و لحظههای متفاوتی که گاهی روان را سرد میکند و گاه گرم و پر از هیجان!
گاهی تنهایی را به هر جمعی ترجیح میداد و گاهی برای فرار از خودش حاضر بود ساعتها توی خیابان قدم بزند تا فکرهای بیخودش را به تجربههای تلخ نرساند!
شاید اوج سرکشی و فرار و اعتراض علنیش را از همان روزی که محمدحسین بعد یک ماه از دانشگاه آمده بود نشان داد؛
پاییز سال سوم دبیرستان، عصر پنجشنبهای که بهخاطر آمدن محمدحسین، مانده بود خانه...
حیاط نقلیشان با گلدانهای شمعدانی که مادر دور تا دور باغچه میچید حال و هوای خوبی داشت. سبزیهای قدکشیده از لبۀ باغچه سرک میکشیدند و با نسیمی که میوزید سر و دست تکان میدادند.
مصطفی بی توجه به آنها زیر سایۀ تنها درخت حیاط نشسته بود و بال کبوتر را وارسی میکرد. پرهای سفید زیر دستش نرمِش نشان میدادند. جای زخم دیگر پیدا نبود. چشمان گرد و مشکی کبوتر تکان و لرز آرامی داشت که نمیگذاشت نگاه از آن بگیرد.
این نگاه کبوتر را دوست داشت. اما مادر صدایش کرده بود و از تنهایی و خیال بیرونش کشیده بود.
- دوباره رفتی پیش کبوترات! بیا کارت دارم.
دوباره گفتن مادر از روی کلافگیش بود! از وقتی که کبوتر را زخمی پیدا کرده بود و آورده بودش خانه کنار دوتای دیگر، بیشتر از قبل کنار قفس مینشست. خودش هم نمیدانست چرا دارد اینطور برای کبوتر وقت میگذارد... شاید طوق سبز دور گردن کبوتر و رنگین کمان شدنش وقتی که در نور سر میچرخاند اینطور بازیش میداد! هفت رنگ بودن و رقص رنگها یا بازی دادن نور خورشید و انعکاس متفاوت آن!
میخواست امروز بال کبوتر را بچیند تا بتواند گاهی از قفس آزادش کند. نگاهی به قیچی و کبوتر کرد و لب برچید. نچی کرد و کبوتر را داخل قفس گذاشت و پا پس کشید سمت ساختمان.
عمداً سر و صدا راه انداخت تا سکوت را به هم بریزد. از هال پانزده متریشان گذشت که مادر سر از آشپزخانه بیرون آورد:
- باشه! سروصدا کن. داداشت که بلند شد خودت جوابش را بده.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
دختران بهشتے
http://eitaa.com/dukhtaranebeheshti/35103♡
دنبالپارتهامونی؟!بزنرولینکبالا↻